کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 نوشتهء نصیر مهرین

 

کمپنی هند شرقی

                        و

                                   مرگ وزیر محمد اکبر خان

قسمت پنجم

 

برای مطالعه بخش اول اینجا  کلیک کنید

برای مطالعه بخش دوم اینجا  کلیک کنید

برای مطالعه بخش سوم اینجا کلیک کنید

برای مطالعه بخش چهارم اینجا کلیک کنید

 

 

 

دوران کودکی و نوجوانی با ویژه گی نفوذ دوست محمدخان بر او

 

محمد اکبر در سلا 1196 ش (1817ع) دیده به جهان گشود[32] سال تولد او از سالهایست که افغانستان شدهد خونین ترین جنگهای قدرت طلبانه تاریخ خویش بود.

از جانب دیگر دوران کودکی  محمد اکبر همراه است با ادامه درد ناشی از قتل سردار پاینده محمد خان از طرف زمانشاه که بر روان خانواده او برجای نهاد. زخمی که زمانشاه با قتل پاینده محمد خان (پدر وزیر فتح خان) برتن فرزندان او نشاند، کورساختن خود شان و تلاشهای آشتی جویانه شاه شجاع نیز نتوانست، توفیقی برای مداوای آن بیابد و وزیر حادثه جوی را در ساحل آرامش بنشاند. زیرا وزیر قدرتی میخواست که بر شاهان او امر صادر کند و تصرف تاج شاهی را برای خودش، شاید در فاصله سالهای دورتر و به آینده واگزار کرده بود.

اختلافات که از مناسبات روبه وخامت نهاده، قومی سدوزایی ها و بارکزایی ها منشا گرفته بود، و هر روز حادثه خونین دیگری به ابعاد آن می افزود، به اندازه یی رسید که بعدها شاه شجاع، بارکزایی ها را دشمن و انگلیسها را دوست می گفت.[33]

وزیر فتح خان باری محمود را به یمن شمشیر خود شاه ساخت، پس از شکست و پایان کار محمود بوسیله شاه شجاع مدتی با شاه کنار آمد؛ به زودی در برابر او نیز گردن کشی کرد. قیصر پسر زمانشاه را که در قندهار حاکم بود، تحریک کرد تا علیه شاه شجاع بشورد و دعوای پادشاهی کند. پس از شکست آن برنامه کامران پسر محمود را تشویق و تحریک کرد که علیه قیصر در قندهار اقدام کند. از آن کار نیز نفعی نصیب وی نگردید. باردیگر با شاه شجاع بساخت و شاه او را عفو کرد. اما در خفا با محمود تماس گرفت و او را برای باردوم به سلطنت رسانید.

در جبهه داخلی برادران بارکزایی (پسران پاینده خان) نیز تنش های وجود داشت. دوست محمد خان برادر فتح خان که در اکثر فعالیت ها در کنار وی بود، خودسری های را بروز میداد. از آن رو نارضایتی وزیر و برادرانش را فراهم کرده سرانجام او را به کشمیر فرستادند تا تحت نظر برادرشان سردار محمد عظیم خان قرار بگیرد.

پس از آنکه میانه شاه محمود و وزیر به هم خورد و وزیر کور شد و متعاقب آن به قتل رسید، اوضاع پیچیده تر گردید و وظایف جنگی و حادثه آفرینی بعدی، بیش از همه بردوش دوست محمد خان افتاد. دوست محمد خان با طرفداران محمود می جنگید، با برادران خودش وارد جنگ بود، در برابر سکهـ ها [هندوستانی]، ایرانی ها و انگلیسها که دست فعالتر یافته بودند، ناگزیر به اتخاذ موضع بود.

***

وقتی حوادث تاثیرگذار آن وقت را در نظر بگیریم، ذهن ما به سرنوشت کودکان و نوجوانان، خانواده های موثر و محور در طغیانها و عصیانها، قتلها و غارتها نیز متوجه میشود. انسان از خود سوال میکند که آن کودکان و نوجوانان با چه روزگار و مصیبت های زنده گی کردند.

تاریخ مشغولیت های آن دوران فرزندان و جنگ آوران حاکی از آنست که پرورش یک بعدی، نظامی فرزندان به منظور جنگیدن و در دستورکار پدرانشان قرار داشته است. جنگی که سالهای متمادی دوام داشت و همه امور و شوؤن جامعه را تحت شعاع قرار داده بود.

در ان سالها در مقایسه با سالهای پیشین و دروان جوانی پسران احمدشاه و تاحدودی نوجوانی های پسران تیمورشاه دگرگون شده بود. دیگر آن دورانی نبود که تیمور شهزاده و شجاع شهزاده با استفاده از شرایط آرام، فرصت شعر خواندن و شعر سرودن و مشق و تمرین این کار داشتند. فرزندان بیشتر برای جنگیدن و در بحبوحه جنگ بزرگ میشدند و در جنگ شرکت می کردند. هنگام شورش شهزاده همایون علیه شاه زمان، قیصر پسر هفت ساله زمانشاه در میدان جنگ مجروح شد. سطری چند درین زمینه از کتاب سراح التواریخ بیاوریم که تصویری از زنده گی کودکان و بهره برادری سرداران از آنها تواند بود. شاه در راه پشارو بود. برادرش شهزاده سلیمان بنای شورش گذاشت و با جمعی از سران متنفذ و سپاهی فراهم آورده به قندهار حمله کردند. سرداران طرفدار شاه مانند سردار پاینده محمد خان، و کدوخان، قیصر پسر هفت ساله شاه زمان را که در ان سن وسال والی قندهار بود «برداشته لوای مدافعه افراشتند... شهزاده همایون را هزیمت دادند و دست به تاراج گشودند. در آن میان شهزاده همایون که مقابل شهزاده قیصر ایستاده بود، با وجود شکست یافتن لشکرش، دل از دست نداده، جنگ کنان خود را نزدیک شهزاده قیصر رسانید و کسانی که بدور او قیام داشتند، شهزاده همایون را شناخته نظر به شهزادگی از قتل و منعش دست باز داشته عنان هزیمت افراشته، شهزاده قیصر را تنها گذاشتند و آن سنگدل رحم کسل، به شهزاده قیصر رسیده شمشیر حواله تارکش نمود سرش را با انگشتان دستش جراحت رسانید. درین وقت شهزاده احمد فرزند شهزاده همایون را گریه رخ داده با چشم اشکبار به پدرش عرض و اظهار کرد که زخم زدن به این طفل کوچک که برادرزاده و به مثابه فرزند شماست دور از طریقه مروت و حیاست....»[34]

می بینیم که شهزاده احمد پسر کاکای شهزاده قیصر نیز طفلی بیش نبوده است. برای او گریه دست میدهد و در میدان جنگ پدراش سرزنش میکند. و ازسوی دیگر آن سرداران مدافع شاه زمان که طفل خوردسالی را پیش انداخته و به جنگ پرداخته بودند او را تنها گذاشته و فرار میکنند. چنین نمونه از گسیل اطفال در جبهات جنگ و قدرت کم نیست. برای کودکان و جوانان را گریزی نیز وجود نداشت. البته شهزاده گانی بوده اند که گوشه گیری ویا پرداخت به شعر و ادب را پیشه کرده پای خود را از معرکه به نوعی بیرون کشیده بودند که از جنگ های دوران فرزندان پاینده خان افرادی مانند سردار غلام محمد خان و سردار احمد خان پسران دوست محمدخان میتوان نام برد.[35]

در چنین حال و احوال مشابه بود که محمد اکبر فرزند دوست محمدخان قدرت طلب، جنگ پسند و ماجراجوی، با تابعیت از اوامر پدر و در نوجوانی حضور نظامی یافت. دوست محمد خان گاهی او را علیه شاه شجاع و گاهی علیه محمود به جنگی می فرستاد. زمانی دسته سواران را به فرماندهی او روانه میداشت و امر میکرد که "بصورت فوری با دسته آموخته و تربیه شده سواران خود بر دشمن حمله نمایید" و گاهی به او دستور میداد که تا در جنگ، شهزاده محمد اکبر (پسر شاه شجاع و خواهر زاده دوست محمدخان) را به اسارت بگیرید.[36]

در همان دوران بود که پیروزی اکبرخان در جنگ با هری سنگهـ از سرلشکریان سکهـ های هندی برایش شهرت آورد. کودکی که از طرف پدر برای جنگیدن پرورش یافت، بایست همواره خورسندی او را در نظر میداشت. سراینده اکبرنامه چنان حال روحی نوجوانی را که خاطر خواه پدر است از جنگ وی با سکهـ ها هندوستانی به درستی می اورد:

وز آن سوی اکبر در آن رستخیز

دو دل بود در فکر جنگ و گریز...

ره، سخت پیش است و دشمن زپس

نماند در جهان زنده کس

ولی پیش مردان به وقت عتاب

چگوییم از شرمساری جواب

نکو گفت رستم که مردن به جنگ

بسی بهتر از مردن به ننگ

چو پرسید چه گویی جواب پدر

نظر دورتر کن زسستی گذر... [37]

 

پرورش یک بعدی ـ نظامی، جنگ برای پدر، و تحقق آرزوهای او، ویژه گیهای پرورش شهزادگان تاریخ جنگهای خونین و فرساینده افغانستان است. محمد اکبرخان نیز در پرتو چنان لزوم دیدها پرورش یافت. دنیای چنان جوانان با محدودیت های جهان تنگ قدرت طلبی و خونریزی پدرانشان معرفی می شود. در جنگها، منبع الهامش این است که وقتی پس از پایان یافتن جنگ با پدر مواجه می شود، لبخند رضایت را بر لبان پدر می بینند. بنابر آن از هرآنچه جانبازی میسر است نباید دریغ کرد. و این جنانبازی و شهادت، ریختن خون خود در راه آرمان سترگی نیست. در راه آرزوی جاه طلبی انسان قدرت جویی مانند دوست محمد  خان است. ازین رو دنیای نوجوانی و برآمدهای شخصیت نظامی او با این ویژه گی نشانی می شود.

***

انگلیسها در سال 1839ع، به افغانستان حمله کردند و شاه شجاع را که چند دهه در هند زنده گی میکرد با توافق خودش برتخت سلطنت کابل نشاندند. دوست محمد خان کابل که در آنوقت طرف اعتماد آنها نبود کابل را ترک گفته به سوی بخارا رفت.

در طی سالهایی که از آن صحبت میکنیم، عامل مداخله و منافع بریتانیا در افغانستان، بار دشوارتری را بردوش مردم تحمیل کرد. اوضاع پیچیده تر شد و به هان میزان وظایف و زنده گی قدرتمندان و قدرت جویان از شرایط آرام فاصله گرفت.

یکی از پیامد های مصیبت بار این بود که نقش قدرت بریتانیا و موثریت او نزد قدرتجویان افغانستان ذهنیت پناه جستن به سوی بریتانیا و بهره گیری از امکانات آنها را برای تصرف قدرت نیز القا کرد. تعدیل مواضع قاطع جنگی به کرنش و سازش و تسلیمی به بریتانیا یکی از نمودهای آن بود. از سوی دیگر، گرایش به اعمال خشونت بار و شکل گیری نفرت در میان مردم و برخی از متنفذین نیز روز تا روز شکل یافت. یکی از نمونه های واضح اندیشیدن به قدرت بریتانیا را، در وجود شخص دوست محمدخان میتوان یافت. او که در عرصه جنگ قدرت به فرزندان دستور میداد که بگیرند و بکشند و از آنها به عنوان گوشت دهن توپ استفاده سوء میکرد. باری هم با مشاهده پاره یی از ناگواریها و اندوختن تجربیات و انتباهات، اوامری به فرزندان فرستاد که تهداب سیاست تسلیمی بعدی او شد. از آن جمله است درخواست او از برادرش نواب جبار خان که با تمام خاندان امیر از شمال به کابل رفته و به مقامات بریتانیا تسلیم شوند. نواب چنین کرد تنها سردار محمد افضل خان پسر و سردار محمدعمر برادرزاده امیر نپذیرفتند و در تاشقرغان ماندند. هنگامی که خانواده امیر به کابل رسید انگلیسها با رضایت خاطر چنین گروگان های قیمتدار را استقبال کرده در غزنی با خانواده سردار غلام حیدرخان یکجا تحت نظارت قرار دادند.[38]

این تصمیم خفت بار را که حتا فرزند و برادرزاده جوان نپذیرفتند، تمهیدی برای ابراز حسن نیت و تسلیمی های زبانبار بعدی بود. دوست محمد خان پس از آنکه با برادران جنگید و خود را امیر اعلان کرد [39] نشان داد که تمایل او به قدرت یک سر و گردن بالاتر از دیگران است. اما هنگام یورش قوای بریتانیا و اشغال افغانستان با جنگ و گریز به سوی امیرنصرالله ، امیر بخارا رفت و پناهنده شد. زنده گی در بخارا برای انسانی که پس از سالها جنگ چندی بر اورنگ شاهی؛ هر چند لرزان، تکیه زده بود، همراه با ناگواری های طاقت سوز بود. زیرا امیر نصرالله و به گونه یی که در سراج التواریخ بازتاب یافته[40]، دشواری ها و آزار و اذیتی را بر ا و روا میداشته است. رهایی از ناگواری هجرت آزاردهنده از یکسو و از سوی دیگر، مشاهده حال شاه شجاع که با امکانات بریتانیا در قصر و باغ و باغچه امیر در بالاحصار روز و شب می گذارنید، موجد ذهنیتی تواند شده  باشد، که از راه جنگ و زحمت های تابعه آن دیگر نمی توان ره به سوی قدرت برد.

پیام نخستین به نواب جبارخان که برود و به انگلیسها تسلیم شود، نشان از چنین انتباه، برداشت و نیتی دارد. اما نشستن شاه شجاع بر تخت شاهی با امکانات و حضور اذیت بار و تحقیر آمیز قوای بیگانه، در افغانستان، واکنش اعتراض آمیز مسلحانه در پی داشت. در آن هنگام دوست محمدخان از تحت نظارت امیر بخارا فرار کرده و وارد افغانستان شد. دوست محمدخان وقتی وارد افغانستان شد، تنور آتشین قیام ها زبانه می کشید.

وقتی امیر با فرار خویش از بخارا و نجات از دست دشواری هایی که امیر نصرالله خان بر او تحمیل کرده بود به شمال افغانستان رسید، به چشم سر میدید که مردم افغانستان با شور و هلهله آماده پیکار هستند. دیری نگذشت که مردم از سوی به او پیوستند و عقیده داشتند که گویا امیر شان در میان آنهاست. دوست محمد خان که شاهد این جوش و خروش و سهمگیری مردم بود، اما در پروان با چندتن از خواص و محرم اسرار خویش مخفیانه و با شتاب و عجله روانهء کابل شد. در کابل به بالاحصار مقر فرماندهی انگلیسها رفت. «مکناتن پس از احوال پرسی مرسوم دست امیر کبیر را گرفته در باغی که امیر کبیر ساخته بود و از اشجار و ریاحین پرداخته بود، برده با هم داخل منزل شدند و در صدر اطاق چوکی برای امیر کبیر گذاشته برنشانید و چوکی خود را فروتر گذاشته برنشست و زبان اعزاز و اکرام گذاشت... قبل ازینکه سخن در میان رانده شود امیر کبیر برسم شاهانه که در وقت تسلیم شمشیر می سپارند شمشیرش را از کمر گشود پیش سر ویلیم جی مکناتن نهاد و وی به تعظیم شمشیر از جا برخاسته و آنرا بدست گرفته بر زبان راند که امیرصاحب شما در هندوستان میروید و امیر کبیر پاسخ داد که حالا که نزد شما آمده ام هرچه بگویید پذیراست. بعد (مکناتن) التماس کرد که سردار محمد افضل خان تا حال با سپاه ما سرگرم قتل و جدال است برایش بنویسید که دست از جنگ بردارد و نزد شما آید. امیر کبیر عینک و قطی نسوار خود را همدست سواری به طریق نشانی فرستاد وی نزد والد ماجدش آمد...»[41]

دوست محمدخان که با انواع ماجراجویی و پرورش یافته در مکتب برادرش وزیرفتح خان، در جنگهای قدرت طلبانه فرزندان نورس و گلهای نوشگفته را پر پر میکرد و به خونریزی های ویرانگر میفرستاد در آن مقطع بسیار حساس زخم التیام ناپذیری بر پیکر افغانستان زد.

پس از رفتن دوست محمد خان بسوی دشمن و پس از ان کارکرد شاه شجاع که خود را برای به دست اوردن تاج و تخت با امکاناتی که استعمار در اختیار آنها گذاشت، وپس از اینکه عامل بیرونی، قدرت کشورهای بیگانه تاثیر گذار شد، رسم سپاریدن قدرت پوشالی در افغانستان معاصر بوجود آمد.

پیرامون آن عمل تسلیم طلبانهء دوست محمد خان هیچ مدرک و سند موجه و مدللی وجود ندارد، که از دشواری های غیر قابل تحمل برای دوست محمدخان در افغانستان و در میان نیروهای قیام مردم حاکی باشد ویا به ضرورت تسلیمی او را صحه بگذارد. البته توجیهاتی برای برائت او  از طرف چند تن از تاریخ نگاران کشورما وجود دارد.[42]

در حالیکه مدارک مقنع میسر است و از تصمیم تسلیمی او به انگلیسها، پیش از حرکت از بخارا به سوی افغانستان خبر میدهد. آنچه به برادرش نواب جبارخان نوشته بود جزیی از تصمیم کلی او بود تا وابستگانش با انگلیسها نستیزند. اما او میدانست در فاصله های دورتر از کابل مکنونات خود را عملی کند. زیرا در هرجایی که در شمال افغانستان قدم میگذاشت، میدید ه آنجا را جوش و خروش قیام فرا گرفته است. مبارزان ضد تجاوز فرنگی مقدمش را گرامی میداشتند. یکی از نمونه ها انسان نیک نام «میر مسجدی خان» است. او در حالی که در دشوارترین شرایط با نیروهای مهاجم جنگید و زخم برداشت، برای ادامه شورش و قیام کوشا بود. از خلال گزارش سراج التواریخ انگیزه دوست محمدخان و پیشنهاد میرمسجدی خان به خوبی استنباط می گردد: « امیر کبیر با هردو تن همراهش (سلطان محمد خان انکی زایی و قادرخان مسیح زایی) قبل از انکه سرداران برکابش ملحق شوند روی به سوی نجراب که میر مسجدی خان در آنجا رفته بود نهاده این امر باعث تنهایی او و تفرقه سرداران از وی شد. چنانچه نزد میر متذکر شده و او مقدمش را گرامی داشته و پس از آزادی مراسم عزت و احترام التماس کرد که سرکار والا در نجراب درنگ فرمایند تا مردم کوهستان را فراهم نموده بعد به به محاربه خصم گرایند. امیر کبیر نظر به قلت مردم کوهستان مسوؤل او را قبول نکرده آهنگ زرمت کرده گفت که چون شاه شجاع برمسند حکومت قرار دارد، مبادا در صورتیکه کار از پیش نرود، خرابی به شما و مردم کوهستان روی دهد. و مال و جان مسلمانان به هدر رود. پس از آنجا راه کابل برگرفته...» نزد مکناتن رفت. [43]

آنچه در ذهن پذیرفته می آید این است که دوست محمد خان هنگام فرار از بخارا قصد تسلیم شدن به انگلیسها را داشته است. اما از آغاز و با آن بعد مسافه نمیتوانست تصمیم خود را عملی کند.  قیام کنندگان در صورت اطلاع از مکنونات او که قصد تسلیمی به دشمن شان را دارد، بدون تردید او را به سرنوشتی مواجه میساختند که چندی بعد شاه شجاع طعم تلخ آن را چشید. از آن روی مترصد بوده است تا در نزدیکی های کابل از کنار قیام کنندگان فرار کرده در آغوش دشمن قرار بگیرد.

اثرات مخرب تسلیمی او را میتوان با توجه به نقش زعیم و امیری که پس از سالها مطرح شدن در عرصه رویدادهای سیاسی و نظامی جامعه در ذهن مردم پذیرفته شده بود، بازیافت. انسانهای که خود را در جامعه خان خانی در زیر لوای خان محل و منطقه دیده ویا بالاخره آن خانها خویش را به زیر فرمان مافوقی مییابند، به نامش خطبه میخوانند و نام شاه دست نشانده را از خطبه دور میکند. انسانهای که آرزوی خویش را در وجود اوالامر و حرکت او به سوی تحق آنها می جویند، همان مردمی که نه شب خواب دارد و نه روز قرار و به ترتیبات جنگی و جهاد اندیشیده اند تا غازی شوند ویا به کسب افتخار شهادت نایل آیند؛ باری چون نگریسته اند که آن تجسم آرزو هایشان گریخته و بدشمن پناه برده است، چه حالی داشته اند. مسلم است ک برعلاوه بروز اثار نفرت ویاس، انارشی و بی نظمی زادهً مناسبات و روابط نهادهای خان خانی یا نبود قاید اثرات مخرب دیگری را نیز نشان شان داد. اسناد و مدارک تاریخی آن مقطع از چنان بی نظمی خبر میدهند.

در چنان اوضاع هیجانی انبوه جمعیت حاضر برای جنگ، بحران ناشی از گریز رهبر (دوست محمدخان) که مسلمأ پیروزی های بیشتر در دست دشمن میگذاشت، ورود محمد اکبر جوان فرزند دوست محمدخان به جرگه قیام کننده گان توانست این خلاء را تا حدود بسیاری رفع کرد و نیروی تازه یی از امید و تحرک درتن قیام مردم دمید.

 

مرحله دوم زنده گی محمد اکبرخان آزادی از نفوذ پدر و قرار داشتن در کنار رهبران قیام

در شماره آینده مطالعه خواهید کرد.

********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً سیزده               سپتمبر/ اکتوبر   2005