کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ


دريچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

 

 نوشتهء نصیر مهرین

 

کمپنی هند شرقی

                        و

                                   مرگ وزیر محمد اکبر خان

قسمت چهارم

 

برای مطالعه بخش اول اینجا  کلیک کنید

برای مطالعه بخش دوم اینجا  کلیک کنید

برای مطالعه بخش سوم اینجا کلیک کنید

 

 

 

زمینه های داخلی و مساعد برای اشغال افغانستان

 

از قدرت اقتصادی و نهادهای صنعتی متعمره جو برای بلعیدن مناطق بیشتر یادآوری کردیم. در کنار قدرت اقتصادی و صنعتی که بریتانیا و چند کشور اروپایی به دست آورده بودند. امکانات نظامی و ابتکارت دپلوماتیک وسایل و طرق بهتر و مؤفقیت آمیز را ممد جوابگوی های نیازهای استعماری آنها ساخت. ما اگر به وضع داخلی و مساعد در افغانستان مراجعه نکنیم و آن زمینه هایی را که از درون جامعه پیروزی های استعمار را مساعد ساخت نشناسیم، تصویر روشنی از کارگردهای قدرت و امیل استعماری و زیر سلطه رفتن افغانستان در اختیار نخواهیم داشت. با شناختن آن زمینه در واقع به این واقعیت توجه می یابیم که مقارن شروع تشبثات بریتانیا در امور داخلی و خارجی افغانستان، اوضاع افغانستان نیز مانند هند بحرانی و آشفته بود. همان اوضاع بود تشبثات بریتانیا را گستره حضور و نفوذ و تسلط روبه تزاید داد. واقعیت این است وضع داخلی افغانستان حال بدن بیمار و زخمین را داشت و آن وضع تمایلات و تشبثات استعماری را قرین موفقیت گردانید.

برای شناختن علل موجود در جامعه، آن وقته، ساخت اجتماعی و اقتصادی با ساختار قبیله یی در دروه حاکمیت احمشاه ابدالی بسیار مهم است. زیرا تشخیص همان نهاد است که پیروزی به جانب هند و ایران و عقب نشینی بعدی را به گونهء ریشه ای نشان میدهد. با آنکه وضع ناهنجار هند و ایران زمان شاهی احمدشاه و پسرش تیمورشاه این امتیاز را برای آن دو تن داشت که پیروز از معرکه بیرون شوند. اما اداره ای که نمتوانست حامل پویایی و تحرک اقتصادی و اجتماعی باشد، بحران عقب مانده گی و پس افتاده گی ها (نظامی) اگر میتوانست به عواید ناشی از چپاول هجوم به هند، امکانات دولتی برا کمک کند اما کمکی به رشد طبیعی نه نماید تا جامعه و ترقی صنعت دستی مهیا نگردد.

نگریستن ازین زاویه به ویژه گی های شکل گیری دولت با نماد احمدشاه ابدالی را چنین می یابیم که فردی مطرح و با نفوذ و دارنده امکانات اقتصادی، پس از قتل نادرافشار از طرف سران ناراضی اش، قدرت در دست داشته خویش را در قندهار مشروعیت بخشید. این نحوه کار که بنیاد دیرپای صحه گذاری به قدرت را دارد. موجد این سوء تفاهم شده است که شاهان و امیران و روسای جمهور افغانستان را گویا "لویه جرگه ها" (جرگه بزرگ) انتخاب کرده است. شیوه وستعت بخشیدن سرزمین های زیر حاکمیت و اجرای گونهء حکمروایی، بسیار به آسانی معرف حکمروایی آسیایی شرقی احمدشاه ابدالی است.

البته گفتنی است که غیر از توقع دیگری نیز نمیتوان داشت. آن بافت که تجمع قبایل و زیر کنترول آوردن آنها را با درایت شاه همراه داشت، تدوام قدرتی را که با سوکوب ها تمرکز می یافت. با تداوم همان شیوه ضمانت میکرد، منابع عایداتی آن قدرت و ضروریات اقتصادی اش بر پایه منابع مالیاتی چپاول از ناحیه حملات به هند پیروزی و پشتوانه قدرت استبداد شرقی را تضمین کرد. و برای قوی شدن بازوهای قدرت، خان سازی و خان شکنی را نیز اجرا نمود. همان بود که به کمک ملزومات حیاتی اش یعنی سرکوب های نظامی سرکشان مرکز گریز، دولت واحد و متمرکزی را تمثیل کرد. وقتی ازاین زوایه کمتر دیده شه در شکل گیری سیمای دولت احمدشاه ابدالی می بینیم، بلادرنگ، فقدان سهم طبقات را در آفرینش قدرت او از یکطرف و مافوق بودن قدر و قدرت نهاد سیاسی نظامی اش را نیز می نگریم.

در واقع می بینیم که برخلاف سیر رشد و فعل و انفعالات جوامع غربی، در افغانستان آن هنگام، طبقات اجتماعی و با رشد اقتصادی آنها موجد پیدایش دولت ویا ذخیره ها و انباشتی نبود که دورنمایی از تحول اقتصادی و طبقاتی را در چشم انداز بگذارد. و شاه نیز نماینده و وابسته به طبقه و طبقاتی نبود بلکه در فوق همه قرار داشت. با گذشت چند دهه ذخایر اقتصادی راکد در انتظار روز های مبادا برای مقابله با خطرات احتمالی و در حصار محدویت های یافت قبیله یی دست نخورده، ساکن و فاقد حداقل ظرفیت های پویایی و بی تحرک برجای ماند.

در سطح تجاری و میسرکه حوزه دارنده امنیت و بسیار گسترده، ایران و هند ترکستان را تحت کتنرول امپراطوری قبیله یی داشت، نیز جلوه های اندک رونماشد که نیمتوانست تحرکات طبقه، جدید ویا تحول را ایجاد کند. مراودات اقتصادی در درون خطه تحت اداره احمدشاه، در چنان سطحی از تاثیر گذاری و پیونددهنده نبود که روابط اجتماعی مردمان زیر تسلط خانها را در پیوند قرار بدهد. قدرتی که مافوق همه بود ویا امکانات مساعد شده پس از قتل نادرشاه افشار به چنگ آمده بود، با توسل به قدرت نظامی و امرو نهی فردی (شاه) وضیعتی را ایجاد کرد که از میان رفتنش را نیز منوط و مربوط به شخص شاه ساخته بود. آن نهاد بروز هرنوع درز و شکستی را در چشم انداز میگذاشت و هرج و مرج ذاتی نظام قبیله ای تحت اوامر شاه متحمل می ساخت. آنچه را که اجبارأ پس از مرگ شاه در سرگذشت و سرنوشت اخلاف او با مشابهت های اجباری بسیار که وجود داشت، تاریخ افغانستان معاصر دید.

شروع خونین حاکمیت فرزند احمدشاه (تیمورشاه) عیان ساختن که آن نظام با از دست دادن چهره ممثل و شخص مافوق قدرت، برای دسترسی به تداوم حاکمیت؛ بحران و هرج و مرجی را بایست تحمل میکرد. به ویژه که در زمان احمدشاه سایه استبداد فردی و به زیرکشیدن خانهای مقام جو از نمونه های دوران عبدالرحمن خان که تاریخ ما بعدتر دیده است نبود که عامل منافع خارجی را با ضمانت امنیت برای فرزندش جواب بگوید.

تیمورشاه و رکشاکش قدرت طلبی و اعمال نفوذ خانهای امتیازجو، اگر از یک سو توانست حدود پیشین قلمرو را نگهداری کند، از سوی دیگر با توجه به رشد پدیده نفوذ استعمار و رسیدنش در نزدیکی های گوش او، حالت غفلت و ناآگاهی در برابر جریانات و پیشامد های بعدی را داشت. ازین مقطع به بعد با وضوح بیشتر، گونه یی از صف آرایی ها در نظام را دربرابر هم می نگریم: نظام سودجو و سرزمین خواه که از رشد صنعت وتجارت برخاسته است و برای پیشروی های خویش برنامه هایی دارد و در مقابل در افغانستان، نظامی که شاهان و امیرانش، چه با انگیزه حفظ قدرت وچه با تبلور واکنش ها سنتی و شورش بیگانه ستیزی مردم، با محدودیت های شکست پذیر در ژرفنای ناآگاهی به سر می بردند.

تاثیر عمل کشاکشهای قبیله یی و محفوط ماندن آن در جامعه و هم جوشی سران قبایل با شهزاده گان تخت پرست بود که ناهنجاری روبه تزاید را حمل میکرد؛ مرگ شاهی که اداره کلیه امور به فرمان و لزومدید او مربوط بود، و اتکای اجتماعی اش نه بر طبقات بلکه گروهی از عمال مطیع قرارداشت، صورتی از بحران و تلاش شاه جدید و دستگاه جدید را با همان راه و رسم مرسوم باز می آفرید. تجدید بحران حاکمیت و بحران های ناشی از مرگ شاه و خونریزی های تکراری بعدی، از ماهیت چنان نظامی در افغانستان معاصر برخاسته است. ناتوانمندی برای رشد، و بازآفرینی بجران و دوباره کاری ساختمان دستگاه اداره جامعه بدور شاه جدید، در سیر بعدی، بخوبی جوابگوی نیاز ساختار سیاسی بود که آن نظام در معرض عقب نشینی و پس گردها و در جازده گی ها مطالبه می کرد.

در حول و حوش چنان دستگاهی، زن باره گی در کنار آن میل سیاسی و چندین همسر به مثابه یکی از لزوم دیدهای اداره جامعه با ذهنیت قبیله یی نیز هر تعویض قدرت مستبد ومطلقهء شخصی ـ خانواده گی را بار دیگر در انتظار درگیری های خونین می نشاند و ممد آشفته گی ها در مراکز قدرت می گردید. زیرا رسم برچنان شالوده، نهادینه شده بود. شاه سعی می کرد برای خود ویا فرزندانش از خانواده های بانفوذ و رئسای قبایل زمینه خویشاوندی را فراهم  کند تا در پهلوی ضرورت اداره امور، در روزمبادا و جنگها و دشواری ها به کمک او بشتابند، سران با نفوذ و رسیده ر نزدیکی های فوق قدرت نیز از آن خویشاوندی بهره می گرفتند.

عدم سازگاری و رقابت ها میان سران قبایل و به ویژه هنگام جانشینی یک شهزاده بر تخت سلطنت، آفت چنین خویشاوندی ها را بر ملا میکرد. قدرت طلبی بیشتر سران با نفوذ و توسل آنها به جنگ های خونین، به ضعف کشانیدن بیشتر پیکره افغانستان و فروپاشی شیرازه  های نامستحکم جامعه را در چشم انداز میگذاشت. نمونه نخست را اگر پس از مرگ احمدشاه ابدالی با صف بندی های طرفداران شهزاده سلیمان و شهزاده تیمور می بینیم، چنین درامه بارهای دیگر تاریخ افغانستان معاصر را رقم زده است.

***

هرگاه به تاثیرات و نتایج آن همه جنگهای که به تنهایی فرزنان تیمورشاه به راه انداختند، عطف گردد، این سوال حیرت آمیز مطرح تواند بود که این سرزمین چگونه توانست باز هم نیم رمقی را در تن نگهدارد؟

باری؛ در آن اوضاع و احوال دولت نوپای قاجار ایران و هوس دست اندازی به توتهء به خاک و خون غلطیده است. دولت قاچار در حال چنان تدارکات به سرمی برد که انگلیسها با مشاهده اوضاع داخلی افغانستان خود را قرین توفیق یافتند.

برای انگلیسها فرصت خوبی نصیب گردید وقتی دیدند که محمودشاه برادرش شاه زمان را کور کرد و و افغانستان در آتش جنگ های قدرت طلبانه افتاد.

در چنان حال و احوال دپلوماسی بریتانیا نیز در منطقه بر مبنای دستاوردها و پیروزی های نظامی و اقتصادی، ابتکار عمل را در دست یافت. توفیق هیأت انگلیسی به ریاست سرجان ملکم، در دربار قاجار ایران نه تنها تسلط و اطمینان آنها را در ایران در قبال داشت و خاطر آنها را از نزدیکی ایران به روسیه و فرانسه آسوده ساخت بلکه این امیتاز را نیز برای آنها داد که وسیله استفاده از شهزاده گان و شاهان فراری افغانستان را از دست ایران به نفع خود بکار ببرند. مقامات هند بریتانوی شاهان و شهزاده گانی را که پس از جنگها به هند پناه می بردند در معرض استفاده ویا تحت نظر قرار میدادند.

ورود فرزندان سردار پاینده محمد خان در حریم قدرت و کارنامه های زیانمند آنها، زمینه ها را بیشتر برای میهن فرسایی در افغانستان و پیروزی انگلیسها مساعد گردانید.

درامه مصیبت بار جنگ قدرت در افغانستان هنگامی بیشتر به سود استعمار گسترده گی و پنها یافت که شاخه های از کانون های قدرت جریان نو ظهور از پسران سردار پاینده محمد خان، در حیات سیاسی و نظامی افغانستان پای به عرصه تاثیرگذاری جدی تر گذاشتند. آنها در آغاز کار تاج بخش بودند. قدرت را با جنگ  و رهبری آن تصاحب کرده تحویل اولاد تیمورشاه که طرف حمایت شان بود، می کردند. این کار و نفوذ آنها به جایی رسید که شخص پادشاه از خانواده سدوزایی بایست دستنگر آنها  به ویژه نماد برجسته تاج بخشی! (وزیر فتح خان) بعد دوست محمد خان و وزیر محمد اکبر خان می بود. طی این دوره با تبارز کانون های قدرت چندگانه، دوره و شیوه احمدشاه ابدالی نبود که با شمشیر و تدبیر دولت مرکزی را بنیاد نهاد و تاج شاهی را برای خویش به دست آورد. بلکه سردار فتح خان پسر سردار پاینده محمد خان[30] بود که با درایت و جسارت و ماجراجویی و حمل تضاد قبیله یی، عقده و انگیزه انتقام قتل پدرش، تاج از رنگ افتاده شاهی را برای محمود ویا ملعبه دیگری بدست می آورد. در طی این دوره دیگر شاه و قدرت مندی نبود که وزیری را استخدام کند، بلکه وزیر بود که شاه را به تخت می نشاند و قدرت را عملا در دست داشت. و شخص وزیر با آنهمه تمایلات قدرت جویانه به دلیل محدودیت های امکانی و سنت حاکم، جاری وساری و پذیرفته ذهن عوام الناس که او را باغی در برابر اول الامر می خواهند نامید، به تخت شاهی نمی نشست. این دوره نشاندار فروپاشیدگی نهاد سیاسی و نظام شکسته قبیله یی ـ استبدادی بود و در ضمن اهداف تنش های قبیله ای و سیر حوادث گذری بود و به سوی احیا و دستیابی مجدد آن. درینجا در باره این موضوع، اینقدر گفتنی است که آن ضوابط و روابط وزیر قدرتمند بارکزایی و شاه سدوزایی و دست نشاندهء وزیر، نمی خواست به درازا بکشد. کورساختن وزیر فتح خان و سپس قتل فجیح او، کاهش نفوذ اولاده تمیورشاه (سدوزایی ها) را تا سرحد رسیدن به بالاحصار کابل (مقرشاهی) تسریع کرد. اما از آنجایی که تعداد آنها (محمدزایی ها) نیز زیاد بود و دریافت روابط قبیله یی و مراکز قدرت خان ها پیوند های داشتند، در تزئید مراکز قدرت طلب و تشدید و دوام جنگ و تعمیق ویرانگری های اولاده تیمورشاه قدم نهادند.

بدنبال آن همه جنگهای پسران تیمورشاه و جنگهای فرزندان پاینده محمد خان با آنها؛ جنگهای داخلی و قدرت طلبانهء برادران وزیر فتح خان به شکلی بود که یکی «از دروازه های غربی بالاحصار خارج می شد، دیگری از دروازه شرقی به داخل آن پای می گذاشت.» [31]

آن وضیعت ناهنجار داخلی و خوشایند برای کمین کرده گان حرص طلب کمپنی هند شرقی راه شکل گیری وضعیت مصیبت زیادتری را برای افغانستان هموار می کرد. ورق گردانی های همان رویداد ها است که تاریخ افغانستان معاصر، نفرتی را علیه نفاق و شقاق جویی، علیه جنگهای قدرت طلبانه به بهای ویرانی داشته های ناچیز جامعه فقیر ما ایجاد می کند و برای آنانی که گوش های ناشنوا ندارند، فریاد عبرت گیری را میرساند.

***

 

با کسب اطلاع از آن همه جنگ و قتل و خونریزی، ویرانی و مداخله بیگانگان در حالی که می توانیم تصوری از میزان پس افتاده گی افغانستان از کاروان ترقی و تکامل بیابیم، اثرگذاری اوضاع را بر نسلی که در متن جنگ، تبعید، زندان و دیدن خدعه ونیزنگ و به عباره دیگر نسلی را که در متن حوادث تکاندهنده بزرگ می شدند، نیز درمی یابیم. اگر به دلیل معضل فرهنگی حاکم ومرسوم بودن نگارش حوادث معطوف به شاهان و سرداران از تاریخ زنده گی مردم عوام و رنج های تحمیل شده بر آنها محروم هستیم، از روی قراین و شواهد عینی تاثیرات مخرب جنگهای که در چند دهه پسین افغانستان زخمی و جنگ دیده، دیده است، می توانیم نظر قطعی و گلی را مبنی برنقش ویرانگرانه و تباهی آور ابراز کنیم. و از سوی دیگر از واری آن تاریخ پرداختهء مکرر در مکرر به جنگها، نیز ره به دریافت گوشه های از پیامد های اجتماعی و ویژه گیهای نظام قبیله ای، در تعیین شخصیت های مؤثر می بریم.

از چهره یی که میتوان با مکث روی زنده گی او چهره یی زا گرفتاری های مقطع مهمی از تاریخ افغانستان را شناخت، سردار محمد اکبرخان (مشهور به وزیر محمد اکبرخان) را انتخاب کرده ایم.

***

 

زنده گی محمد اکبرخان از مراحل چندگانه تاثیر پذیرفته است:

جنگهای قدرت طلبانه سدوزایی ها و محمدزایی ها، جنگهای داخلی محمدزایی ها (فرزندان سردار پاینده محمد خان)، تحکیم قدرت امارت نخستین دوست محمد خان، تجاوز انگلیسها به افغانستان، نزدیکی و همراه یی با سران متنفذ قومی با جهاد گران مخالف با تجاوز، مقاومت ضد نخستین اشغال افغانستان، جنگ و سازش با دشمن، خدمت در راه تحکیم مجدد حاکمیت دوست محمدخان (با  حفظ نارضاتی و داشتن دل پرخون از پدر)، حاکیمتی که منافع استراتیژیک انگلیسها را در افغانستان تا سال 1919 عیسوی جواب گفت.

دوران کودکی و نوجوانی با ویژه گی نفوذ دوست محمدخان بر او... [ادامه دارد]

 

دروازهً کابل

 

سال اول            شمارهً دوازده               سپتمبر   2005