کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

بخش های پیشینِ
این شعر بلند:

 

 

[١]

 

[٢]

 

[٣]

 

[٤]

 

[۵]

 

[۶]

 

[٧]

 

[۸]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای عوام کالانعام!ا
مارا به نیکویی بشناسید
و بدانید و آگاه باشید
که تنها ما وارثان زمینیم
و بدون ما لیسَ فی الدار.ا
ما اجابت معکوس آن دعاییم
که گروهی پنج بار
و شماری پنجاه بار
در شبان روزان
میخواندند:ا
"و قنا رَبنا عذاب النار"

و نیز بدانید ای عوام کالانعام!

و نیز بدانید ای عوام کالانعام!ا
که جماع جز با منکوحۀ مشروعه
از معاصی کبیره است.ا
و اما، ما
نه با سر پوشیده یی
بل با چند "چیز" جماع کرده ایم و میکنیم و خواهیم کرد:ا
جغرافیا
تاریخ
فرهنگ
زیرا اینها را از اموال لامالک میپنداریم.ا
از سوی دیگر
هیچ فقیهی را چنین فتوی
بر زبان جاری نشده است
که زنا با "چیز" معصیت دارد.ا
این را ازآن آشکارا گفتیم
تا مپندارید سلاطین تان
از فرقۀ ضالۀ روافض اند و تقیه را واجب می انگارند

و نیز بدانید که اگر چه بر لب نمیآریم
ولی در دل به دو شهریار مهر فراوان داریم:ا
اگرچه نخستین، از سلسلۀ جابرۀ ساسانیست
و کیش مغان دارد.ا
و دومین، از رویگرزاده گان سجستان است
و او را عمرولیث گویند
زیرا هردو واحدالعین بوده اند
و این عمرولیث را
مکرمتی دیگر نیز بوده است
و آن این که
چون برادر بدعت گستر خویش
-یعقوب منکوب-
روی در روی امیرالمؤمنین نایستاد
و مهر مفسدت آزادیخواهی برجبین ایمان ننهاد
و باز این ازآن گفتیم
که مپندارید
سلاطینتان را
آیین تقیه است
زیرا نیاکان پاکیزه بنیان ما
هزاران هزاران هزار رافضی و باطنی و مغتزلی
و حتا شافعی و حنفی را
ا-اآشکارا
و علی رؤس الاشهاد-ا
بی دریغ از دم تیغ کشیده اند.ا
و آن اعاظم قبیله و اکابر عشیره
به پیمانه یی مدبر بوده اند
که بر جبین بسا از خصمان خویش
یکی ازاین مهر ها را کوبیده اند
و بدست دژخیمش سپرده.ا
اگر چه میدانسته اند
که آن دشمن مکار غدار

عقیدت نه آن بوده است.ا

ما که فرزندان خلفیم
و بر سیرۀ سلفیم
و نشان پدر داریم
زمین را از نحوست و پلشتی
هزاران هزار شکاک و لاادری
و صوفی و شطٌاح
پاکیزه خواهیم ساخت.ا
بدانید که ما همواره
ماهی را با فَلس آن خورده ایم.ا
و این کار
بر آ تش خشمی که از فلسفه در دل داریم
اندک آبی افشانده است
اگر قلیلی از اَحِبٌا
و همه اَعادی را ازاین سخن ما
شادی در قلوب پدید نیاید
و ذلیلی چند را
دلیلی بر ضد ما بدست نیفتد
گوییم که در خفایای درون
و زوایای مکنون خواطر خویش
ا"ابو حنیفه" را نیز تفسیق میکنیم
و نامش را از شمار ائمه تفریق.ا
نیاکان فضیلت بنیان ما
حق داشته اند که بدو گویند:ا
ا"ای فرزند چاریکار
ترا با فقاهت چکار؟"ا
زیرا او رأی و قیاس را
مُجاز شمرده
و با این جواز خود
شریعت را اساس وارون کرده.ا
سخن پرداز طنٌاز
و خطیب بلند آواز
از ایل و خیل ما فرموده بود
که بقراط بقر است
و سقراط از صدر نشینان سقر.ا
دریغا که ما ندانیم
ا"فارابی" را گور کجاست
تا فرماییم آن را تنور سازند.ا
ا"بوریحان" خود مجوس بود
و به آیین هندوان نیز مهر میورزید.ا
اکنون داوری شما راست
که آن مبتدع
به چند میارزید!ا
شنودن نام آن حلاج زاده
خواب مارا برمی آشوبد.ا
غرق در لُجۀ تحیریم
که چرا نیاکان عظام ما
حلاجان را نیز

چون دباغان و جولاهه گان و حجامان
از اصناف پست و فرودست
نشمرده اند.ا
و گاهی ازاین ناحیت
چنان خشممان فزونی گیرد
که هراسیم
شاید روزی جلو خود را
نتوانیم گرفتن
و عِظام آن عظام آتش زنیم.ا
"ابن عربی"
در سرزمینی زاده شده بود
که مردم آن
زود از اسلام رو برتافتند
و به وادی ضلال شتافتند.ا
گاهی اندیشۀ عمیق و انیق ما
بدین میگراید
که شاید نسٌاخان را
در نبشتن نام او
لغزشی دست داده
و با تحریفی، یا تصحیفی
ا"ابن غربی" را "ابن عربی" نبشته اند
و راه گمراهی خلایق هموار کرده
زیرا "فتوحات" و "فصوص" او
اهل نفاق را نصوص اند.ا
از "اسفار" "صدرا" نیز
-آنسان که شنوده ایم-
بوی رُعُونت خیزد
و عفونت بدعت.ا
پس از شنودن هر قول او
لاحول باید گفت
الی یک حرف ژرف شگرف پاکیزه تر از برف
که اندر باب زنان گفته
حقا دُر معرفت سفته
و رخش فطنت
در میدان بلاغت رانده.ا

اگر گاهی بساط لواط میگستریم
هیچ دلیلی ندارد
جز این که از زن سخت کراهتمان آید.ا
و اگر آدینه شبی
با منکوحۀ خویش میخوابیم
از بهر آنست که شیطان و نفس امٌاره
از راه بدر نبرندش
که آن جهنمی "عبید زاکانی" را
اندر باب حرمسرای فقیهان ریاکارو اما
شمارا باد ای گم کرده راهان:ا
روزگاری عَفین!ا
خلوت گور!ا
و خلعت کفن!ا
وای، یاد ما رفت:ا
دیدار اهل قبور با یکدیگرشان یکنواخت شده است
آنان را معاشران تازه باید
و شهر بی دروازه.ا
شما را چونان لقمۀ نرم و گوارا
از حلقوم دروازۀ این شهر، عبور باید داد.ا
مارا باد اکنون و آینده
با کامگاری پاینده
و زنهای زاینده
و دندانهای خاینده
و سوهانهای ساینده!ا
زیرا از اکنون هراسمان نیست
زیرا در فرهنگ ما، آینده
چندین هزار سال پیش ازاین را گویند
زیرا "پاینده" هرچه بود از قبیلۀ ما بود
زیرا باید آدمخواران فزونی گیرند
زیرا هنوز تندیسهای سراسر جهان را
بلع نکرده ایم
زیرا هنوز نقشها و کتیبه ها برجایند.ا
واپسین سخن هیچگاه فراموشتان مبادا:ا
سیارۀ ما از هزاران هزاران هزاران هزار آدمی انباشته است
و بیشتراینان در نگاهمان دستگاه های کودسازی هستند
نه انسان
پس باید شمشیر ها را فسان زد
و در میان آنان اوفتاد
آنگونه که گرگان در گله.ا
ما به "حفظ محیط زیست" عشق آتشین داریم!ا
داستانهاست.ا
و باز این از بهر آن گفتیم
که مپندارید سلاطین تان اهل تقیه اند.ا

ادامه دارد...

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣۸                  سال دوم                              نومبر ٢٠٠٦