کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

بخش های پیشینِ
این شعر بلند:

 

 

[١]

 

[٢]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 

 

 

 

از آنچه شعر سپیدش میخوانند

به اندازه یی بیزاریم

که نژاد پرستان امریکا از سیاهپوستان

آن روز که شاملو را پا بریدند

گفتیم:

«یا للعجب!

در این دنیا چه جراحان بی معرفتی زنده گی می کنند

که فرق پا و سر را نمیدانند!»

و این «خلیلی» که گویا از پروان بوده است

نیز ما را پسند نیفتاد

زیرا اولا خلیلی نام نوعیت از عتب

که از آن ام الخیابت سازند

و ثانیأ پروان را نیز باید به آتش کشید

که بر وزن مروان است

و این مروان را زنی

بالین بردهان نهاده و کشته است

وابا بر آن مرد که به دست زنی کشته شود!

این بدان ماند

که پشه یی ناچیز پیلی کوه پیکر را فرو بلعد

از شاعری عارفان آید

اما اگر بخواهیم شعر گفتن

در بحر و رجز گوییم!

چون این قصیدت!

و اگر دهمان نادان سفاهت بینان گویند

که انی چگونه بحر رجز است

و این چسان قصیدنی است

بدانند که این بحر رجر بر ساختهء ماست

تاگور آن «خلیلک فراهیدی» بلرزد

که گفته اند با اصحاب اعتزال نیز

سروسری داشته است

مناع عروصیان در بازارها

به خینه یی نیرزد

ما را از خود عروض است

و قاموس است

و هرکه این نپذیرد

بدون خاشاالحضور

دیوت است!

و اگر بلفضولی گوید

که دبیران کهن عرب

در سجع نیز

اختلاف حرف روی را نپذیرفته اند

به جسارت گوییم که ما

«رسالة القافیه» را نخوانده ایم

همان سان که «شافیه و کافیه» را

 

 

 

در شماره های آینده دنبال میگردد....

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣٢                          سال دوم                               جولای/ اگست ٢٠٠٦