کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کاندیدای اکادمیسین سیستانی

 

 

[قسمت اول]

[ بخش دوم ]

 

بخش سوم

 

مقاومت کابل در دورهً عباسی

با پیروزی قیام ابومسلم دورهً اموی پایان گرفت، اما وضع اجتماعی مردم سرزمینهای مفتوحه بهبودی حاصل نکرد. توده های ملیونی دهقانی همچنان باید مالیات وخراج به عمال عباسی می پرداختند. عصیانها وطغیانهای مردم در دوره عباسیان نیز دوام داشت وازدست لشکرهای سرکوبگر اعزامی بخون وآتش کشیده میشد. ستیزه های قبیلوی و گروهبندی عرب به قوت خویش باقیماند. نیروی خوارج بجای اینکه فروکش کند بالاگرفت. گرایشهای جدائی طلبانه بست تحت رهبری عیاران وسرهنگان شان همچنان پابرجاماند. در بُعد خارجی، دامنه قدرت زنبیلهای کابلستان تا بست وزمینداورهمچنان گسترده باقی ماند. خلاصه مرزهای شرقی اسلام از بست ودرنهایت از زمینداور پیشترنرفت وبا درنظرداشت عدم ثبات همیشگی فرمانروایی عرب درسیستان کمتر امید میرفت که فتوحات پایداری در سرزمینهای کابل وزابل صورت گیرد.

درست پس از آنکه سفاح امور خلافت را به دست گرفت ( ربیع الاول۱۳۳ هجری)، ابومسلم یکی از معتمدترین هوادارانش به نام عمر بن عباس عمیر رابه سیستان فرستاد. عمر برادرش ابراهیم را پیشتر فرستاد و او را به حکومت سند گماشت. لازم بود که سپاهیانی راتحت فرماندهی ابراهیم به سند بفرستد وحاکمیت عباسی رادرآنجا برقرارکند. در روز های انقلاب عباسی، سند در دست منصور بن جمهور والی سابق اموی درعراق بود. بنابرین عمر بن عباس به فرمانده نگهبانانش (امیرشرطه) یزید بن بسطام دستور داد که ازمردم سیستان بخواهد تا به صفوف سپاه بپیوندند. کوشش سربازگیری برای جنگ در سرزمینی دور دست وناخواستنی سبب شورش مردم گردید. هستهً این شورش غوغای شهریعنی عوام الناس بودند، اما پاره ای از بزرگان بنی تمیم نیزدرآن دست داشتند. یزید بن بسطام امیر شرطه دراین شورش کشته شد و بزودی سراسر شهررا آشوب فراگرفت. والی سیستان، عمربن عباس ناگزیر به ترک زرنگ گردید و تمیمیان زرنگ در پی عمر بن عباس افتادند. دربیرون زرنگ میان طرفداران عمر وتمیمیان جنگی خونین درگرفت که عمر درآن کشته شد (جمادی الاول۱۳۳هـجری =دسامبر۷۵۰ م).

ابومسلم با اطلاع از اوضاع سیستان ابوالنجم عماربن اسمعیل که با ابومسلم خراسانی درجنگ‌های نصر بن سيار همنوا و همکار بود، به سیستان فرستاد تا به یاری عمر بشتابد و اگر کار از کار گذشته باشد، خود عهده دار ولایت گردد، اما اوهم طالع بهتری از عمربن عباس نداشت. گروهی بسرکردگی بوعاصم بستی از بست به سیستان حمله کرد و قبیله بنی تمیم از او حمایت کردند واو ابوالنجم را در نبردی شکست داده کشتند و سیستان در تصرف بوعاصم بستی قرار گرفت. ظاهراً بوعاصم بستی بدون آنکه از بیرون حکومتش تائیدگردد، تاچهارسال دیگردرسیستان با کروفری حکومت کرد. و همینکه خبرقتل ابومسلم بدست منصور خلیفه عباسی درخراسان پیچید(شعبان ۱۳۷هجری= فبروری ۷۵۵میلادی)، بوعاصم لشکر بیاراست وقصد فتح خراسان نمود. وقتی ابوداود خالد بن ابراهیم والی خراسان از قصد بوعاصم بستی مطلع گشت سپاهی بسرکردگی سلیمان الکندی به مقابل او فرستاد. همینکه سپاه سلیمان به اسفزار رسید، عده ای از مردم سیستان که مخالف بنی تمیم بودندگرد آمدند و گروهی بسرکردگی عبیدالله بن العلاء وحصین بن ربیع برضد بوعاصم به دنبال او افتادند ودر فراه  به  بوعاصم رسیدند و در نبردی که میان آنان درگرفت، بوعاصم کشته شد وعبیدالله بن علاء وهمراهان وی به استقبال سلیمان کندی شتافتند و او را به سیستان آوردند_ ربیع الاخر ۱۳۸ هجری= سپتامبرواکتوبر ۷۵۵میلاد.(۴۷)

بدین ترتیب سیستان برای عباسیان گرفته شد. سلیمان بسوی بست پیش راند واز آنجا رهسپار الرخج گردید وبه نبرد زنبیل شتافت. زنبیل از پیش او عقب نشینی کرد. دراین وقت یکبار دیگر ستیزه های گروهی درسیستان ازسر گرفته شد، ومنصور حاکم تازه ای بنام هنادی السری به سیستان فرستاد (۱۴۰ هجری= ۷۵۷ م). سلیمان از رخج وبست بازگشت وبر سرراه خود یک شورشی خارجی بنام حضین بن رقاد رااز میان برداشت. غنایم گرفته از جنگ با زنبیل وشکست دادن خارجی ،سلیمان را وسوسه کرد که به سرپیچی از فرمان منصور برخیزد و بکوشد تا والی تازه را از سیستان بیرون کند امام مردم زرنگ به پشتبانی هنادی السری برخاستند وسلیمان را شکسته ودستگیرکردند. ولی درپایان سال ۱۴۱هجری= اپریل ۷۵۹م خلیفه هنادی السری را نیزازسیستان برداشت وبجای او زهیر بن محمدازدی را فرستاد. (۴۸) رویدادهای گذشته تکرار شد وهنادی حاضرنگردید جای خود را به زهیر بگذارد وبناچار کار به برخورد کشید و دستگیر شد. زهیر نیز بعدها با شورش مردی که موفقانه از سند برگشته بود وشجاع بن عطا نامیده میشد روبروشد، ولی با رسیدن کمک بر شجاع فایق آمد، مگر دیری نگذشت که خلیفه منصور او را از سیستان به بغداد خواست و دیگر به سیستان برنگشت.

 زیرا منصور پسر خود یزید را به جای اوبحکومت سیستان گماشت ویزید در(شوال ۱۴۶هجری= دسامبر۷۶۳) واردسیستان شد. درمدت چهارسال حکومت یزید اوضاع سیستان آرام بود، مگر دراواخر حکومتش (۱۵۰هجری=۷۶۷م) شورشی در بست برهبری محمدبن شداد وهمراهی دونفر از زردشتیان بنام های آذرویه مجوسی و مرزبان مجوسی درگرفت که بزودی دامنه شورش به مرکزسیستان یعنی زرنگ کشیده شد و یزید درمقابله با شورشیان شکست خورد و بسوی نیشاپور فراری شد. واکنش منصوردر بارهً گزارشهای که از شورشهای سیستان می رسید این بود تا سرباز کهنه کار وفرمانده پیشین آخرین خلفای اموی معن بن زایده شیبانی راکه در نه سال گذشته والی یمن بود به سیستان بفرستد.(۱۵۱هـ). معن توانست شورش را در سیستان خاموش ونظم وآرامش را در بست برقرار نماید.( ۴۹)


مؤلف نامعلوم تاريخ سيستان، ازظلم اوبرمردم سیستان و تبذير مال بيت‌المال توسط امير معن بر اقوام عربی خويش روايت جالب توجه دارد و ميگويد: معن روزی در بدل پنج شش بيت که مروان شاعر عربی در مدحش سروده بود، تمام بيت المال را بدوبخشيد، و سوگند ياد کرد: «بخدای تعالی که اگر مرا دينار (در بيت المال) بودی و تو هم چنين تا هزار بيت همی گفتی، هر بيتی را هزار دينار همی داد‌می.» (۵۰) بدينگونه امير معن با بخشش‌های بی‌موردش از جيب مردم یا از کیسه خلیفه  برای خود شهرت کمايی ميکرد،وچون خزانه خالی ميگشت، در پی بهانه ميگشت تامردم را مصادره کند. باری اميرمعن به قصد گرفتن خراج اززنبيل که از زمان مرگ حجاج ببعد پرداخت نشده بود يزيد بن مزيد برادرزاده خودرادر راًس لشکری ازبست به قندهارفرستاد و زنبيل «او را هديه‌ها فرستاد از أوانی سيمين و قباهای ترکی از ابريشم و چيزهای لطيف.» اما امير معن آن مقدار را اندک شمرد وبا بردرزاده اش بدرون قلمرو زنبیل رخنه کرد،مگر زنبیل بسوی شمال در زابلستان عقب نشست.معن و برادر زاده اش در کمين حمله برزنبيل نشستند وهنگامی که زنبیل از ارتفاعات کوهستانی برمیگشت ، ،ناگهان بر سپاه زنبيل زدند ،سپاهیان زنبیل شکست خوردندوبسیاری به اسارت درآمدند وبقول مولف تاریخ سیستان « ۳۰۰۰۰۰ مرد(مبالغه به نظر میرسد) از آن به يکجا اسيرکرد و داماد زنبيل زنهارخواست... و معن اندر بازگشتن مردمان بست رامصادره کرد، و چون به سيستان آمد، همان عادت فرو گرفت که با مردمان (بست) همی داشت. مردمان سيستان شوريده گشتند.» (۵۱)

بهرحال سختگیریهای معن برمردم سیستان سبب شد تا عده ای ازخوارج متهم به شورش که درکاخ امیر معن  دربست به بیگاری وکارشاقه وبدون مزد کشیده شده بودند، توطئه قتل معن رابریزند وبا زخم شمشیر به زندگی اش درسیستان پایان دهند. (ذیحجه ۱۵۲هجری= ۷۶۹م) (۵۲) خوشبختانه با ازمیان رفتن معن بار دیگر زنبیل از پرداخت خراج به عمال خلیفه راحت شد. یزید بن مزید جانشین عمویش گردید، ولی یکسال بعد براثر نامه شکایت آمیز مردم از حکومت سیستان معزول  وراهی خراسان شد وخلیفه منصور تمیم بن عمر تمیمی را که درگذشته حاکم هرات بود به سیستان فرستاد. تمیم درسیستان خود را با شورش خوارج روبرودید (۱۵۶هجری) باشورشیان بست کهن سبب شد تا یکی از خوارجاد از او استقبال گرمی نمود ودستور داد و اصلاً فرصت نکرد تا دراندیشهً زنبیل وخراج کابل بیفتد وچون درآرامش اوضاع سیستان ناکام ماند از کار برکنار ودوباره به هرات بازگشت. خلیفه منصور درآخرین سال حیاتش عبیدالله بن علاء راکه درکارهای مربوط به سیستان بسیارآزموده بود بحکومت سیستان گماشت(۱۵۸هجری) (۵۳) یعقوبی فهرست والیان سیستان را بامرگ منصور عباسی به پایان میبرد ومیگوید: «سپس سیستان ضمیمه قلمرو حکمرانان خراسان گردید که مردانی از طرف خویش به والیگیری آنجا میگماشتند، واین بدان جهت بود که خارجیان آنجا غلبه یافتند وبرآن چیره شدند.» (۵۴)

با به خلافت رسیدن مهدی، شورش خوارج درسیستان پایان نگرفت وجنگ شدیدی میان عثمان طارابی ، نماینده حکومت عباسی وخوارج برهبری نوح جریان داشت.مهدی حمزه بن مالک خزاعی  رابحیث والی خراسان  وسیستان تعییین کرد واومدتی بعد با سپاهی به سیستان واردشد واز سیستان بخشی از سپاهیانش را به خراسان فرستاد وخود در زرنگ توقف نمود. اما سپاهیان او در فراه سراز اطاعت فرمانده خودعثمان بن بسام ازدی برتافتند واو راکشتند وتحت رهبری سعید بن قثم سعدی دوباره به سیستان برگشتند وحمزهً خزاعی را درارگ زرنگ محاصره کردند. خلیفه یکبار دیگر یزید بن مزید را بجای حمزه به سیستان فرستاد. یزید برای برقراری نظم وآرامش دست بسوی عبیدالله بن علاء دراز نمود واو را بحکومت سیستان فراخواند(شعبان ۱۶۰ هجری=۷۷۷ م) بیگمان تجربه وآزمودگی عبیدالله بسود آرامش درسیستان بود،مگر نامبرده بزودی درگذشت وکار آرامش درسیستان بدست یزید بن مزیدودربست بدست پسرش فیاض میسرگشت.اما در۱۶۱هجری خلیفه بجای یزیدحاکم دیگری به سیستان فرستاد که زهیرنام داشت ودرگذشته ولایتدارمنصوردراین سرزمین بود.(۵۵) درسال ۱۶۶هجری والی خراسان فضل بن سلیمان طوسی، تمیم بن سعید را بحکومت سیستان فرستاد.(۵۶)

درسال ۱۶۹ هجری هادی بجای مهدی نشست واو یکی از افراد محلی به نام بشربن فرقدرا به سرپرستی کارهای مالی سیستان نامزد کرد. تمیم بن سعید حاکم سیستان نیروهایی در بست فراهم کرد وسپس با زنبیل درآویخت. برادر زنبیل در جریان جنگ دستگیرشد وتمیم اورا به بغداد فرستاد.هادی خلیفه اندکی پیش از مرگ خود(اوایل ۱۷۰هجری) تمیم رااز سیستان برداشت وکثیر بن سالم رابجای اوگذاشت، ولی این کثیر درکمتر از دوماه باشورش سپاهیان خود روبروشد و سیستان را ترک نمود.(۵۷)خلیفه تازه، هارون الرشید نیزفضل بن سلیمان را درحکومت خراسان نگهداشت وفضل اکنون اصرم بن عبدالحمید رابه سیستان فرستاد.ولی یکسال بعد(۱۷۱هجری) هارون بجای اویکی از درباریانش بنام عبدالله بن حمید را به حکومت سیستان نامزد نمود.وسپس درجمادی الاول ۱۷۲هجری= اکتبر۷۷۸م عثمان بن عماره بن خزیمه از سوی هارون الرشید به عنوان حاکم وارد سیستان شد و بشرفرقد را که مایه فساد و درگرفتن مالیات برمردم ستم کرده بود در دروازه پارس بدم تیغ سپرد وبعد پسرخود صدقه را با سپاهی  به بست فرستاد و هدایت داد تا به رخج وقلمرو زنبیل بتازد. نیروهای صدقه تا رخج پیش تاختند و به موفقیت هایی دست یافتند،مگر بین بست وقندهاربا شورشی تحت قیادت یکی از خوارج بنام حضین یا حصین از مردم اوق سیستان روبروشد.صدقه دوباره به بست برگشت ورخداد را به پدرخود خبر داد. وقتی عثمان از این جریان مطلع شد،  عثمان خود بسرکردگی سپاهی از سیستان به حرب حضین حرکت کرد و به پسرش نیز هدایت داد تا از سمت بست برحضین بتازد.اما هردو سپاه از شورشیان شکست خوردند و به زرنگ عقب نشستند (۱۷۵هجری). اما بنابر روایت دیگری درسال۱۷۱هجری والی خراسان جعفر بن محمد بن اشعث خزاعی پسرش عباس رابرای گرفتن کابل موظف ساخت واوغنایم فراوانی از شاه بهار کابل(معبد بودایی) بدست آورد.(۵۸) اما معلوم نیست این لشکر ازچه راهی برکابل حمله کرده است؟

 در ربیع الاول ۱۷۶ تغییراتی در جابجایی حکام سیستان داده شد.داود بن بشر مهلبی به حیث والی وهمام بن سلمه به سمت عامل خراج تعیین گردیدند. داود با سپاه بزرگی ازخراسان به سیستان واردشد. چندی بعد داودگروهی از سپاهیان ثابت، غازیان وداوطلبان(مطوعه) گردآورد وبه روایت تاریخ سیستان شب شنبه سیزده روزگذشته از از ربیع الاخرسال ۱۷۷ هجری بحرب حضین حرکت نکود و پس از نبردی خونین که از هردو طرف گروه بسیاری کشته شدند، حضین کشته شد.( ۵۹)، اما ابن اثیر گزارش متفاوتی دراین زمینه بدست میدهد. بروایت ابن اثیر، حضین پس از شکست عثمان بن عماره به مشرق خراسان،بسوی هرات، بادغیس وپوشنگ حرکت کرد. این ناحیه از دیرباز کنام همدلان خوارج بودند وسنتهای گسترده ای در نا آرامیهای اجتماعی،دینی داشتند. والی خراسان، غطریف بن عطای کندی، داود بن یزید را با دوازده هزار سوار برای مقابله باحضین فرستاد. حضین با ششصد مرد از یاران خود برسپاه دولتی تاخت آورد وگروه بیشماری از سپاهیان داود بن یزید را کشت ونیروهای دولتی را بشکست.حضین تا سال ۱۷۷هجری که دراسفزار کشته شد، دست از مبارزه با والی سیستاننگرفت.(۶۰) پیداست که تاریخ سیستان به فعالیت های حضین دربیرون از سیستان کمتر علاقه نشان داده وبنابرین رویدادهایی را که به مرگ وی می انجامد حذف میکند، اما میتوان دریافت که شورش حضین رویداد بسیار جدی وخطرناک برای زمامداران دولت عباسی بود و از شورش خطرناکتر ودیرپاتر همشهری خودحمزه بن آذرک خبرمیداد

 درسال ۱۷۷هجری هارون الرشید فضل بن یحیی ، نوادهً خالد بن برمک جداعلی خاندان وزارت پیشهً برمکی را به حکومت خراسان وسیستان گماشت وفضل مدت سه سال عهده دار این سمت در خراسان بود. فضل پس از ورود خود به خراسان ابتدا سپاهی را از بلخ وظیفه داد که بر بامیان حمله کنند. وبخشی ازآن سپاه به دره غوربند در جنوب هندوکش حمله نماید و قلمروزنبیل از سمت شمال اشغال کنند.(۶۱)

برای حکومت سیستان فضل برمکی ،ابتدا یزید بن جریر را گماشت (جمادی الاول ۱۷۸هجری)وبعد از وی ابراهیم بن جبرئیل فرمانده نگهبانان خود را به آنجا فرستاد(ربیع الاول ۱۷۹ق). ابراهیم بن جبرئیل همینکه درسیستان استقرار یافت رهسپار بست وفراسوی آن گردید.و به نواحی زمینداور، زابلستان وکابل تاخت وهفت میلیون درهم مال غارتی به بغداد فرستاد، واین بدون از چهارمیلیون درهمی بود که وی از سیستان گردآورده بود.(۶۲)  اما ابراهیم وقتی به سیستان بازگشت با شورش خارجی تازه ای روبروشد که رهبری آن را مروان بن عمر نامی برعهده داشت. تاریخ سیستان از نبردی میان غازیان ابراهیم وشورشیان یاد میکند، اما توضیح روشنی درباره نتیجه این نبرد نیمدهد. اما اگر ابراهیم این گروه خاص از خوارج را شکسته باشد، از پویایی آنها چیزی کاسته نشد ودیری نگذشت که تحت رهبری حمزه بن آذرک باردیگر سربرآوردند.

درآغاز سال ۱۸۰ هجری(بهار۷۹۶م) هارون الرشید علی بن عیسی بن ماهان را بجای فضل برمکی به حکومت خراسان گماشت که از خبط های بزرگ اوبشمار میرود.

علی بن عيسی طی سال اول حکومتش (۱۸۰ق) حکومت سيستان را اول به علی بن الحضين، بعد به همام بن سلمه، سپس به پسرخود عيسی بن علی، پس از آن به نصر بن سليمان و بعد دوباره به يزيد بن جرير داد. و بدينگونه ظرف يک سال پنج حاکم و عامل به سيستان فرستاد تا ببيند کداميک خوبتر و بيشتر ميتواند دست در جيب مردم فرو برده و مال و ثروت مردم را بناحق مصادره می‌نمايد و سهم بيشتر پول و مال از سيستان به او ميدهند. همچنان از آغاز سال ۱۸۱ هجری دوباره حکومت سيستان در معرض دواطلبی خراج بيشتر از طرف علی بن عيسی گذاشته شد. وی ابتدا حکومت سيستان را به اصرم بن عبدالحميد و باز دوباره به همام بن سلمه و سپس به پسر ديگر خود عيسی داد و او را به سيستان فرستاد. (۶۳) عزل و نصب و تغيير و تبديل پی در پی حکام خود کام علی بن عيسی در سيستان و جور و ستم ماموران وصول ماليات بر کشاورزان، مصادره و غصب اموال مردم با زور و اجحاف و غيره حق کشی ‌های عمال عربی، تنفرمردم را از دستگاه خلافت عباسی وعمال عربی  بيشتراز دوران اموی کرد.

  بقول بیهقی این علی « دست تعدی برگشاد و مال به افراط بر ستدن گرفت ... و خراسان و ماوراءالنهر و ری و جبال و گرگان و طبرستان و کرمان و سپاهان و خوارزم و نيمروز و سيستان بکند و بسوخت ، و آن ستد کز حد شمار درگذشت ...» (۶۴)


در چنين اوضاع و احوالی بود که ناگهان مردی از ناحيه "اوق" سيستان برخاست و فرياد زد، ای مردم! «يک درم خراج ديگر به خليفه ندهيد، چون شما را نگاه نتواند داشت.» (۶۵) اين فرياد، فرياد عصيانگر سيستان، حمزه پسر آذرک بود که پشت خلافت را بلرزه درآورد. حمزه بن عبدالله معروف به پسر آذرک در طی نخستين نبرد، عيسی بن علی پسر والی خراسان را از سيستان اخراج و به خراسان فراری ساخت (شوال ۱۸۲هـ). (۶۶).


خروج حمزه سيستانی در خراسان، بزرگترين ضربه را بر پيکر خلافت عباسی وارد کرد و تاثير آن در دربار خلافت بحدی تکان دهنده بود که خليفه هارون رشيد را وادارساخت، بطرف شرق بعزم پيکار با حمزه سيستانی لشکر کشی نمايد، اماخلیفه قبل از حرکت بسوی نيشاپور، علی بن عيسی را معزول ومحبوس ونیزهيئتی را غرض تفتيش و محاسبه دارائی او تعيين نمود. باخروج حمزه بن آذرک سیستانی ،استیلای بیواسطه خلفای عباسی دراین سرزمین آنچنان ضربه خورد که دیگرهرگزوضعیت پیشین خود راباز نیافت. سپاهیان خلیفه هرگز نتوانستند حمزه وپیروان او را از سیستان بیرون کنند و تاهنگام مرگش بسال ۲۱۳هجری بقوت خود درسیستان باقی بود.(رشادتهای حمزه ایجاب گفتار جداگانه را مینماید که درآینده به آن پرداخته خواهدشد.)

اگر بحث مقاومت کابل وکابلشاهان رابخواهیم به پایان ببریم ، میتوانیم بگوییم که از زمان خروج حمزه در۱۸۱هجری تا روی کارآمدن طاهریان در ۲۰۵هجری وسپس در مدت نیم قرن حکمروایی طاهریان هیچ حاکم و فرمانده عربی وعجمی توانایی آن را نیافتند تا ازکابلشاهان خراج بگیرند.

کابل دوصدوپنجاه سال دلیرانه به مقاومت پرداخت وبه اعراب تسلیم نشد  و چنانکه ديده شد سپاه عرب هر وقت که بقصد تسخير کابل لشکر کشيده اند، ناکام و سرشکسته بازگشته اند و دل به غنايمی خوش کرده اند که ازغارت مردم روستايی بدست می آوردند. فقط درسال ۲۵۰یا ۲۵۱هجری است که يعقوب ليث با کشتن زنبیل در الرخج یا نزدیک بست، ضربه محکمی به دودمان زنبیل های کابل میزند و درسال های بعد توفیق می یابد که غزنه و بامیان و کابل را به قلمرو صفاری سیستان ملحق نماید و تا لغمان و ننگرهار و

بلخ پیشروی نماید.

واگر به ارزیابی مقاومت دوصدوپنجاه ساله مردم کابل وسایر نواحی کشوردر مقابل هجومهای ویرانگر لشکرهای عربی بنشینیم، میتوان گفت که حملات اعراب براین سرزمین در طول دو قرن ویرانیها و تبهکاریهای فراوان مالی و جانی و فرهنگی به همراه داشته است. ومردمان این سرزمین با آن همه فداکاریها وجانفشانی های خویش  سرانجام مجبورگردیدند تا دین اسلام را بپذیرند و با سختی از فرهنگ وباورهای قدیمی خویش دست بردارند و درصورت عدم قبول آئین جدید جزیه بپردازند وآنرا با خفت وخواری و پس لگد زدنها به عمال عرب بپردازند.


داکتر عبدالحسين زرينکوب در ارتباط به آئین اسلام و تاثیرآن بر باورهای پيشين مردم مينويسد: «آئين تازه اعراب همه چيز زندگی مردم را دگرکون کرد. آرمانهاو آرزوهای ديرنه مثل رؤيا های جوانی فراموش گشت... باری با دين تازه نه فقط آئين نيايش دگرگون شد که در همه چيز زندگی دگرگونی فاحش پديدآمد. تصور و مفهوم دنيا وتاريخ عوض شد. ديگر نه کيومرث اولين انسان شناخته ميشد و نه فريدون نيای بزرگ سلسله ها و اقوام. جای اولی را در قرآن به آدم داده بود و جای دومی را به نوح. رستم و جاماسپ هم مظهر دلاوری و خردمندی بشمار نمی آمدند. ترکيباتی از مقوله «کشتی نوح» و «صبرايوب» و «آتش نمرود» و«حزن يعقوب» و «حشمت سليمان» «نغمه داود» رفته رفته درزبان عامه پديد آمد و ترکيباتی مانند «باغ جمشيد» و«جام کيخسرو» و «هنگ افراسياب» و «خون سياوش» و امثال آنها اندک اندک از زبان عامه افتاد. پيغمبران يهود که ديروز مثل خدای آنها ديو دوزخ و جادوی فريبکار شناخته ميشدند از آن پس نمونه قدس و داد و حکمت بشمار می آمدند. موسی رهبر و رهنمای آدميان و سليمان و داود داور و پادشاه جهان بحساب آمدند. جلال و شکوه دربار خسروان اندک اندک از خاطره ها زدوده شد. اما عظمت و جلال چنان با نام سليمان _ پادشاه تورات و پيغمبر قرآن _ پيوند يافت که قدرت و شکوه او ياد آور افسانه های جمشيد گشت. اهريمن که دشمن و رقيب خدا و مبداء و منشاء شر وظلمت محسوب ميشد آفريده و بنده او شمرده شد و از درگاه او رانده آمد. فقر و عزلت و انقطاع که پيش از آن زاده اهريمن و پتياره وبلا محسوب ميشد، از آن پس نمونه زندگی پيغمبران و نيکان و پاکان شمرده ميشد. در حقيقت آئين جديد همه چيز را_ خواه زمينی و خواه مينوئی _ دستخوش تبدل و تحول کرد.» (۶۷)


واما دانشمند افغانی پوهاند حبيبی آمدن اسلام را درخراسان زمین چنین بررسی ميکند: در دوصد سال اول هجری ، ديانت اسلام جای دين زردشتی و بودائی و برهمنی را در افغانستان گرفت، و زبان عربی نيز با رسم الخط خود، در تمام افغانستان نشر گرديد. در خراسان و هرات و سيستان نيز زبان پهلوی در همين وقت جای خود را به زبان دری گذاشت، و علوم اسلامی مانند: تفسير، "حديث، سيرت و رجال در افغانستان رواج يافت و مدارس بزرگ اسلامی در زرنج و هرات و مرو  به وجود آمد و علمای بزرگ و زهاد مشهور اسلامی مانند: امام اعظم ابوحنيفه بن ثابت بن زوطی (شمال کابل)، ابن المبارک مروزی، و محمد بن کرام زرنجی موسس مذهب کرامی، و ابراهيم بن طهمان محدث باشانی (هراتی) و ابواسحاق موسی جوزجانی و ابراهيم ادهم صوفی بلخی، و ابوسليمان موسی جوزجانی فقيه حنفی، و ابراهيم بن رستم مروی ازاصحاب بوحنيفه، و ابو داود سجستانی صاحب سنن معروف، و ابو حاتم سهل بن محمد محدث سيستانی و ابو جعفر منجم بلخی و ابو قتيبه مورخ مروزی، و بشار بن برد شاعرعربی زبان تخارستانی، و علی بن الجهم شاعر عربی خراسانی و غيره از مردم اين سرزمين بر آمدند و مدنيت و آداب و اصول اداره عجمی نيز توسط مردم خراسان مانند برمکيان بلخ و غيره بدربار خلافت عباسی انتقال داده شد... و کلمات زبان عربی به زبان دری مخلوط شد و زبان کنونی فارسی بوجود آمد. و مدنيت مخلوط عربی و خراسانی درين سرزمين پيدا گرديد. (۶۸)

 

   مآخذ بخش سوم این گفتار:

   ۴۷_ تاریخ سیستان، ص ۱۳۶_ ۱۳۷

   ۴۸_تاریخ سیستان، ص ۱۳۹_۱۴۱     

   ۴۹_ تاریخ سیستان، ص۱۴۱، بوسورت، همان،ص ۱۷۵

   ۵۰_ تاریخ سیستان، ص ۱۴۶

   ۵۱_ تاریخ سیستان، ص ۱۴۳

    ۵۲_ تاریخ سیستان، ص۱۴۷     

    ۵۳_ تاریخ سیستان، ص۱۴۸، یعقوبی، البلدان، ص۶۱

    ۵۴_  یعقوبی، البلدان، ص ۹۷

    ۵۵_تاریخ سیستان، ص ۱۴۸_۱۵۰

    ۵۶_یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۶۷، گردیزی چاپ حبیبی، ص۱۲۷

    ۵۷_ تاریخ سیستان، ص۱۵۰-۱۵۲

    ۵۸_ ابن اثیر، ج ۶، ص ۱۷۹، گردیزی، چاپ نفیسی، ص۱۰۱.

    ۵۹_ تاریخ سیستان، ص۱۵۳_۱۵۴

   ۶۰_گردیزی، ص۱۲۹_۱۳۰، ابن اثیر، ج ۶ ص۸۴

    ۶۱_یعقوبی، البلدان، ص۶۵_۶۶،بوسورت، ص۱۸۳

    ۶۲_طبری،ج۱۲، ص ۵۲۶۵، جهشیاری، کتاب الوزراء والکتاب، ترجمه فارسی، ص ۲۴۶

    ۶۳- تاريخ سيستان ،ص۱۵۵- ۱۵۸

   ۶۴- تاريخ بیهقی، چاپ دکتر فیاض، ص۵۳۶

   ۶۵- تاريخ سيستان ،ص ۱۶۰

   ۶۶- تاريخ سيستان، ص۱۶۰

  ۶۷_تاريخ ايران پس از اسلام، ص ۳۷۵ _ ۳۷۶

  ۶۸ _ حبيبی ، تاريخ مختصر افغانستان ، چاپ سوم پشاور ، ص ۱۰۳_۱۰۴

 

                                                                               ***********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً نوزده             دسمبر و جنوری 2005/2006