کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کاندیدای اکادمیسین سیستانی

 

 

بخش اول

باورهای مردم کابل وکابلشاهان مقارن ظهوراسلام

 

هنگام نفوذ اسلام در سيستان، کابل از طرف شاهانی اداره و رهبری ميشد که در تاريخ بنام کابلشاهان یا زنبيل و رتبيل ناميده شده اند، وقلمرو حکومت شان تا بُست وزرنگ گسترده بود. ترديدی نيست که کابلشاهان و زنبيل ها دوخاندان ازهم جدا بوده اند و مثل مردم کابل مذهب برهمنی یا هندویی  داشته اند و ميل نداشتند که مهاجمان عرب از حوزه فرمان روايی شان گذرکنند، وبه همین دلیل دوقرن ونیم  در برابر ايشان سرسختانه ايستادند و راه پيشروی اعراب را به جنوب و مشرق برای رسيدن آنان به دره سند بستند.(۱)   

 بوسورت معتقد است که: کمابيش يک سده پيش از آمدن اسلام به افغانستان برخی فرمانروايان هپتالی جنوب هندوکش مانند تورامانا (حدود ۵۱۵ _۴۹۰م) و ميراکولا(حدود ۵۱۵_۵۴۴) قدرت بزرگی درشمال هند ساخته بودند. رفته رفته چنگ اندازی به شمال هند سست شد و در سراشيبی زوال قرارگرفت، اما در بخشهای جنوب و مشرق هندوکش فرمانروا يان هپتالی به صورت امرای محلی به زندگی خود ادامه دادند و چنانکه ديده ايم اين اميران لقب زنبيل (يارتبيل) داشتند. پيدا شدن اين لقب در دوره های ديرپايی ازخلافت معاويه تا هارون الرشيد و روزگار امرای نخستين صفاری نشان ميدهد که "زنبيل" قطعاً لقب سلسله پادشاهی بوده نه نام شخصی. با اينهمه شکل دقيق اين لقب تا اندازه ای مبهم است. (٢)

محقق دانشمند ایران محمدتقی بهاردرنشان دادن صورت دقیق ترونزدیک به یقین این لقب گامی بجلو نهاده در نخستین یادآوری از این لقب درحواشی  تاریخ سیستان (چاپ۱۳۱۴ش) مینگارد: « این اسم درغالب کتب تاریخ ،خاصه نسخ چاپی" رُتبیل" ضبط شده است وآن لقب پادشاهان کابل وسجستان ورخج بوده است. لیکن دراین نسخه (تاریخ سیستان) گاهی "زبیل" وگاه "زنبیل" ودرچندین جای هم "زیبیل" با تمام نقاط نوشته شده است وحتی یکجاهم "رتبیل" مطابق ضبط معروف نوشته نشده است. چون این نسخه درصحت اسامی وسنین کم نظیراست ، همه جا این اسم رایا بی نقطه ویا "زنبیل" مطلقاً با زاء ضبط کرده است، اسباب این شد که نگارنده را درضبط معروف این اسم تردیدی حاصل شود واز قضا نسخه خطی ومعتبر وکم غلط وقدیمی از ترجمه طبری بدست افتاد  که در اواخر قرن ششم هجری نوشته شده و به عقیده حقیرصحیح ترین ترجمه های طبری است که تا امروز دیده ام ودرآن نسخه دیده شد که همه جا این اسم " زنتبیل" با زا هوز ونون وتای مثناة بعد از آن وباء ویاء[ول] ضبط آمده بود و دریک مورد همین اسم را "زنده پیل" نوشته است.از دیدن این املاء اخیربرای نگارنده تردیدی باقی نماندکه اصل این کلمه "زنتبیل" بوده و"زنتبیل" همان "زنده پیل" است که درادبیات فارسی هم مکرر درتعریف پهلوانان استعمال شده است، چنانکه فردوسی گوید: بتن زند پیل وبجان جبرئیل... به معنی فیل ژیان وبزرگ. توضیح آنکه "تاء" و"دال" باهم مکررتبدیل میشوند. و"رُتبیل " با تحقیقاتی که نگارنده بعمل آورده نه بفارسی ونه به هندی هیچکدام معنی ندارد.» (۳)

باتوجه به این تحقیق میتوان گفت: زنبیل اولاً،لقب شاهان کابلستان تا سیستان بوده است و نه نام یکنفر از این سلسله.  دوماً ، زنبیل مخفف زنده پیل است به معنی کسیکه مثل فیل نیرو وتوانایی دارد. وسوم آنکه صورت درست و نزدیک به اصل این نام "زنتبیل"است ونه "رتبیل" وحرف آخر اینکه نام زنبیل در میان عوام الناس کابل بصورت "زنبیلکشاه" و یا "زنبورکشاه" تاامروز زبانزد است مگر هیچگاهی این نام را "رتبیلکشاه" تلفظ نمیکنند واین گواه دیگری است برحدس مرحوم بهار خراسانی.پس میشود گفت که "رتبیل" شکل مضبوط در فتوح البلدان بلاذری سهو کاتبان عرب زبان است .

    بوسورت مدعی است که بنابرگزارش زایربودایی هسوان- تانگ (اوایل سده هفتم میلادی)، لقب زنبیل "شون- تا" بوده است. مارکوارت تلفظ باستانی "شون- تا" را بصورت "زون داذ" توضیح کرده است. شايد مارکوارت در اصرار اينکه زُنبيل- ژنبيل، شکل واقعی اين کلمه است محق باشد. وی اين کلمه را واژه مرکبی ميداند که دربخش اول آن نام  خدا آمده است و ريشه آن به «زُن داتبر»(زُن داددهنده) يا «زُن داذ» (زُن داده) درفارسی ميانه ميرسد.

درموردنخست- بخش داتبر- احتمالاً درنام جغرافيايی زمينداور، زمين-داتبر (زمين داددهنده) بازتاب يافته است. به باور بوسورت،زنبيلها زمستان را در گرمسير الرخج( قندهار) قشلاق ميکردند وييلاق تابستانی آنهابلنديهای سردسير زابلستان بود، اما مرکز دينی وفرهنگی پادشاهی در زمينداور قرارداشت. پرستش ايزد زون= سون يا زور= (آفتاب) که هیوان تسنگ با شیفتگی وتفصیل ازآن توصیف کرده است، بريکی از تپه های اين ناحيه [درنزديک «ده زور» کنونی زمينداور] صورت ميگرفت. بوسورت علاوه میکند: درگزارشی درباره فتوح یعقوب بن لیث که دوقرن پس از حمله عبدالرحمن بن سمره برزمینداور روی داد از پرستشگاه زون یاد میشود که برسرکوهی نهاده بود. دراینجا شاه راخدا ميخواندند وبرتخت زرينی که دوازده نفرآن راحمل ميکردند، ازيکجا به جای دیگری میرفت. بوسورت میگوید: خاستگاه وبستگیهای این آئین معلوم نیست، اما تردیدی نیست که هیچ بستگی وارتباطی با آئین بودائی یا زرتشتی نداشته است. هیوئن تسانگ توضیح میدهد که زون درجایگاه مقدسی جانشین ایزدی کهن گردید. ومارکوارت عقیده داشت که پرستش زون احتمالا به پرستشگاه کهن بنیاد"خور- خدای آدیتا" درملتان پیوند داشت. (۴)

بوسورت در پیوست کتاب "سیستان" خود ازقول پروفسورتوچی باستان شناس معروف ایتالیائی میگوید: امکان پیوند میان ایزد زون وایزدهندی شیوا، قابل بحث است، بنابگفته جهان گردان چینائی، میان پرستش سونا وشیوا پاره ای همانندیهای مهم بچشم میخورد. پروفیسر توچی نتیجه میگیرد که : « هیچ چیزی پای این باورما را سست نمیکند که زون(یا زونا)، سون (یاسونا) برگرفته از شکل شیوا یا انطباق دادن شیوا با ایزدی محلی است که ازهند به کاپیسی (شمال کابل) آورده شده و سپس به جاگوند (=جاغوری، در غرب غزنی) انتقال یافته است.» (۵)

       HINDU-SHAHI MARBLE STELE OF DURGA - Afghanistan 8th Century                                     

   برگرفته از سایت AfghanHindu.com” www."

 

بگفتهً غبار،هیوان تسانگ زایرچینایی که درسال ششم هجری (اوایل قرن هفتم میلادی) از افغانستان عبور کرده، درکاپیسا (شمال کابل) ازمعبد "سونا" (= سون، سور، زور= آفتاب) سخن میگوید که روحانیون پیرو آئین سونا با بدنهای نیمه برهنه وخاکستر مالیده، زنار های از استخوان جمجمه در دست داشتند. همچنان این زایرچینائی در مسیر سیاحتش در افغانستان از بیش ازهزارمعبد بوداپی وهشتهزار روحانی خبر میدهد. (۶)  وقایع نگاران عرب نیز هنگام حملات خود بر زابلستان و کابل وبامیان از معابد "شاه بهار" زابلستان و شاه بهار کابل وشاه بهار بامیان خبرمیدهند. منظور از شاه بهار بتکده  های بودایی است که درمناطق مختلف کشور، ازجمله در هدهً جلال آباد وتپهً مرنجان کابل و بامیان مجسمه های بزرگ و دیدنی از این معابد باقی مانده اند. دربلخ نیز بتکدهً بزرگی وجود داشت که بنام"نوبهار" یاد میشد و برمک نیای خاندان معروف برمکی متولی آن بتکده بوده است.

آئین بودائی درافغانستان درعصر "آشوکا" سومین شخصیت مقتدر خاندان موریا در نیمه قرن سوم قبل ازمیلاد راه باز کرد و مبلغین دیانت بودائی ازهند وارد سرزمین ماشدند و آئین بودائی به تدریج دربخشهای جنوب هندوکش از گندهارا (حوزه رودکابل) تا  بامیان وبلخ پیروانی فراوانی پیداکرد. دوران کوشانیان بزرگ(از قرن اول تا سوم میلادی)که با سلطنت کنیشکا آغاز میگردد، اوج شکوفائی نشر وپخش آئین بودائی درافغانستان بشمار میرود، زیرا دراین دوره است که معابدبزرگ بودائی در بامیان و بلخ به میان می آیند وزوّار از نقاط دور دست به زیارت بتهای ۳۵متری و۵۶ متری بامیان وارد افغانستان میشدند. موازی بارونق آئین بودائی، بتدریج آئین زردشتی به سوی غرب وجنوب غرب (هرات وسیستان) عقب نشینی کرد.البته آئین های برهمنی ومیترائی در کنار آئین تازه با آزادی کامل مراسم نیایش خودرا بجا آ می آوردند.

تردیدی نیست که کابلشاهان ومردم کابل واکثریت مردم زابلستان تا زمینداور، مقارن ظهور اسلام آئین شیوائی یا برهمنی داشته اند ولی در نقاطی چون با میان و ننگرهار و بلخ، پیروان آئین بودائی کم نبوده اند. آئینهای  برهمنی , شیوائی، و ویشنوئی ازجمله آئین های مروج هندوستان وجنوب شرق آسیا است. تنوع عقاید وباورهای مذهبی درهندوستان به حدی زیاد وپیچیده است که همه گونه احساسات وافکار مذهبی راشامل میشود. برای درک باورمردم کابل وزابلستان قدیم باید به سراغ خدایان سه گانه هندوها ( برهما ،شیوا، ویشنو) رفت.

هندوها معتقد اند که روح مطلقIshvara” از ازل وجود داشته وتا ابد وجود خواهد داشت . ازاین روح مطلق وهستهً اصلی ، سه نیروی برهما ،شیوا، ویشنو، جلوه گر شدند.در آغاز این هر سه نیرو برابرهم قرار داشتند، ولی بعد ها بنابر خصومتهای پیروان ، شیوا در مقام بلندتری قرار گرفت. خصوصیتهای این سه نیروعبارت اند از:

 ۱- شیوا: یکی از بزرگترین خدایان مناطق جنوب وجنوب شرق آسیا، خدای کشنده وهلاک کننده، مظهر فعالیت ویااستراحت مطلق، منبع خوبی ویابدی، بطورخلاصه شیوا خدائی است که تمام صفات مخالف، برای تشکیل وحدت، دراو جمع است.اگر کسی میمیرد ویا برگ درختی بزمین می افتد، معلول اراده وقدرت شیوا است. به باور این آئین مرگ ونیستی معنا ندارد، بلکه مردن عبارت از انتقال حیات فعلی به زندگانی دیگراست(تثلیث). بدین سبب عمل شیوا موجب سعادت بشر وسر سبزی عالم است نه نابودی ونیستی کامل.

شیوا را درنقوش محتلف مجسم میکنند. شیوا را به تقلید از مجسمه های بسیار قدیمی ، گاهی بصورت انسانی با بدنی نیمه مرد ونیمه زن با دست های متعدد، گردنبندی از استخوان جمجمه برگردن، تبرزین وزوبین هائی در دست، هلالی از ماه بر روی سرکه جسم او را مارها احاطه کرده اند، مجسم مینمایند.ویا تصویری ازمردبرهنه ای با الت تناسلی به حالت نعوظ کامل که درمقابل او زن برهنه ای برزمین نشسته وبه آلت مردنظاره  ویا آنرا لمس میکند، ترسیم کرده ومیکنند. مجسمه ها ویا تصاویری که هندوها ازشیوا ویا سایرخدایان درحال اعمال جنسی میسازند، معرف صمیمیتی است که بین پرستش کنندگان وخدایان هندوحکمفرماست.این تصاویر را هندوها باخلوص نیت در اتاق های منازل خود ویا درمعابد آویزان میکنند وبا احترام کامل به آنها مینگرند.

۲- برهما: اوخالق کل است، ولی پس از آفرینش جهان وزمین، فعالیت او به تبدیل اجسام واحد به تعداد بیشتری از موجودات، محدود شده است. برهما رابصورت پادشاهی نقش میکنند که دارای چهاردست است. در دست های اویک کوزه، یک تسبیح، یک قاشق مقدس ومقداری دوا وجود دارد. گاهی او را سواربرقو ویا نشسته برنیلوفرآبی (به این باور که برهما از کسی زاده نشده) نقش مینمایند. برهما، نویسنده وداها وقانون گذار هندوهاست. زوج اوبنام Srasvatiساراس واتی (الههً آب های مقدس) خوانده میشود. در اوستا این نام بگونهًHarakhavti به رودخانه ارغنداب اطلاق شده است) برهما میتوانددرعین حال بصورت مختلفی تجلی نماید. به همین دلیل پرستش خدایان متعدد درنظر هندوها، تثلیث تلقی نمیشود، زیرا هریک از این خدایان، تجلی از وجود برهماست.

 

   FIGURE OF BRAHMA - Afghanistan 3rd-4th Century AD

      برگرفته از سایت AfghanHindu.com” www."

۳- ویشنو: محافظ گل ومظهر مهر ومحبت، خدائی که از فراز آسمانها مراقب اعمال انسان است. و درمواقع خطر به یاری وی میشتابد.ویشنو، محبوب مردم هند است. صورت او را درنقش مردی با چهار دست وبازو مصور میکنند که در یک دست حلقهً آهنی، در دست دیگر گوزن آهنی به علامت پادشاهی و در دودست دیگر، صدف حلزون وگل نیلوفرآبی به علامت عصمت وطهارت گرفته است. برسراو تاجی است، پاهای اوکبود و جامه ای زرد بتن دارد . موقع خواب برروی چنبره ماری استراحت میکند.یا او را به عنوان نشانهً خورشید، سواربرعقاب بزرگی(Garuda)درحال عبوراز اسمان ها نقش مینمایند. ویشنوبرای نجات انسان ده مرتبه  بصورت مختلف ظاهرشده که ازهمه معروفتر کریشنا ارابه ران شاهزاده آرجونا وراما می باشد.

هدف هندو در زندگی:

هدف هرهندو در زندگی وصول به رستگاری، رهائی از ناخواسته های زندگی، از قبیل نگرانیها، فساد و بدیها، و در درجه اول از دور و تسلسل حیات ومرگ و دستیابی به آرامش وامنیت، زندگی جاوید بدون بازگشت به حیات دیگر، و بالاخره الحاق به نیروانا است.
فلسفهً مربوط به رستگاری شخص، در بدو پیدایش هندوئیسم وجود نداشته واین فکر همزمان با پیدایش فلسفه  تناسخ ، در آئین هندو پیدا شد و رکن اساسی وهدف مذهبی را تشکیل داد. عشق به رستگاری وآزادی تنها به عوامل روحی وابستگی دارد ودر زندگی سیاسی شخص به هیچ وجه اثری نمیگذارد. دستورات اوپانیشادها تنها ناظر آزادی از قید جهالت مذهبی است. وقتی که شخصی به حقیقت امری پی برد وناپایداری ها وخطاهای باصره واشتباهات را به دور انداخت، به اصول دانش
Jana magra که به رستگاریMokshaمنتهی میگردد، دست خواهدیافت.

خلاصه یک فرد هندو در زندگی خود باید چهارهدف زیر را دنبال کند:

۱- تکلیف نسبت به خدایان که آن را Dhamaدهاما"شریعت" میگویند.

۲- انجام وظایف دنیائی یا ارتا  Artha

۳- لذایذ جسمانی یا کاما   Kama

۴- وصول به مرحله کمال یا مُکشا Moksha (۷)

 

هندوئیسم تنها دینی است که درآن رقص ونواختن موسیقی جزوعبادت است وعبادتی که با رقص وموسیقی بجا آورده شود ،خدا را خوشنود میسازد و برای پرستش کنندگان نیزآرامش دهنده ولذت بخش وشادی آوراست.
افراد طبقات سه گانه بالای اجتماع مراسم عبادی را روزانه سه مرتبه ، پس از انداحتن ریسمان مقدس برروی شانهً چپ وگره زدن آن به پهلوی راست، انجام میدهند. جنس این ریسمان برای برهمن ها، از پنبه وبرای امرا وشاهزادگان، از کنف وبرای ملاکان وتجار، از پشم است.به علاوه افراد هریک از طبقات سه گانه، علامت مخصوص طبقهً خود را به پیشانی می چسپانند.

مراسم عبادت صبحگاهی، با زمزمه کلمهً سحرآمیز"U_M_A" آغاز میشود. "اوم" راهموطن آگاه  ما آقای ایشور داس اینطور ضبط ومعنی کرده اند:" کلمهء هندوان به زبان سا نسکريت ،

"اوم ـ بٌهورـ بهوه ـ سوه تت ـ دِرنيم

بهرگوديوسيه ـ دي مهي ـ دهيويونه ـ پرچوديات"

است که در نوشتاربه زبان فارسی بگونه بالا و ميتوان آن را به فارسي چنين برگرداند:

 "ذاتي که خالق کاينات و آسمانهاست، روح ميدمد و زندگي ميدهد، صحتمندي و خوشبختي را ارزاني ميفرمايد، واحد است، و گناهان بندگانش را مي بخشايد، از او استدعا ميداريم تا عقل، شعور و ذهن ما را از کارهاي ناصواب دور داشته به اعمال نيکو ترغيب دهد." ایشور داس می افزاید: بار نخست اين کلمه در ريگويدا که در سرزمين آبايي افغان ها (آريانا) تکميل گرديد، ذکر شده و از آن بعد در آغاز کتاب مقدس گيتاجي و ديگر کتاب هاي مذهبي هندوان که اساطير تاريخي را احتوا ميکنند، بارها ياد شده است. در کلمه هندوان، به واحد بودن ذات خداوند، قدرت اعطاي زندگي، تندرستي، خوشبختي و مهربان بودن آن تکيه شده است. "( مقاله بخوان کلمه ات را... سایت کابل ناتهه)

سپس پرستش کننده نام خدای موردنظر رامرتباً تکرار میکند. ونام عقلای قوم رابرزبان می آورد، واین قسمت از ریگویدا را تکرار میکند: «ما به جلال وعظمت افتخار آمیز آفتاب تابان متوسل میشویم تا فراست و بصیرت به ما الهام فرماید.» درمعابد هندو، آئین پرستش بصورت انفرادی وغالباً با تقدیم هدایائی به مجسمهً خدایان همراه است. عبادت بصورت طواف به دور بت صورت میگیرد. درآئین هندو مجسمه به منزله خدا نیست، بلکه مجسمه مظهری است از وجود برهما. هنگام مراسم پرستش برهمنها قسمت هایی از کتاب مقدس (ویدا) راقرئت میکنند. پرستش کنندگان پس از تقدیم هدایائی از قبیل گل یا پول، به دور محراب طواف میکنند ودرحالی که دوکف دستها را بهم چسپانده وتا پیشانی بالامیبرند، رخ بسوی بت به قهقرا از معبد خارج میشوند. برهمن ها نسبت به اجرای مراسم عبادی خیلی دقیق وسخت گیرند. هندوها همچنان مراسم عبادی را درخانه های خود انجام داده میتوانند. اتاق مخصوصی برای عبادت تخصیص میدهند و درآن تابلو یا مجسمه هایی از خدای مورد پرستش، آب وآتش برای طهارت وگردهای رنگارنگ برای تزئین درآن میگذارند. (۸)

سرودهای ریگویدا درآئین هندوما را به یاد معبدی در زمینداور می اندازد که درسال ۳۳هجری عبدالرحمن بن سمره با شش هزار لشکرخود از زرنگ برزمینداور تاخت و پس ازسرکوب مردم محل بربتکدهً زور دست یافت و «بت زور» را که از طلای ناب بود و دوياقوت سرخ بجای چشمانش قرار داشت، از جای برکند وچشمان بت را بيرون آوردتا به مرزبان سیستان ثابت کند که از بت سود وزیانی متصور نیست. (۹)

پوهاند حبیبی از قول مسعودی میگوید که: درسال ۲۸۳هجری عمرولیث دربلاد بست و زمینداور بتی از روی (صفر) بدست آورد. اين بت مجسمهً زنی بود دارای چهار دست که دو دست آن از برونز طلائی وگردن بندی مرصح با جواهر سرخ و سپيد داشت. عمرو آنرا درجمله بت‌های کوچک ديگری که بر روی آنها زيور وجواهرکار شده بودبه دارالخلافه فرستاد.( ۱۰) ظاهراً اين مجسمه ها نیزمتعلق به ربة النوع زور یا زون یاسون (خورشید) بوده اند.

باید توجه داشت که در زبان هاى هند واروپائى، خورشيد بنامهاى « سون، زون، زور، سور و سول» ناميده ميشود، بنابرین بت زور (یازون) مجسمهً میترایاربة النوع خورشید بوده است. واین امر بیانگر این واقعیت است که دین میترایی دراین مرزها درکنارسایر ادیان(بودایی ، شیوایی وزرتشتی) برای خود پیروانی داشته است. زنبیل ها به شهادت تاریخ  دین برهمنی داشتند که با دیانت میترایی فرق میکرده است.لهذا ییلاق وقشلاق زنبیلهانه تنها بخاطر بجا آوردن مراسم دینی، که بخاطر وارسی ودفاع از مرزهای آن سامان نیزبوده است، زیرا که همواره از سوی فرمانروایان طماع عربی از سمت سیستان مورد تاخت وتاز وغارت قرار میگرفته است.

ظاهراً تا سال ۵۱هجری در ناحیه گرمسیر هیرمند معابدی برای خورشید پرستی نیز سراغ داده میشود. چنانکه پیش ازاین اشاره شد، هنگامی که زرتشتیان سیستان علیه اقدامات تخریب کارانهً حکمران عربی صدای اعتراض شان را بلند میکنند وحکمران مجبور میشود دوباره از شام هدایت بگیرد، درهدایتنامه ایکه برای والی رسید گفته شده بود که « واجب نکند برکندن چیزیکه دیرینه گردد» زیرا که همه معاهد اند وچون معابد زرتشتی وخورشیدپرستی همانند معابد نصارا ویهود است، پس نباید میان معبد جای ایشان فرق گذاشت، یعنی که اگرمعابد یهودی ونصارا را تخریب نمیکنیم، معابد زرتشتی را نیز نباید ویران نمود. ( ۱۱)


کهزاد درآریانا دایرة المعارف مینویسد که: خورشيد‌پرستی (میتراپرستی) يکی از متقدات مردم قبل ازرواج آیین زردشتی است که در بخش شرقی سيستان و بيشتر درگرمسير و زمينداور معابد و پيروانی داشت و از آنجا از طريق زابل و کابل به هند راه يافته وتا اقصی شرق منتشر شده است. .( ۱۲)
دانشمندان باستان شناسى در نيمه دوم قرن بيستم در دامنه کوه خيرخانه(خورخانه) درکابل ، موفق به کشف مجسمه ربة النوع سوريا (خورشيد) شدند. ربة النوع سوريا بشکل يک زن سوار برگردونه خورشید درحالى که گردونهً او را چهاراسپ بالدار بسوى آسمان میکشند، ديده مي شد. (نام مکتب سوریا درکابل از نام همین "بت سوریا" در خیرخانه گرفته شده است.) دردههً هشتاد قرن بیستم در دامنه پشتهً خیرخانه افسران قطعات نظامی شوروی مستقر درآنجا به کشف مجسمه سنگی دیگری از ربةالنوع خورشید دست یافتند که آنرا به موزیم ملی کابل تسلیم دادند وخبرآن در همان زمان از رادیو وتلویزیون کابل پخش شد، متاسفانه این مجسمه ها با سایر آثار هنری انتیک در دوره حکومت مجاهدین برکابل از موزیم ملی افغانستان بسرقت برده شده است .

به شهادت تاریخ شهرکابل در قرون وسطی پيوستگاه راه های تجارتی بلاد شمال هندوکش با سرزمين هند بود. بقول مقدسی، کابل شهر هليله اعلی بود. و بگفته ابن حوقل « تجارتگاه نيل » به حساب می آمد که سالانه دو میليون دينار طلا از مدرک فروش نيل عايد داشت. علاوتاً امتعه نفيس هند و چين در بازار های آن دستياب ميگرديد. کابل با بلخ در شمال هندوکش از طريق پروان که شهر بازرگانان و دروازه هندوستان ناميده ميشد، پيوند داشت.( ۱۳)

چنانکه گفته آمدیم ،آئین مردم کابل تا فتح آن شهردر ۲۵۸هجری به دست یعقوب اللیث سیستانی، موسس نخستین دولت عیاران درسیستان، همانا آئین شیوائی و بودائی بود و بنابر روایت ابوریحان البیرونی، مردم کابل وبخصوص کابل شاهان تا زمان مرگ سلطان محمودغزنوی در ربع اول قرن پنجم هجری هنوز به آئین سابقه خود پایبندی داشتند ومناسک آنرا بجا می آوردند.
زنده یاد حبیبی از قول ابوریحان بیرونی روایت میکند که: «... سلسله کابل شاهیان تاشصت  نفرمیرسید. وآخر ایشان لکتورمان است که وزیر او از برهمنان بود وکلر
 Kallarنام داشت...چون پندار و کردار او ناپسند بود، مردم از دست وی به وزیر شکایت بردند، بنابرآن  وزیر او را زندانی کرد. وچون توانایی داشت بالاخره تخت وتاج راهم گرفت. بعد از او برهمنان دیگر بشاهی رسیدند... که سامند و پس ازآن کملو، بهیم، جیپال، آنندپال وتروجنپال باشند، که موخرالاذکر درسنه ۴۱۷ هجری بود.
پنجسال پس از او پسرش بهیم پال حکم راند که با او سلسله هندوشاهیه منقطع گردید، وکسی نماند که آن کانون راباز افروزد.[بنابر گزارش سازمان هندوهای افغان
AfghanHindu.com” " سبکتیگین پدر محمود غزنوی پس از نبردی با جیپال به این توافق رسید تا حاکمیت هندوشاهیان کابل رابرقلمروی برسمیت بشناسد که از کاپیسا تا پنجاب گسترده بود.]

پروفسور حبیبی می افزاید: هندوشاهان باوجود پهنایی کشور به مکارم اخلاق وحسن عهد وپرورش رعایا شهرت داشتند، و بهترین برهان سیرت نیک شان نامهً آنندپال است به سلطان محمود، با وجودی که با سلطان روابط  درشت داشت، نامه ئی به او فرستاد درکمال جوانمردی ودرآن گفت: شنیده ام که ترکان برتو خروج کرده وبه خراسان آمده اند. اگرمیخواهی با پنجزار سوار وده هزار پیاده وصد فیل به یاوری تو خواهم شتافت، والی دوچند همین لشکر را با پسرخودخواهم فرستاد. اما دراین خواهش مقصد من این نیست که خود را به تو گرامی ومحبوب بسازم، چون من تراشکسته ام نمیخواهم جز من دیگری برتوچیره گردد.»( ۱۴)

بدینسان به نظر میرسد که کابلشاهان وقسماً مردم زیرسلطه ایشان تا نیمه قرن پنجم هجری (= نیمه قرن یازدهم میلادی) هنور  برآئین قدیم خود استوار بودند و بعد بنابر علل مختلف ازجمله بار توان فرسای جزیه که با خفت وتحقیر مسلمانان همراه بود از دین قدیم خود اجبار اًبرگشتند واسلام را پذیرفتند، ولی برخی دیگر با تحمل سختیها و تلخی های فراوان عرب وعجم از آئین و فرهنگ بومی خود دل نگسستند وهمچنان تا امروز هندو باقی ماندند و به این حساب هندوهای موجودهً کابل ( با آنکه در دوره حاکمیت تنظیمهای جهادی وامارت طالبانی سخت آسیب دیدند و بسیاری مجبور به ترک زادگاه خود شده اند)، اصیل ترین وقدیمی ترین باشندگان کابل اند وجای بسیار افسوس است که برخی از هموطنان ماکه مدعی روشنفکری هم استند، آنان را هندوهای فرازآمده ازهندوستان تصور میکنند، حالانکه برعکس هندوهای هندوستان از راه رودخانهً کابل به آن سرزمین رفته اند و درآن جا به تشکیل دولت های مقتدری پرداخته اند. کشورهندوستان (یعنی  جایگاه هندوها) با وجود هجوم های پی درپی اقوام غارتگراز شمال وجنوب برآن سرزمین وغارت ثروتهای افسانوی آن کشور باز هم هویت خود را حفظ نمودوامروز از لحاظ اقتصادی وسیاسی یکی از کشورهای خودکفا ودارای بهترین نظام دموکراسی در منطقه است.

بدنیست برای حسن ختام این مطلب بخشی از مقاله ممتع آقای ایشور داس رادر رابطه به سیاست حکمرانان افغانستان نسبت  به هندوها بخوانیم که مینویسد: "اهالی کابل در معابد شیوایی و بودایی که در پای قول شمس در نیم میلی جنوبغرب بالاحصار  بین دو نقطه یی  که بعد ها بنام «خضر» و «پنجهء شاه» شهرت پیدا کردند، هنوز هم جا به جا بودند. آواز زنگها و ناقوس از تپهء مرنجان به کنگره های بالاحصار و از آنجا به صخره های کوه تخت شاه اصابت میکرد و انعکاس آن در فضای سهمگین شهر منعکس میشد. آنانیکه به حکم غلبه، مسلمان شده بودند،... واضح است که به رونق دهی بیشر آیین جدید شان کوشیده، به نابود ساختن معابد و نیایشگاه های هندویی و بودایی می پرداختند. از سوی دیگر برای اقلیتی که هنوز به آیین هندو معتقد مانده اند، در اثر ایجاد ضابطه ها، دایرهً آزادی های اجتماعی را تنگتر و مملو از تبعیض و جفاورزی ساختند که در نتیجه سوای چند تن انگشت شمار که به کار های دیوانی و دولتی دست یازیدند، بخش زیاد هندوان جهت تامین نفقهء خانواده های شان به پیشهء آزاد رو آوردند. ایشور داس می افزاید:

 سلطان محمود غزنوی جهت پیشبرد بهتر امور دستگاه سلطنتیش از خدمات شاد روان پهایی «نند لال گویا» بهره مند گردید و او را به صفت منشی دربار مقرر داشت. نند لال گویا دیوان غنامند با اشعار صوفیانه به زبان های فارسی دری و پنجابی دارد. متأسفانه در خانواده فرهنگیان افغان ازین شاعر هندو هرگز یادی نگردیده.

احمدشاه درانی 1747-1773  زمان فتح یک قسمت خاک هندوستان آن وقت، یک تن از هندوان نامور قندهار شادروان (کابل مل) را به حکومت «لاهور» منسوب کرد.

پسانها امیر عبدالرحمن خان 1880-1901 در ادارهً کابل، شاد روان (سده نند) افسر نظامی را که از مکتب حربیه فارغ گردیده بود، قوماندانی قطعه تشریفات دارالسلطنه را محول کرد که اولاد های آن افسر نظامی تا حال متخلص و مشهور به «نظامی» اند. همچنان شاد روان دیوان (رام چند کپور) به حیث مستوفی ولایت هرات مقرر گردید که وظیفه خویش را با عشق و علاقهء سرشار از وطنی دوستی انجام داد. وی در کنار انجام کار های مربوط،، در شهر هرات مسجدی را بنا کرد که تا حال به نام (مسجد مستوفی) مشهور است....
امیر حبیب الله خان
1901ـ 1919عرصه زیست را برای هندوان افغانستان تنگتر ساخت و برای بار نخست در تاریخ کهن تر از پنجهزار ساله کشور مان، داشتن علامه فارقهء «قشقه و دستار زرد» را برای هندوان افغانستان امر کرد. دستور داد تا اطفال آنها تنها در مکتب هندوان، شامل گردند و برای کسی که مسلمان شود، ششصد روپیه اعانه تادیه گردد.
 رویهمرفته تا فرجام امارات امیر حبیب الله خان، افراد سرشناس هندو، به برخی کار های دیوانی موظف گردیده اند، اما این اقلیت مذهبی هیچگاهی از اصل تساوی حقوق شهروندی و شناخت آن در وثیقهء ملی بهره مند نبوده است.

شاه امان الله خان غازی آوانیکه در سال ١۹١۹ میلادی به سلطنت رسید فضای زیست را برای مردم شریف کشورش مساعدتر ساخت تا با پروبال بازتر زنده گی نمایند. تساهل، شکیبایی و افق وسیع نظر او را میتوان درین سخنش روشن دید که برای ملت افغان خطاب کرد: «هندو، هزاره، شیعه، سنی، احمدزایی و پوپلزایی نداریم، بلكه همه یك ملت هستیم و آنهم افغان.»( ۱۵)
در دوره امانی هموطنان هندوی ما مثل سایر اهالی کشور از حق شهروندی برخوردار شدند وبرطبق فرمان
۱۲ حمل ۱۲۹۹ شمسی شاه امـــان الله تمام مظاهر نابرابری اجتماعی از روی دوش آنها برداشته شد. ونمایندگان هندوها در شوراهای ولایتی و حتی مذاکرات بین المللی برای استرداد استقلال کشور سهیم گردیدند وشاه شخصاً به حیث مدافع سرسخت حقوق اقلیتهای مذهبی قرار داشت. چون مردم مکلف شده بودند تا کودکان خود را به مدارس بفرستند، ولی برخی از هندوها از دولت تقاضا نمودند که از رفتن اهل هنود به مدارس بطوراختیاری صورت گیردو نه اجباری. شخص شاه این تقاضای اهل هنود را باکراهت پذیرفت و درماده چهارده فرمان چنین  دستورداد:« 14- هیچ ترقی دنیا بدون علم نمیشود. اگر چه میدانم که بعداز چند سال شما پیشمان خواهید شد. بازهم چون خواهش شما درین است بدون رضای شما در مکتب های عسکری و ملکی حکمی گرفته نمی شود. همچنان امر میگردد: بعض اوقات در حین جنگ و جدل وغیره آنهم از طرف جهال برای هندو ها دشنامهای خیلی کریه که به مذهب شان هم دگه میزند داده میشود. باید محاکم عدلیه و دوایر کوتوالی چنان که در حق مسلمانان این امر را دقت و ممانعت میکنند در حق هندوها هم بشدت رسایل امتناعیه خود را استعمال کنند و جریمه معین از ملامت گرفته شود.»( ۱۶) 

 متاسفانه  با سقوط آن دولت بار دیگر این اقلیت هموطن ما مورد کم توجهی قرار گرفت، اما نه اندازه دوره تنظیمهای جهادی وطالبی که از تمام حقوق مدنی خویش محروم وبه انواع بهانه ها مورد تحقیر وتوهین وشکنجه وغارت قرار گرفتند ومجبور به ترک خانه وکاشانه وحتی وطن خود شدند.

روشنفکران کشور وظیفه دارند تا به نقش تاریخی هندوان کشور در دفاع از میهن، فرهنگ وهویت قومی ومذهبی شان آنها را از یاد نبرند و پیوسته یاد و خاطر آنها را به عنوان هموطنان اصیل وهوشمند و زحمتکش کشور پاس دارند. هرگز نباید فراموش نمود که هموطنان هندوی ما در امانتداری وصداقت وراستی درمیان تمام مردم کشور از اعتبار ویژه ای برخوردارند وهرکه پول ویا زیورات قیمتی دارد ، برای آنکه ازجانب هموطنان همکیش وهم آئین خود مورد دستبرد قرار نگیرند، آن را نزد لاله هندوی کوچه وگذر خود به امانت میگذارند وسالها بعد بدون کوچکترین دغلبازی آنرا دوباره صاحب میشوند، درحالیکه سایردکانداران وکسبه کاران مسلمان از چنین اعتباری در میان اهالی کشور برخوردارنیستند. و این صداقت و درستکاری درمیان قشرهندوی وطن ما ویژه گی و امتیاز اخلاقی وتربیتی است که نصیب هندوان وطن ما چه در کابل وچه در جلال آباد، چه در قندهار و چه  در گردیز شده است .
 جاوید باد چنین اخلاق وتربیت پسندیده ای
.           
پایان

 

  مآخذ ورویکردها:

    ۱- بوسورت ، سيستان ( از آمدن اعراب تا برآمدن صفاريان ، ترجمه حسن انوشه )، ص۷۸

    ۲- بوسورت ، سيستان، ص ۷۹

    ۳- محمدتقی بهار، تاریخ سیستان (چاپ۱۳۱۴ش)،  صفحه۹۱

   ۴- بوسورت، سيستان، ص ۸۰ ، ۸۱،فتوح البلدان،ترجمهً فارسی، ص۲۷۱    

    ۵ - بوسورت، سيستان، ص  ۲۵۷

    ۶ -غبار، افغانستان درمسیرتاریخ، ج۱، ص۶۶ 

    ۷-  وانسان خدا راآفرید، الف، ب، ص۸۲_۸۰

    ۸ - همان منبع، ص ۷۵ ببعد

    ۹- افغانستان بعد از اسلام، ج ۱، ص ۱۵۸، بوسورت، سيستان، ص ۸۱  

    ۱۰ - حبیبی،افغانستان بعد از اسلام ص ۲۷۱ ، مسعودی، مروج الذهب، ترجمه فارسی ج ۲، ص ۶۳۲

    ۱۱- تاریخ سیستان، ص ۹۳

    ۱۲- افغانستان، آريانا دايره المعارف ص ۴۰۱ 

    ۱۳- لسترانج ، سرزمین های خلافت شرقی، ترجمه محمودعرفان، ص ۵۲۸، حبيبی ،افغانستان بعداز اسلام ص ۴۸۰

    ۱۴- سیطره ۱۴۰۰ ساله اعراب برافغانستان، ص۲۱۵

    ۱۵- سایت فردا، نگاهی به دوره امانی، بقلم آقای ایشور داس

    ۱۶- همان مقاله،  بحواله جریده امان افغان،  شماره 8 سال اول، 30 ثور سال 1299 مطابق 20 می 1920. 

قسمت دوم در شماره آینده

                                                                                         ***********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً هفده              نومبر  2005