kabulnath.de  کابل ناتهـ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش پیشین

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان
همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل
 

 

 

 
 
 
 
 
افتخارات ملی
 
 
محمد کاظم کاظمی
 
 

اندر باب ارزشهای انسانی و ضرورت انصاف و وسعت نظر

 

من در این سلسله مطالب‌، خود را بسیار به تسلسل و ارتباط محتوایی و منطقی بحثها مقیّد نکرده‌ام و اختیار را به دست قلم سپرده‌ام که بسته به آمادگی ذهنی‌ام به هر کجا که می‌خواهد سیر کند.

     و اینک پس از یک رشته سخنان تاریخی‌، بر می‌گردم به بعضی از مبانی‌ِ بحث‌، یعنی این که به چه چیزهایی می‌توان افتخار کرد و چگونه‌. می‌کوشم که بسیار فشرده و فهرست‌وار بنویسم تا برای خوانندگان ملال‌آور نشود.

     مهم‌تر از همه این است که افتخار کردن می‌باید بر مبنای ارزشهای انسانی باشد. این خود دو وجه دارد.

     وجه اول این است که آن چیزهایی که ما بدان مباهات می‌کنیم و فخر می‌فروشیم‌، برای همه انسانهای گیتی ارجمند و ارزشمند باشد، مثل دانش‌، هنر، ادبیات‌، رفتارهای پسندیده‌ی انسانی‌، آزادگی‌، عدل‌، انصاف‌، تلاش و پشتکار برای تعالی و امثال اینها. من بدین قضیه به طور مشروح‌تر بعداً خواهم پرداخت‌.

     وجه دوم این است که ما در پی این افتخارکردن‌ها دچار موضعگیریهای ناپسند و غیرانسانی نشویم‌. این قدری مخفی‌تر و البته مهم‌تر است‌. به واقع اگر یک فرد بافرهنگ و دانشمند به واسطه‌ی دانش و فرهنگ خویش دیگران را تحقیر کند، کاری ناپسند و قابل نکوهش کرده است‌. به همین گونه اگر ملّتی به اعتبار مفاخر تمدّنی خویش‌، خود را از دیگر ملل برتر و در مقابل‌، دیگران را خوار و فرومایه بداند، دچار نوعی نژادگرایی شده است که نه با معیارهای انسانی سازگار است و نه با اصول عقلانی‌.

     من چندی پیش در یکی از نشریات کودک و نوجوان (یا کیهان بچه‌ها بود و یا رشد دانش‌آموز) مطلبی دیدم که در آن‌، به اعتبار این که مردم ایران در بسیار چیزها پیشگام بوده‌اند، این ملّت را ملّتی برتر دانسته بود. مثلاً به این اعتبار که اولین بیمارستان در ایران بوده است و ایرانیان اولین ملتی بوده‌اند که لباس دوخته‌اند و جاده ساخته‌اند و شبکه‌ی پستی داشته‌اند و امثال اینها. بگذریم از این که همینها هم قابل بحث و پیگیری به نظر می‌آید، باید نگران بود که اگر به راستی مردم این سامان در ساختن کاغذ و صنعت چاپ و کشف برق و اختراع ماشین بخار و لوکوموتیو و بالن و تلسکوپ و زیردریایی و دستگاه تایپ و رادیو و تلویزیون و تلفون و تلگراف و کامپیوتر و لیزر و مسافرت به فضا و کشف قطب جنوب و کشف میکروب و انواع واکسن‌ها و نیروی جاذبه و نظریه‌ی نسبیت و اصل عدم قطعیت و قوانین سه‌گانه‌ی کپلر در گردش سیارات و قوانین پنج‌گانه‌ی نیوتن در مکانیک و اصول سه‌گانه‌ی ترمودینامیک و بسیار چیزهای دیگری که بشر در روی کره‌ی خاکی ساخته و یا کشف کرده است پیشگام می‌بودند، آن نویسنده‌ی مطلب چه ادعایی می‌کرد اگر ادعای خدایی نمی‌کرد.

     پس اینجا به یک اصل دیگر هم در افتخارات ملی می‌رسیم و آن انصاف و وسیع‌نگری است و این که ببینیم که به راستی در پیشرفت مادی و معنوی جامعه‌ی بشری در طول تاریخ (و نه فقط در یک زمان کوتاه‌) چه سهمی داشته‌ایم‌، بگذریم از این که بسیار وقتها سهم‌گیری افتخارآمیز ما در کارهای گذشتگان‌، شبیه عکس گرفتن بر جنازه‌ی پلنگ‌ِ مرده است‌. (و به این نیز خواهیم رسید.)

     بله‌. باید با کمال تأسف به عرض شما خوانندگان محترم برسانم که ما ملل فارسی‌زبان بر روی هم‌، حدود پنج درصد از آدمهای روی این کره‌ی خاکی هستیم و همه‌ی عمر ما در برابر عمر انسان بر روی کره‌ی زمین به اندازه‌ی یک ثانیه از 24 ساعت هم نیست و باز همه‌ی عمر بشر در برابر عمر دیگر موجودات قبل از تاریخ‌، به اندازه‌ی یک ثانیه از 24 ساعت هم نیست و عمر کره‌ی زمین در برابر کاینات نمی‌دانم چه کسری از ثانیه خواهد بود. با این وصف خود را ملل برتر روی زمین دانستن کمابیش خالی از ساده‌لوحی نیست‌.

     متأسفانه افتخارکردن هم همانند لاف در غریبی زدن‌، کاری است سهل و کم‌خرج‌. به راحتی می‌توان گفت که «هنر نزد ایرانیان است و بس‌» یعنی نه تنها نزد ایرانیان است‌، که نزد هیچ ملت دیگری نیست و همه مردم دیگر بی‌هنر و لابد هنرنشناس‌اند. حالا تو بگو از میان هنرهای هفتگانه در کدام یک این سخن حقیقت دارد. یعنی ما در اینجا نقاشانی در حدّ داوینچی و رامبراند و پیکاسو و سالوادور دالی داشته‌ایم و پیکرتراشانی در حدّ میکلانژ و فالکونه  و موسیقدان‌هایی در حدّ بتهوون و باخ و موتسارت و سینماگرانی مثل هیچکاک و کوروساوا و نمایشنامه‌نویسانی همچون مولیر و ساموئل بکت و رمان‌نویسانی همچون ویکتور هوگو و تولستوی و چارلز دیکنز؟ (هنر رقص که اصلاً حرفش را نزنید که قباحت دارد.)

     پس باید قدری منصف باشیم و بپذیریم که ملل گوناگونی در ترقی و تکامل مادی و معنوی جامعه‌ی بشری سهم داشته‌اند و حتی گاه سهم آنها از بعضی جوانب و در بعضی مقاطع تاریخی بسی بیشتر از ما بوده است‌.

     می‌دانم که این سخنان ممکن است بعضی دوستان ایرانی ما را چندان خوش نیاید. ولی خوب، حقیقت را با همه تلخی‌اش باید پذیرفت و پذیرش حقیقت‌، خود ارزشی بزرگ است و شجاعتی تمام به حساب می‌آید.

     حالا یک بحث دیگر پیش می‌آید که گیرم که در پاره‌ای از این جهان پهناور که ما در آن زندگی می‌کنیم و همه چیز آن را به نام خود قباله کرده‌ایم، اشخاص ارجمندی پدیدآمده‌اند و امور ارشمندی روی داده است‌. ما که بعد از سالها و بل قرنها در این پاره از جهان به دنیا آمده‌ایم‌، تا چه حد حق داریم که بدانها افتخار کنیم و از آن بالاتر، آن مفاخر را به خود اختصاص دهیم‌؟ این خود بحثی است درازدامن که باز در جایی دیگر بدان خواهیم پرداخت‌. با این یادآوریها می‌خواهم به دوستانی که از بابت طرح نشدن بعضی سخنان نگرانی دارند‌، خاطرجمعی بدهم که اگر عمری و توانی باشد، به یاری خداوند به همه اینها خواهیم پرداخت‌.  

افتخار به نخبگان‌

پیشتر گفتیم که به بسیار چیزها نباید افتخار کرد که ما افتخار می‌کنیم و در مقابل‌، بسیار چیزها از نظر ما مغفول مانده است که جای افتخار دارد.

    یکی از جنبه‌های تفاخر، می‌تواند افتخار به نخبگان باشد، از قبیل ادبا، هنرمندان‌، دانشمندان‌، مصلحان اجتماعی و سیاسی‌.
 

    این نوع افتخار کردن‌، البته خالی از سودمندیهایی نیست‌. ما بدین وسیله میراث علمی و ادبی آن اشخاص را حفظ می‌کنیم و زمینه‌ی حفظ و نشر آن را فراهم می‌آوریم‌. از سویی آگاهی نسبت به مفاخر گذشته و یا امروز، می‌تواند مایه‌ی اعتماد به نفس و تلاش و تکاپو در نسل جوان جامعه شود. این برای حفظ و تداوم فرهنگ و ارزشهای فرهنگی هم مفید است‌، چون کسی که به میراث علمی و ادبی خویش باورمند است‌، بهتر می‌تواند در برابر فرهنگهای مهاجم و گاه مزاحمت مقاومت کند. البته این را هم از نظر دور نداریم که این افتخار نیز باید در حدّ تعادل باشد، تا سبب مرده‌پرستی و مانع مقاومت بیجا در برابر جنبه‌های سودمند فرهنگ و دانش ملل دیگر نشود.

    ولی به راستی این نخبگان قابل افتخار که‌هایند؟ یک ورزشکار بیشتر قابل افتخار است یا یک دانشمند؟ بیاییم قدری صریح سخن بگوییم‌. خداداد عزیزی و حسین رضازاده بیشتر مایه‌ی افتخارند یا دکتر سیدجعفری شهیدی و محمدرضا شجریان و مهدی اخوان ثالث‌؟

    بیاییم و به پاراگراف قبل برگردیم‌. با آن سودمندیهایی که ما برای افتخار کردن به بزرگان برشمردیم‌، پیروی از کدام گروه برای نسل جوان ما ضروری‌تر است‌؟ کدام گروه بیشتر می‌توانند برای فرهنگ و مدنیت ما سودمند باشند؟ جامعه‌ای که بیشتر قهرمان ورزشی دارد سعادتمندتر است‌، یا جامعه‌ای که بیشتر دانشمند و هنرمند و مبارز و مصلح اجتماعی و سیاسی دارد؟

    ما بسیار وقتها «شهرت‌» را ملاک افتخار می‌دانیم و البته روشن است که شهرت در عرصه‌های ورزش و سینما و موسیقی (البته سینما و موسیقی بازاری و مخاطب‌پسند) بیشتر به دست می‌آید.

    پس به واقع بازی معروف ایران و استرالیا یا قهرمانی نیک‌پا در تکواندو آن‌قدرها هم که تصوّر می‌شود، مایه‌ی افتخار نیست‌. آن ضربه‌ی احمد عزیزی ممکن بود به تیر دروازه بخورد و نیک‌پا ممکن بود ضربه‌ی فنی شود. آن وقت دیگر هیچ‌؟ باید گمان کنیم که ملل مفلوکی هستیم‌؟

    اما دانشمندان‌، هنرمندان و رهبران سیاسی و اجتماعی هم البته مراتبی دارند. مسلماً آن کس ارزش بیشتر دارد که به گروه بیشتری از مردم جامعه خدمت کرده باشد و آن کس بیشترین ارزش را دارد که برای گروه وسیعی از مردم گیتی سودمند بوده باشد.

    این قضیه به ویژه در مورد افغانستان و در عرصه‌ی سیاست قابل تأکید است‌، چون بسیاری از کسانی که ما بدانها افتخار می‌کنیم و گاه ملل همسایه هم به تقلید از ما آنان را قدر می‌نهند، نه رهبران سیاسی کل جامعه‌ی افغانستان‌، که فرماندهان گروهها بوده‌اند و چه بسیار مصیبتها که از ناحیه‌ی رقابت میان آنان‌، در کشور ما پدید آمده است‌.

    امروزه شهید احمدشاه مسعود قهرمان ملّی کشور ما شمرده می‌شود و مردم ایران نیز به ویژه با پوشش رسانه‌ای بعد از یازده سپتامبر، این تصوّر کلّی را یافته‌اند.

    من در اینجا هیچ قصد ورود به مباحث پرجنجال سیاسی معاصر را ندارم‌. پیشتر هم گفتم که بهترین داوری در چنین مواردی را نه از دور می‌توان انجام داد و نه از بسیار نزدیک‌. ما هنوز با جنگهای داخلی دهه‌ی هفتاد آن قدر فاصله نیافته‌ایم که بتوانیم قضاوت دقیق و سالمی بکنیم‌. در مورد مسعود و دیگر سرداران و رهبران نظامی و سیاسی افغانستان در چند دهه‌ی اخیر نیز زمان بهترین داور خواهد بود. ولی این‌قدر می‌توان گفت که این داور احتمالاً به بسیاری از آنان‌، آن نمره‌ای را نخواهد داد که امروز رسانه‌ها و نهادهای دولتی می‌دهند. بگذریم‌.

    باری‌، از این می‌گفتیم که بیشتر، آن نخبگانی قابل احترام و افتخارند که اولاً اهداف و آثار انسانی‌تر و متعالی‌تر و سودمندتری داشته‌اند و ثانیاً دایره‌ی تأثیر و خدماتشان گسترده‌تر بوده است‌. باید دید که پیام آن دانشمند یا ادیب به جامعه‌ی انسانی چیست و تا چه حد می‌تواند برای انسان امروز کاربرد داشته باشد.

    بسیاری از ما مردم هرات‌، تا سخن از مفاخر می‌شود، حرف نورالدین جامی و خواجه عبدالله انصاری از زبانمان نمی‌افتد. شاید حاضر باشیم که از مولانا و سنایی و حافظ و سعدی سخنی در کار نباشد، ولی مقام این دو تن حفظ شود. ولی به راستی چقدر در این اندیشیده‌ایم که سخن و پیام مولانا جلال‌الدین چقدر وسیع و جهان‌شمول است و افکار و عقاید خواجه عبدالله چقدر.

    در مراتب معنوی‌، دانش دینی و زهد و تقوای خواجه عبدالله البته سخنی نیست و پیر هرات به راستی از مفاخر جهان اسلام است‌، ولی باید در نظر داشت که او با همه بزرگی خویش‌، از نظر علمی یک محدّث و متکلّم اشعری‌مشرب سرسخت بوده است‌، با همان خردستیزی‌ِ این فرقه که می‌دانیم این خردستیزی و غلبه دادن نقل بر عقل‌، چقدر مایه‌ی رکود فکری جامعه‌ی اسلامی شد. مولانا هم البته اشعری است‌، ولی مردی است سخت آزاداندیش و وقتی به بحث جبر و اختیار می‌رسد، با جرأت تمام جهت اختیار را می‌گیرد، یعنی دقیقاً برخلاف مشرب رسمی خود و همسو با معتزله موضع می‌گیرد. ولی خواجه عبدالله خود کتابی در ردّ عقاید معتزله می‌نویسد و این گروه خردورز را که ماندنشان می‌توانست بسیار خدمتها به جهان اسلام بکند و دریغ که با شدّت تمام سرکوب و نابود شدند، به شدت می‌کوبد. او هم‌مشربانش خداوند را قابل دیدن و دارای چشم و گوش و دست و پا می‌دانند و البته برای همه این عقاید، از قرآن و سنت روایات متعدد نقل می‌کنند.

    من قصد ورود در مباحث کلامی را ندارم و این را هم یادآور می‌شوم که در دیدگاه خواجه و اقران او، آن دست و پا و چشم و گوش از نوع اعضای بدن آدمی نبوده است‌. آنها تأویلهای خاص خود را داشته‌اند که خود جای بحث و گفت‌وگو دارد. من فقط خواستم بدین اشاره کنم که انسان امروز، به هر حال از مکتب مولانا درسهای بسیار سودمندتری می‌گیرد، تا مکتب خواجه عبدالله، هرچند مراتب معنوی و زهد و تصوّف خواجه نیز ارزش خود را دارد و در حدّ خود قابل افتخار نیز هست‌.

    پس من‌ِ هراتی بسیار طبیعی است که مولانا را از خواجه بیشتر قابل احترام و افتخار بدانم‌، چون عالَم خرد و اندیشه بسی وسیع‌تر و ارجمندتر از عالَم خاک و آب است‌. هم‌چنین حق دارم اگر در شعر، سنایی و بیدل و حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی را برتر از عبدالرحمان جامی بدانم‌.

    خوب‌، سخن درباره‌ی افتخار به نخبگان تمام شد؟ نه‌. این تازه اول کار است‌. حال باید دید که به راستی چه کسانی حق دارند به یک نخبه افتخار کنند؟ در و همسایه‌ها و همشهریها؟ یا آنان که گام عملی در مسیر او برداشته‌اند؟ نقش آب و خاک در این میان چیست‌؟ زمان چه تأثیری دارد؟ می‌توان به صرف همشهری بودن با یک شاعر بزرگ‌، آن هم بعد از ششصد سال‌، به او افتخار کرد؟ آیا می‌توان به این اعتبار که پدربزرگ پدربزرگ فلان شاعر از فلان شهر یا کشور بوده است‌، او را مایه‌ی افتخار آن شهر یا کشور نامید؟ کشوری که شاید در آن زمان اصلاً وجود نداشته است‌. و باز موضوع بسیار مهم این که افتخار به مفاخر گذشته‌، گاهی مانع توجه به امروز و آینده نمی‌شود؟

    می‌بینید که حرف از حرف برمی‌خیزد و ما چقدر نیاز داریم به این حرفها.

 

گیرم پدر تو بود فاضل‌...

من فکر می‌کنم که شباهت بسیاری میان ثواب و عقاب و افتخار کردن وجود دارد. در ثواب و عقاب یعنی پاداش و جزای اعمال‌، هر کسی اولاً مسئول عمل خویش است و ثانیاً به خاطر اعمال گذشتگان اجر یا کیفر نمی‌بیند و ثالثاً در آنچه به اختیار او نبوده است‌، به او پاداش نمی‌دهند. یعنی مثلاً یک لال مادرزاد به خاطر غیبت نکردن مأجور نخواهد بود.


    به همین قیاس‌، قدری ابلهانه است اگر کسی بدین مباهات کند که در آن زمان که خودش و پدرش و هفت جدش هنوز موجود نبوده‌اند، در شهر یا ولایت او، فلان شاعر یا دانشمند پرورده شده و به مقامات بالا رسیده است‌. خوب رسیده است که رسیده است‌؟ به تو چه‌؟

    و نیز ناپسند است اگر کسی به این اعتبار که در خانواده‌ای اهل فرهنگ و دانش به دنیا آمده و پدربزرگش فلان آدم معروف بوده است‌، خود را از همگنان برتر بداند. چرا؟ چون آن خدایی که او را در این خانواده خلق کرد، می‌توانست همین آدم را در یک خانواده‌ی بی‌سواد و بی‌دانش خلق کند.

    بنابراین اگر عاقلانه بنگریم‌، ما در مورد مفاخر گذشته‌، حق مباهات و برتر دانستن خود از دیگر ابنای بشر را نداریم‌، مگر آن که توانسته باشیم همان بستر فرهنگی‌ای را که آن بزرگان در آن رشد کردند و پرورش یافتند، برای نسل بعد خویش نیز آماده سازیم‌، به گونه‌ای که روشن باشد که آن مفاخر کهن را چراغ راه آینده ساخته‌ایم‌.

    به واقع جنبه‌ی سودمند افتخار به گذشتگان نیز همین است که ما را متوجه این بسازد که در این جغرافیا و با همین امکانات موجود، امکان پرورش و رشد چه انسانهایی فراهم بوده است و این روند را همچنان می‌توان ادامه داد.

    از طرفی این احساس اعتماد به نفس سودمند است و از طرفی این احساس مسئولیت که به قول معروف‌، اگر دیگران کاشتند و ما خوردیم‌، می‌باید که ما هم بکاریم تا دیگران بخورند.

    اینجاست که افتخار کردن به گذشتگان می‌تواند مایه‌ی رشد شود. این یعنی ایجاد نوعی احساس مسئولیت درون‌گروهی‌.

    ولی ما غالباً به مفاخر از جنبه‌ی بیرون‌گروهی می‌نگریم‌، یعنی آنها را مایه‌ی برتری خویش در نزد دیگر ملل و اقوام می‌دانیم‌. این همچنان که پیشتر هم گفتم گاه به تبعیض نژادی و خودبرتربینی ملّی می‌رسد که سخت زیانبخش است و گاه به احساس خودباوری و مرده‌پرستی و رکود که باز خالی از خطر نیست‌.

    به واقع هیچ دلیلی ندارد که مثلاً ما مردم هرات به واسطه‌ی عبدالرحمان جامی و خواجه عبدالله انصاری خود را از مردم شهرهای اطراف برتر بدانیم‌. ولی می‌توانیم از جانبی احساس مسئولیت و نگرانی بکنیم که به هر حال هرات به دلایل مختلف مثل موقعیت جغرافیایی و اقتصادی و دیگر عوامل‌، برای پرورش چنین بزرگانی ظرفیت داشته است‌. پس باید نگران بود که آینده‌ی ما از چنین کسانی خالی نباشد و از جانبی حتی احساس خطر کرد، که به راستی چه شده است که امروزه ما کسی در این حد قابل افتخار نداریم‌.

    نمی‌توان نتیجه گرفت که هر ملّت یا قومی که مفاخر کهن‌تری دارد، به واقع بیش از دیگر اقوام از زایندگی و بالندگی در طی قرون نزدیک بدور بوده است‌؟ به راستی مردمی که به شاعر هزار سال پیش خود افتخار می‌کنند بیشتر شایسته‌ی قدردانی‌اند یا آنانی که شاعر زنده‌ی‌شان شهرت جهانی یافته است‌؟

 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل    ۱٢٠        سال شـشم       ثور/جوزا  ۱۳۸٩  هجری خورشیدی      می  2010