kabulnath.de  کابل ناتهـ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان
همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل
 

 

 

 
 
 
 
 
افتخارات ملی
 
 
محمد کاظم کاظمی
 
 

طرح بحث‌

ما ملل فارسی‌زبان در این یک قرن اخیر، در باب مفاخر فرهنگی و سیاسی بسیار چالشها و اختلاف نظرها داشته‌ایم‌. انتساب و اختصاص این مفاخر به سرزمینهایی که اکنون از هم مجزّا شده‌اند ـ و حتی گاه انتساب خود این سرزمینها به همدیگر ـ همواره مایة بحث و گاه کدورت بوده است‌. و جالب این که بسیار وقتها بر سر چیزی جدال داشته‌ایم که نه مایة افتخار، که مایة سرافکندگی است و من نمونه‌هایش را در آینده خواهم آورد.

    این موضوع‌، به دلایل مختلف همواره برایم مهم و جذاب بوده است و آرزو داشته‌ام که باری و با یک فراغت کامل‌، از جوانب مختلف به این بحث بپردازم و بکوشم که آن را از زاویه‌ای طرح کنم که بیشتر سودمند و کارآمد باشد.
 

    ولی اکنون‌، هیچ مطمئن نیستم که روزگاری آن فراغت و حضور ذهن دست دهد که این بحث را به گونة شایستة آن بپرورانم‌، به ویژه که چنان که خواهیم دید، این بحث به آگاهیهای کافی از ادبیات‌، تاریخ‌، جامعه‌شناسی‌، روان‌شناسی و دیگر دانشهای مرتبط نیازمند است و من خویش را در همه این دانشها بدان مایه مسلط نمی‌بینم که بتوانم آن را به صورت منظم و علمی‌اش پی گیرم‌.

    پس بر آن شدم که بحث را به صورت یک سلسله یادداشت مستقل ولی مرتبط طرح کنم و از پراکندگی و گاه حاشیه‌روی در مباحث هم پرهیز نداشته باشم‌، چون بسیار چیزها در همین حاشیه‌ها نهفته است‌.

    ممکن است که مباحث در ابتدا قدری غیرمعمول و حتی جنجال‌آفرین به نظر آید. من که چند بار دیگر هم تجربة طرح سخنانی از این قبیل را در وبلاگم داشته‌ام‌، نیک می‌دانم که بعضی از مخاطبان محترم چه داوریهایی خواهند کرد و چه پیامها خواهند نهاد. با این هم بحث را ادامه می‌دهم و البته ثبت پیامها را منوط به تأیید خودم می‌کنم‌. فقط یادداشتهایی تأیید خواهد شد که صرفاً به این موضوع مربوط و البته از جوسازی و تنش‌آفرینی بدور باشد. بنابراین‌، دوستان گرامی‌، پیامهای تبلیغی و دعوت به بازدید از وبلاگهای خویش را بر روی دیگر یادداشتهای وبلاگم بگذارند، هرچند همواره از این نظر شرمندة محبت‌شان بوده‌ام‌.

    و از دوستانی که ممکن است پاره‌هایی از این مطالب آنها را برآشوبد، می‌خواهم که قدری حوصله کرده و داوری خود را بگذارند برای وقتی که این سلسله را به خوبی تعقیب کرده باشند.

 

    با این مقدمه‌، حال می‌توان این پرسشها را طرح کرد:

 

    ـ اصل‌ِ «افتخار کردن‌» چه ریشه یا دلیل روانی و اجتماعی دارد؟

    ـ به چه چیزها می‌توان افتخار کرد؟

    ـ به چه چیزها نمی‌توان افتخار کرد؟

    ـ این افتخار کردن‌ها چه سود و بهره‌ای متوجه آدمی می‌سازد؟

    ـ چه آسیبها و زیانهایی از این رهگذر قابل تصوّر است‌؟

    ـ ما ملل فارسی‌زبان به طور خاص چه بهره‌ای از این رهگذر برده و احیاناً چه آسیبهایی متحمل شده‌ایم‌؟

    من بر آن نیستم که به این پرسشها، پاسخهایی منظم و مرتب بدهم‌. فقط می‌کوشم که مباحثی را که به گونه‌ای به روشن شدن پاسخها مرتبط می‌شود طرح کنم و البته داوری را به خوانندگان بگذارم‌.

 

 

افتخار کردن‌، چرا؟ به چه چیز؟

چنان که گفتم‌، من یک روان‌شناس یا جامعه‌شناس نیستم تا بتوانم دلایل روانی و اجتماعی‌ِ پدیدة «افتخار کردن‌» را شرح دهم و تحلیل کنم‌. به واقع افتخار کردن یا مباهات کردن به آنچه انسان داراست و دیگران از آن محروم‌اند، پدیده‌ای است پیچیده که از جوانب گوناگونی قابل طرح است‌. ما بسیار وقتها به چیزی افتخار می‌کنیم که اصلاً قابل افتخار نیست و حتی گاه مایة ننگ است‌، مثلاً افتخار کردن به دارایی‌ِ پدر، در حالی که ممکن است آن دارایی از راه مشروعی به دست نیامده باشد و یا افتخار کردن به جهانگشایی‌ِ جهانگشایان که در واقع افتخاری است به جنگ و جنایت‌.

    بسیار وقتها آنچه ما بدان افتخار می‌کنیم‌، ارزش افتخار دارد، ولی نه برای ما، بلکه برای کسی که واجد آن امتیاز بوده است‌. مثلاً افتخار کردن به این که خانه‌ای که من در آن سکونت دارم‌، پنجاه سال پیش از آن‌ِ فلان هنرمند یا دانشمند معروف بوده است‌.

    و باز گاهی آدمی به چیزی افتخار می‌کند که خود داراست‌، ولی این دارایی خدادادی بوده است و او در آن هیچ سهم و نقشی نداشته است‌. مثل این که کسی به زیبایی خود افتخار کند و یا به این که فرزند فلان آدم سرشناس است‌.

    با این وصف‌، وقتی قدری دقیق می‌شویم‌، می‌بینیم سخنانی از این دست که «مولانا جلال‌الدین‌، بلخی است یا رومی‌» یا «سید جمال‌الدین افغانی است یا اسدآبادی‌» یا «افغانستان جزء ایران بوده است یا نه‌» گاهی سخت بی‌ثمر به نظر می‌آید و گاه پاسخی که به این‌گونه پرسشها به دست می‌آوریم‌، کاملاً خلاف انتظار ماست‌، چنان که در آینده خواهیم دید.

 

جهانگشایی‌های پرافتخار!

سخن را بدین‌جا رساندیم که گاهی بر آنچه بدان افتخار می‌کنیم‌، باید بگرییم و ندامت پیشه کنیم و عبرت بگیریم و شرمسار مردمی باشیم که به سبب آنچه ما بدان فخر می‌کنیم‌، سخت‌ترین مصیبتها را تجربه کردند.

    من به زمانه‌های بسیار دور نمی‌روم‌، چون هم آگاهی‌ام نسبت به آن زمانه‌ها بسیار نیست و هم وقتی با پدیده‌ای بسیار فاصله می‌گیریم‌، داوری درباره‌ی آن نیز سخت می‌شود. می‌گویند که برای یک داوری درست‌، باید نه بسیار به موضوع نزدیک باشی و نه بسیار دور.

    پس مرا به این کاری نیست که افتخاراتی که به داریوش و کوروش به واسطه‌ی فتح مصر و دیگر سرزمینها می‌شود، تا چه مایه راستین و ارجمند است‌. ما نمی‌دانیم که مردم مصر و خود ایران در آن زمانه‌ها چقدر تاوان دادند، چه جوانها کشته شدند، چه کودکان یتیم شدند و چه زنها بیوه‌، تا همه این سرزمینها تحت قلمرو هخامنشی درآید.

    خوب است که قدری نزدیک‌تر بیاییم‌. در کتابهای تاریخ مدارس افغانستان غالباً از لشکرکشی‌های هفتگانه‌ی احمدشاه درانی به هندوستان سخن می‌رود و این که بزرگ‌ترین جنگ او با هندوان‌، در پانی‌پت‌، سی هزار کشته از دشمن داشت‌.

    ولی من قضیه را از جانبی دیگر می‌بینم‌، از زاویه‌ی دید آن دهقان لاغر و فقیر هندی که از بام تا شام بر سر زمینش جان می‌کند... نه‌، در واقع بر سر زمین اربابش جان می‌کند و سهم عمده‌ای از حاصل زحمتش را به ارباب می‌دهد و آن ارباب بخشی از آن را به عنوان مالیاتی که باید برای دولت جمع شود، به مهاراجه می‌فرستد و آن مهاراجه و مهاراجه‌های دیگر، این پولها را که قطره قطره اینک دریا شده است‌، به عنوان باج و خراج به حکومت ابدالی می‌سپارند تا تیمور شاه ابدالی زنی دیگر به زنانش بیفزاید و چارپایه‌ای جواهرنشان برای اسپس تهیه کند: «تیمور شاه 300 زن و کنیز داشت‌. در هر هفته دوبار زنان حرم در محلّی برای تماشای شاه جمع می‌شدند... به بهترین لباس ملبس شده خود را به جواهر می‌آراستند و با زیب و آرایش تمام در حیاط مخصوصی که نزدیک بر تخت سلطنت واقع بود، اجتماع می‌کردند... تیمور شاه‌... به تجمّل در لباس هم علاقه‌ی فراوان داشت‌. خود او تاج مکلّل به الماس بر سر می‌گذاشت‌، البسه‌ی فاخر مزین به جواهر به تن می‌کرد و حتی اسپش هم جغه‌ی الماس بر سر داشت و به این مناسبت اسپ تاجدار نامیده می‌شد. او در موقع سواری بر اسب‌، چارپایه‌ای زیر پا می‌گذاشته که آن هم جواهرنشان بود.» (افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ نوزدهم‌، صفحه‌ی 200)

    خرج این خدم و حشم از کجا می‌آمد؟ خوب است که کمی به عقب برگردیم‌، به سفرهای جنگی پدرش به هندوستان‌: «احمد شاه در این لشکرکشی (لشکر کشی چهارم از لشکرکشی‌های هفتگانه‌) غنایم فراوان به دست آورد که بهای کلی آن سه صد میلیون روپیه تخمین شده است‌. این غنایم توسط بیست و هشت هزار حیوان و وسیله‌ی باری از قبیل فیل و شتر و خر و قاطر و کراچی حمل می‌گردید...» (همان‌، صفحه‌ی 157)

    تازه این جوانب اقتصادی قضیه است و وقتی به جوانب انسانی آن می‌رسیم‌، فاجعه را عمیق‌تر می‌یابیم‌. در جنگ پانی‌پت که نظام رسمی آموزشی ما غالباً آن را به عنوان افتخاری برای افغانستان به حساب می‌آورد، سی هزار تن از هندوان کشته شدند. در این میان سرداران بزرگی هم بودند که شاید در جنگهای آینده‌ی هندوان با انگلیسان می‌توانستند مدافعان خوبی برای سرزمین خویش و حتی منطقه باشند.

    سی هزار کشته در یک جنگ‌، یعنی حدود یکصد هزار نفر بیوه و یتیم بی‌سرپرست (با این فرض که هر سرباز، زندگی سه نفر را تأمین می‌کرده است‌). حالا تصور کنید عواقب انسانی‌، اجتماعی و اقتصادی‌ِ بی‌سرپرست ماندن یکصدهزار آدم را.

    شاید بگویید «خوب آن میدان جنگ بود. در جنگ که حلوا بخش نمی‌کنند.» پس درباره‌ی تاراج و قتل عام دهلی چه می‌توان گفت‌؟ فاجعه‌ای که حتی تاریخ‌نگار رسمی احمدشاه بابا نیز نمی‌تواند انکارش کند: «القصه در این هنگامه‌ی قیامت‌علامه به هر یک از مؤمن و موحّد و مشرک و ملحد، خسارت مالی و جانی رسید و نیک و بد و حرّ و عبد آماج ناوک نهب و تاراج گردیده مذلت قتل و اسر کشید.» (تاریخ احمدشاهی‌، چاپ انتشارات عرفان‌، صفحه‌ی 420)

    شاید بگویید که «آنها هندو بودند.» بله‌، می‌دانم‌، هندو بودند، یعنی بی‌آزارترین‌، قانع‌ترین و زحمتکش‌ترین مردم این‌منطقه‌. مردمی که هیچ‌گاه به سرزمینهای مجاور هجوم نیاوردند و همیشه مقهور جهانگشایانی بودند که به خاطر ذخایر این سرزمین بدان حمله می‌کردند.

    شاید بگویید که «هدف‌، نفوذ و رواج اسلام بود» ولی به راستی چه شد که این همه فاتحان مسلمان‌، از محمود غزنوی گرفته تا نادر افشار، فقط به رواج اسلام در هندوستان علاقه داشتند؟ چرا به فکر گسترش اسلام در مغولستان و صحراهای آسیای میانه نیفتادند، که اگر چنین بود، ما لااقل هجوم چنگیز را شاهد نبودیم‌. چرا همه جهانگشایان هوای هندوستان می‌کردند و نه تنها آنان‌، که انگلیسان نیز. شاید آنها هم برای ترویج مسیحیت‌!

    ملاحظه می‌کنید که ما به چیزی افتخار می‌کنیم که مایه‌ی سرافکندگی است و حتی بعدها سبب بدبختی خود ما شد. جنگ پانی‌پت میان قوای افغان و هندوان‌ِ مَرَته رخ داد. سپاه مرته اگر به این وسیله تضعیف نمی‌شد، راه انگلیسها این‌قدر هموار نمی‌شد که تا بالاحصار کابل پیش بیایند. هم‌چنین اگر مرته قوی‌تر می‌ماند، حکومت سیکها که بعدها قدرتمندتر شد و بسیاری از پاره‌های افغانستان آن زمان را از آن جدا کرد، آن مایه از قدرت را نمی‌یافت‌. به قول مؤلف «افغانستان در پنج قرن اخیر»، «عجب این است که یگانه قوتی که در هند از نتایج این جنگ (پانی‌پت‌) مستفید گردید، سازمان سیکان پنجاب بود، زیرا از فشاری که از سمت جنوب به آن وارد می‌شد فراغت یافته قوتش را تماماً به مقابله با دولت درانی وقف کرد و می‌توان گفت که در آخرین تحلیل‌، جنگ پانی‌پت به جای آن‌که سلطه‌ی افغانی را در هند تقویت نماید، عمر آن را کوتاه‌تر ساخت و نتایج آن برای تمام عناصر کم و بیش مفید بود، جز برای دو حریفی که در جنگ مذکور رأساً شرکت داشتند، یعنی مرته و افغان‌.» (همان‌، صفحه‌ی 165)

    آری‌، این‌چنین بود برادر. البته می‌توان افتخار کرد به این که بخش عمده‌ای از هندوستان در روزگاری جزء افغانستان بوده است‌؛ به شرط این که تاریخ را نخوانده باشیم و ندانیم که این تسلط، به چه بهایی تأمین می‌شده است‌.

 

یک سند افتخار

تاکنون از این گفتیم که ما گاه به چیزهایی افتخار می‌کنیم که قابل افتخار نیست و گاه از بسیار چیزها غافل می‌مانیم که به راستی جای افتخار دارد. من برای این که سخنم یکسویه هم به نظر نیاید و بدین متهم نشوم که قصد خوارانگاشتن مفاخر ملّی را دارم‌، اینک یک سند افتخار ملّت افغانستان را نقل می‌کنم‌. این سند، از جنس کتیبه‌های شاهان نیست که در آنها سرزمینهای تحت تصّرف آنان نام برده می‌شده است‌. از جنس عهدنامه‌های فاتحانه‌ی شاهان ما و تقبل باج و خراج از سوی پادشاهان سرزمینهای مجاور هم نیست‌. فقط پیش‌نویس یک توافقنامه است میان مجاهدان افغان و انگلیسان متجاوز در جنگ اول افغان و انگلیس‌.
 

     متن قرارداد، شرح و تفصیل به کار ندارد. فقط برای دوستانی از وقایع تاریخی اطلاع ندارند، توضیح می‌دهم که در سال 1840 میلادی‌، در اوج قدرت امپراتوری انگلیس‌، انگلیسهای مهاجم به کشور، با تسلیم‌شدن امیر دوست محمد خان و تبعید او به هندوستان‌، بر کابل و نواحی جنوبی و شرقی کشور مسلط شدند و شاه شجاع را به عنوان پادشاهی دست‌نشانده بر تخت نشاندند. این رفتارِ انگلیسها به زودی قیامی مردمی را برانگیخت که باز از افتخارات ملت افغانستان است‌. قیام در نهایت به محاصره‌ی نیروهای انگلیسی در یکی دو قلعه‌ی نظامی انجامید. انگلیسها بسیار کوشیدند که با خدعه و نفاق‌افکنی میان سرداران جهاد، آنان را به خود مشغول کنند و مفرّی بیابند، ولی موفق نشدند و در نهایت تن به مصالحه‌ای خفّت‌بار دادند.

     متنی که در پی می‌آید، پیش‌نویس آن مصالحه است‌. این را چند تن از سران جهاد، بدون این که حتی حکومت و پادشاهی پشت سرشان باشد، به زور قیام مردم بر انگلیسان تحمیل کردند. در هر ماده‌، درخواست طرف افغان و سپس جواب طرف انگلیس آمده است‌. این جوابها گاه قانع‌کننده نبوده و تبصره‌ی طرف افغان را در پی داشته است‌.

     گمان نمی‌رود که انگلیسها در طول دوران حکمروایی‌شان بر بخش عظیمی از گیتی‌، این خفتی را پذیرفته باشند که در این قرارداد (یا درست‌تر بگوییم توبه‌نامه‌) پذیرفتند. و نیز باید به خاطر داشت که این اولین شکست انگلیسها در متصرفات استعماری‌شان بود.

     من متن را از کتاب ارجمند «افغانستان در پنج قرن اخیر» مرحوم میر محمدصدیق فرهنگ نقل می‌کنم‌، کتابی هر فرد باسواد افغانستان‌، باید آن را یک بار بخواند.

 

     ماده‌ی 1 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: باید هیچ معطلی در حرکت عسکر انگلیس (به سمت هندوستان‌) رخ ندهد.

     جواب طرف انگلیس‌: موافقت است‌. آنها بیست و چهار ساعت بعد از آن‌که یک هزار مواشی بارگیر که اشتر یا یابو باشد دریافت کردند، حرکت می‌کنند.

     تبصره‌: به خودشان مربوط است باید کرایه‌ای را که می‌توانند تأدیه کنند.

     ماده‌ی 2 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: سرداران افغان با اردو همراهی می‌کنند تا کسی را برای مخالفت نگذارند و در تهیه‌ی آذوقه کمک کنند.

     جواب طرف انگلیس‌: بسیار خوب است‌.

     تبصره‌: سردار عثمان خان و شاه دولت خان‌.

     ماده‌ی 3 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: عسکر جلال‌آباد، پیش از حرکت قوای کابل به طرف پشاور حرکت نماید. (منظور لشکری است که در جلال‌آباد مستقر بود و بیم آن می‌رفت که به کمک سپاه‌ِ شکست‌خورده بیاید.)

     جواب طرف انگلیس‌: موافقت داریم‌، آیا کسی را تعیین می‌کنید که با آن همراهی کند؟

     تبصره‌: عبدالغفور خان‌.

     ماده‌ی 4 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: قوای غزنی بعد از گرفتن ترتیبات باید به سرعت از طریق کابل به طرف پشاور حرکت کند.

     جواب طرف انگلیس‌: موافقت است‌. آیا شخصی را برای همراهی با آن تعیین می‌کنید؟

     تبصره‌: یک نفر از اقارب نایب و یا مهتر موسی‌.

     ماده‌ی 5 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: قوای قندهار و تمام عساکر دیگر انگلیس در افغانستان‌، باید به زودی به هند برود.

     جواب طرف انگلیس‌: موافقت است‌. باید شخصی با آنها همراهی کند.

     تبصره‌: نواب جبار خان‌.

     ماده‌ی 6 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: باید تمام دارایی امیر دوست‌محمد خان که در دست حکومت انگلیس یا افسران شخصی است‌، به‌جا گذاشته شود.

     جواب طرف انگلیس‌: موافقت است‌. آنچه در اختیار مأمورین رسمی می‌باشد معلوم است‌. آنچه نزد افسران خصوصی است نشان داده‌، بگیرید.

     ماده‌ی 7 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: آنچه از دارایی انگلیس‌ها که برده شده نمی‌تواند، محافظت خواهد شد و در اولین فرصت ارسال خواهد گردید.

     جواب طرف انگلیس‌: موافقت است‌. لیکن ما تمام اشیای باقیمانده را به نواب (محمد زمان خان‌) می‌دهیم‌.

     تبصره‌: باید توپها، جبه‌خانه و تفنگها به من (محمد اکبر خان‌) داده شود.

     ماده‌ی 8 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: در صورتی که شاه شجاع (دست‌نشانده‌ی انگلیسها) بخواهد در کابل بماند، ما سالانه به او یک لک روپیه تنخواه خواهیم داد.

     جواب طرف انگلیس‌: آنچه میل دارید بکنید و امیدواریم دوستی‌تان را به ما ثابت بسازید.

     ماده‌ی 9 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: هرگاه خانواده‌ی شاه شجاع نظر به قلّت مواشی از بارگیری بماند، تا وقت حرکتشان به سوی هندوستان‌، محلی را که حالا در بالاحصار در اختیار دارند برای اقامتشان تعیین می‌کنیم‌.

     جواب طرف انگلیس‌: موافقت داریم‌. عزت شاه‌، عزت درانی‌هاست و شایسته‌ی شما می‌باشد.

     ماده‌ی 10 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: وقتی که اردوی انگلیس به پشاور رسید، باید ترتیبات برای حرکت دوست‌محمد خان (پادشاه تبعیدی افغانستان‌) و سایر افغانها با اموال و عایله و اطفالشان گرفته شود.

     جواب طرف انگلیس‌: موافقت داریم‌. همه‌ی آنها با عزت و سلامتی اعزام خواهند شد.

     ماده‌ی 11 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: وقتی که امیر دوست‌محمد خان و سایرین به سلامتی به پشاور رسیدند، آنگاه عایله‌ی شاه اجازه‌ی عزیمت خواهد داشت تا بعد از عزیمت به محلی که تعیین شده برسد.

     جواب طرف انگلیس‌: موافقت داریم‌.

     ماده‌ی 12 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: چهار نفر مرد انگلیس طور گروگان در کابل خواهد ماند تا وقتی که امیر دوست‌محمد خان و سایر افغانها به پشاور برسند و آن‌وقت به مردان انگلیس اجازه‌ی حرکت داده خواهد شد.

     جواب طرف انگلیس‌: موافقت داریم‌.

     تبصره‌: باید شش نفر گروگان باشد.

     ماده‌ی 13 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: سردار محمداکبر خان و سردار عثمان خان عسکر انگلیس را تا پشاور همراهی خواهند کرد و آنها را به سلامتی به آنجا خواهند رسانید.

     جواب طرف انگلیس‌: موافقت داریم‌.

     تبصره‌: سردار محمداکبر خان‌.

     ماده‌ی 14 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: بعد از حرکت انگلیس‌ها روابط دوستانه دوام خواهد یافت‌، یعنی این‌که حکومت افغانستان بدون موافقت و مشوره‌ی حکومت انگلیس هیچ عهدنامه و رابطه با کدام دولت خارجی برقرار نخواهد کرد و اگر آنها کدام وقتی علیه حمله‌ی خارجی کمک بخواهند حکومت انگلیسی از ارسال چنین کمک مضایقه نخواهد کرد.

     جواب طرف انگلیس‌: تا جایی که به ما مربوط است‌، موافقت داریم‌. اما در این باره تنها حکمران کل هند صلاحیت دارد. ما بهترین مساعی را به کار خواهیم برد تا دوستی در بین دو دولت قایم شود و به لطف خداوند تعالی این آرزو برآورده خواهد شد و دوستی برای آینده وجود خواهد داشت‌.

     (در این مورد که چرا افغانان با وجود چنین شکستی که بر انگلیسان تحمیل کردند، باز هم در سیاست خارجی خواستار دوستی انگلستان بودند، مرحوم فرهنگ در کتابش توضیحاتی داده است‌. در واقع این یک حقیقت تلخ تاریخی است که همواره در جنگ قدرتمند و در تدبیر و سیاست‌، ضعیف بودیم‌.)

     ماده‌ی 15 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: هر کس که با شاه شجاع و انگلیس‌ها کمک کرده و خواهش رفتن را با آنها داشته باشد، برایش اجازه داده می‌شود. ما مزاحم او نخواهیم شد و اگر آنها در اینجا بمانند، هیچ‌کس از آنها نسبت به آنچه کرده‌اند بازخواست نخواهد کرد و به بهانه‌ای به ایشان اذیت نخواهد رساند. آنها می‌توانند مثل سایر سکنه در این مملکت باشند.

     جواب طرف انگلیس‌: ما یک چند کلمه را داخل کرده‌ایم و عین دوستی خواهد بود اگر شما با آن موافقت بکنید.

     ماده‌ی 16 ـ پیشنهاد طرف افغانی‌: اگر کدام نفر از آقایان انگلیس از روی ضرورت متوقف شود، با او تا وقت حرکت با عزت رفتار خواهد شد.

 

باز هم پاره‌ای از حقایق تاریخی

 

به گمان من یک عامل اصلی افتخارات دهان پر کن، ناآگاهی از تاریخ است. بسیار وقتها آنچه در کتابهای درسی به جوانان یاد داده می‌شود، همان چیزی نیست که به راستی روی داده است. چنین است که در ایران، آگاهی عمومی از تاریخ این منطقه‌، به ویژه در ارتباط با افغانستان بسیار اندک است و همین‌، سبب بسیار توهّمات شده است‌، از این قبیل که افغانستان در عصر قاجاریه از ایران جدا شد.  

    و باز بسیار وقتها از حمله‌ی «افاغنه‌» در عصر صفوی به اصفهان یاد می‌شود و هیچ روشن نمی‌شود که این «افاغنه‌» بالاخره از کدام کشور بودند. اگر افغانستان جزء ایران بود که اینها هم ایرانی بوده‌اند و این را باید یک درگیری داخلی از نوع درگیری زندی‌ها با افشاری‌ها و قاجاری‌ها با زندی‌ها یاد کرد; این که یک سلسله‌، به وسیله‌ی سلسله‌ای دیگر از میان برداشته می‌شود. چرا جنگهای ویران‌کننده و توأم با قساوت آغامحمد خان قاجار علیه لطفعلی خان زند و مردم کرمان یک تهاجم بیرونی دانسته نمی‌شود و حمله‌ی محمود به اصفهان چنین دانسته می‌شود؟ 
     تاریخ به ما می‌گوید که سرزمینی که اکنون افغانستان نامیده می‌شود، بعد از افول دولت تیموریان هرات‌، عملاً در بین سه قدرت متنازع منطقه تجزیه شده بود. بخشهای شرقی و جنوب شرقی آن در سیطره‌ی حکومت مغولی هند قرار داشت‌; بخشهای شمالی و شمال‌غربی در سیطره‌ی ازبکان شیبانی بود و غرب و جنوب غرب در تصرّف حکومت صفوی‌. به واقع تنها مقطع تاریخی در این هزار سال که بخشی از افغانستان (و نه همه‌اش‌) در تصرف ایران است‌، همین دوره‌ی نه چندان دراز است و آنانی که افغانستان را جزء ایران می‌دانند، فقط می‌توانند به تصرّف هرات‌، فراه‌، نیمروز، قندهار و نواحی آنها در دوره‌ی صفوی اتکا کنند و نه بیشتر. این نه از لحاظ جغرافیایی بسیار چشمگیر است و نه از نظر تداوم تاریخی‌. 
     اما افغانستان به سبب این که حیاط خلوت و میدان جنگ این سه دولت بود، بسیار آسیبها دید. 
     در آن زمانه‌ها که امکانات حمل و نقل بسیار نبود و لشکرها هم بی‌شمار بودند، غالباً عبور یک لشکر از یک منطقه‌، مساوی بود با تاراج همه خوارباری که دهقانان برای مدتها ذخیره کرده بودند، چون هم لشکریان غذا می‌خواستند و هم چارپایانشان‌. بگذریم از ستمها و تعدی‌هایی که از سوی بعضی لشکریان متخلف می‌شد و بگذریم از این که بسیاری از مردم آن منطقه ناچار می‌شدند برای در امان ماندن از انتقامجوییها، به تناوب به لشکریان متخاصم بپیوندند و از میان بروند. 
     حالا تصور کنید که شهری آباد همچون هرات‌، در جنگهای میان شیبانیان و صفویان چند بار دست به دست می‌شود. این شهر بعد از این جنگها دیگر روی خوبی ندید. بسیاری از کشتزارها، باغها، آبادیها و مهم‌تر از آن‌، مردم هرات در جنگهای متوالی شیبانیان و صفویان لگدمال شدند و از میان رفتند. آنچه باقی مانده بود نیز در دست به دست شدن میان دولتهای افغانستان و ایران در عصر قاجاری تباه شد. چنین است که عروس شهرهای این منطقه‌، در فاصله‌ی یکی دو قرن‌، چنین به خاک سیاه می‌نشیند. بله. در پشت این افتخار کردن‌ها که فلان شهر و فلان کشور از ما بود، بسیار تباهی‌ها و مصیبت‌ها خفته است که ما خبر نداریم.

     در آن سوی و در مرز حاکمیت صفوی و گورکانی‌، قندهار چنین وضعی داشت و بارها دست به دست شد و بسیار صدمه‌ها دید. با این وصف‌، می‌توان حس کرد که قیام هوتکیان علیه صفویان چه زمینه‌های اجتماعی داشته است‌.

     این جریان در اصل از حمله‌ی محمود به اصفهان شروع نشد، بلکه از قیام پدرش میرویس علیه حاکم صفوی‌ِ قندهار شروع شد، حاکمی ستمکار به نام گرگین که میرویس هوتکی به خاطر تظلّم و شکایت از او باری به اصفهان رفت و جواب درخوری از شاه صفوی نگرفت‌. پس میرویس برگشت و با قیامی مردمی‌، گرگین و همراهانش را کشت و حکومت قندهار را به دست گرفت‌.

     میرویس‌، شخصی بود بسیار بااراده‌، شجاع و در عین حال خردمند و دوراندیش‌. او پس از کشتن گرگین و سیطره بر قندهار، کوشید که در پی رفع آن مظالم برآید و حکومتی ملّی و مردمی تشکیل دهد که این مردم دیگر ناچار نباشند به دولت صفوی باج و خراج بپردازند و در عین حال‌، ستمگریهای کسانی همچون گرگین را تحمل کنند.

     دریغ که میرویس به زودی درگذشت و حکومت به پسرش محمود رسید که جوانی بود شجاع و متهور، ولی جاه‌طلب و عاقبت‌نیندیش‌. او بود که به اصفهان لشکر کشید و البته تاوانش را نیز با خون خود و همراهانش پرداخت‌.

     حالا قضیه را از یک جانب دیگر می‌نگریم‌. در کتابهای درسی افغانستان ـ و باز تحت تأثیر گرایشهای ناسیونالیستی ـ فتح اصفهان به دست هوتکیان با مباهات تمام نقل شده است و این که شاه حسین صفوی به دست خویش تاج را بر سر محمود هوتکی نهاد، افتخاری برای افغانستان دانسته می‌شود.

     ولی در حقیقت‌، همچنان که لشکرکشی‌های افغانان به هندوستان در نهایت به ضرر افغانستان تمام شد و من در یادداشت پیش بدان اشارتی کردم‌، این لشکرکشی هم در حکم یک خودکشی برای دولت نوخاسته‌ی هوتکی بود و آن تاجی را که سلطان حسین بر سر محمود نهاد، نادر افشار از سر اشرف برداشت‌، همراه با سرِ آن جوان شجاع و بااراده‌.

     حمله‌ی محمود به اصفهان‌، با سپاهی اندک‌، در حالی که حتی شهرهایی همچون کرمان و یزد را بدون تصرّف پشت سر گذاشته بود، بدون پایگاه مردمی و مذهبی در ایران‌، به واقع یک انتحار سیاسی بود. او در سایه‌ی تهوّر خودش و مردانش و سپهسالارانی شجاع همچون سیدال خان ناصری البته اصفهان را گشود و تاج را به دست پادشاه صفوی بر سر خود نهاد، ولی در واقع هم مرکزیت قندهار را به حال خود گذاشت و هم خود را در میان دشمنانش محاصره کرد. چنین بود که مردم ایران به گرد شهزاده تهماسب صفوی و سپس نادر افشار گرد آمدند و به عمر کوتاه‌ِ حکومت هوتکی در افغانستان خاتمه دادند.

     محمود خود در اصفهان دیوانه شد و درگذشت و حکومت را پسرعمویش اشرف به چنگ آورد، ولی عمر اشرف‌، با همه لیاقتهایی که داشت‌، در جنگ و گریز گذشت‌، تا این که در راه فرار به سوی قندهار از چنگ نادر افشار، به دست یکی از ملازمانش کشته شد و آنگاه نوبت نادر بود که انتقام اصفهان را از قندهار بگیرد.

     آن کسانی که به پیروزی هوتکیان در اصفهان افتخار می‌کنند، هیچ بدین اشاره نمی‌کنند که این فتوحات‌، سپس به واسطه‌ی حمله‌ی انتقامجویانه‌ی نادر افشار چه مصیبتها برای افغانستان به بار آورد. از جانبی دیگر، آنان که تهاجم هوتکیان را فاجعه‌ای برای ایران می‌دانند ـ در حالی که ابعاد مصایب آن بسیار نبود ـ هیچ‌گاه از آنچه به دست نادر افشار و سپاه او بر سر هرات و قندهار آمد، یاد نمی‌کنند. باز هم نادر افشار قهرمان ملّی به حساب می‌آید و در باغ نادری مشهد، مجسمه‌اش سوار بر اسپ بر اذهان مردم جولان می‌دهد.

     می‌بینید که ما به چیزهایی افتخار می‌کنیم که یا قابل افتخار نیست و یا هم اگر هست‌، از نوع تاج‌بخشی شاه صفوی به محمود است که می‌تواند فقط دل آدمهای ساده‌دل را خوش کند.

     باری‌، گمان نکنید که بسیار سیاه می‌نگرم‌. ملاحظه می‌کنید که ما صفحات روشن و پرافتخار هم در تاریخ خویش داریم‌، همچون قیام شجاعانه و رفتار هوشمندانه‌ی میرویس هوتکی که اگر اجل چند صباحی بیشتر به او مهلت می‌داد، چه بسا که وضع هر دو کشور همسایه از آنچه هست‌، بهتر می‌بود. نه اصفهان سقوط می‌کرد و نه حکومت هوتکی چنین سریع مسیر زوال می‌پیمود

 

ادامه دارد....

 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل    ۱۱٩          سال شـشم       حمل/ ثور  ۱۳۸٩  هجری خورشیدی      اپریل  2010