کابل ناتهـ، Kabulnath



















































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان
همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل




 


بخش اول


بخش دوم


بخش سوم

 

 

بخش چهارم



بخش پنجم

 

بخش ششم
 

 
 
 
 
 

کبیر داس جولای خـــدا

بخش هفتم

 

نيايش پروردگار يگانه با شعر

 
 

بشير سخاورز

 

بنارس در سده ى پانزدهم زادگاه پيشوايانى چون كبير و چند تاى ديگر شد اما پيشتر از اينها در سده هاى سيزده و چهارده مردان ديگر چون "رامانندا" مرشد كبير و "نامديف"، مردم هندوستان را به اتحاد و برادرى دعوت مى كردند. گفته شده است كه كبير داس با پذيرش دشواريها به مرشدش "رامانندا" رسيد، اما در شعر هاى او در هيچ جايى نمى توانيم نام پيشوايى را بيابيم؛ اگر كبير پيشوايى را در شعر ستوده است، آن پيشوا خداى يگانه  يا "سات گورو" است.
واژه ى "سات" در هندى به معناى همراه است و تنها نام بردن از "سات گورو"  نشان مى دهد كه كبير به تمام ديگر پيشوايان "نه" گفته است و پروردگار يگانه را به حيث پيشوا پذيرفته است. با دورى از همه پيشوايان آيين هاى ديگر و رو آوردن به يگانه خدا در حقيقت گام برداشتن به سوى هدفى است كه تمام انسانها زاده ى يك خداى يگانه اند و بنا بر اين فرقى ميان آنها نيست.
تأريخ نگاران معتبر هندوستان مانند "آر. سى . مزمبر"، "پى.ان.چوپره"، "بى.ان.پورى" و "ام.ان.داس" همه به اين باور اند كه كبيرداس نخستين كسى بود كه براى اتحاد هندو و مسلمان تلاش كرد.

 

به باور كبير هستى انسان را دو بخش است؛ يكى روح خودى (جيواتما) و ديگر روح پروردگار (پاراماتما) و هستى كامل تنها مى تواند از اتحاد و يگانه شدن اين دو بخش پديد آيد و با رسيدن به "نيروانا" مى توان اين دو بخش را با هم متحد ساخت. "نيروانا" مرحله ى وارستگى است كه انسان از همه خواهش ها به شمول خوراك و پوشاك دست مى كشد و به اندك قناعت مى كند. به قول حافظ شيرازى كه:
 

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود

ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است.

 

مهم ترين اثر كبير داس "بيجك كبير" نام دارد كه شعر هايى است براى نيايش پروردگار اما آن شعر هايى او كه در كتاب مقدس سيكها گنجانيده شده اند به نام "بگهت كبير" است.

 

مى توان گفت كه شعر هاى كبير داس عاشقانه اند، تنها با اين تفاوت كه محبوب او پروردگار است و از اين نگاه اشعار او به اشعار عرفانى مولانا جلال الدين بلخى شباهت دارند. شعر او عارى از استعاره، ظرافتها و صنعتهاى شعرى است كه در پس منظر آن شاعرى را مى بينيم كه مى خواهد با زبان هندى - نه زبان سانسكريت كه در ميان فرهيختگان كاربرد داشت، توده هاى مردم را مخاطب سازد.

 

كبيرداس پيوستن به خدا را يا از طريق روشنا شدن (Enlightenment) و يا از طريق فنا، آرزو دارد. او در زندگى مى خواهد به "نيروانا" برسد و پس از مرگ براى هميش با محبوب اش باشد.

 

dhruva prahlāda sudāmā ne oḍhi

śukadeva ne nirmala kinhī

dāsa kabīra ne aisī odhī

jyoń kī tyoń dhara dinhī

 

 

هنگامى كه كبير متولد شد

مردم دنيا لبخند زدند و او گريست

اما هنگامى كه كبير مى ميرد

مردم دنيا خواهند گريست

و كبير خواهد خنديد

 

 

هر چند پژوهشگران در آثار كبيرداس رگه هاى فلسفى آيين اسلام، آيين هندو، شيوه ى برهمن و شيوه ى تصوف را مى بينند و مى توانند بگويند كه كبير با اين انديشه و يا آن انديشه اش، به اين و يا آن آيين نزديك بود، خود كبير هنگام زندگى نمى خواست كه در يك قالب بگنجد. او آب روانى بود كه پى در پى به سوى وادى ناشناخته مى رفت تا  حجم آن وادى را مسخر كند و باز به راه اش ادامه دهد و به همين علت او حتا به خودش پيرو و يا پيشواى شيوه ى بختى خطاب نكرد، اما روشن است كه او يكى از پيشوايان شيوه ى بختى بوده است. هنگامى كه اشعار كبير را مى خوانيم، نمى توانيم يقين داشته باشيم كه گوينده ى اين اشعار مسلمان بوده است يا هندو. او در يك شعرش خود را بنده ى "رام" مى داند و در شعر ديگر بنده ى "رحيم" و يا گاهى در يك شعر هم بنده ى "رام" است و هم "رحيم".

 

كبير داس پروردگار را در همه جا مى بيند و جايى نيست كه بتوان از زير نگاه پروردگار دور بود و به همين علت، كردار، پندار و گفتار كبيرداس همه با "راستى" آراسته است. هنگامى كه شعر هاى كبير را مى خوانيم، شعر معروف شیخ بهاءالدّین محمّد بن حسین عاملی معروف به شیخ بهایی فراياد مى آيد كه مخمسى است بر غزل "خيالى بخارايى".

 

تا كی به تمنای وصال تو یگانه
اشكم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهدبسرآید شب هجــران تــو یـا نــه
ای تیـر غمـــت را دل عشــاق نشانــه
جمعی به تو مشغول تو غایب زمیانه


رفتم به در صومعـه ى عابد و زاهــد
دیدم همه را پیش رُخت راكع و ساجد
در میكده رهبانم ودرصومعه عابد
گه معتكف دیرم وگه ساكــن مسجـــد
یعنی كه تو را مى طلبم خانه به خانه


هردركه زنم صاحب آن خانه تویی تو
هرجا كه روم پرتو كاشانه تویی تو
در میكده و دیـركه جانانــه تــوی تــو
مقصودمن از كعبه و بتخانه تویی  تو
مقصود تویی  كعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دیــد
یعنی همه جا عكس رخ یار توان دید
دیوانه منم من كه روم خانه به خانه


عاقل به قوانیـن خـــرد راه تو پــویــد
دیوانه برون از همه آیین تو جوید
تا غنچه ى بشكفته ى این بـاغ كــه بــویــد
هركـس بـــه زبانی صفــت حمــــد توگوید
بلبل به غزلخوانی و قُمری به ترانه

بیچاره "بهایی"كه دلش زار زغم توست
هرچندكه عاصی است زخیل و خدم توست
امیــد وی از عاطفت دم به دم تــوست
تقصیـر "خیـالی" بــه امیــد كــرم تـــوست
یعنی كه گنه را به از این نیست بهانه

 

 كبيرداس به جستجوى پروردگار در آسمانها و افق ها نگاه مى كرد اما هيچ گاه پايش را از زمين برنگرفت. او مانند ديگر بندگان خدا، بنده ى خاكى باقى ماند و با ديگر بندگان خدا پيوند محكم بست تا آنها را با خود به دربارى ببرد كه پروردگار يگانه بر اورنگ آن نشسته بود.

 

 

 




ادامه دارد....
 

(())(())(())(())(())(())

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 114           سال پنجم         دلــو/حوت  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        فبروری 2010