کابل ناتهـ، Kabulnath






























Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان
همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 

 

 


بخش اول


بخش دوم


بخش سوم

 

 

بخش چهارم



بخش پنجم

 


 

 
 
 
 
 
کبیر داس جولای خدا

بخش ششم

رهايى از طلسم زبان و آيين
 
 
بشير سخاورز
 

كارنامه ى كبير از سويى با كارنامه ى عيساى مسيح شباهت دارد زيرا كه هر دوى آنها نتوانستند با تمام توش و توان شان در بين مردمان صاحب رسوخ نفوذ كنند. داستان زن فاحشه را كه در انجيل مقدس آمده است، همه مى دانند كه اين زن روزى در پيش روى مردم عام سنگسار مى شد. هنگامى كه عيساى مسيح به جايى كه آن زن سنگسار مى شد، رسيد – مردم از او خواستند  تا به سوى زن فاحشه سنگ بيندازد، اما عيسا گفت تنها كسى مى تواند كه آن زن را با سنگ بزند كه خود هيچ گناهى مرتكب نشده باشد و چون عيسا خودش را پاك از گناه نمى دانست به سوى زن سنگ پرتاب نكرد و اين كار او موجب شد تا ديگران هم از سنگ زدن به زن دست بكشند. عيسا پس از آن كه ديگر كسى به سوى زن سنگ پرتاب نكرد، به سوى زن رفت و او را از زمين بلند كرد. اين كار او بر زن فاحشه پيامدى داشت كه زندگى او را براى هميشه ديگرگون كرد – به مسيحيت پناه برد و ديگر هيچ گاه به فحشا تن نداد. يك هزار و پنجصد سال پس از آن روز كبير بجاى رفتن به پرستشگاه برهمن ها، به گذر فاحشه ها رفت و آنها را به نيايش به درگاه خدا خواند. برهمن ها او را با اين كارش مسخره كردند، اما در حقيقت اين كرده ى شان تفى بود كه بر ريش خود شان نشست، زيرا كه زن هاى فاحشه براى نخستين بار ديدند كه راهبى در بين آنها آمده و آنها را در يك رَده با ديگر مردم قرار داده است. اين همگون نگرى بر دل زنها اثر گذاشت و روشى را كه كبير براى رسيدن به خدا درس مى داد، پذيرفتند. آيين برهمن براى روش انسانگراى كبير جا خالى كرد و امروز در "بنارس" جايى كه كبير زاد و برهمن ها آن جا را سرزمين مقدس و گاهواره ى خود مى دانستند، كبير بيش از هر برهمنى شهرت دارد، زيرا كه در هر گوشه ى دنيا سپاه مردمان فرودست چندين بار بزرگتر از سپاه مرمان فرادست است و روش كبير بارى براى مردمان فرودست بيشتر سودمند بود.

كبير و ديگر پيروان جنبش بختى اين باور روز را كه فقط زبان سانسكريت، زبان مقدس است و نيايش به درگاه خدا بايست با همين زبان باشد، برهم زدند و در سرود هاى نيايشى شان زبان مادرى بكار بردند.كبير زبان را راهوارى براى حمل انديشه ى انسانى اش مى دانست و مى خواست كه پيامش فراگير باشد. گوهر فكرى او را زبان ساده نتوانست كه زيان آورد و اين گوهر - روشمند و تابنده بر گستره ى دلهاى مردم نشست و بر زمين دل شان انديشه ى انساندوستى را بارور ساخت و به آنها آموخت كه پروردگار انسان، خداى مهر است كه در نزد او همه ى انسانها در يك صف قرار دارد.

كبير دنبال حقيقت خود يافته بود و به حقيقت بازمانده از ديگران باور نداشت و اين امر باعث شد تا او از برهمن ها و مسلمان هايى كه حقيقت شان كسبى بود، نه هراسد و سر به آستان تسليم خم نكند. ديگران جلوه هاى خدا را از زبانها شنيده بودند، اما كبير جلوه هاى خدا را با چشم دل ديده بود و مى دانست كه پاى استدلال براى پذيرش خدا چوبين است – پس دانش مكتبى شمعى بود در برابر آفتاب تابان حقيقت خود يافته. از اين رو روش كبير را مى توان با روش "گواتما سيدارتا و يا بودا" مشابهت داد كه "گواتما سيدارتا بودا" هم دنبال حقيقت بازمانده نرفت، بل به غار كوهى نشست تا در تنهايى و در تاريكى آن غار نور روشن خدا بر دلش بتابد. حقيقتى كه او يافت چنان استوار و بيدار بود كه هيچ حقيقت كسبى نتوانست با آن برابرى كند. كبير هم دانش ژرفى از ديگر آيين ها نداشت. پژوهشگران مى گويند كه دانش او از اسلام سطحى بود. نيازى براى اثبات اين كه كبير مرد مقالات نبود، نيست. با يك نگاه به اشعار ساده اش در مى يابيم كه زبان او پالش نيافته است، اما همين زبان پالش نيافته پيام گرمى را بر دلها مى دمد و امروز بزرگترين پژوهشگران جهان افسون سحر اين زبان ساده با پيام گرم اند:

 

زبان سانسكريت را آموختم

تا مردم مرا خردمند بگويند

اما چه گونه آن را به كار برم؟

- هنگامى كه از خود رفته ام

و از تشنگى بريان مى شوم

و مى سوزم در آتش آرزو

مگذار سنگينى غرور خردمندى را بر سر حمل كنى

كبير مى گويد: "بگذار غرور را باد ببرد

پيش بيا تا محبوب را دريابى

و به او  پروردگار خطاب كن.

 

كبير باور دارد كه بدن معبد خداست - آن چه كه در غرب به آن مى گويند Body is temple of God و اين معبد بايد از گند روزگار در امان باشد.  او تنها در چند مورد استعاره به كار مى برد، از آن ميان كاربرد چادر در برابر بدن است. شباهت دادن بدن به چادر بجاى آن كه شگرد ادبى  باشد، بيشتر به غرض سيلان دادن فكر عارفانه است – يعنى چادر مى تواند رنگ گيرد و يا توسط كسى كه آن را پوشيده است از بين برود. او رنگ دادن به چادر را مى پذيرد تا هنگامى كه ديگر چادر به رنگريز (استاد) نياز ندارد و سرانجام رنگ آخرى خود را تبارز مى دهد، اما هميشه پند مى دهد تا مردم نگهبان چادر چود باشند كه به گند آلوده نشود. اين موضوع را مى توانيم از دو شعر كبير داس دريابيم. كاربرد اين استعاره به پيشه ى كبير ارتباط مى گيرد، زيرا كه او جولا بود و كار ش توليد چادر – پس او مى توانست چادر را هر روز ببيند و آن را به بدن انسان تشبيه كند :

 

(١)

پس از آن كه چادر تكميل مى شود

مى فرستنش به رنگريز براى رنگ

رنگريز تا حدى به آن رنگ مى دهد

تا چادر به رنگ سرخ مى رسد

اين رنگِ به خود رسيدن است

  

(٢)

 

مردد نشويد و نه هراسيد

هنگامى كه اين چادر را مى پوشيد

تنها براى دو روز مال شماست و موقت

مردم نادان به آنى بودن اين چادر باور ندارند

و روز به روز آن را ويران مى كنند.

 

 

دسمبر سال 2009

بليز، امريكاى ميانه

 

 

 

(())(())(())(())(())(())

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 113           سال پنجم         دلــو  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        فبوری 2010