کابل ناتهـ، Kabulnath














































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان
همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل



















۱





 

 
 
 
 
 
نکات تازه پیرامون زندگی شهید میر علی احمد  شامل

پیوست (2)

 
شفیق شامل
 

شهید میرعلی احمد شامل
 

 محترم نصیرمهرین،

 . . .  قسمیکه برای شما معلوم است و درنوشته هایتان نیز تذکرداده اید، موضوع کودتای عبدالملک عبدالرحیم زی چیز غیراز اتهام ازطرف محمد داود نبود، تا هم مخالفین سیاسیئ خود را – چون پدرم میرعلی احمد شامل– وهم کسانیکه همچون عبدالملک عبدالرحیم زی ارادۀ اداری سیاسئ شان را به پای محمد داود بسته بودند، از صحنه کنار بکشد، تا باشد که میل وخواهشات جنابشان در مورد مملکت داری هیچگونه مانع نداشته باشد. ازآنجایی که مطلب مورد بحث در نوشته های شما موضوع اتهام محمد داود برای کودتا برحکومت از جانب عبدالملک عبدالرحیم زی می باشد؛ یادآوری ازپدرم، درین میان از آن جاست، که او را نیز به اتهام همدستی با عبدالملک عبدالرجیم زی گرفتار نموده وبه زندان می اندازند. ازبازنویسی مفصل درمورد فعالیت وروند اندیشوئ پدرم از زمان مکتب تا اینکه حکومت جنایتکار خلق وپرچم  او را بدارمی کشند، یا تیرباران می کنند، یا آنقدرشکنجه می کنند که جان میدهد- ما هیچگاه ندانستیم برپدرم چه رفت- صرفنظرنموده وبسیار کوتاه نکات ذیل را دوباره خاطرنشان می سازم :

 

1- پدرم یکی از بنیانگذاران نخستین اتحادیۀ محصلین درکابل – افغانستان – می باشد. آقای غباروآقای فرهنگ درینمورد نوشته اند. البته حسن شرق که خود نیز عضو اتحادیه بود، درین رابطه نوشته است. ولی قضاوت وبینش او اعتبار عالمانه ندارد. از زبان پدرم بارها شنیده بودم که محمدداود او را درهمین سالها به صدارت احضار و از او می خواست تا با دولت همکار شود- چنانکه حسن شرق این راه را گزیده و برای پیشرفت وآیندۀ نوین در افغانستان با محمد داود همگام گشت – ولی جواب پدرم تا حال درگوشم طنین انداز است که به جواب محمد داود می گوید: " سردارصاحب، میان اندیشه ها وآرمانهای ما بسیار تفاوت وجود دارد ."

 

  همدوران او که در آن سالها به خطابه های پدرم گوش داده اند، همیشه از صراحت لهجه، فصاحت کلام، وطن پرستی، بی باک بودنش دربیان نابسامانی ها وستم دولت های استبدادی درافغنستان برمردم؛ وشهامت او درمطرح کردن وطلب کردن حق مظلوم از ظالم و قدرتمندان که سرنوشت مردم را تعیین می کردند، یاد کرده اند. در سخنرانی هایش متداوم تکرار میکرده است  که:

 

        حق تو اگر در دهن شیربود              باجرئت شیر از دهن شیر بگیر

 

   در آن زمان میان دست اندرکاران اتحادیه محصلین، به نام بلبل اتحادیه معروف بود. آرزو دارم در آینده های نزدیک در حدتوان در مورد این بخش تاریخ سیاسی اندیشوی در افغانستان چیزی فراهم آورده ودرقالب کتاب به نشررسانم . چونکه بوجود آمدن آن از دیگاه تاریخ سیاسی واندیشوی در افغانستان، پدیدۀ قابل ملاحظه بوده وتا حال بصورت لازمه درج ذهنیت تاریخئ افغانها نگشته است

 

2- برای هراندیشمند زمانیکه به جریانات سیاسی،اندیشوی و اجنماعیئ مردم وزادگاهش می اندیشد- ویا درابطه با کارش درمورد ملت ها وکشورهای دیگر اندیشه میکند – سوالی که همیشه مطرح می شود، این است، که چرا بعضی از اشخاص زندگانئ مرفه را کنار گذاشته وبا زمامداران وقدرتمندان کنارنمی آیند. شاید درهرحالت وبرای هرشخص عوامل چنین روند اندیشوی وگزینش راه مبارزه متفاوت باشد. پدرم نیزشاید به دلایل گوناگون پا به عرصۀ سیاست ومبارزه با استبداد گذاشته باشد؛ ولی آنچه از دیگاه من ارادۀ واندیشۀ او را به مبارزه برای حق کشید، از همه بیشترمربوط به دوعنصر است :

 

   - پدرم متعلق به یک اقلیت مذهبی ونژادی درافغانستان بود. هویت شخصی، سیاسی، اجتماعی واندیشوی اورا- با وجودیکه درواقع انسان خردگرا وبه اصطلاح آلمانیsekular    بود - تجربۀ محرومیت هایی که نه تنها او بلکه پدرش ( با آمدن محمد نادرپدرکلانم میرمحمد حسین شامل، که در وزارت خارجۀ افغانستان از زمان امان الله خان اجرای وظیفه می کرد، به خاطر شیعه بودنش از آن وزارت اخراج گردید) وبسیارکسان دیگربخاطر شیعه بودن کشیده بودند، تعیین می کرد. دریکی از غزلهایش که در دوران زندان  به استقبال ازیک غزل سرورجویا سروده است وگوش آویزمن است نیز سالها ست که است( چونکه در وصیت نامه اش این نکته را برای من تأکید کرده است ) می گوید:

 

                      غیر درد  و معرفت، دعوی مسلک ابلهیست

                      بــادۀ بی نشــه را نتــــوان به ساغــرداشــتن  

 

     درد او ریشه در محرومیت هایی داشت، که درهرعرصۀ اجتماع اش با آن رویا رو بود. اما بیشتر درد دیگران وهمنوعان او تهداب هویت سیاسئ او را می ساخت . در بخشی از مقدمه یی که بردیوان اشعارش( که تاحال مؤفق نشده ام آنهمه را تدوین نموده وبه چاپ برسانم ) نوشته وآن مجموعه را " افکار پریشان : سرودۀ میر علی احمد سالک" شامل " درزندان ولایت کابل بین سنوت 1337-1341" عنوان کرده است، چنین می نویسد :

 

    من که کیش وآئینم مبارزه با استبداد وخائن ومستثمر، دفاع از ستمکش وحمله برستمگر بوده واست، به این جرم یکمرتیه در ماه عقرب سال 1329 ازصنف دوم فاکولتۀ حقوق وعلوم سیاسی اخراج ومصارف تحصیل برمن حواله گردید؛وباردوم شب 15سرطان سال 1336درعصرحکومت وحشت وترور سردارمحمدداود جان، در زندان ولایت کابل ( مخصوص اول و دوم) پنجسال و دونیم ماه در حال تجرید مطلق( کوته قفلی) زندانی گردیدم . 

               

در رابطه با زندانی شدن  پدرم نیزآقای غبار واقای فرهنگ نوشته اند،که نشاندهندۀ فعالیت سیاسی ومبارزۀ پدرم درآن سالها به حیث یکی از اعضای سرشناس حزب "وطن" به رهبری غلام محمد غبار می باشد.

 

-  عنصــردوم، ارتباط باآگاهی سیاسی و اندیشوی پدرم دارد. هنوزبخاطردارم کتابچه های یادداشت دوران فاکولتۀ پدرم را( که متأسفاه نتوانستم از کابل با خود بیرون آورم) که بارها بعد ازبه قربانگاه بردنش، درزمان دولت جنایتکار خلق و پرچم در سال 1358خورشیدی بدست میگرفتم و درسنین یازده و دوازده سالگی در آن ورق می زدم . یک قسمت زیاد آن یادداشت ها در مورد انقلاب فرانسه در1789 عیسوی بود، که در آن ارتباط صفحات متعدد از اندیشه های متفکرین وفیلسوفان دورۀ روشنگری اروپا(  Aufklärung) همچون جان لاک ،ولتر، ژان ژتک روسو و روبسپیربود. گمان می برم بی جاه نیست اگربگویم که تجربۀ محرومیت ها وستمکشی ها، وقتی با این گونه اندیشه های آزادیخواهانه که بنیان جامعۀ مدنی( zivile geselschaft und Rechtsstaatlichkeit ) را در اروپا گذاشت، همراه می شوند، زمینۀ مبارزه با استبداد وندای حق بلند کردن تمام چیده شده است – واگر اینهمه درمخیلۀ شخصی به هم پیوندبخورند، که شخصیت ویا کرکتر بی باک ، بینش تیز برای تمیزحق از باطل، عاطفۀ رقیق وارادۀ قوی داشته باشد؛ ودلیر وبا همت باشد، نتیجه چنان می شود که به اصطلاح " سر به کف " زندگی کرده و" زبانش" تیغ جنایتکاران وخود کامگان ریاکار را بر گلویش امروز نه فردا، فردا نه پس فردا، پس فردا نه . . . خواهد کشید، چنانچه دریکی از غزلهایش درزمان سلطنت استبدادی محمد داود، زمانیکه گمان می برد شاید اعدام گردد، چنین سروده بود:

 

   سرِپرشوروجنون تحفۀ داری کردم           سالک عشق وطن گشتم وکاری کردم

 

  برای پدرم" با مسلک " بودن، موضوع نهایت جدی بود. تخلص شعری خود راکه " سالک" گزیده بود، تنها ارتباط با اندوختۀ فرهنگی وادبئ او نداشت. چون به حافظ نهایت ارادت داشت وهمیشه به نام " خواجه حافظ شاعر آسمانی" یادمی کرد وبه یقین از حافظ بگوش داشته است :

     که سالک بی خبــرنبود ز راه ورسم منزلــها

 

" سالک" بودنش جنبۀ تاریخی، اجتماعی وسیاسی نیز داشت. به ارزشها وآرمانهایی که رهنمونش  بودند، سخت قایم بود. فکر می کنم در سنین بسیار جوانی در مورد بعضی ازمسایل اجتماعی به نتیجۀ نهایی رسیده بود وبرای به تحقق پیوستن آن اندیشه ها، زیاد تپید وهیچگاه ثبات اندیشوی وهویت شخصی اش رادربرابر رفاه وحفظ جان تبادله نکرد.

  این مختصرراکوشیدم ازدیگاه پسرش بنویسم.بدون آنکه شخصیت اجتماعی،سیاسی وتاریخئ او را فراموش کنم .

 

   در اخیر این نامه، یکباردیگرازشما در رابطه با کوشش تان که برای آگاهی تاریخی سیاسی افغانها زحمت می کشید،ابرازامتنان نموده وضمیمۀ این نامه مضمونی را که در مورد زندگینامه نویسی وتاریخ نویسی درافغانستان است ودررابطه با کتاب "از خاطراتم" ازآقای خالد صدیق نوشته بودم ( که به یاری وهمکاری شما نشر گردیده است) برایتان می فرستم. چون این مختصر را بر اساس خواهش انستیتوت شرق شناسی واقع در واشتگتن – آمریکا – نوشته ام به زبان انگلیسی است که درصفحۀ انترنیتی به شکل کتاب نیز از طرف این مؤسسه به نشر رسیده است وشامل بسیار مضامین به قلم کسان دیگر نیز میباشد.

                  با احترام

                   شفیق شامل

                سانفرانسیسکو/ ایالات متحدۀ امریکا

              جنوری 2010 عیسوی

 

(())(())(())(())(())(())

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 113           سال پنجم         دلــو  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        فبوری 2010