کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

۱

 

 

 

٢

 

 

 

۳

 

 

 

٤

 

 

 

۵

 

 

 

۶

 

 

۷

 

 

۸

 

 

٩

 

 

۱٠

 
 
   
"تو از چشم من"
مجموعهء نثر و شعر
(۱۱)

پروین پژواک
 
 

"تو از چشم من"
مجموعه شعر و نثر
پروین پژواک
اهدا به دوست و همسفر زنده گیم همایون هژبر
www.ppazhwak.hozhaber.com

 

الفبای گلسرخ

 

من اتاقی خالی بودم با پنجره ای بسته.

بسته بودم و از اینرو می توانستم باز شوم.  خالی بودم و از اینرو می توانستم پر شوم.  پنجره ام رو به سوی تو گشوده شد و من از تو پر شدم.

به تو دیدم و به بلوغ رسیدم.  همان روز که به تو دیدم، به بلوغ رسیدم و جوانی دانه ها به شتاب گل های زرد خودروی بهاری بر صورت چمن، پوست جوانم را شگافت و بر صورتم جوش زد.

زبان تلخ گلسرخ های خاردار را نمی دانستم.  با گلهای شیرین میان علف ها و ساقه های نرم آشنایی داشتم.  با رنگ آبی می آمیختم و رنگ سپید با من بود.  زلالیت آب را می فهمیدم و سوز شعله های آتش را نمی دانستم. 

ترا دیدم و مزهء خار را چشیدم و مزهء آتش را چشیدم.  گلسرخ را بوییدم و مزهء خون را چشیدم و به بلوغ رسیدم.

چون گلی که در چشم آفتاب بشگفد، در پیش چشم تو روییدم.  به آیینه برهنه دیدم و شیههء اسپ ها را در باد شنیدم. 

من خنجری تیز را خواب دیده ام و با آن الفبای گلسرخ ها را بر کتابچهء شعرم نوشته ام.  پنجره باز است و اتاق لبریز.  تو هستی و اتاق تهی نمی شود.  تا چشمه ها می جوشد، چاه لبریز آب است.

اتاق آشفته است.  هیچ چیز سر جایش نیست.  رنگ سرخ تازه به اتاقم کوچیده و هنوز چون چشم کبوترهای وحشی و خون آهوی زخمی و ذرات داغ غروب تابستان در فضا می رقصد.  به دیوارها رنگ داده و بسترم را گلگون نموده است.  با خنجری برهنه که در دست دارد، تمام لحاف ها و نازبالشت های آرامش مرا دریده و پنبهء بیگناه سپید را چون گلبرگ های نسترن به هر سو ریخته...

چه نسیمی ملایم از پس پنجره می نمود و اینک چه توفانی در اتاق است!

 

۱۳۷۱/۶/۲۳

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل    ۱۵۱   سال        هفتم              سنبله       ۱۳۸٩  خورشیدی               اول سپتمبر ٢٠۱۱