کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[۱]

 

 

[۲]

 

 

[۳]

 

 

 

[٤]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چــطور چنین واقـــع شــد.

فرجامین، بخش پنجم

 

azizullah41@yahoo.com

 

http://artofwar.ru/a/afgan/text_0020.shtml

 

 

گفت و شنود توسط: ارتیــُم شیئـنین                                گزارنده به دری: عزیز علیزاده

 

تنظیم کننده گان و تایـپست: اندری گریشنـُف، دمیتری بابکـِین، سیرگی سکریـپنیک.

(ادیسه، مسکو، مینسک، 08.2006)

  

  

Lef Gorelov

1975 الی اخیر سال 1979 

سرمشاور نظامی قوای مسلح افغانستان     

 

 

    پرسش: شما پیشتر اظهارداشتید که آنها شمارا نزد خود نه خواستند، آیا شما در بیروی سیاسی بودید و درمورد وضعیت در افغانستان گزارش دادید؟

   گریلـُف: بلی بودم. همچنان من نظرم را درماه اکتبر به گوش شان رسانیده بودم. همین لحظه تاریخ دقیق را بیاد ندارم، فقط همینقدر یادم مانده که برایم طیاره فرستاده بودند، من به مسکو پروازنمودم. شام آن روز به مسکورسیدم و فردایش اگرکـُف به سواری موتر مرا به بیروی سیاسی برد. من و نیکلای واسیلویچ یکجا باهم آنجا رسیدیم. او برایم گفت:

    ـ " تشویش نداشته باش !"

     طبعا ً من مشوش بودم، چون بار نخستم در بیروی سیاسی بود. داخل شدیم، بریژنیف، گرومیکو، اوستینـُف آنجا نشسته بودند. پناماریوف گرچه عضویت در بیروی سیاسی را نداشت، مگر او هم همانجا حضورداشت. سخن کوتاه، تمام اعضای یبروی سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونست اتحاد شوروی درآنجا جمع شده بودند. من با ایشان جورپرسانی نمودم.

  " سلام به شما! لطفا ً بنشینید، چه مینوشید؟ قهوه و یا چای؟" ـ بریژنیف از من پرسید. روی میز هرکدام شان گیلاسی مانده شده بود، داخل گیلاسها پربود از چای با لیمو. من گفتم:

   " ممنون شما! من همین لحظه میز نان را ترک نمودم".

   " وقتی کسی را دعوت می کنند، انکار کردن کارخوبی نیست، بنشین" بریژنیف برایم گوشزد کرد.

   " من شما را به این خاطر احضارنمودم تا درمورد اوضاع درافغانستان به ما گزارش دهید." ـ لیونید ایلیچ خطاب به من گفت.

   من چنین پاسخ گفتم: " لیونید ایلیچ، من باوردارم که راجع به وضعیت سیاسی افغانستان شما آگاهی کامل دارید، چون سفیر مدتی پیش اینجا نزد شما آمده بود. من می خواهم لحظاتی وقت شما را بگیرم و تنها از نقطۀ نظر یک نظامی اوضاع را به بررسی بگیرم."

    من برایش توضیح دادم که اردوی افغانستان درحال نوسازی است. ده فرقه، 300 فروند طیاره، ازجمله 21 فروند میگ، 600 چاین تانک، از آنجمله 92 چاین آن تانکهای پیشرفته تی 62، و 1500 پایه توپ وجود دارد. اردو تعلیم میبیند، مشکلات موجود به خاطر طویل بودن مرزهاست که اردو محافظت آنرا برعهده دارد. زمان برای آموزش اردو به دلیل وجود چنین موانعی خیلی کم است. فعلا ً نیروهای سرحدی درحال ایجاد است. با پشتیبانی اردو، کوشش مینمائیم که تعداد افراد آنرا هرچه بیشتر بسازیم. ما به دستگاه های ارتباط و مخابره و هلیکوپتر ضرورت داریم، تا درصورت وقوع جنگ و یا تجاوز باندهای مسلح آماده گی کامل داشته باشیم.

   اولحظاتی به من دید زد و پس از آن پرسید:

   ـ " آیا اعزام نیرو ضروری میباشد و یا نه؟".  من برایش گفتم:

   ـ " لیونید ایلیچ، نظر من دراین مورد، و نه تنها نظر من ( هم چنان جنرال پاولـُفسکی که پیش از دیدارباشما با او رو به رو شدم ) چنین است: اعزام نیروی نظامی ضرور نیست! ضرور نیست، لیونید ایلیچ!

   ـ مگر چرا؟

   ـ نخست اینکه، اردوی افغانستان به همکاری قوای سرحدی، قدرت آن را دارد تا از سرحدات کشورش حراست نماید. موضوع دوم، اگرما نیروهای خویش را وارد معرکه بسازیم، امریکایی ها با تمام امکانات کوشش خواهند نمود تا به تشکیل و تسلیح گروپ های مسلح ازمیان مهاجرین آنسوی مرز بپردازند. آنها به آموزش شان خواهند پرداخت و درفرصت مناسب بخاطر تجاوز به افغانستان خواهند فرستاد. دلیل سوم اینکه، اردوی ما آماده گی نبرد دراراضی کوهستانی را ندارد.

    ناگهان آواز اوستینوف ازتالار بلند شد و سخن مرا قطع نمود: " شما به جای اردو نمیتوانید اظهار نظر کنید!".    من گفتم:

   ـ" دمیتری فیودرویچ! من دلایل زیادی دارم که این حرفهارا می گویم. صاحب منصبان و مشاورین زیادی از قطعات داخلی نزد من  می آیند. شما می خواهید ایشان را به افغانستان بفرستید؟ آنها حتی تصورهم کرده نمیتوانند که کوه چه است! من چندین سال درادیسه بودم، هیچ گونه آموزشی درکوه ها نداشته ام. چنین وضعیتی در بسیاری از قطعات و جزوتامهای داخلی وجود دارد. آنها آماده گی درستی ندارند".

   گپ چهارم، اعزام نیروی نظامی مصارف گزاف را دربر می گیرد. برعلاوه ما ضایعات انسانی هم خواهیم داشت. یک موضوع دیگر، گرچه گفته میشود که نیروهای ما فقط درگارنیزیونها خواهند بود، اما چنین چیزی غیر ممکن مینماید، ما مجبور خواهیم بود تا در پیشروی جبهه بجنگیم و افغانها در پشت جبهه خواهند بود.

   او گفت: " تشکر رفیق جنرال. شما به اتاق پهلو تشریف ببرید و چای بنوشید. اگرمی خواستید کدام چیز مورد علاقه تان را انتخاب کنید. اشتهای خوب".

   من به اتاق دیگری رفتم، و ایوانوف پس از من شروع کرد به گزارش دادن، چه موضوعاتی را او درآنجا گفت، من نمیدانم، اما پسانتر که یکجا با اگرکـُف داخل موترش نشستیم، نیکلای واسیلویچ برایم گفت:

   ـ " لیف ( او مرابه همین نام صدا میکرد)، ما باختیم".

   او دیگر هرگز سخنی درین مورد به زبان نیاورد. من حدث زدم که بیروی سیاسی حرف ایوانـُف را پزیرفت.

 

   پرسش: آیا شما بعداً با ایوانـُف دیدید؟

  گریلـُف: بلی دیدم.

 

  پرسش: آیا او به شما چیزی گفت؟ 

  گریلـُف: او چیزی درآن مورد نگفت، ما با ایشان رفتیم به شراب نوشی که صورت هم نگرفت. من به این فکر بودم که آنها شاید مرا قید نمایند، ک... ( به بخشید ازاینکه حرف زشت گفتم ) و رهایم نسازند.

 

  پرسش: ؟؟؟

   گریلـُف: میتوانستند حبس نمایند. چون من برعلیه شان قرار گرفته بودم. من احساس آن را کرده بودم. نقطه نظر من با نقطه نظر رئیس کا جی بی مطابقت نداشت، و کلا ً برخلاف هم بود.

 

  پرسش: شما در بیروی سیاسی گفتید که اگر نیروهای شوروی وارد افغانستان گردند، سربازان شوروی باید پیش روی جبهه و سربازان افغان در عقب جبهه بجنگند. چرا و ازکجا شما  چنین اطمینانی داشتید؟

 گریلـُف: چراباید آنها خون بریزانند، وقتی اردوی شوروی آنجا آمده است. آنها باخود خواهند اندیشید،شوروی ها که آمدند، پس خود شان بجنگند.

 

پرسش: شما گفتید، وقتی شمارا واپس به مسکوخواستند، پس از آن از اعزام نیروی نظامی اطلاع یافتید. آیا شما نمیتوانستید احساس کنید که درپیرامون شما اوضاع درحال تغیر است؟ بطور مثال میتوانیم از ورود یک کندک از نیرو های ما به بگرام بگوئیم...

گریلـُف: ورود یک کندک ازنیروهای مارا به بگرام، من به منظور حفاظت از تأسیسات نظامی میدان هوایی دانستم.

   من حدث زده بودم که درآن پایگاه شاید پسانترها طیاره های نظامی ما نشست کنند. مگر برای چی؟ فکرنمودم شاید بخاطر رسانیدن مواد ضروری و غذا به شهر محاصره شدۀ خوست باشد. در آنزمان من افکاردیگری هم داشتم. من به این موضوع می اندیشیدم که چقدر خوب میبود اگر افغانستان صاحب نیروی دیسانت خودش میبود. اما در کندک بگرام من فقط دوبار بودم. اندیشه ورود سربازان ما گاه گاهی مرا هم به خود مشغول میداشت. به طور نمونه، اگر سفر گوسکـُف را به افغانستان درنظر بگیریم. گوسکـُف معاون قوماندانی نیروهای دیسانت هوائی بود. او همراه با گروپی از افسران وارد افغانستان گردید. درجریان سفرش به افغانستان، او از میدان هوائی بگرام و سایر میدان های هوائی دیدن کرد. من تا بازگشت دوباره، اورا همراهی  نمودم. حقیقت این است که من فکر نمودم او برای دیدن کندک آمده است. درواقع من جرقۀ  چنین اندیشه ها را دیدم.

    من زمانی کاملا ً به تصمیم درمورد ورود نیروها پی بردم که او یک بار دیگربازگشت، بدون اینکه با من تماس بگیرد، وظیفه اش را در کابل و سایر مناطق شروع نمود. راجع به این موضوع اتشه نظامی برایم اطلاع داد. چرا او آن زمان به من اعتماد نه نمود؟ و چرا اومرا از آمدن خودش مطلع نساخت، طوریکه باید چنین میکرد؟ ما یکجا باهم فرقه هارا قومانده میدادیم، او دوست من بود!؟ این بدان معنی است، اگرنیروهارا اعزام نمایند، درنخستین نوبت نیروی دیسانت را خواهند فرستاد؟ یعنی اینکه آنها به تجسس مناطق پرداختند. زمانی من چنین تجسسی را درپراگ انجام داده بودم، سه ماه پیشتر از آن واقعه که برای همه روشن است. چرا به من اطلاع ندادند؟ شاید هم به خاطر این که فکرمیکردند از زبانم کسی بشنود. آنها از روابط نزدیک من با امین آگاهی کامل داشتند. از این نقطه نظر آنها قدم مثبتی برداشته بودند.     

 

   پرسش: بعضی از منابع خبری نوشته اند که شما و ایوانوف، امکان اعزام قطعات ویژه به افغانستان را مطالعه نموده بودید؟

   گریلـُف: من روی چنین دایرکتیفی امضأ نگذاشته ام.

 

   پرسش: امضأ نگذاشته اید؟

   گریلـُف: امضأ نگذاشته ام. شاید هم روی کدام سندی، در کدام جای چیزی وجود داشته باشد. هرچه دلشان می خواهد بنویسند، من چیزی را امضأ نه نموده ام.

 

   پرسش: آیا امکان اینکه با سوء استفاده از نام شما، کسی دست به اجرای کدام کاری زده باشد وجود دارد و شما از آن نا آگاه باشید؟

  گریلـُف: امکان دارد. شاید هم سفیر با ایوانوف کدام فیصلۀ کرده باشند و فراموش شان شده که به من بگویند و یا هم نخواستند که بگویند.

ممکن است آنها امضأ کرده باشند و فراموش نمودند تا برای من بگویند. چنین برمی آید که  امضأ من درآن لحظه حتمی پنداشته نشده.

 

   پرسش: چگونه شما از برطرفی خود به عنوان سرمشاور نظامی مطلع شدید؟

    گریلـُف: من از سال 1975 تا 1979 در افغانستان خدمت نمودم. این که چند سالی بیش نبود! آنها مرا برای مدت سه سال آنجا فرستادند، اما مرا، یا داود نمی گذاشت و تیلگرام میفرستاد که گریلـُف مشاورنظامی را به حال خودش بگذارید، ویا هم امین. من خواهش تبدیلی ام را نمودم، مگرتره کی هم نامه نوشت و تقاضا نمود که سرمشاور نظامی را برای ما بگذارید. من به اگرکـُف گفتم:

    " بهتر خواهد بود تامرا تبدیل نمائید". او گفت:

    " لیف، آیا شما  نمیتوانید درک نمائید؟ درچنین وضعیتی، مدت دیگری هم همینجا بمانید، باز ما شمارا تبدیل مینمائیم".

    ممکن است که من چنین می اندیشم، مگر چنین پنداشته میشود که مرا ازافغانستان بخاطری دورنمودند که مخالف اعزام نیروی نظامی به افغانستان بودم. زمانی مرا ازافغانستان دورنمودند که آخرین بار به مسکو سفر نموده بودم و پس از آنکه دربیروی  سیاسی گزارش داشتم. در مسکو لوی درستیز مرا به حضور پزیرفت. وزیر را ندیدم، حتا مرا دعوت هم نه نمود. همین بود آخر قصه.

 

پرسش: شما مدت زیادی درافغانستان کارنموده بودید، فضای داخلی به شما معلوم بود، مردم را میشناختید. پس از آنکه نیروهارا وارد افغانستان نمودند، آیا به خاطر کمک به شما مراجعه نه نمودند؟

  گریلـُف: درآخرین روزهای سال 1980، لوی درستیز برایم تلیفون کرد:

   ـ آیا شما مایل به بازگشت به افغانستان میباشید؟"

   همان گونه که گوشی تلیفون را به دست داشتم، ازجایم بلند شدم، " سلامی " زدم و جواب گفتم:

   ـ مطلقا ً مخالفت مینمایم. من چگونه به آنجا رفته میتوانم؟! با همه کسانی که من کار مینمودم تیرباران شدند. لوی درستیز تیرباران شده بود، او یکی از بهترین دوستانم بود. او یکی ازطرفداران سرسخت شوروی بود. و دیگران هم تیرباران شده بودند. خانواده های همه تیرباران شده ها در مکروریان زندگی مینمودند، آنها جای دیگری نه رفته بودند. من چگونه میتوانستم به چشمان شان نگاه کنم؟ شاید آنها به این اندیشه میشدند که ورود نیروها به مشوره من بوده است. من آنجا نمیروم. کاملا ً سر باز زدم و تمام.

 

پرسش: وقتی شما از لوی درستیز یاد آوری نمودید، آیا هدف شما جنرال یعقوب است؟

 گریلـُف: بلی، یعقوب. او انسان خوبی بود، از اکادمی ما فارغ التحصیل شده بود. اوه خدای من! خودم شخصا ً تحصیل در اکادمی لوی درستیز  را برایش مشوره داده بودم. می خواستم که درافغانستان همه طرفداران ما سرقدرت باشند! او اتحاد شوروی را دوست میداشت، انسان کارفهمی بود. اگر چه وطنجار هم انسان خوبی بود، طرفدار شوروی بود، اما به یعقوب نمیرسید. اگربتوانیم چنین بگوئیم، او کمی " تنبل " تر بود. در بعضی مواقع میتوانست خودش را عقب بکشد. من با اوهم روابط بسیار خوبی داشتم.

 

 

( پایان )

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٥                   سال دوم                       مارچ۲۰۰۷