کابل ناتهـ، Kabulnath




































بخش اول



بخش دوم



بخش سوم




بخش چهارم




بخش پنجم








بخش ششم


بخش هفتم



بخش هشتم


بخش نهم




بخش دهــــــم



بخش یازدهم







بخش دوازدهم





بخش سیزدهم


بخش ۱۴/۱۵



بخش ۱٦





بخش ۱۷

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 

 (بخـش هـــژدهـم)
 

صبورالله سـياه ســنگ
hajarulaswad@yahoo.com

 

درســت ســازی با پوزش ...

 

صبورالله ســـــياه ســنگ

 

شـــــام هـفــدهـــم جـنــوري 2009، مـحـمــد حـســـن ولســـمل گـلايه زيرين را تلفـــوني با تايپســت "و آن گلوله باران بامـــداد بهــار" در مـيان گـذاشــت:

 

"آنچــه در بخـش هـــژدهــم "گـلـوله باران ..." آمــده اســت، با دســـمبر 2008 و ســايتهاي انترنت کـــوچکــترين پيوندي ندارد. ســخـنان فـضـل الـرحـمــن تاجــيار پانزده ســـال پيش در کليفــورنيا در جــريان گـفـت و شـــنودي با خــودم ثبت گــرديده بود و در هــمان روزگــار در يکــي از شـــماره هــاي "مجـاهــد ولس" که مــن بنيانگــذار و گــرداننده آن مـيباشـــم، چـــاپ شــده اســت. اين نکـته بايد هـــرچــه زودتر به خــوانندگـان "کابل ناتهـ" روشــن ســاخته شــود."

 

از دوســت خوبم، ايشــور داس خــواهــش ميکــنم، يادداشــت کــنوني را در آغــاز بخــش هـــژدهــم "آن گلوله باران بامــداد بهـــار" و نيز بر "دروازه کابل" بياويزد تا هـــم نادرســتي درســت گــردد و هــم از ســنگـيني شـــرمســاري بر روان اين کـمـترين کاســته شـود.

 

با پوزش دو باره و يادکـرد آشکـار اين گـپ که نديدن نامـهـاي گـرامـي ولـســمل و "مجـاهــد ولس" در نقـش نخـســتين ســـرچشــمه هـا هــرگــز آگـاهــانه نبوده است.

 

[][]

ريجــاينا/ کانادا،

هـفـدهـــم جــنوري 2009

 

 

 

 

 

يک دسـت بيصــداسـت!

 

اين فشـرده که هـرگـز نمـيتواند به درسـت يا نادرسـت بودن کـارنامــه سـياسـي مـحـمــد داوود (نخسـتين رييس جمهـور افـغـانسـتان) و بيگناه يا گنهکـار بودنش بپردازد، مـيخـواهـد دسـتچيني از آگـاهـيهـاي دسـترس در پيرامـون چگـونگـي کشـته شـدن او و خـانواده اش باشـد.

 

کـوشـيده خـواهـد شـد براي روشـن شـدن برخـي آوازه هـاي فزاينده که اينجـا و آنجــا شـنيده يا خـوانده مـيشـوند، دسـتکم با چهـار تن از بلندپايگـان پيشـين حـزب دمـوکـراتيک خـلـق افـغـانسـتان (کـريم مـيثاق، دسـتگـير پنجشـيري، ســلـيمـان لايق و خيال مـحـمــد کتوازي) و نيز با جنرال امـام الـدين گـفـت و شـنودهـاي دامـنه دار تلفـــوني راه اندازي شـود.

 

هـمچنان نياز اسـت به کمک هر آنکه بخـواهـد در بهــبود اين نوشـته ياري رسـاند.

 

سـياه ســنگ

بيسـت و هشـتم اپـريل 2008

 

شـمـاره هـاي تلفــون: 1 (306) 5438950 و 1 (306) 5020882

نشـاني: Siasang, 679 Rink Ave., Regina, SK., S4X2P3, CANADA

 

[][]

 

 

فـضـل الــرحـمـن تاجـيار

 

"مــدافـعـه ارگ جمهـــوري افغانسـتان به مـقابل هـجــوم باغـيان خـلقـي و پرچــمي" سـرنامه سخنان فضل الرحمـن تاجيار آمر اوپراسـيون گارد جمهـوري مـحـمــد داوود اسـت. اين يادداشـت بلند روز هفــدهـم دسـمبر 2008 در www.dawatfreemedia.org و پس از آن در چند سـايت ديگـر بازتاب گسـترده يافـت.

 

در اينجــا، گـفـته هـاي آقاي تاجيار بدون اجازه خـودش فشـرده و اندکي "خشم_زدايي" شـده اند. براي خـواندن متن اصلـي، ميتوان به بايگاني سـايت پيشگـفـته روآورد.

 

"پاســــداري از ارگ"

 

زمـانيکـه کـودتاي هفـت ثور [27 اپريل 1978] با حمـايه مسـتقيم اتحاد شوروي در افغانسـتان رخ ميداد، مـن جگـتورن فضل الرحمـن تاجيار، آمر اوپراسـيون و رييس ارکـان قطعـه گارد جمهـوري رييس جمهـور شـهـيد سـردار مـحـمــد داود خـان بودم. از آغاز هجوم کـودتاچيان کمونسـت بالاي ارگ، شـخصاً در ترتيب و تنظيم و اجراي مدافعـه مسلحانه ارگ اشـتراک داشـتم و تا پايان سقـوط اسفناک مقـر رياسـت جمهـوري شاهـد اين واقعـه المـناک، غم انگيز و دلخراش تاريخي بودم.

 

افسـران گارد: ضيا مجيد قـومـندان گارد جمهـوري، جگـتورن عبدالحـق علومي آمر کشف، جگـرن سـيد جان و تورن مـحـمــد عـزيز حسـاس از کمونيسـتهـاي شناخته شـده بودند. بعضي افسـران ديگـر که يا اصلآ در خـدمت گـروپهـاي خلق و پرچم قرار داشـتند و يا به اشـخـاص سـرشناس آنهـا ارتباط نزديک داشـتند، جزء موظفـين در گارد بودند.

 

بعد از مدتي شـخص رييس جمهـور و وزير دفاع ملـي به خـاطر موجوديت هـمچـو اشـخـاص در قطعـه گارد دچار تردد گـرديدند و تا اندازه يي متوجه مقاصد آنهـا شـده بودند. لذا ضيا مجيد را از گارد بيرون سـاختند و به جاي او صاحبجان را که به کدام جناحي ارتباط نداشـت تعـين کـردند. صاحبجان قـومـاندان جديد گارد که ظاهراً خـوشـخـدمت و وظيفه شناس به نظر ميرسـيد، رابطه نزديک با جگـرن شـيرجان مزدور يار (عضو مهـم گـروه خلق) داشـت. شايد اين رابطه جنبه شـخصي داشـته باشـد. بهر حال وجود هـمچـو اشـخـاص درعدم مقاومت موثر و دفاع از رياسـت جمهـوري بي تاثير نبود.

 

بعضي از اين اشـخـاص مـانند عبدالحـق علومي، سـيد جان جگـرن قرار چشمديد خـودم نقش دوجانبه بازي ميکـردند. روزي قـومـاندان گارد نظر مرا در مورد خروج عبدالحـق علومي، سـيد جان جگـرن و عـزيز حسـاس از گارد پرسـيد. مـن در جواب گـفـتم: "اين موضوع به فـيصله شمـا و جناب رييس صاحب جمهـور تعلق دارد." بعدآ معلوم شـده که رييس جمهـور تبديلـي ايشانرا به تعويق انداخته بود. ناگـفـته نمـاند که در بين صاحبمـنصبان گارد بعضي راسـتگـرايان افـراطي نيز موجود بودند.

 

تشکيل قطعـه گارد جمهـوري زمـان وقـوع کـودتاي هفـت ثور سـال عبارت بود از قرارگاه قطعـه: دو کندک پياده، و تولـي حمـايه مـاشـيندار دافع هـوا، و تولـي مخـابره، به شـرح ذيل:

 

گـروپ سوق و اداره:­ قـومـاندان قطعـه: جگـرن صاحب جانخـان/ آمر اوپراسـيون و معاون قـومـاندان قطعـه: جگـتورن فضل الرحمـن تاجيار/ معاونين اوپراسـيون: جگـرن سـيد جان، تورن عـزت الله، تورن ظاهر و تورن حميدالله آمر سپورت/ آمر کشف: جگـتورن عبدالحـق علومي/ معاون کشف: .../ آمر مخـابره: جگـتورن آقامـحـمــد/ تولـي مخـابره، قـومـاندان تولـي: تورن عبدالفـتاح/ بلوک انضباط، قـومـاندان بلوک: جگـتورن فضل احمد/ بلوک اطفاييه، قـومـاندان بلوک: تورن خـواجه عبدالمجيد/ ضابط بلوک اطفاييه: بريدمـن ببرک.

 

گـروپ اکمـال:­ آمر لوژسـتيک: جگـرن عبدالغفور/ آمر تخنيک: جگـرن ذاکـر خـان/ آمر صحيه: جگـتورن داکتر لالاجان/ مدير پيژند:جگـرن عبدالرحيم شادان/ تولـي موزيک:جگـتورن عبدالسـميع ابوي/ تولـي نقلـيه دوهـم: تورن عبدالحفـيظ

 

کندک اول پياده، قـومـاندان کندک دگـرمـن مـحـمــد سـرور/ تولـي اول پياده، قـومـاندان تولـي تورن عـزيز حسـاس/ تولـي دوم پياده: قـومـاندان تولـي تورن غلام رباني/ تولـي سوم پياده: قـومـاندان تولـي: تورن مـحـمــد اکبر/ بلوک مـاشـيندار ثقيل، قـومـاندان بلوک تورن ضياءالدين.

 

کندک دوم پياده: قـومـاندان کندک: جگـرن مـحـمــد عـزيز/ تولـي اول پياده: قـومـاندان تولـي تورن مـحـمــد صديق/ تولـي دوم پياده: قـومـاندان تولـي: جگـتورن مـحـمــد ظاهر/ تولـي سوم پياده: قـومـاندان تولـي جگـتورن مـحـمــد نادر/ بلوک مـاشـيندار ثقيل: قـومـاندان بلوک زلمي

 

جزوتام حمـايه: تولـي مـاشـيندار دافع هـوا: قـومـاندان تولـي جگـتورن دايان/ مجموع صاحبمـنصبان، خـورد ضابطان، و افـراد قطعـه گارد جمهـوري: هزاروششصد نفـر

 

چشمديدهـا

 

چند روز قبل از وقـوع کـودتاي هفـت ثور، مير اکبرخيبر از طرف اشـخـاص نامعلوم به قتل رسـيده بود. کمونسـتهـا مراسـم جنازه را با صفهـاي مـنظم و دسـته هـاي گل لاله که تعداد شان به هزارهـا نفـرميرسـيد برگزار کـردند. صفوف از مقابل سفارت امريکـا با شعار هـاي "مرده باد امپريالـيزم" بطرف ارگ جمهـوري در حرکت بودند. زمـاني که آنهـا پيشـروي ارگ جمهـوري رسـيدند، جگـرن سـيد جان معاون اوپراسـيون، جگـتورن عبدالحـق علومي آمر کشف گارد جمهـوري بدون اسـتيذان به دروازه شـرقي گارد رفـته و جريان را تمـاشا ميکـردند. گذشـتن اين صفوف از پيشـروي ارگ به مـنزله اخطار صريح براي حکـومت بود.

 

بعد از دفن جنازه خيبر، موضوع را با قـومـاندان گارد، صاحبجان در ميان گذاشـتم. قـومـاندان گارد به اسـاس راپورهـاي اخذ شـده برايم گـفـت: "از جمله اين صفوف يک تعداد زياد آنهـا جواسـيس ولسوال چاردهـي، (پسـر ارشـد بازمـحـمــد خـان ناظر داود خـان) و تعدادي هـم از گمـاشـتگان وزارت داخله، وزارت دفاع و مصئونيت ملـي ميباشند. دسـتگاههـاي اسـتخباراتي اکثراً اين جميعت را عـمداً گمـاشـتگان حکـومت وانمود کـرده وبه اين شکل مقامـات حکـومت را فـريب دادند تا وضعـيت را وخيم تلقي نکنند.

 

بعد از تصويب مجلس وزرا و صدور امر گـرفـتاري نور مـحـمــد تره کي، ببرک کـارمل، و دار و دسـته شان، قـومـاندان گارد برايم امر داد که هـمـان شب بايد در قطعـه بمـانم. روز پنجشنبه هفـت ثور [27 اپريل 1978] به اسـاس امر وزير دفاع ملـي دگـرجنرال غلام حيدر رسولـي به خـاطر گـرفـتاري تره کي، کـارمل و دار و دسـته شان روز شاديانه اعلان گـرديده بود.

 

حوالـي سـاعت هشـت صبح روز هفـت ثور صداي حرکت موترهـاي اطفاييه را شنيدم. طبق معـمول از نوکـريوال اطفاييه ولايت کـابل معلومـات گـرفـتم. او گـفـت: "در غند بالاي حصار حريق واقع شـده اسـت." به قـومـاندان صاحبجان تيلفون کـردم. او در دفـتر نبود. لحظه يي بعد خـودش تيلفون کـرد و در ضمـن سخنانش گـفـت: "در فـرقه هفـت ريشـخـور قـومـاندان فـرقه جنرال نظيم خـان را مورد سوء قصد قرار دادند، امـا نامبرده فـرار کـرد. رييس ارکـان فـرقه دگـروال قاسـم خـان زخمي گـرديده وبه شفاخـانه انتقال داده شـده اسـت." و تيلفون را گذاشـت.

 

صداي فـير از داخل گارد شنيده شـد. گـفـتند: "يک عسکـر تولـي تورن عـزيز حسـاس اشـتباهـاً فـير کـرده اسـت." شـايد، اين فـير هـم از طرف کمونيسـتهـاي داخل گارد عـمـداً براي سـراسـيمه سـاختن قطعـه اجـرا شـده بود.

 

حوالـي سـاعت نه بريدمـن مـجــيد (پسـر باز مـحـمــد خـان)، ياور داوود خـان از گلخـانه برايم تيلفون کـرد و گـفـت: "وزير صاحب دفاع ملـي تيلفون کـرد و گـفـت به صاحبجان قـومـاندان گارد بگـوييد که سه عـراده تانک از پلچرخي حرکت کـرده وبه اسـتقامت شـهر کـابل مي آيند." مجيد خـان در پايان گـفـت: "مـن قـومـاندان صاحب را نيافـتم، لذا موضوع را به اطلاع شمـا رسـاندم."

 

مـن در جسـتجوي قـومـاندان گارد شـدم تا امر وزير دفاع را برايش برسـانم. او را نيافـتم. از دفـتر اوپراسـيون غـرض وارسـي قطعـه براي وظيفه به پايين آمدم. وقتي که نزديک دروازه گارد مقابل وزارت معادن رسـيدم، قـومـاندان گارد را ديدم.

 

تانکهـايي که از پلچرخي به حرکت افـتاده بودند، از پل محمود خـان به طرف ارگ مي آمدند و به سـرعت زياد خـود را پيشـروي وزارت دفاع ميرسـاندند. يکي ازين تانکهـا به ســوي تعـمير وزارت دفاع ملـي فـير کـرد. بعد ازينکه تانکهـا از پيشـروي وزارت دفاع ملـي گذشـتند، از مقابل دروازه شـرقي گارد به اسـتقامت چاراهـي بيسـت و شش سـرطان به حرکت افـتادند.

 

تورن جنرال عبدالعلـي خـان رييس ارکـان قـواي مرکز به گارد تلفون کـرد و گـفـت: "ازغند بالاحصار کمک به گارد ميرسـد." قـومـاندان گارد که شــاهـد عـيني صحنه بود، از دروازه شـرقي گارد، به رييس اسـتخبارات وزارت دفاع ملـي تيلفون کـرد و راجع به آمدن تانکهـا و انداخت بالاي وزارت دفاع معلومـات خـواسـت. نامبرده در جواب گـفـت: "فکـر ميکـردم تانکهـا را شمـا خـواسـته ايد."

 

بعداً معلوم گـرديد که اين تانکهـا مربوط به مـحـمــد اسلم وطنجار بود. ميگـويند فـير اول را وطنجار شـخصاً بالاي وزارت دفاع اجرا نموده بود. بعد ازآن سه عـراده تانک از اسـتقامت پل محمود خـان به پيشـروي ارگ رسـيدند و بطرف چاراهـي پشـتونسـتان رفـتند.

 

قـومـاندان گارد به مـن امر داد که بايد تانکهـا را توقف بدهـم. چـون براي افـراد تانک گـفـته شـده بود که براي خـاموش سـاختن مظاهره در داخل شـهر کـابل موظف شـده ايد، آنهـا از کـودتا معلومـات نداشـتند. لذا تانکهـا به اشاره دسـت مـن توقف نمــودند و امر مرا اطاعت کـردند، يعني از تانکهـا خـارج شـدند. آنهـا را براي بازپرسـي به داخل گارد فـرسـتادم، مگـر دريوران تانک که خـوردضابطان بودند و از کـودتا معلومـات داشـتند با تانکهـا فـرار کـردند، در پيشـروي وزارت پلان موضع گـرفـتند و توسط مـاشـينداري که بالاي تانک نصب بود، بالايم انداخت کـردند.

 

مـن که تنهـا بودم، عقب درخت پيشـروي زيارت متصل بانک پناه گـرفـتم. در وقفه انداخت مـاشـيندار به زيارت داخل شـدم و بعداً از ديوار زيارت خيز زده و داخل صحنه گارد شـدم.

 

قـومـاندان گارد امر داد که هـيئت تعـين شود و از افـراد تحـقيق به عـمل آيد. چـون وضع حالت اضطراري داشـت، مـن امر حبس ايشان را دادم. بعداً مـن و قـومـاندان گارد يکجا به طرف دروازه شـرقي رفـتيم. صداي حرکت مـاشـينهـاي محاربوي از اسـتقامت چارراهـي بسـت و شش سـرطان به طرف ارگ به گـوش ميرسـيد. چند لحظه بعد معلوم شـد که مـاشـينهـاي محاربوي از قـواي نمبر چهـار زرهـدار ميباشــند.

 

قـومـاندان گارد به مـن امر کـرد که بايد مـاشـينهـاي محاربوي را توقف بدهـم. وقتي با دگـرمـن مـحـمــد سـرور قـومـاندان کندک اول گارد به طرف قطار مـاشـينهـاي محاربوي به حرکت افـتاديم، ديدم که نشانزن مـاشـين محاربوي، ميل سلاح خـود را دور داده بالاي مـا نشان ميگيرد. مـن و مـحـمــد سـرور فوراً پروت کـرديم، راکت مـاشـين محاربوي فـير کـرد و به دروازه زرهپوش تولـي که از بالاحصار براي حمـايه آمده بود، اصابت کـرد. در نتيجه، پيشاني غلام عثمـان بريدمـن ضابط نظام قراول، پسـر دگـروال سـردار غلام صديق زخم برداشـت.

 

قـومـاندان گارد جريان را ديد و بعدآ برايم امر کـرد که تانکهـا را بزنيد. به اسـاس امر قـومـاندان گارد امر" اور" را دادم. افـراد غيور، دلـير و مسلمـان گارد جمهـوري بالاي مـاشـينهـاي محاربوي فـير کـردند، و در نتيجه تانکهـا آتش گـرفـتند. در بين يکي ازين مـاشـينهـاي محاربوي عـمر برادر زاده جنرال عارف خـان بود که مکمل با ده نفـر ديگـر طعـمه آتش گـرديد. بعد گـروپ تانکهـاي عقبي به حرکت و پيشـرفـت به سوي گارد ادامه دادند.

 

به جزوتامهـا امر داده بودم که تا امر ثاني هر تانک يا واسطه محاربوي که به طرف گارد حرکت ميکند، از بين برده شـود. در تصادمـات فوق، قطعـه گارد هشـت عـراده تانک کـودتاچيان را در پيشـروي وزارت معادن، قريب زيارت کنج "د افغانسـتان بانک"، دروازه شـرقي ارگ و چارراهـي بيسـت و شش سـرطان حريق و امحا کـردند. لاشـه هـاي انهـا تا چندين روز در آنجا ديده ميشـدند.

 

کندک تانک وطنجار از چاراهـي بيسـت و شش سـرطان دوباره به طرف پل محمود خـان به عقب نشـيني آغاز کـرد. قرار معلومـات بعدي، براي قادر که دران وقت رييس ارکـان قـواي هـوايي بود اطلاع دادند که گارد جمهـوري تانکهـا را از بين برده و مـا توان مقاومت را نداريم، عقب نشـيني ميکنيم.

 

قـومـاندان هـوايي و مدافعـه هـوايي دگـرجنرال موسـي خـان با ياورش جگـرن عنايت الله توخي از طرف کمونيسـتهـاي داخل قـواي هـوايي، در آغاز روز کـودتا به شـهـادت رسـانيده شـده بودند. قادر از عقب نشـيني شان جلوگيري به عـمل آورد و وعده داد که به زودي طيارات به حمـايه شان ميرسند.

 

دريور وزير دفاع به دروازه شـرقي گارد آمد. او شارژور تفنگچه وزير صاحب را آورد و برايم گـفـت: "وزير صاحب دفاع ملـي جاغور تفنگچه خـود را طور نشاني براي قـومـاندان گارد ارسـال کـرد، که پريشان نباشـيد و گـفـت به قـومـانداني هـوايي امر داده ام که طيارات پرواز کنند و تانکهـاي با قيمـانده را از بين ببرند!"

 

شارژور را گـرفـتم تا اين نشاني مهـم را براي قـومـاندان گارد برسـانم. حوالـي سـاعت سه يا چهـار بجه بعد از ظهر يک نفـر عسکـر از تولـي تورن غلام رباني محا فظ دايمي مـنزل رييس جمهـور نزدم آمد و درخـواسـت کمک و صاحبمـنصب را نمود. از او پرسـيدم: "صاحبمـنصبان شمـا کجا اسـتند؟" گـفـت: "هـمه فـرار کـرده اند." بريدمـن معاذالله خـان را از تولـي اول کندک اول به حيث وکيل تولـي عوض رباني تورن، به مـنزل داوود خـان فـرسـتادم، امـا او بعد از اخذ امر از قطعـه فـرار کـرد. غلام رباني تورن با ضابطان آن از جمله صاحبمـنصبان مورد اعتمـاد درجه اول قـومـاندان گارد و شـخص رييس جمهـور بودند ولـي در پيشبرد امور وظيفوي چندان جديت نشان نميدادند. (در روز کـودتا غلام رباني تولـي خـود را به يک خط مسـتقيم داخل موضع کـرده بود. بمباردمـان قـواي هـوايي کمونيسـتهـا اکثر افـرادش را به شـهـادت رسـانيد.)

 

بعد ازين که نشـاني شــاژور تفنگچه وزير دفاع ملـي برايم رسـيد، مـنتظر آمدن طيارات بودم. حوالـي بعد از ظهر صداي غـرش طيارات را شـنيدم. آنهـا عوض کمک براي مـا، برعکس بالاي جزوتامهـاي گارد جمهـوري انداخت و بمباردمـان را شـروع کـردند. يکي از طيارات بالاي قصر دلکشا انداخت نمود و در نتيجه آن از طرف بلوک دافع هـواي گارد که قـومـاندان آن دوهـم بريدمـن شاه محمود بود، ضربه متقابل به عـمل آمد. در اثر آن يک طياره مورد اصابت قرار گـرفـت و در سـاحه ريشـخـور سقـوط کـرد. متباقي طيارات بالاي قصر گلخـانه بمباردمـان ميکـردند.

 

هـمه جا را سکـوت فـرا گـرفـته بود. عسـاکـر گارد در مدافعـه با روحيه عالـي مـنتظر امر و قـومـانده بعدي بودند. در جسـتجوي قـومـاندان گارد بودم. درين اثنا خـودش به دروازه شـرقي گارد تيلفون کـرد و مرا به قـومـانداني خـواسـت. وقتيکه به قـومـانداني رفـتم، گـفـت: "رييس صاحب جمهـور امر داده که مـا بايد به هر قـدرت که ميشود سـتيشن راديو کـابل را بگيريم. بنا بران شمـا (مـنظورش مـن: آمر اوپراسـيون) چند عسکـر راکت انداز را از هر تولـي يک يک نفـر جمله هفـت هشـت نفـر را گـرفـته و براي اشغال سـتيشن راديو طوري که هـيچکس نداند، برويد."

 

قـومـاندان گارد ميدانسـت که در هر تولـي يک نفـر راکت انداز موجود بود و با تعـيين نفـر و اعـزام آن به سـتيشن راديو، صاحبمـنصبان حزبي اصل قضيه را به آسـاني ميتوانسـتند درک کنند.  در موقعـي که او امر خـود را برايم ميداد، جگـتورن آقا مـحـمــد آمر مخـابره گارد نيز موجود بود. آقا مـحـمــد از دوسـتان خيلـي نزديک و مورد اطمينان صاحبجان بود. آنهـا با هـم رفـت و آمد خـانوادگي هـم داشـتند.

 

راديو کـابل از طرف کندک زرهـدار مربوط قـواي چهـار زرهـدار که قـومـاندان آن اسلم وطنجاربود اشغال گـرديده بود. شـيرجان مزدور يار نيز آنجا بود. مزدوريار نيز از هـمصنفان و رفقاي مورد اعتمـاد صاحبجان بود و هـميشـه به گارد مي آمد. او نيز با صاحبجان رفـت و آمد خـانوادگي داشـت.

 

چند مـاه قبل از کـودتاي هفـت ثور، يک روز، به قـومـانداني گارد رفـتم. ياور قـومـاندان گارد گـفـت: "جگـرن شـيرجان مزدوريار نزد قـومـاندان گارد اسـت، امـا شمـا ميتوا نيد داخل شويد." داخل قـومـانداني شـدم. پس از عـرض احترام، مزدوريار برايم گـفـت، "آمر صاحب! بعضي شبهـا مـن به ديدن صاحبجان خـان به گارد مي آيم. عسـاکـر شمـا از مـن "نام شب" را ميپرسند و اجازه دخـول نمي دهند". در پاسخ گـفـتم. "محترم! شمـا خـود يک صاحب مـنصب با تجربه اسـتيد و مقررات و دسپلـين عسکـري را ميدانيد. چطور امکـان دارد که کسآي داخل گارد شود و اشـخـاص موظف پرسـان نکنند؟" مزدوريار گـفـت: "هـمه مرا ميشناسند که رفـيق صاحبجان اسـتم." گـفـتم: "ميدانم که شمـا با قـومـاندان صاحب رفـيق و هـمصنف اسـتيد. اگـر قـومـاندان صاحب يک امر رسـمي برايم بدهـد که مـانع آمدن شمـا نشوم، مـن آن امر را به جزوتامهـا تبلـيغ ميکنم. شمـا ازين تکلـيف خلاص ميشويد." البته، قـومـاندان گارد هرگز نميتوانسـت چنين امر بدهـد.

 

در مورد وظيفه اشغال سـتيشن راديو به قـومـاندان گارد عـرض کـردم: "قـومـاندان صاحب! مـن عسکـر اسـتم. شمـا هرچه امر ميدهـيد، به چشم! اجرا ميکنم. وقتي که براي گـرفـتن راديو بروم، لطفاً امر بدهـيد که کسـي به عوض مـن سوق و اداره گارد را به عـهـده بگيرد". او لحظه يي با خـود فکـر کـرد و گـفـت: "نخير! نرويد. شمـا گارد را سوق و اداره کنيد. مـن در زمينه فکـر ميکنم."

 

وقتيکه از اطاق خـارج ميشـدم، دوباره صــدا کـرد و گـفـت: "عبدالحـق علومي را حبس کنيد. تمـام فسـاد زير پاي اوسـت." (البته در آن حالت اضطــرار، حبس کـردن او ممکن نبود.)

 

درين وقت تانکهـايي که صبح به جوار ديوار گارد جمهـوري توقف داده و افـراد شان داخل قطعـه فـرسـتاده شـده بودند، به کمک دريوراني که با تانکهـاي خـود فـرار نموده بودند، به پهلوي وزارت پلان جابجا شـده و به انداختهـاي خـود به طرف گارد ادامه ميدادند.

 

آقا مـحـمــد آمر مخـابره گارد در فلج نمودن سـيسـتم مخـابره گارد جمهـوري با خـارج نمودن بطريهـاي وسـايط بيسـيم با جمعـه خـان لمري بريدمـن مخـابره سهـم فعال داشـت، هردو خلقيهـاي سـرسخت بودند.

 

دوباره به داخل قطعـه آمدم و ديدم وضعـيت خطرناک شـده ميرود. بايد افـراد را براي محاربه مشـت و يخن حاضر سـازم. امر دادم که هـمه افـراد و صاحبمـنصبان بايد بم دسـتي بگيرند. از جمله جگـتورن مـحـمــد نادرخـان ولد فـقـير خـوشـدل خـان فوراً امر را به جا آورد و از ابتدا الـي ختم وظيفه، تمـام وظايف خ را به کمـال صداقت، متانت و ايمـانداري کـامل انجام داد.

 

برخ جبخـانه (تخصيصيه جبخـانه) جزوتامهـا مصرف شـده بود و بايد از ديپوي غند دوباره اکمـال ميگـرديد. امـا جگـرن ذاکـر آمر وسله پالـي گارد تعلل ميکـرد و گشودن ديپوي غند را مربوط امر قـومـاندان گارد ميدانسـت. او نميخـواسـت براي جزوتامهـا جبه خـانه توزيع کند. به مسئولـيت خـود برايش امر تحريري دادم تا از برخ جبخـانه غند براي جزوتامهـا مهـمـات توزيع بدارد.

 

بعد ازين واقعات غـرض اخذ هـدايت به قصر گلخـانه رفـتم تا ازقـومـاندان گارد هـدايت بگيرم. قـومـاندان گارد را نيافـتم. ديدم جناب رييس صاحب جمهـور داوود خـان به داخل اطاق قدم ميزد. برايش رسـم تعظيم نمودم. او فـرمود: "کيسـتي؟ خـود را معـرفـي کن." اسـم، رتبه و وظيفه خـود را حضورش عـرض کـردم. از مـن پرسـيد: "به حيث يک عسکـر راجع به وضعـيت چه فکـر ميکني؟" مـن وضعـيت را پيش خـود مجسـم سـاختم و چنين عـرض کـردم:

 

"محترم رييس صاحب جمهـور! حملات جزوتامهـا و قطعات زرهـدار از طرف جزوتامهـاي گارد جمهـوري دفع و طرد شـده و تانکهـاي متعـرض به پيشـروي دروازه هـاي شـرقي، دروازه قصر دلکشا، دروازه سـينمـاي کـابل و چهـارراهـي بيسـت و شش سـرطان از بين برده شـده اند. مـا بالاي وضعـيت حاکميت داريم. تنهـا سه عـراده تانک آنهـا از پيشـروي وزارت پلان انداختهـاي مـنفـرد را اجرا ميکنند. شايد جبه خـانه کـافـي نداشـته باشند و زود خـاموش گـردند. ولـي نميتوانيم ضربات قـواي هـوايي را دفع و طرد کنيم، زيرا سلاح و وسـايط ضدهـوايي نداريم. اگـر امکـان داشـته باشـد کسـي از جمله قطعات گارنيزيون کـابل به مـنظور گـرفـتن سـتيشن راديو وظيفه دار شود، ان شاءالله موفقيت به طرف مـا خـواهـد بود."

 

رييس صاحب جمهـور فـرمود: "بچيم! پريشان نباشـيد. مـن براي عظيم جان به قندهـار امر داده ام که به کمک بيايد." (مـنظور داود خـان از عظيم جان، دگـرجنرال عظيم خـان قـومـاندان قـول اردوي قندهـار بود. او بايد به طيارات امر پرواز ميداد تا براي از بين بردن تانکهـاي متعـرض مي آمد. بعداً معلوم گـرديد که دگـر جنرال عظيم خـان توسط اکـرم ياور پرچمي اش مجبور به تسلـيم شـدن گـرديده بود.)

 

بعد ازين، رسـم تعظيم نموده و از قصر گلخـانه خـارج شـدم. راديو کـابل، کشـته شـدن داوود خـان و کـاميابي حزب دموکـراتيک خلق افغانسـتان را اعلان ميکـرد. دفعتاً يک گـروپ طيارات بالاي حرمسـرا بمباردمـان کـردند. حرمسـرا آتش گـرفـت. نميدانم قـومـاندان گارد در کجا بود که تلفون کـرد و گـفـت بايد براي تخلـيه حرمسـراي اقــدام کنم.

 

طيارات بالاي قصر گلخـانه بمباردمـان خـود را ادامه ميدادند. در اين زمـان، راپور زخمي شـدن دگـرمـن مـحـمــد سـرور قـومـاندان کندک رسـيد. فوراً موتر قـومـاندان گارد را موظف سـاختم که او را به شفاخـانه چهـارصد بسـتر انتقال دهـد. قبل از اعـزام به شفاخـانه، سـرور خـان در حالت وخيم برايم گـفـت: "د خپل حان احتياط وکـره، دا کمونسـتان مـا او تا نه پريژدي." (مواظب زندگي خـودت باش. اين کمونيسـتهـا ترا و مرا زنده نميگذارند.) و از گپ زدن مـاند. بعداً معلوم شـد که در راه به حـق رسـيده بود. وي يک صاحب مـنصب نهـايت شجاع و وطندوسـت بود. روانش شاد باد!

 

چـون جزوتامهـا در محلات خـويش داخل موضع بودند، به کمک تولـي قـواي کـار که براي ترميم تعـميرات ارگ آمده بودند، و يکي دو بلوک از گارد، آتش حرمسـراي را توسط قروانه هـا يا سطلهـاي نانخـوري افـراد عسکـري خـاموش سـاختيم و يک قسـمت اموال آن را تخلـيه کـرديم.

 

بعد از تخلـيه حرمسـراي الـي نصف شب، قـومـاندان گارد را نديدم. حوالـي نصف شب به دروازه شـرقي ارگ بودم. او برايم تيلفون کـرد و گـفـت که يک عـراده لاري به قصر گلخـانه بفـرسـتم زيرا قرار اسـت که رييس صاحب جمهـور از گلخـانه خـارج شود. در هـمين وقت يکي از پسـران مـحـمــد داوود ميخـواسـت از دروازه قصر خـارج شود، ولـي توسط کمونيسـتهـا مورد اصابت گلوله قــرار گـرفـت. در عـين زمـان دو نفـر محافظين دروازه قصر نيز هـدف گلوله قرار گـرفـتند.

 

در اين سـالهـا [در اروپا]، عـزيز حسـاس، که بعداً به حيث قـومـاندان گارد ببرک کـارمل ايفاي وظيفه ميکـرد و به رتبه دگـرجنرالـي ارتقا يافـته بود، برايم چنين قصه کـرد: "در اثنايي که عـمرجان پسـر داوود خـان ميخـواسـت از قصر گلخـانه خـارج شود، از طرف بريدمـن ببرک ضابط بلوک اطفاييه کشــته شــد. دو نفـر پهره داران دروازه قصر گلخـانه که مربوط تولـي مـن (عـزيز حسـاس) بودند، هـم زخمي گـرديدند. "

 

بريدمـن ببرک بعد از سقـوط جمهـوريت داوود خـان، به حيث ياور نورمـحـمــد تره کي مقرر گـرديده بود. قرار اظهـار بعضي صاحبمـنصبان حزبي، ببرک از جمله خلقيهـاي مربوط به تره کي بوده و در مـنازعـه بين تره کي و امين، از جانب طرفداران امين گـرفـتار شـد و به قتل رسـيد.

 

در سپتمبر 2008، با يک نفـر از قـومـاندانهـاي تولـي سـابق گارد جمهـوري داوود خـان و دو نفـر صاحبمـنصبان که در شعبات مصروف وظيفه بودند موضوع را مطرح نمودم. آنهـا گـفـتند: "تورن عبدالمجيد قـومـاندان بلوک اطفاييه به يکي از تولـيهـا رفـت و خـواهش کـرد که يک دلگي عسکـرغـرض حمـايه برايش طور خـدمتي داده شود. قـومـاندان تولـي موصوف يک دلگي عسکـر را تحت امر تورن عبدالمجيد ارسـال کـرد.

 

وقتي بمباران قـواي هـوايي صورت ميگيرد، ببرک ضابط خـواجه عبدالمجيد از تاريکي شب اسـتفاده کـرده، خـود را در پشـت بته هـاي نزديک مسجد پنهـان ميکند. او به دلگي حمـايه که از تولـي ديگـر اعـزام شـده بود، امر "اور/ آتش" ميدهـد. در اثر آن دگـرمـن سـرور قـومـاندان کندک اول زخمي شـد. دلگي مشـري که اين عـمل را انجام داده بود، غلام رسول نام داشـت و از ولايت فـراه بود. غلام رسول به قـومـاندان تولـي خـود گـفـته بود: "ديشب بعد ازينکه با دلگي خـود تحت امر تورن صاحب عبدالمجيد خـان رفـتم، نصف شب مرا به قصر گلخـانه برد. در حالـيکه هـمه جا را تاريکي فـرا گـرفـته بود، برايم امر اور داد. مـن هـم امر را اجرا کـردم و ندانسـتم که کي کشـته و کيهـا زخمي شـدند." از اظهـارات فوق معلوم ميشود که در شـهـادت عـمر جان پسـر داوود خـان، دگـرمـن سـرور خـان و دو نفـر پهره داران قصر گلخـانه، قـومـاندان بلوک اطفاييه تورن عبدالمجيد، و ضابط وي ببرک مسـتقيمـا دسـت داشـته اند.

 

روز 21 سپتمبر 2008، از آمر سپورت سـابق گارد جمهـوري داوود خـان جريان فـير قصر گلخـانه را پرسـيدم. او گـفـت: "تورن خـواجه عبدالمجيد قـومـاندان بلوک اطفاييه، و ضابط موصوف ببرک بالاي قصر گلخـانه فـير کـرده بودند." آمر سپورت از زبان خـواجه عبدالمجيد چنين حکـايت کـرد: "از عقب به کمر غلام سـرور خـان چنان فـير نمودم که دو قات شـد."

 

هـمچنان عبدالمجيد برايش گـفـته بود: "بسـيار کـوشش کـردم که آمر اوپراسـيون [تاجيار] را نيز از بين ببرم، ولـي او بسـيار تند تند به هر طرف در گـردش بود و در يکجا ثابت نميمـاند."

 

بعد ازآنکه مـن (آمر اوپراسـيون) از زندان پلچرخي نسبت عـفـو عـمومي زندانيان سـياسـي از طرف رژيم ... به امر ببرک کـارمل رهـايي يافـتم، در مراسـم تدفـين جنازه يکي از دوسـتان، در قـول آبچکـان، خـواجه عبدالمجيد را که به رتبه جگـرني ارتقا يافـته بود، ديدم. بعد از سلام رتبه جگـرني را برايش تبريک گـفـتم. تورن حميدالله که در گارد جمهـوري وظيفه داشـت نيز تشـريف آورد. نامبرده بعد از کمي صحبت برايم گـفـت: "آمر صاحب! خـواجه مجيد زندگي شمـا را خريده اسـت." پرسـيدم: "چطور؟" جواب داد: "خـواجه مجيد ميگـويد که قـومـاندان تولـي تشـريفات، عـزيز حسـاس ميخـواسـت شمـا را از عقب هـدف مـاشـيندار قرار داده از بين ببرد، ولـي او مـانع شـده بود." تشکـر کـردم و گـفـتم: "البته اجل مـن پوره نبود."

 

در سپتمبر 2008، از عـزيز حسـاس قـومـاندان تولـي سـابق گارد در مورد اينکه ميخـواسـت در شب کـودتا مرا از عقب بزند، پرسـيدم. او گـفـت: "اصلاً خـواجه مجيد در صدد از بين بردن شمـا بود." اينکه کدام يکي راسـت مي گـويند به خـداوند معلوم اسـت. امـا خـواجه مجيد که اصلاً حزبي نبود، شـخص مرتجع و فـرصت طلب بود، و اوضاع را مطالعـه ميکـرد که دريابد پله ترازو بکدام جانب سنگين تراسـت که به آنطرف خـود را ملحـق سـازد. از طرف ديگـر چـون ببرک ضابط خـواجه مجيد که يک خلقي عقيدتي بود، در شب کـودتا به خـواجه مجيد گـفـته بود که بايد با وي هـمفکـر باشـد. لذا به اسـاس اين دلايل و شواهـد، شـهـادت عـمر جان پسـر داوود خـان، سـرور خـان قـومـاندان کندک اول، زخمي شـدن دو نفـر پهره داران قصر گلخـانه، وتشبث براي از بين بردن اينجانب، توسط شـخص تورن خـواجه مجيد و ببرک ميتواند به اثبات برشـد.

 

بعد ازين واقعـه، الـي سـاعت يک بجه شب قطعـه گارد مـنتظر کمک و هـدايت بود. از طرف مقامـات بالا کدام اقدامي به عـمل نيامد. حوالـي سـاعت يک بجه شب غـرض اخذ هـدايت دوباره به قصر گلخـانه رفـتم. در طول راه عبدالحـق علومي و جگـرن سـيد جان نيز با مـن يکجا شـدند. آنهـا بالايم فشار مي آوردند و ميگـفـتند: "قـومـاندان گارد ناپديد شـده و صلاحيت قـومـانده به دسـت شمـا (آمر اوپراسـيون) اسـت. بايد قــرار بدهـيد، يعني قطعـه را تسلـيم کنيد."

 

داخل قصر گلخـانه شـدم، از قـومـاندان گارد درکي نبود. قرار اظهـار جگـتورن نادر، قـومـاندان گارد خـود را به زيرزميني کـوتي باغچه پنهـان کـرده بود. داوود خـان باز هـم از وضعـيت معلومـات خـواسـت. در جواب عـرض کـردم : "در وضعـيت کدام تغير قابل ملاحظه رخ نداده و کمک هـم براي مـا نرسـيده اسـت."

 

در هـمين وقت، سـيد جان جگـرن معاون اوپراسـيون و عبد الحـق علومي آمر کشف گارد براي داوود خـان چنين گزاف گـويي مـنافقانه نمودند: "مـا تا آخرين قطره خـون خـود از شمـا دفاع ميکنيم." اين عـهـد و پيمـان دروغ بود. در حـقيقت هر دو پرچمي بودند و بعد از شـهـادت داوود خـان به مقامـات و رتبه هـاي بلند جنرالـي ارتقا يافـتند.

 

بعد از تقديم راپور به داوود خـان، با سـيد جان جگـرن و عبدالحـق علومي از گلخـانه خـارج شـدم. لحظه يي بعد صاحبجان تلفون کـرد و گـفـت که بايد يک تعداد اسلحه به قصر گلخـانه ارسـال کنم. فوراً به بلوک انضباط امر دادم و اسلحه تسلـيم داده شـد. در داخل قصر گلخـانه، قدير نورسـتاني وزير داخله، سـيد عبدالاله وزير مـالـيه، تواب آصفـي وزير معادن و صنايع، عبدالله عـمر وزير صحت عامه، عـزيزالله واصفـي وزير زراعت، وحيد عبدالله معاون وزارت خـارجه، وفـي الله سـميعـي وزير عدلـيه و ديگـر اعضاي کـابينه حضور داشـتند.

 

سـاعت سه ونيم صبح بود. از مسجد جامع پل خشـتي صداي اذان مـحـمــدي شنيده شـد. توسط جگـتورن نادر خـان اطلاع گـرفـتم که قـومـاندان گارد باز به گلخـانه آمده اسـت. خـواســتم دوباره غـرض اخذ هـدايت آنجا بروم. داخل قصر شـدم و داوود خـان را ديدم. وزراي مـالـيه و داخله هر دو نزد مـن آمـدند و معلومـات خـواسـتند. گـفـتم: "وضعـيت مـانند سـابق اسـت." آنهـا و سـيد عبدالله هـمراه داوود خـان و دگـر اعضاي کـابينه در يک اطاق بودند. داوود خـان به مـن نزديک شـد و چنين فـرمود: "بچيم! جوان اسـتيد، برويد خـود را تسلـيم کنيد. مـن تصميم خـود را گـرفـته ام." صاحبجان نيز برايم گـفـت: "رييس صاحب جمهـور تصميم خـود را گـرفـته اسـت. شمـا برويد قطعـه را جمع کنيد و امر بدهـيد که سلاحهـاي خـود را تحويل ديپوهـا کنند.

 

براي مـن به صفـت يک شـخص مسلمـان و افغان که براي دفاع از ناموس، اسلام، تمـاميت ارضي وطن و حفظ نواميس ملـي به خـدا و قرآن سوگند ياد کـرده بودم، قبول چنين امر طاقت فـرسـا بود. صاحبجان مرتبه دوم گـفـت: "اين امر رييس صاحب جمهـور اسـت. برويد و انجام بدهـيد." مـن احترام نمودم و خـارج شـدم.

 

حوالـي شش بجه صبح روز هشـت ثور [28 اپريل 1978]، که آفـتاب ظلمت و کفـر کمونيزم در آسـمـان کـابل طلوع کـرده بود، به اسـاس امر رييس جمهـور و قـومـاندان گارد، امر تجمع قطعـه گارد را از مواضع شان به محل اجتمـاع دادم. بعد ازينکه قطعـه گارد هـمه تجمع کـردند، در حالـيکه حب وطن عـزيز، دين، غيرت افغانيت، آبروي ناموس مسلمـانان افغانسـتان و حس وطنپرسـتي برايم اجازه تعـميل اين امر را نميداد، گلويم را عقده غيرت فشار ميداد، امر رييس صاحب جمهـور را اعلان کـردم. قطعـه گارد عدم موافقت خـود را ابراز کـردند و سلاح به زمين نميگذاشـتند.

 

از تولـي حمـايه که در شـروع کـودتا از بالاي حصار غـرض تقـويه گارد فـرسـتاده شـده بود و مـن افـراد و صاحب مـنصبان شانرا خلع سلاح کـرده و داخل تولـي مخـابره محبوس سـاخته بودم، دو صاحبمـنصب پرچمي به نامهـاي لعل مـحـمــد و تورن رسول، که با مـن به مصر رفـته بود، کنترول گارد را بدسـت گـرفـتند و به مـا چنين امر دادند: "دسـتهـاي تان بالاي سـر تان و به شکل يک قطار يک يک نفـر از دروازه گارد خـارج شويد."

 

وقتيکه به چارراهـي پشـتونسـتان رسـيديم، نفـر اول قطار که مـن بودم با نورالله جگـرن (هـمصنف سـابقه ام) روبرو شـدم. او گفت: "حالا که يک هزار مرمي را به شکمت خـالـي کنم، هنوز هـم کم اسـت. هـمين تو بودي که "عـمرجان" را شـهـيد کـردي، و تانکهـا را در دادي." در جواب گـفـتم: "هرچه ميخـواهـي بکن. در جنگ نان و حلوا تقسـيم نميشود." (نورالله از جمله صاحبمـنصبان خلقي بود که به معاونيت حربي پوهنتون و قـومـانداني قـواي هـوايي ارتقا يافـت، و بعد از سقـوط رژيم مـنفور کمونسـتي از ميهن فـرار کـرد و فعلآ در دنمـارک از پول ... عـيش و نوش ميکند.)

 

بعد ازينکه هـمه افـراد و صاحبمـنصبان از داخل گارد خـارج شـدند، در اطراف فواره آب، پيشـروي کـافـي خيبر تحت نظارت ملحدين و کمونسـت هـاي ... قرار گـرفـتيم. بعداً از آنجا به داخل سـينمـاي آريانا هـدايت شـديم. عـزيز حسـاس، عبدالحـق علومي و بعضي پرچميهـاي ديگـر در عـين روز از سـينمـاي اريانا خـواسـته شـده و رهـا گـرديدند. متباقي صاحب مـنصبان سـاعت چهـار بجه هـمـان روز، توسط سـرويسهـاي ملـي بس به قـواي نمبر چهـار زرهـدار انتقال داده شـديم.

 

سه روز بعد ، چشمم به جيپ گارد که صاحبجان آنرا سوار ميشـد، افـتاد. ديدم جگنورن توفـيق احمد عـزيزي که در مکتب باهـم هـمصنف بوديم، آن را هـدايت ميدهـد. معلوم شـد که وي به حيث قـومـاندان گارد انتخـاب شـده اسـت. به مجرديکه چشمش به مـن افـتاد، گـفـت: "او وطن فـروش! او سـي آي اي! امريکـا، او خـاين! چرا تانکهـا را در پيشـروي گارد جمهـوري در دادي؟ چرا افـراد مـا را کشـتي؟" او ناگهـان حمله کـرد، با سلـي به رويم زد و امر داد که اصلآ مـن از اطاق به هـيچ عنوان نميتوانم از خـارج شوم و ده نفـر پهره دار بايد بالاي سـرم مقــرر باشـد.

 

توفـيق احمد عـزيزي بعد از رويکـار آمدن رژيم کمونسـتي در افغانسـتان به چـوکيهـاي آتشـه نظامي در دهلـي و مسکـو، و به حيث مفـتش اردو مقررگـرديد و بالآخره به رتبه دگـر جنرالـي هـم رسـيده بود. زمـانيکه او به حيث آتشـه نظامي درهند وظيفه دار بود، محصلـين و مردم بالاي سفارت حمله ور شـده و لت و کـوبش کـرده بودند. نامبرده در سـال 1989، از يوگـوسلاويا، به امريکـا رفت. (دو مـاه قبل از تلويزيون نبيل مسکينيار، در پروگـرام آقاي حسن اميري، خـانمي تيلفون کـرد و گـفـت: "توفـيق احمد عـزيزي، قـومـاندان سـابقه گارد جمهـوري، صاحبجان را از سـتيشن راديو برد و به دسـت خـود بقتل رسـانيد.")

 

طوريکه ذکـر شـد مـن شـهـيد سـردار مـحـمــد داوود خـان را بار آخر سـاعت سه و نيم صبح روز هشـت ثور [28 اپريل 1978] در قصر گلخـانه در حال قدم زدن ديدم که برايم امر توقف مقــاومت را داد و امرش دو بار توسط قـومـاندان گارد برايم تکـرار و تاييد گـرديد که بايد عـملـي شود. مـن امر فوق را سـاعت شش صبح، يعني بعد از دونيم سـاعت تعـميل نمودم.

 

چنين تصور ميشود که بعداز ختم مقاومت و خـارج شـدن مـا از سـاحه گارد بعد از سـاعت شش صبح، بريدمـن امـام الدين از قطعـه کـومـاندوي نمبر 444 مقيم بالاحصار با يک عده افـراد مسلح با تفنگهـاي کلاشنکـوف داخل قصر گـرديد و گسـتاخـانه سـردار مـحـمــد داوود خـان و ديگـر مقامـات بلند پايه رژيم جمهـوري را مخـاطب قرار داده، ميگـويد: "به فـرمـان کميته مرکزي شمـا محکـوم اسـتيد و خـود را تسلـيم کنيد!" چـون سـردار از امر امـام الدين و فـرمـان به اصطلاح کميته مرکزي اطاعت نکـرد و توسط تفنگچه دسـتي خـود بالاي امـام الدين فـير ميکند، امـام الدين و افـراد معـيتي اش يکجا بالاي خـانواده سـردار مـحـمــد داوود خـان و اعضاي کـابينه او فـير کـردند و سـي و نه نفـر را که مشـتمل بود به سـردار مـحـمــد داود خـان، برادرش سـردار مـحـمــد نعـيم خـان، اعضاي فاميل شان و اعضاي کـابينه وحشـيانه به شـهـادت ميرسـانند.

 

[][]

دنباله دارد

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۸۸          سال چهـــــــــارم                 جـــــــدی/ دلـــــو    ١٣٨۷  خورشیدی             جنــــــوری 2009