کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                       و من تنهاي تنها گريستم!!

 

 

 

در همين شماره کابل ناتهـ (مصباح کابل) نوشته ای از جناب امام عبادي به نشر رسيده که در مورد فروپاشي تنديس سومناتهـ حرف هايي دارد. قصد نداشتم درين باره چيزي بنويسم مگر اکنون درين مورد بهانه يي براي ابراز درددل ميسر شده، در زمينه نکاتي را خدمت شما خواننده گان فرهيخته عرض ميدارم، تا نظر شما چه باشد و نيکو آيد.
 

واژه سومناتهـ مرکب از دو واژهء "سوم" که ريشهء سانسکريت دارد و معناي آن "مهتاب" است و پسوند "ناتهـ" که همراه، مصباح و همنوا معني ميدهد ـ ميباشد.

در زبان هندي و پنجابي در جاي نخست واژه "چاند" يا "چند" بکار ميرود. البته در هرسه زبان ياد شده، آنگاه که صحبت از مهتاب پوره باشد، اسم مذکر بوده که به ترتيب "سوم"، "چاند" و "چند" مي گويند. و آوانيکه مراد از هلال يا مهتاب ابرويي مانند باشد، اسم مونث است و سومي و چاندني گفته ميشود.
 

دوشيزه پاکدامني که آسمايي سربلند به آن مسمي شده، نيز سومي نام داشت.
 

در باور هندو، زمين، فضا، سياره گان و مهتاب و آفتاب منحيث موجودات متحرک و زنده شناخته شده اند، که هرکدام شان نزد پروردگار جايگاه ويژه و وظايف و منزلت خاص خودشان را دارا ميباشند. مهتاب در باورهاي ديگر نيز منبع اميد و راهگشا پنداشته شده و شاعران در بسا موارد تشبيهات زيبا و جالبي از آن را در اشعار و سروده هاي شان بکار ميبرند.
 

بنابر اسطوره يي که موجود است، مهتاب و همسرش "روني" هزاران سال پيش بنابر جبري، براي  لحظه کوتاهي به زمين قدم گذاشتند، که آن نقطه شهر "گجرات"  هندوستان بوده است. ارادتمنداني به تمسک اين قدم رنجه کردن در همان مکان نيايشگاهي ساختند و معلق بودن مهتاب را در شکل معلق بودن تنديسي که اعضاي بدن مرد و زن را در خود داشت، پياده ساختند و با زيورات و سنگهاي قيمتي آن را آرايش دادند. اين مساله باعث شهرت جهانگير تنديس "سومناتهـ" شد و از هرسو سياحين براي بازديد آن مي آمدند.
 

سلطان محمود ترکي الاصل غزنوي به سرزمين هند لشکر کشيد، مشاورين نظامي وي در فرجام يورش ها و ويرانگريها، تنديس معلق سومناتهـ را کشف کرده و آن را از هم فروپاشاندند. در کشور ما در قصبه يي که نزديک کابل برين است، پارچه هاي ويران نشدهء آن باردگر به خاک يکسان ساخته شدند، از همين روز آن قصبه را "بتخاک"  ناميده اند.
 

طوريکه در نبشته جناب عبادي هم آمده، بخشهايي از آن تنديس به غزنه، مکه و مدينه فرستاده شده است و محمود آرام و آسوده لقب "بت شکن" را کمايي کرد.
 

در حدود شانرده قرن بعد از آن حادثه ما افغانهاي بيرونمرزي که بخش زيادي مان مهاجر هستيم، اگر به داوري مساله بپردازيم، چه نصيب مان خواهد شد؟
 

به پنداشت اين قلم، تخريب "سومناتهـ" در همان زمان نيز براي باشندگان خانهء مشترک مان افغانستان برين، سودي همراه نداشت. و دردي از دردهاي ملت مان را دوا نکرد. تنها محمود که سلطان بود و پادشاه ـ لقب ديگري نيز بدست آورد.
 

 

قريه بتخاک، تا همين لحظه از وسايل اوليه زندگي شهري که مدرسه، بيمارستان، سرک، برق و ديگر چيزها باشد، بهره ندارد حتي عقبمانده تر از قريه هاي همجوارش ميباشد. هيچ کدام ما و شما نميدانيم که در آن زمان فرزندان چه تعداد خانواده هاي لشکر محمود در اثر آن جنگ جان عزيز شان را از دست داده باشند.
 

کاوشهاي اخيري که خانم «رومله تهاپر» انجام داده و کتاب آن در شهر لندن اقبال چاپ نصيب شده است، در ارتباط تخريب تنديس سومناتهـ حقايق تلخي را هويدا ساخته است. عمل محمود باعث برداشت نيروهاي بنياد گر اسلامي و هندويي در جامعه هندوستان گرديده و هرسال اينجا و آنجا به اين يا آن بهانه آشوبي برپا ميگردد و در نتيجه بازهم انسانهاي بيگناه کشته ميشوند.

 

بخش زبان اردو بي بي سي، نتايج تحقيقات اين پژوهشگر را در سايت خويش جابجا کرده است.
 

گفتني است که ارادتمندان سومناتهـ باردگر با پذيرش همه دشواريها، آن نيايشگاه را دوباره اعمار کردند با همان ويژگيهاي اسطوره يي اش.
 

نیایشگاه سومناتهـ

 

انديشيدن به زنده گاني جوانها و نوجوانهايي هموطنم که در آن برش زمان بنام سپاهي دل ناخواسته لشکر محمود را براي تخريب "سومناتهـ" همراهي کردند و در جنگ جان هاي شيرين شان را از دست دادند، و از سوي ديگر تخم نفاق که در آن هنگام اين عمل در جامعه هند کاشت و امروز موجب قتل و قتال انسانها مي شود، قلبم را مي فشارد و من تنهاي تنها زار زار ميگريم بي آنکه مرا محمود تسلي دهد. ايشور داس

 

               **************

 بالا

دروازهً کابل

سال اول          شمارهً هفده         نومبر  2005