کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ


دريچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

نخستين حملات اعراب بر افغانستان

ونخستين واکنشهای مردم

کاندیدای اکادمیسین سیستانی

 

باید توجه داشت که حملات اعراب از دوجبهه برافغانستان آغاز شد، یکی از استقامت سیستان درجنوب غرب ودیگری ازنیشاپور به  استقامت هرات درشمال غرب کشور. ازجبههً سیستان آغاز میکنیم.

به سالهای نخستين هجرت بر می‌گرديم، دو خليفه اول مسلمين از جهان چشم پوشيده ‌اند. و درخاک عربستان، در دارالخلافه، خليفه سوم مسلمين حضرت عثمان برمسندخلافت قراردارد ومصمم است سرزمين‌های بيشتری بقلمرو اسلام درآورد. در ايران يزدگِرد سوم شاه نگون بخت ساسانی از شهری به شهری ميگريزد تا خود را از چنگ کشور گشايان عرب که پيوسته او را تعقيب ميکردند، در امان نگهدارد، ولی تقديربرجبين او رقم ديگر زده و در برابرش دره سقوط و زوال را هرچه پهن ‌ترگسترده است.

يزدگِرد از کرمان به سيستان پناه می‌آورد (۲۳ هـ)، مجاشع يکی از سرداران عرب در تعقيب اوست. او سيرجان مرکز کرمان را فتح کرده و ميخواهد بدنبال يزدگرد برود. از طرف عبدالل ‌بن عامر کارگزار خليفه در فارس، بوی ماموريت داده می‌شود که پس از گشايش کرمان سيستان رافتح کند، بنابرين بسوی سيستان با لشکری گران براه می‌افتد. سيستانيان از شهر بيرون می‌آيندو پس از مدتی زد و خورد سرانجام مجاشع شکست خورده بازميگردد.(۱) يزدگرد ازبيم لشکر اسلام ميخواهد از سيستان بخراسان ومرو فرارکند. مرزبان سيستان (ايران بن رستم) او را با حرم يکهزار نفری‌اش پس از پنج سال مهمانی دادن در سيستان، توسط افراد خود تامرو بدرقه ميکند. بقول طبری: دراين هنگام سيستان ازخراسان بزرگتر ومرزهای آن سخت‌تر ومردمش بيشتر بود.(۲)

حضرت عثمان چون از شکست مجاشع آگاه می‌شود. درسال۳۰ هجری (=۶۵۰‌ميلادی) سردار ديگری بنام «ربيع بن زيادالحارثی» را برای فتح سيستان ميفرستد. اوچون از هيرمند بگذشت و از ريگزار(دشت خوابگاه) عبورکرد، سپاهيان ايران بن رستم بن آزادخو مرزبان سيستان(۳) به مقابله پرداختند، نبردی خونين درگرفت و از هر دو طرف  عده ای وبخصوص ازاعراب افراد بیشتری کشته شدند، سرانجام طرفين بصلح راضی شدند.ربيع بن زياد چون خواست با ايران بن رستم ملاقات کند «... فرمود تا تختی ساختند از آن کشتگان و جامه افگندند بر پشت‌های‌شان، و هم از آن کشتگان تکيه‌گاه‌ها ساختند. بر شد و بر آنجا نشست و ايران بن رستم خود بنفس خود و بزرگان و مؤبد مؤبدان بيامدند، چون بلشکرگاه اندر آمدند به نزديک صدر آمدند، او را چنان ديدند، فرود آمدند و بايستادند. و ربيع مردی دراز بالا و گندمگون بود با دندانهای بزرگ و لبهای قوی، چون ايران بن رستم او را بر آن حال بديد و صدر او از کشتگان، باز نگريد و ياران را گفت: ميگويند اهرمن بروز فرا ديد نيايد، اينک اهرمن فرا ديد آمد که اندر اين هيچ شک نيست. ربيع بپرسيد که او چه ميگويد، ترجمان باز گفت ربيع بخنديد بسيار، پس ايران بن رستم از دور او را درود داد و گفت ما برين صدر تو نيائيم که نه پاکيزه صدريست، پس همانجا جامه افکندند و بنشستند.» (۴) وقراردادصلح را چنين امضاء کردندکه ايران بن رستم «هر سال از سيستان هزار هزار درهم (يک ميليون) بدهد اميرالمومنين را وامسال هزاروصيف(غلام نابالغ) بخرم وبدست هريک جام زرين و بفرستم هديه، وعهدهابرين جمله بکردند وخطها بدادند و ربيع ز آنجا برخاست و بقصبه اندرشد ايمن.»(۵)

اين بود نخستين برخورد اسلام باسيستانيان. چنانکه دیده میشود در این قرارداد صلح از دعوت مردم به دین اسلام حرفی درمیان نیست وآنچه برای فاتحان عرب مهم بود غنیمت وبرده بوده است .

 

معلوم داربود که سيستانيان نمی‌توانستند اين قرارداد را درعمل پياده کنند و چنين مبلغ گزافی را بپردازند. بنابرين ابتدا مردمان بُست با مواد اين قرارداد شديداً اعتراض کردند و از اجرای آن سرباز زدند «وحرب کردند و گفتند ما صلح می نکنيم، آخر از ايشان بسيار کشته شد و گروهی بزرگ برده کردند و بدرگاه امير المومنين (عثمان) افتادند.» (۶) بنابر بلاذری، ربیع چهل هزار برده ازمردم بست گرفت وهمه را به عربستان فرستاد و در مدت دوسال ونیم اقامت خود در سیستان تا توانست مردم را غارت نمود.( ۷) همينکه ربيع از بست بعزم فارس نزد عبدالله بن عامر حرکت کرد. مردم سيستان (زرنج) نيزدست به عصيان زدند وعامل ربيع را ازشهرو ديارخود بيرون کردند.( ۸)

عبدالله بن عامربدستور خليفه‌ء سوم در سال ۳۳ هـ (۶۵۳ميلادی) عبدالرحمن بن سمره را با فقهای اسلامی و منجلمه حسن بصری به سيستان فرستاد. ابن ســـمــره چون به سيستان رسيد، در يکی از روزهای جشن، ايران بن رستم را در زرنج در قصرش محاصره کرد، و او مجبورشد دربدل دوهزار هزار(دومليون) درهم و دوهزاروصيف (برده نابالغ) باعبدالرحمن صلح نمايد.(۹) عبدالرحمن بعد ازاين برکش و بست و بلاد داور تاخت و بت معروف « زور»(= سور = سون = خورشید) را درزمينداورکه گويند از طلای سرخ و چشمانش از ياقوت بود برکند و رُخِّج (قندهار) و زابل را نيز بگشود وغنیمت فراوان تصرف نمودو چون درين وقت خلیفه سوم اسلام درمدينه کشته شدو خلافت به علی رسيد، ابن سَمُره با غنایم وثروتی که در این لشکرکشیها بدست آورده بود، از سيستان به دارا‌لخلافه رفت وامير بن احمد يشکری را به نيابت خود به سيستان گذاشت، ولی مردم زرنج دوباره شوريدند وعامل عربی را از شهرخود بيرون راندند (۳۵ هـ).(۱۰)

 درهمين سال جمعی از رهزنان وصعلوکان عرب تبارمقیم سیستان بسرکردگی حسکه بن عتاب حبطی و عمران بن فصيل برجمی بر روستای زالق در جنوب غرب زرنج حمله برده، آنجا را غارت کردند ومدتی زرنج را تحت فشارخود گرفتند. حضرت علی، عبدالرحمن بن جروطايی را برای اداره امور سيستان گماشت، مگرحسکه اورا به زرنج راه نداد و او برگشت. بعد از آن ربعی بن کاس عنبری با چهار هزار نفر لشکر از حضور حضرت علی بسرکوبی حسکه مامور گشت وحسکه را بقتل رساند.(۳۵ هـ) (۱۱)

اوضاع سيستان ناآرام وآشفته بود، تا آنکه در سال ۳۶ هجری باز همان سردار مجرب عرب يعنی عبدالرحمن بن سمره که در امور سيستان سابقه و معرفتی داشت، از طرف اميرمعاويه بن ابوسفيان (هنگام جريان جنگ صفين) بحيث والی سيستان مقرر وفرستاده شد.ابن سَمُره با جمعی از سرداران عرب و فقهای اسلامی به سيستان آمد و در اينجا بنای مسجد آدينه (جامع زرنج) و مرکز تبليغ اسلامی را قايم کرد که حسن بصری در آن احکام اسلامی را درس ميداد.(۱۲) عبدالرحمن بعد از اندک اقامتی درسيستان از راه خاش و بست به رخج (قندهارکنونی) و زابلستان رفت ومردم آنجا را که ارتداد کرده بودند، گاهی ازراه زور وگاهی با صلح مطيع نمود و بکابل کشيد.کابلشاه مردی پرقوت وجنگ آوردلیری بودکه هرگز از دشمن هراس نداشت و در پیشاپیش سپاه خود قرار میگرفت و با لشکرمهاجم عرب می جگید. بنابر تاریخ سیستان: «شاه کابل حرب بنفس خویش همی کرد، مردی بودکه هیچکس برو برابری نکرد، بسیار بکشت تا بیست واندهزارمسلمان بردست اوشهیدگشت.» (۱۳) معهذا کابلشاه سرانجام با سپاه عرب از در مذاکره وصلح پیش آمد وموقتاً شر عرب را در بدل پرداخت پول وبرده از سر کابل برطرف نمود. عبدالرحمن دوباره به سیستان آمد و سه سالدر سیستان ماند واو دستور داد که «راسو وجژ(خارپشتک) را نبایدکشت تا مار همی گیرند ومیخورندکه بسیستان ماربسیار است، تا شر ایشان دفع باشد.» وی بعد به بصره رفت و دربصره بمرد.( ۱۴)

 

عصيان زرتشتيان:

 

با فرو پاشی دولت ساسانی، آئين زردشتی از پشتی بانی دستگاهی غير روحانی محروم گرديد. سطوح بالای سلسله مراتب رسمی، يعنی سطوح موبذموبذان در بالا و آهورامزد موبذان که بلا فاصله پس از وی قرار داشت، اکنون ديگر وجود نداشت. و اين از ميان رفتن رهبری به اسلام آوردن سريع طبقات بالای زردشتی درشهرهای بزرگ و ميانه کمک کرد. اما درحومه شهرها و روستاها، موبذان محلی غالباً پاره ای از نفوذگذشته خود را بر پيروانشان نگهداشتند. پيکر هموار وباز سيستان مانع آن گرديد که اين سرزمين دژ استوار وبزرگ آئين کهن گردد. باوجود سياست رسمی ( که در اين روزها به هيچ روی به سود تشويق فعالانه مردم غيرعرب به پيوستن به امت مسلمان نبود ) در آمدن به آئين اسلامی نمی توانست به تعداد فراوان وبا شتاب انجام پذيرد.منابع تاريخی گواهی ميدهندکه در سيستان احساسات نيرومندی درباره فرهنگ و سنن باستانی وجود داشته است.

درسال۴۱هجری(=۶۶۱میلادی) اميرمعاويه بجای عبدالرحمن بن سمره،حکومت سيستان و خراسان را به عبدالله بن عامرداد و دوسال بعد سرنوشت خراسان وسیستان به زياد بن ابيه(برادرناتنی معاویه) سپرده شد و او ربيع حارثی را به نيابت خود به سيستان فرستاد (۴۶ هـ = ۶۶۶ م).و«ربيع بيامد به سيستان و مردمان را جبر کردند تا علم قرآن و تفسير آن آموختند... و بسيار گبرگان مسلمان گشتند.» (۱۵)

ربيع در سال ۴۷ هجری به بُست و رُخّد و نواحی زابلستان لشکر کشيد و بعد از شکست رتبيل، مال فراوان از آن ديار باخود به سيستان آورد و«ديوان خراج او نهاد به سيستان و رسم دبيران وحساب جهبذ وجابی(تحصيلداران مال وخراج) ومستوفی ومشرفان واستواران (معتمدان) و اين همه تدبيرحسن بصری کرد.» (۱۶)

در سال ۵۱ هجری (۶۷۱م) ربيع از سيستان عزل و بجای او عبيدالله بن ابی بکره تعيين گشت. واوفرمان داشت که« همه هيربدان را بکشد و آتش‌های گبرگان برافکند.» (۱۷)

چون او باين قصد به سيستان آمده بود، « دهقانان و گبرگان(زردشتيان) سيستان قصد کردندکه عاصی گردند» پس مسلمانان سيستان گفتند: اگر پيغمبرما با خلفای راشدين اين کرده اند با گروهی که با ايشان صلح کردند تا ما نيزاين کار تمام کنيم، واگرنه و نبودست ، اينجا نبايد کاری کرد که اندر شريعت اسلام نيست و اندر صلح. و مجدداً ازشام هدايت خواستند «وباز نامه نوشتند به حضرت خليفه {درشام}. جواب آمد که ايشان معاهدند، و آن معبد جای ايشانست و ايشان ميگويند که ما خدای پرستيم و اين آتشخانه (آتشکده) را که داريم و خُرشيد (۱۸) را که داريم نه بدان داريم که گوييم اين را پرستيم، اما بجايگاه آن داريم که شما محراب داريد و خانه مکه، چون برين حال باشد واجب نکند (برکندن) که جهودان را نيز کنشت است و ترسايان را کليسا وگبرگان را آتشگاه، چون همه معاهدندميان معبد جای ايشان [چه فرق کنيم]... و نيز دوست ندارند برکندن چيزی و جای که ديرينه گردد.» (۱۹)

 

از اشارات تاريخ سيستان معلوم ميشود کهآیین زردشتی درسيستان ظاهرا در سراسر سده يکم هجری (هفتم م) به حيات خودادامه داد. درطی ولايتداری عبدالعزيزبن عامردردهه نهم سده يکم هجری (هفتم ميلادی) ازدهقانی بنام رستم بن مهرهرمزد ياد ميشود که سخنگوی زرتشتیان سيستان دربرابر ولايتدار عرب بوده است. (۲۰)ودرگوشه و کنار اين ولايت، آتش برخی ازآتشکده‌ها تا مدتی دراز خاموش نگشته بود.ازجمله آتشکده‌های بزرگ ومعروف سيستان يکی هم «آتشکده کرکويه» در يک منزلی شمال زرنج بر راه خراسان در محل کرکويه بود که قدامت آنرا از زمان گرشاسپ ميدانستند و آتش آن هرگز خاموش نشده بود. زرتشتيان سيستان در عصر ساسانيان و قرون نخستين اسلامی در آتشکـده کرکويه، هنگام نيايش دربرابرآتش مقدس، اين سرود را زمزمه ميکردند:

فــرُخــته بـادا، روش     خنيده گرشاسپ ، هوش

همـی پرسـت از جوش     انوش کن می ، انوش

دوسـت بـدا گــــوش        به آفـــرين نه ، گوش

هميشه نيـکی ، کوش       که دی گذشت و دوش

شاهـا ! خـدايـگانـا !    
بـه آفـرين شاهی(۲۱)

 

بنابر اشارات تاریخ سیستان ، دين زردشتی در این سرزمین تا اوايل قرن چهارم هجری= قرن دهم ميلادی هنوز جای خود را بطور کامل برای اسلام خالی نکرده بود. به گزارش تاريخ سيستان درسال ۲۹۹هجری که والی سامانی ولايت، منصوربن اسحاق با شورش هواداران صفاريان از اورنگ امارت سرنگون گرديد، به سرای گبری که با وی دوستی داشت پناه برد.( ۲۲) گزارش تاريخ سيستان درباره ماليات ، هم از مال جوالی ياد ميکند که ذميان يعنی زردشتيان و مسيحيان می پرداختند و هم ازيک فقره غيرعادی به نام مال «آذروی» يادآور ميشود که بهار،حدس ميزند به معنی حق الارض آتشگاه ها زردشتيان بوده است. درسده چهارم هجری = دهم ميلادی درناحيه قهستان هنوز شمارزيادی زردشتی زندگی ميکردند. درکرمان تا فتوح يعقوب ليث و عمرو در نيمه دوم سده سوم هجری(سده نهم ميلادی)زردشتيان همچنان پرجمعيت و بانفوذ بودند.( ۲۳)

پس از عبيدالله بن ابی بکره، حکومت سيستان به «عباد بن زياد» که با معاويه نسبت خواهرزادگی داشت، رسيد. و چون معاويه در گذشت و يزيد واقعه کربلا را پيش آورد، «مردمان سيستان گفتند نه نيکو طريقتی بر‌گرفت يزيد، که با فرزندان رسول عليه السلام چنين کرد، پاره شورش اندرگرفتند.» (۲۴)اين شورش سبب شد که عباد بن زياد مجال ماندن در سيستان نيافت و بيست هزارهزاردرم(۲۰ مليون درهم) پول نقره که در بيت‌المال بود برداشت و به بصره برد.( ۲۵)کمی بعدتر(۶۲ هجری=۶۸۱ميلادی) ابوعبيده پسر ديگر زياد را بحکومت سيستان فرستادند. اوضاع همچنان آشفته و ناآرام بود. و در مدت ده سال چندين حاکم سيستان رد و بدل شد.واليانی که به سيستان مقرر ميشدند درپی آن بودندتا پيش از آنکه نوبت شان سرآيد، جيب های خودرا پرکنند. زورگويی و زياده ستانی های مالی بطورحتمی در عصيانها و نا آراميهای سيستان موثر بوده اند.( ۲۶)

 

حملات اعراب ازجبههً غرب:

 

  درغرب افغانستان، احنف بن قيس به دستورخليفه سوم بدنبال يزدگردساسانی از طبسين گذشت وبسوی خراسان کشيد و مرکزآن سرزمين (ابرشهر= نيشاپور) را بدون جنگ ازراه صلح بگشود و آن را مرکزعمليات بعدی خود بسوی افغانستان شمالی و ماوراء النهر قرارداد. فرمانده عربی سپس با امير محلی سرخس و حکمران محلی ابيورد معاهده ومصالحه نمود و سپس نوبت ولايات مرو وهرات رسيد. سرلشکر عرب احنف بن قيس در سال ۳۲ ق =۶۵۲م با امير هرات در بدل تاديه يک ميليون درهم و قبول خراج سالانه سه صد هزار درهم مصالحه نمود و راه خود را بســوی ولايات شمــالی افغانستان باز کرد. در اين وقت مرزبان يا حکمران محلی مرو بقول فردوسی  و طبری ، ماهويه سوری بود. ماهوی سوری از بيم اتحاد يزدگرد و سپاه امدادی ترکی ماوراء النهر، يزدگرد را بدست آسيابانی در مرو بقتل آورد(۶۵۱م) و حاکميت خود را تا بلخ و هرات وبخارا گسترش داد.( ۲۷) اما احنف بن قيس برماهوی سوری حمله نمود و او را به آنسوی جيحون عقب زد و تسلط خود را بر مرو و هرات قايم کرد و يکی ازهمراهان او، خبيب بن قره اليربوعی تا بلخ و تخارستان و سمنگان پيش رفت. مردم آن نواحی گرچه به مقاومت پرداختند ولی سرانجام نيروهای اسلام با خشونت همیشگی خود مقاومت مردم را دربلخ و مرورود(مرغاب) وگوزگانان و تالقان در شمال افغانستان درهم کوفتند (۳۲=۶۵۲م. ( ۲۸)

غباربرآنست که سردار عرب احنف بن قيس بعد از گشودن هرات از راه مصالحه به استقامت بلخ حرکت کرد وبا قوای «بازان» اميرمحلی مروالرود(مرغاب) مقابل شد و بعد از زد و خورد مختصری، احنف او را به قبول اسلام و يا تاديه جزيه دعوت کرد. «بازان» برادرخود «ماهک» را با نامه و ترجمانی نزد احنف فرستادکه در آن نامه چنين نوشته بود: «جدم از سواران ناموروکشنده گرزه اژدهايی بوده، و اين سرزمين را در تيول خودگرفته است. اگر تو مصالحه ميخواهی، بايد اقطاع مرا بشناسی و خاندان مرا از ادای باج معاف شماری، در آنصورت شصت هزار درهم به عنوان خراج می دهم.» سردار عرب چنين جواب داد: «خواهش توقبول است، برتو و برخاندانت خراجی نيست، اما کمک به مسلمين برهمه شما لازم است. اگر مسلمان ميشدی، منزلت و نفقه کافی حاصل ميکردی و بامن و ساير مسلمين برابر ميگرديدی. يکشنبه محرم سال ۳۲ هجری. مهر احنف و پنج نفر ازسرداران ديگرعرب.» (۲۹)

 

قیام قارن هراتی :

 

پس ازشکست احنف بن قيس بدست بازان شهزاده مروالرود(مرغاب)که باسی هزار از نيروهای محلی بر او حمله برده و او را در قصرش شکسته بودند، خالد بن عبدالله در رأس سپاهی بمقابله پراخت و خراسان و پوشنگ و هرات و غور وبادغيش را به تصرف خود درآورد(۳۲هق). اما ديری نگذشت که مردم هرات در همان سال ۳۲ هجری بهم برآمدند و برهبری قارن هراتی چهل هزار نفر از مردم هرات وبادغيس، طبسين برخلاف سلطه عرب قيام نمودند و حکمران عربی هرات (خالدبن عبدالله) را ازهرات بيرون راندند وقلمرو هرات وپوشنگ وبادغيس را از وجودعمال عربی پاک نمودند. قارن به استقلال هرات اکتفا ننمود وتا نيشاپور پيش تاخت و آن را از چنگ اعراب بيرون کشيد، اما در شبيخونی که حکمران عربی نيشاپور، عبدالله بن خازم برو اجرا کردقارن کشته شد ونيروهايش پراکنده گرديد.( ۳۰)

چون شورشهای مردم هرازگاهی برضد عمال و حکام عربی در خراسان وسيستان بروز ميکرد، اين انديشه را در دستگاه خلافت ايجاد کرد که برای اداره امور سرزمينهای مفتوحه بايد عساکر عربی با خانواده های خود در منطقه باقی بمانند تا وضع را بهتراز نزديک کنترل کنند و به همين دليل «در زمان معاويه نخستين خليفه اموی، به تعداد پنجاه هزار سپاهی عرب با خانواده های شان از کوفه وبصره به نيشاپور و بلخ و مرو و ديگر شهرها و حتی دهکده های خراسان و تخارستان اعزام شدندتا در آن نقاط بطور دايم سکونت اختيار کنند و به همه ايشان زمين و خانه داده شد.» (۳۱)

بوسورت براين عقيده است که اين مهاجرتها در سال ۴۵ هجری در عهد ولايتداری زياد بن ابيه برخراسان صورت گرفت. اين محقق از قول طبری آغاز استقرار دايمی اعراب را در خراسان و سيستان به دوره ولايت داری ربيع بن زياد در خراسان و بازگشت او از سيستان در سال ۵۱ هجری (۶۷۱م) نسب ميدهد. بگفته همين محقق درخراسان برسر تصرف بهترين اراضی ومنابع مالياتی، جنگ های سخت قبيله ئی ميان يمنيهاومضريها، وازديها وتميمی ها صورت گرفت که انديشه سکونت دايمی اعراب را در خراسان سبب شد.( ۳۲) « قتيبه بن مسلم اهل بخارا را فرمودتا جملگی آنان يک نيمه ازخانه های خويش را به اعراب شهر بدهندتا عرب از احوال ايشان باخبر باشدو آن مردم از اين راه به ضــرورت مسلـــمان بمـانند.»( ۳۳)

 

قیام نيزک بادغيسی :

 

يکی ديگر از دليرمردان اين مرزوبوم معروف به «نيزک بادغيسی» بودکه برضد سلطه عرب دربلخ وتخارستان قيام کرد وعلم استقلال برافراشت. اين شخص مقام حکمرانی ازجانب «يبغو، لقب حکمرانان هفتالی يايفتلی» ملک تخارستان در بغلان داشت (۸۴ هجری) در سال ۸۶هجری مردم تخارستان برضدحاکميت اعراب قیام کردند، ولی این قیام توسط قتیبه بن مسلم بن عمروباهلی والی خراسان کهدر خون ریزی وظلم با حجاج برابری میکرد زیراکه به سخن یک شاعر عرب که طبری درتاریخ خود آورده است وی از هرشهری که سوارانش درآن رفتند، جز گودالی وگورستانی برجای نگذاشت.( ۳۴) بقول البیرونی :قتیبه خوارزم را چنان غارت کردکه بعد ازآن این ناحیه هرگز رونق پیشین خود راباز نیافت. کتابهای کهن وآثار خطی خوارزم را نیز یکسره نابودکردتا مردم آن گذشتهً خود رااز یاد ببرند.»( ۳۵) بدینسان قتیبه شورش تخارستان رانیزبسختی سرکوب نمود. قتيبه وقتی به قصد حمله برتخارستان حرکت میکرد، سپاه رابا سلاح ومرکب سان ديد.سپاهی که بقول پوهاند حبيبی« در تحت فرماندهی قتيبه نه هزارنفر از اهل بصره ، و هفت هزاراز قبيله بکر، و ده هزار از قبيله تميم و چهار هزار از قبيله عبدقيس، و ده هزار از قبيله ازد، و هفت هزارنفر کوفی بودند که جمله ۴۷ هزار لشکرعربی نژادخالص و هفت هزار از موالی در تحت قيادت حيان نبطی بودند. قتيبه همواره از مردم بومی نيز لشکر می آراست: چنانچه از مردم خراسان تا بيست هزار نفر لشکر گرفته بود که با لشکر عربی در خدمت می بودند.» (۳۶)

قتیبه با این سپاه از مروالرود بطرف طالقان حرکت کرد. « دهقان بلخ و بعضی از بزرگان آنجا به پيشوازوی آمدند» و شهر بدون مقاومت تسليم شد. پس از تصرف مجدد بلخ شهرياران سايرامير نشين های تخارستان يکی پس از ديگری با قتيبه صلح کردند: ابتدا تيش يک چشم شاه چغانيان، با هدايا وکليد طلائی به استقبال او آمد و قتيبه را به سرزمين خودبرد.( ۳۷)  چون قتيبه به قصدچغانيان شهر راترک کرد، او را همراهی کردند. قتيبه پس از عبور از رودخانه (جيحون)و رفتن به چغانیان ،خبرهای مبنی بر نافرمانی بلخيان که بار ديگر دست به شورش زده بودند، شنید. دوباره به بلخ بازگشت و پس ازنبردی سخت شورش راسرکوب وگویا شهر بلخ را نیز ویران نمود.زیرا طبری در شرح حوادث سال ۹۲ هجری میگويد:« در آن وقت شهر بلخ ويران بود.» (۳۸)،در اين ايام دارلملک را از بلخ به بروقان واقع در سه کيلو متری شهر برده مسجد جامعی در آنجا ساختند. طبری از قول باهليان گويد: در همين نبردها زن برمک پدرخالد بن برمک ، متولی نوبهار، اسير و از آن برادرقتيبه گرديد، اما اضافه ميکند که اين گفته را معتبر ندانسته  اند.( ۳۹)

قتیبه پس از صلح با شاهان تخارستان با نيزک طرخان (شهزاده بادغيس) واردمذاکره شد. وی به قلعه خود در بادغيس بازگشته بودکه در سال ۸۴ هجری بدست يزيد بن مهلب افتاده بود. طبری از کعب بن معدان اشعری ابيات زير را در وصف قلعه نيزک و فتح آن آورده است .

دُژ بادغيس که هرکه  در اوج آن جا گرفت، بر شاهان تفوق داشت و هرچه ميخواست، ميکرد. دُژ بلند ،جايکه پيش از آن هر پادشاهی قصد آن کرده بود،با سپاهی مقابل شده بود که او را عقب رانده بود. از بس که دور است پنداری آتش آن، به هنگام شب يکی از ستارگان است.

وقتی آن رامحاصره کرد، دلهايشان در سينه تنگ شد، و به حکم وی تسليم شدند. ساکن قلعه از پس دوران عزت به ذلت افتاد و خراج داد،

و به ذلت و مغلوبيت اعتراف کرد.

 

طبری می افزايد:« نيزک قلعه رااهميت ميداد و چون آن رامی ديد، سجده می برد»(۴۰) گويا از زمان حمله يزيد به بادغيس، عده يی از مسلمانان اسيرشده به دست نيزک افتاده بودند. قتيبه در نامه ای از او خواسته بود که مسلمانان را آزاد سازدو او نيز چنين کرد. پس از آن سليم ناصح، يک از ايرانيان صاحب نفوذ را پيش نيزک فرستادو او را به صلح فراخواندو وعده دادکه به او امان دهدو در عين حال تهديد کرد که « اگر پيش او نيايد به غزای او خواهد رفت و آنقدر در تعقيب او خواهد کوشيد تاظفر يابديا دراين کارجان دهد.»(۴۱)

بقول يعقوبی، نيزک سليم را دوست خود ميدانست(۹۲) اما درقبول صلح دودل بود. سليم که نيزک را ابوالهياج (پدرجنگها) خطاب ميکرد، سرانجام به قبول صلح واداشت « نيزک با سليم به نزد قتيبه آمد و مردم بادغيس با وی صلح کردند به سال ۸۸ هجری، به شرط آنکه وارد بادغيس نشود.» (۴۳)  بدين ترتيب قتيبه به ياری مسلمانان خراسانی راه را برای لشکرکشی به نواحی واقع درشمال جيحون هموار نمود.و نیزک هم بانيروهای تحت فرمانش ، قتيبه بن مسلم را درفتوحات برماوراء النهر همراهی کرد.قتيبه ازروی احتياط در لشکرکشی هايی که طی سالهای ۸۷_۹۰ هجری برای فتح بخارا انجام داد، نيزک رانيزهمراه برد. با فتح بخارا در سال ۹۰ هجری موفقيت سياسی بزرگی نصيب اعراب شد، بدين معنی که پادشاه سمرقنداز قتيبه تقاضای صلح کردو قتيبه آنرا پذيرفت وبعد از برقراری صلح، قتيبه به مرو باز گشت و نيزک نيز همراه وی بود.( ۴۴)

موفقيت اعراب و قوام گرفتن کار دولت اسلامی درخراسان نا چار اميد فرمانروايان محلی رابرای باز يافتن استقلال از دست رفته خودبه يأس مبدل ساخته بود. همين امر انگيزه اصلی شورش بزرگ سالهای ۹۰_۹۲ هجری در تخارستان گرديد.کانون شورش همچنان در بادغيس، وسازماندهندهً آن نيزک طرخان بود. نامبرده که قبول مذاکره با سغديان راحمل برضعف و سستی قتيبه ميکرد، کوشش نهايی را برای براندازی سلطه اعراب در اين خطه انجام داد.( ۴۵)نيزک به اين دليل که قتيبه خدمات او راپاس نمی دارد، به يارانش شکايت کرده بودکه«بمن بدگمان است، من نيز از اودرامان نيستم» سپس به ناسزاگوئی به اعراب پرداخته، بتلخی از آشتی با قتيبه و طرخون( پادشاه سمرقند) يادکرده بودکه « بارها با وی جنگ کرده و چون فديه ای به اوداد پذيرفت و خوشنودی کرد، اين مردی پرسطوت و بدکاره است، اگراز او اجازه گيرم و باز گردم صواب باشد.» (۴۶)گويا شورش رتبيل درسيستان نيزمايه دلگرمی نيزک شده بود. شعبان گويد، آنگاه که عزم خود رابرای قيام عليه قتيبه جزم کرد، از رتبيل ياری خواست و شايد به همين دليل باشد که سردار عرب بعد از آنکه او را شکست داد، بيدرنگ به سيستان لشکرکشيد.( ۴۷)

نيزک درآمل و در راه بازگشت به مرو از قتيبه اجازه گرفت و با نیروهایش به ديار خودبازگردید. وی برای آنکه از دسترسی افراد قتيبه در امان باشد، راه بلخ را در پيش گرفت و« شتابان برفتندتا به نوبهار رسيدندکه فرود آمدو آنجا نمازکردوبرکت جست.» سپس ديده بانی بر دروازه شهر گماردکه «بنگرد وچون فرستاده قتيبه را ديدندکه از شهر گذشت واز در برون شد، نبايد به بروقان برسد، مگر وقتی که ما به تخارستان رسيده باشيم.» (۴۸) به گفته يعقوبی، نيزک درتخارستان با «عجمها مکاتبه کردو لشکرها فراهم ساخت.»( ۴۹)

نيزک درسال۹۰هجری اتحاديه يی ازملوک واميران محلی را برضدسلطه قتيبه تشکيل داد. دراين اتحاديه بقول طبری «اسپهبد بلخ، يبغو شاه تخارستان، باذان اميرمرو الرود وترسل شاه فارياب و جوزجانی شاه جوزجان» همدست شده بودند. در اين ضمن کابلشاه يا « رتبيل» وعده داده بودکه هرگاه اين اتحاديه مغلوب بشود، کابل پناهگاه ايشان خواهد بود.( ۵۰) با اين مقدمات، نيزک بادغيسی که محرک اصلی اين حرکت بود درنوبهاربلخ پرچم آزادی برافراشت ومردم تخارستان وبلخ وگوزگانان وفارياب(ميمنه وسرپل) ومروالرود وتالقان رابرای مقاومت وحصول آزادی برضد حکومت قتيبه به قيام فرا خواند. سپس مردم تخارستان نماينده عرب محمدبن سليم ناصح را از تخارستان اخراج کردند.( ۵۱) قتيبه بااطلاع ازاين شورش درسال ۹۱قمری بيدرنگ برادرش عبدالرحمن رابا ۱۲هزارجنگ آور مروی راهی بلخ نمودتا زمستان را در بروقان اردو زنند و آماده پيکاربا نيزک باشند و سپس در بهاربه طرف مقر شورشيان رهسپارگردند. قتيبه نامه هايی به «ابرشهر(نيشاپور)، ابيورد، سرخس و مردم هرات نوشت که پيش وی آيند و زودتر از وقتی که پيش وی می آمدند، بيامدند.»( ۵۲)

    بنابرمينورسکی، قتيبه در رأس ۵۳ هزار لشکرخود ابتدا برمروالرودحمله کردو پس از نبردی خونين درتالقان مروالرود(بين بادغيس وميمنه)، هم پيمان نيزک يا تسليم شد وياگريخت ، شاه فارياب نيز تسليم شد و شهريارگوزگان به کوهستانها گريخت، آنگاه قتيبه بسوی بلخ کشيد واسپهبد بلخ با مردم خود به پيشواز وی آمد و قتيبه وارد بلخ شد.( ۵۳) و يکروز در بلخ ماند وسپس همراه با عبدالرحمن و سپاه مروخود را به دره خُلم رسانيد، نيزک قبل از او از دره گشته بود ودر «دره بغلان اردو زده بود و جنگ آورانی بر دهانه دره و تنگه های آن گماشته بود تا از آن پاسداری کنند و در آنسوی دره نيز در قلعه استوارجنگجويانی نهاده بود.» (۵۴) به گفته مداينی قتيبه چند روزبر دهانه تنگه متوقف مانده بودو با ياران نيزک نبرد ميکرد، اما نمی توانست وارد دره شودکه «تنگه ای بودو رود از ميان آن ميگذشت و راهی که به نيزک برسدجز دره نمی شناخت و بيابانی که عبور سپاه از آن ميسرباشد نبود»(۵۵)      

قتيبه در فکرچاره کار بود که شاه سمنگان وروب به شرط امان راه را به او بنمود و بدين ترتيب قتيبه توانست به قلعه مشرف بر راه ورود به دره دست يافته، آنرابگيرد.» (۵۶) مينورسکی ميگويد: قتيبه پس ازآنکه سمنگان را تسخيرنمود لشکرنيزک را تار ومار نمود و تا چهارفرسنگ هواخواهان اورا بردار آويخت و دو پسرنيزک را نيز به سختی بکشت. سپس مينورسکی دره ها و تنگه هايی را که محل پيکار های بعدی قتيبه بانيزک است شرح داده گويد: پس از پيشروی سردارعرب، نيزک ناچار محل خود را واقع دردره رودسرخاب (دوشی)مابين بغلان و باميان ترک کرده، به شهر برفک رفت . سپس خود رابه دره و معبرچهاردره رساند و در مرکز«اسکند» واقع درنزديکی يکی از قله های هندوکش مستقرگردانيد. از آنجا که زمستان سر رسيده و برف اين خطه راپوشانيده بود، درهمين محل توقف کرد. اين همان قلعه ای است که در تاريخ بنام «دژکرز» يادشده و جز يک راه دشوار گذارراه ديگری بخارج نداشت. محاصره دژکرز دوماه بطول انجاميد، اندک اندک آذوقهً او روبکاستی نهاد و آبله ميان سپاهش افتاده بودکه از جمله يبغو سالخورده نيز بدان مبتلا شده بود. قتيبه نيز از زمستان بيم داشت و از اين روی بار ديگر سليم ناصح را به غرض مصالحه نزد نيزک فرستاد و او را به وعده زنهار وامان بجان نزد خود فرا خواند.وقتيکه نيزک فريب اين وعده راخورد وبا اطمينان به امان جان خود و افرادش نزدقتيبه رفت، قتيبه برخلاف وعده هايش، نيزک را خاينانه بادو برادرزاده اش (رسول وعثمان) و۱۲ هزارعسکرش با قساوت وحشيانه همگی را گردن زد و به اين صورت قيام رابخاک وخون کشيد. (۵۷) سالها بعديکی از شعرای عرب(ثابت قطنه)کشتن نيزک رانامردي و پيمان شکنی دانسته بدينگونه آنرا برخ باهليان ميکشد:

مپندار که نامردی خردمندی است ،باشد که کاراز آن بالا گيرد، اما پس از آن فرو افتد. (۵۸)

نخستین نتایج استیلای عرب برایران وافغانستان وماوراء النهر، مهاجرت دسته جمعی عشایر عرب بدین سرزمینها بود. از زمان معاویه سنت اسکان واستقرارخانواده های سپاهیان عرب به منطقه خراسان بزرگ( نیشاپور، طوس، مرو، بلخ، فاریاب، سرخس، طخارستان، خوارزم، سغد وبخارا، سمرقند وسیستان وبست) آغاز شد. اینان با این برنامه که برای همیشه دراین سرزمین ها ومستعمرات آباد مستقر شوند ودیگر به بیابانهای سوزان وبی آب وعلف خویش بازنگردند، دسته دسته واردسرزمین های اشغال شده میشدند.( ۵۹)

اعراب فاتح پس از استقرار در ايران و خراسان ، بهترين اراضی و باغات و مزارع مردم محلی را با زورگوئی متصرف شدند. بقول ياکوبسکی، با ورود اعراب به ايران، بسياری از زمينهای شخصی به مالکيت مالکان يا اميران عرب درآمدند و خرده مالکان پيشين اين زمينها مورد استثمار مالکان عرب، که تدريجاً به فيودالهای بزرگ و کوچک تبديل شدند، قرار گرفتند.( ۶۰)

پروفسورحبيبی در همين رابطه مينگارد: عربهای فاتح در شهر های بزرگ مثل : هرات و زرنج و بلخ و مرو و غيره بتعداد زياد سکونت گزيدند. و از اينرو اختلاط نسل عربی (سامی) با نژاد آريائی افغانستان و نشر آداب و رسوم عربی در اين سرزمين آغاز شد.علاوه برعربهای شهرنشين، عساکر مسلح عربی نيز به تعداد زيادی در خراسان به حرب و ضرب مشغول بودند. چنانچه بقول ابن اثيردر تحت فرماندهی قتيبه( از۸۵_ ۹۶هجری) در عصر اموی نه هزارنفر از اهل بصره ، و هفت هزاراز قبيله بکر، و ده هزار از قبيله تميم و چهار هزار از قبيله عبدقيس، و ده هزار از قبيله ازد، و هفت هزارنفر کوفی بودند که جمله ۴۷ هزار لشکرعربی نژادخالص و هفت هزار از موالی در تحت قيادت حيان نبطی بودند. قتيبه همواره از مردم بومی نيز لشکر می آراست: چنانچه از مردم خراسان تا بيست هزار نفر لشکر گرفته بود که با لشکر عربی در خدمت می بودند، و با همين عده فتوحات اسلامی را تا حدود چين گسترش دادند.( ا۶)

 

زيرنويسها ویاد داشتها:

 

۱- تاريخ سيستان ، چاپ بهار ص ۸۰

۲- طبری، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج ۵ ص ۲۰۱۵

۳- بلاذری نام اين پادشاه سيستان را «اپرويز مرزبان سجستان» مينگارد، ديده شودفتوح البلدان (متن عربی ، ص ۴۰۱)و ترجمه فارسی آذر نوش، ص ۲۷۰ ببعد

۴- تاريخ سيستان ،ص ۸۱  

۵- تاريخ سيستان ،ص ۸۲

۶- تاريخ سيستان ،ص ۸۲

۷- بلاذری، فتوح البلدان ، طبع قاهره ص ۴۰۱، ترجمه فارسی ص ۲۷۰-۲۷۱

۸- تاريخ سيستان ،ص ۸۳

۹_ تاريخ سيستان ، ص ۸۵، افغانستان بعد از اسلام ، ج ۱ ، ص ۱۵۸

۱۰- افغانستان بعد از اسلام، ج ۱، ص ۱۵۸

۱۱- تاريخ سيستان ، ص ۸۵، افغانستان بعد از اسلام ص۵۸

۱۲- تاريخ سيستان ، ص ۸۵

۱۳_ تاریخ سیستان،ص  ۸۳

۱۴- تاريخ سيستان ، ص۸۵،۸۹

۱۵- تاريخ سيستان ، ص ۹۱

۱۶_ تاريخ سيستان ، ص ۹۲

۱۷_ تاريخ سيستان ، ص۹۲

۱۸- خورشيد‌پرستی(میتراپرستی) يکی از متقدات مردم قبل ازرواج آیین زردشتی است که در بخش شرقی سيستان و بيشتر درگرمسير و زمينداور معابد و پيروانی داشت و از آنجا از طريق زابل و کابل به هند راه يافته وتا اقصی شرق منتشر شده است. (افغانستان، آريانا دايره المعارف ص ۴۰۱)

۱۹- تاريخ سيستان، ص ۹۳

۲۰- تاريخ سيستان ،ص۱۰۶

۲۱ _ تاريخ سيستان ، ص ۳۷

۲۲_ تاريخ سيستان، ص۲۹۹

۲۳ _ تاریخ سیستان، ص۳۰

۲۴- تاريخ سيستان ، ص ۱۰۰

۲۵- تاريخ سيستان ،ص ۱۰۱

۲۶- تاريخ سيستان، ص ۱۰۸

۲۷_حبيبی، تاريخ مختصرافغانستان، ص۹۰، غبار، درمسيرتاريخ، ج ۱ص ۶۸

۲۸_ حبيبی ،همان ، ص ۸۹

۲۹_ غبار ، افغانستان در مسيرتاريخ ، ج ۱، ص۸

۳۰ _ طبری ، ج ۵، ص۲۱۷۱، غبار، ج ۱، ص ۶۹

۳۱_ دکتر شفا، پس از هزار وچهارصدسال، ج ۱، ص ۴۱۳،

۳۲_بوسورت،همان،ص ۵۱ _۵۳

۳۳ _ ابوجعفر نرشخی، تاريخ بخارا، ص۴۵،۵۲

۳۴_ طبری،ج۹، ص۳۸۶۵

۳۵_ آثارالباقیه بیرونی،صص۳۵، ۳۶، ۴۸

۳۶_تاريخ مختصر افغانستان، ص ۱۰۳_۱۰۴

۳۷_ طبری ، ج ۹، ص ۳۰۸۰_۳۰۸۴

۳۸_طبری ، ج ۹، ص ۲۸۲۷

۳۹_ طبری ، ج ۹، ص ۳۸۰۶

۴۰_ طبری، ج ۸ ،ص ۳۷۴۳_ ۳۷۴۴

۴۱_ طبری ، ج ۸، ص ۳۸۰۸

۴۲ _تاريخ يعقوبی، ج ۲، ص۲۴۰

۴۳ _ طبری، ج ۹ ، ص ۳۸۰۹

۴۴_ طبری ، ج ۹ ، ص۳۸۱۸

۴۵ _دکتر آزر ميدخت مشايخ فريدنی، بلخ کهنترين شهر ايرانی آسيای مرکزی، ص ۵۵، چاپ۱۳۷۶

۴۶_ طبری ، ج ۹، ص ۳۸۲۶

۴۷_ دکتر آذرميدخت، بلخ ، ص ۵۶

۴۸_ طبری ، ج ۹، ص ۳۸۲۶

۴۹_ تاريخ يعقوبی ، ج ۲، ص ۲۴۰

۵۰_ طبری ، ج ۹، ص ۳۸۲۷

۵۱_ طبری ، ج ۹، ص ۳۸۲۷

۵۲_ طبری ، ج ۹ ، ص ۳۸۲۷

۵۳_ طبری ، ج ۹، ص۳۸۳۶

۵۴_ طبری، ج ۹، همانجا

۵۵_دکتور آزرميدخت ، بلخ کهنترين شهر آسيای ميانه، ص۶۲

۵۶_  طبری ، ج ۹ ، ص ۳۸۳۷

۵۷_  بوسورت، سيستان، ص ۳۹_۴۰ ، تاريخ مختصر افغانستان ، ص۹۳

۵۸_ طبری، ج ۹، ص ۳۸۴۳

۵۹_  دکتر شفا، پس از هزار وچهارصدسال، ج ۱، ص ۴۱۳، مختصرالبلدان، ص۱۲۶

۶۰ _ تاريخ ايران از دوره باستانی تا سده هجدهم،نوشته گروهی از مستشرقین شوروی، ترجمه فارسی، ص ۱۶۵

۶۱ _ حبیبی، تاريخ مختصر افغانستان، ص ۱۰۳_۱۰۴

 

                                                      ***********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً شانزده               نومبر  2005