همدلان کابل ناتهـ

Deutsch

دروازهً کابل
 

 

 

افسـر رهبـين

 

لاله ی زردشت

 

گل را سپيد و سرخ کشيدند، برگ برگ

پروانه های زرد پريدند، برگ برگ

گلدسته ها، چه زار فتادند روی خاک

گلبرگها چه خار خميدند برگ برگ

پرواز را دريچه نبود و هزارها

بيجا گلوی صبر دريدند، برگ برگ

پر گفت باد و قافله سوزان رنگ و بو

افسانه ی تگرگ شنيدند، برگ برگ

پائيز هم نگفت چه بود آن بلای سرخ!

چيزی که پای سرو چکيدند برگ برگ

دزدان صبح از پس ديوار نيمه شب

سنگی زدند و آئينه چيدند برگ برگ

زردشت لاله ريخت به خاکستر بهـار

آتش زدند و گل درويدند برگ برگ

 دروازهً کابل