کابل ناتهـ،


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 تراژیدی جانگداز

 

نویسنده :  سید احمد ضیا نوری

شهر گوتنبرگ سویدن

 

پیشگفتار:

 

 اوضاع و احوال کشور ما بعد از خاموش شدن نسبی غوغای وحشتزای جنگ هنوز هم بسیار نا بسامان است  و زخمهای ناسور بر پیکره شریف و معصوم وطن و ما باقیست که در شعله های آن میسوزد, بدون شک ترازیدی است اسفناک, گفتنی است اندوهبار و حکایتیست بسا ملال آور که سنگ را به حالش به گریه می آرد.

همین است که وضع زنان دربخشهای مختلف زندگی بسیار غم انگیز است. در بیش از یک و نیم دهه ی اخیر دولت هایکه بعد یکدیگر رویکار آمدند حاکمیت و تسلط  کامل بر امور کشور نداشته و ندارند و کنترل شرف و ناموس افغانستان را به افراد واگذار کرده اند.  طور مثال: آنعده مردانیکه چه وحشیانه قتل را مرتکب میشود  زن را معامله میکند. زن مثل اجناس بی ارزش یا برده تبادله میشود که بر میگردد به پیشینه ی قبل از اسلام که چه جهالت وجود داشت.

 

من انسانی از جامعه افغانستانم که به هیچ سازمان یا نهاد سیاسی وابستگی نداشته و ندارم. اما احساس, حب وطن و مردمم  مسبب است تا در اندوه همدیارانم شریک با شم. با وصف آنکه خودم نیز صدمات فراوان جسمی و روحی از فیض و برکت گروه های ( محافظ اسلام ! )  بر دوشم دارم که امروز در اعزای آن میسوزم. زندگی من در غربت میتواند گواه بر حقیقت گفتارم باشد.

 سیه رویانی که با حضور تلخ شان کشور ما را بر سر خاکستر فقرنشاندند, سرزمینی را که خاک آن سجده گاه مردمان پاکدل ماست به آتش کینه و نفرت سوزاندند, ساکنان مهربان ما را معییوب و معلول کردند, سینه های مملو از محبت و صمیمت هم میهنان ما را هدف تیرباران قرار داده  و غرق در خون ساختند, فرار اجباری را تحمیل نمودند, کمر بسا انسانهای خطه ی مطهر ما را در سوگ عزیزانشان دوتا ساختند و لحظات,  که تاب نظاره آن روز ها را نداشته و ندارد و تاریخ انسانیت و بشریت نظیرش را ندیده بر ملت ما روا داشتند.

 

 

ذکیه که زار میگرید

 

اهدا میدارم به بیشترین آسیب رسیده گان جنگ وحشتناک تحمیلی در افغانستان که زنان ستمدیده کشورما هستند و بل اخص به دوشیزه پاکنهاد میهنم  ذکیه,  که قربانی هوسهای حیوانی وحشی صفتان خناس شد.

چندی قبل اندوهنامه سرنوشت دوشیزه راکه در شبکه تلویزیون آریانا نشر شده بود از طریق سایت روزنه دیدم و شنیدم و در تماس تیلیفونی که با ایشان در کشور ایران داشتم واقعا تراریدی پرغصه و دردالود بود . آن خواهر بیدفاع و مظلوم هموطن ما توسط آدمفروشان قرن میان سالهای 1373 و 1374 خورشیدی در سن دوازده سالگی دریکی از ولسوالی های مربوط به ولایت کابل اختطاف شد.  قرار اظهارات خودش چندین بار مورد تجاوز نامردان سلاح بدوش بی ننگ قرار گرفته و هر آن روز شکنجه میشد و بلاخره از دست بدستی بفروش رسید. اکنون بیست و چهار سال دارد و در کشور ایران زندگی دارد با وصف آنکه  پدر دوبرادر و یک خوهراش ناپدید هستند و اطلاعی از آنها ندارد.

 درست دوازده سال عمر پر بار و عزیز ذکیه صرف آه و ناله شده و چشمان معصومش هماغوش با سیلاب اشک خونین.

 آیا میشود با شنیدن و دیدن چنین رویداد جانسوز بی تفاوت ماند و یا سکوت اختیار کرد!  مسلما که نه.

  

شاعره هم میهن ما شاه بی بی نا له  چنین میسراید:

 

تو ای زن ای تو معنی محبت

تو ایثاری تو صبری تو شهامت

ترا ای زن ببردند پاک حرمت

سرا پای تو گشته داغ حسرت

 

عجب باشد ز رهزن پاسبانی

نمی آید زگرگ هرگز شبانی

تو را پا مال کشته حق بودن

از این فرماندهان خصم میهن

 

بتو ای خواهر نازم ذکیه, که تن شریفت به چنگ گروه درنده گان خبیث در کشاکش بود و اما تو که در مقابل پیامد های تحمیلی جاهلان وصبر بر مشقات و آلام چون کوه پرغروری و با شهامت بودی و با وقار چون قله های شامخ و سترگ صبور و پر طاقت بوده ای , و سر انجام خویشتن را از چنگال ددمنشان مادر و خواهر نشناس رهای داده ای ,  سلام و درود بی پایان میفرستم ,  و سر افگند گی و شرمساری و سیه روزی و رسوای ی ابدی را نصیب دشمنانت مینمایم.

 

خواهر دردمند, همدیار ارجمندم که در برابر قساوت زمان قرار گرفتی و زندگیت بدستان پلید نابکار گنهکار ستمکار و وحشی صفت گروه های جنایتکار آماج تیره روزی و مصیبت شد, اندوهیست بس عظیم است و غمیست جانگداز.

اما!

اما مطمین باش سلامت آبرویت پا بر جاست و عزت و شرفت همچنان.

 

 عزیز خواهر دردمند, شما که  بعد از سن دوازده سالگی چون یکه تاز قهرمان برای آزادی تن منزه خودت و اسارت از چنگال خون آشام منافقین, و در معرکه با هیاهوی زندگی شجاعانه دلیرانه و با افتخار مقاومت و ایستادگی نموده ی سبب ستایش و تحسین بسیار است و امروز از رابعه ها زرغونه ها و میوند ها کمتر محسوب نخواهی شد. 

 

 گرامی خواهر!

میدانم که چند جمله ویا سطوری هیچگاه با رنج و آلام شما قابل قیاس نیست  و نتوان آنرا به ساده گی  بیان کرد.

اما آن موقع و زمانیکه صحبت هایتانرا شنیدم که در لابلای آن شکوه ها اشک میریختید و سکوت میکردید, بدون آنکه مبالغه را هم چشمی کلام نمایم و دور از هرگونه ریا و کذب صمیمانه اعتراف میدارم که قلبم برایت سخت و مایوسانه گریست. 

 حالت آن روز را که بیان نمودی که یک دست چپت به دست مهربان مادرت بود و دست دیگرت به چنگال دیو صفتان وحشی پریشان و افسرده در کشاکش بود گلویمرا بغض فشرد, خواب از چشمانم رخت بر بست و به عاملین این ترازیدی جانگداز نفرین کردم.

میدانم که سفاکترین آدمفروشان قرن که بر ویرانه ها و سوخته های کشور ما حکومت دارند. نه تنها به اسمت که  خواهر مادر ویا همسر است حرمت  نگذاشتند بل به انسان بودنت نیز ترحمی نکردند, فلک گوشهای گنهکار شانرا از شنیدن ناله هایت نا شنوا کرده بود, آنان رزیلانه و نامردانه با گامهای کثیف شان گل های امید و آرزو هایترا لگد کوب کردند و از آغوش پر مهر و عطوفت خانواده ات جدایت کردند که مسلما در شمار جنایات شان لکه های سیاه ننگین را بیشتر بر پیشانهای شان مهر زدند. ننگ باد بر آدمفروشان, غارتگران ویرانگران و وطن فروشان که( محافظین اسلام! و نوامیس ملی) هستند.

 

خواهر پارسا نجیب و پاکیزه :

درد شما را اکثریت زنان با شرف کشور ما به نحوه متحمل شده اند. معا وضه بیشرمانه صنوبر دختر یازده ساله با سگ جنگی در ولسوالی علی آباد ولایت کهندوز , واقعه وحشتبار پرتاب خویشتن آن جوان دختر رعنا از طبقه ششم به زمین درساحه مکروریان در شهر کابل اتفاق افتید و آن دوشیزه با عفت که تحمل دست درازی ننگین پست فطرتان درنده را که به آپارتمان شان حمله ور شده بودند نداشت, مرگ با عزت را بر زنده گی بی ننگ ترحجیج داد, قتل نادیا انجمن شاعره بلند مرتبت ولایت هرات باستان توسط انسان بی فرهنگ, سنگسار وقیحانه سکینه در ولایت بدخشان, تجاوز تفنگ داران مادر نشناس به زن شصت ساله در ولسوالی فرخار ولایت تخار, این همه رویداد های تلخ مشت نمونه ی خروار از جمله صد ها هزارداغ و درد و سوز گداز است که با غم شما یکیست که میتوان آنرا  ( دست آورد های! گروه های تیهکار قدرت طلب در دفاع از مردم و کشورما نامید).

 

 حق با توست خواهر حلیمه که سزای نا مردان بی حیثیت را که مزدران کشورهای همسایه هستند به معبود یکتایت سپردی که همانا خدای یگانه است و دادرس و یاور جز او نداری و نیزعاملین اندوهنامه اسفبار زندگیت در تشکیل و طرح (مصا لحه ملی !) مبرا و تبرعه از تمام جنایات وحشتبار شان گردیدند.

 

 اما تاریخ و خون  شهیدان و سر سپرده گان سرزمین دردمند و غصه بار ما دستان پلید را که هولناکترین و فجیع ترین جنایات را بر ما روا دشتند و جهان هستی نذیرش را ندیده هرگز نخواهند بخشید.

 

در فرجام از اینکه فریاد جانسوز و آواز ناله هایت در رسانه ها و وب سایت ها متاسفانه تا هنوز کمتر رنگ گرفته و نا چیزتر بازتاب یافته است از آن وجه است که بدبختانه در هر کجای که زنده گی داریم زخمهای ناشی از جنگ خانه ویران با ما است و سمندر وارمیان شعله های داغ آن کباب و خاکستر میگردیم. جنب دیگر آن که با تاسف عده ی از

روشنفکران منورین و نویسنده های سرشناس ما با نبشتار هایشان وب سایت ها و نشریه ها را سیاه میکنند بر یکدیگر تهمت و بهتان می بندند نا سزا میگویند و با هیچ و پوچ چنان بهمدیگر تاخت و تاز دارند که بدتر زشتر و وحشتناکتر از جنگ رویا روی است.

پس چگونه در همچو موارد چنان شود که دست و آستین بلند کنند قلم را رنجه دهند و اعمال ضد انسانی ضد بشری جنایتکاران و تفنگ بدوشان منفور را تقبیح نمایند و در غم شما سهیم شوند.

 

شاد زی ای خواهر غیرتمند میهن, رفاه و سعادت گامکاری و آسایش همراه و همسفرت.

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٨                سال سوم                     مي ۲۰۰۷