کابل ناتهـ، Kabulnath

 
 
 
 
 

گفت و شنود مریم محبوب

با

کابل ناتهـ

 
 
 

عزیز خواننده ی کابل ناتهـ

شادمانم که به سلسله ی نشر برنامه های ویژه و گرامیداشت از شخصیت های والای فرهنگ و هنر، برنامه ى ويژه ى مریم محبوب، بانوی داستان نویس و قلم پرداز چیره دست را خدمت شما پیشکش میدارم.

باید گفت که پیشنهاد ارجگذارى به مريم محبوب ابتكار خودم بود كه ایشان در اثر اصرار من با فروتنى آن را پذيرفتند، بى آن كه از دوستان شاعر و نويسنده اش خواسته باشند كه در اين ارجگذارى سهم بگيرند. او حتا آگاهى ى آن را در نشريه ى زرنگار به چاپ نرسانيد.

 

این قلم به اهل نظر ایمیل فرستاد و با شماری از  ایشان تیلفونی نیز صحبت کرد و از همدلان كابل ناتهـ پيرامون اين موضوع نظر خواست كه در نتيجه دوستانى از آن جمع به پيشواز اين قصه گوى هزار و يك شب ماندگار رفتند.

آنچه پیشکش گردید، در واقع از بهترینهاست که این بانوی شایسته ى تمجيد را ارج مى گذارد.

 

تشکر از مریم جان محبوب و سپاس از فرهنگیان بلندمرتبتی که پژواك صداى شان بر چكاد هنر مريم جان محبوب طنين افگنده است.

 با حرمت و صمیمیت ایشور داس

 

تابلونقاشی شدهء مریم جان محبوب، آفرینش هنری جناب رحیم غفوری همدلی عزیز کابل ناتهـ است.
این سرور گرامی از روز تاسیس کابل ناتهـ، در موارد گوناگون با این کمترین همکاری فرموده و
در لحظات بسیار دشوار به کمکم شتافته است.
از این لطفش نهایت سپاسگذارم.  ایشور داس
 
 

 خانم مریم محبوب، در آغاز پیش از هرکلامی اظهار سپاس میکنم که با وجود مصروفیت های کاری و فرهنگی فرصت مصاحبه را به اختیارم گذاشتید.

  

كابل ناتهـ : من نمیدانم از کجا آغازکنم، از زنده گی شخصی ویا از کارهای فرهنگی شما بپرسم. بیایید اندکی از هر دو بگویید.

 

 

مريم محبوب : ایشور داس عزیز، قبل از جواب به سوالات شما، لازم می بینم که از شما به خاطر زحماتی که متقبل شده اید و این شماره سایت کابل نات را به کار های داستانی و فرهنگی من اختصاص داده اید، سپاسگذاری کنم. باید بگویم  از افرادیکه در هنر داستان نویسی و فرهنگی مقام والای دارند، بایست برگزاری و تجلیل می شد و اینکه شما برتر از دیگران کار های مرا شایستگی این برگزاری دانسته اید، خود انسان شایسته یی هستید و این کار شما، شایستگی شما را می رساند.

 

 از نظر من  با روایت زندگی خصوصی  و شریک نمودن دیگران در این روایت، با آن که در واقع آن را از دایره ی خصوصیت بیرون می کشیم و عام تر میسازیم، کار دیگری که انجام می شود، بی رنگ شدن خاص در ادغام و در آمیختگی مشخصه های عام است.   به همان پیمانه که عام بودن یک مساله تجارب و معیار هایی را به نمایش می گذارد، خصوصی بودن  و حدیث نفس افراد، نیز ارزشها، جذابیت ها و یا هم ملالت ها، دلگیری ها، شیرنیی ها و یا تلخی های را مکتوم می دارد که  برای افرادی که به حریم خصوصی خود علاقمند اند، بیشتر رنگین است تا دیگران.

به عبارت دیگر، زندگی خصوصی افراد، عموما برای خودشان جالب و درخور اعتنا است تا برای دیگران. شاید سرگذشت  بعضی از افراد، برای بعضی از مردم نحوه ی دیگر جلوه کند و در هاله ی از غیر متعارف ها فرو رفته باشد، اما در واقع برای خودش  چیزی عادی بیش نباشد.

از متعارف های زندگیم آنست که کابلی هستم و خانواده ی ما از کابل بوده اند، از وزیر آباد کابل. ولی زادگاه من میمنه ولایت فاریاب  است، همان طوری که زادگاه سایر برادران و خواهرانم نیز شهر ها و ولایات مختلف کشور بوده است. در یک خانواده متوسط بزرگ شدم. پدر کارمند مسلکیی بود که برای امرار معاش در ولایات مختلف افغانستان کار می کرد  و پیوسته در سفر  از شهری به شهری بود و من در این سفر ها بزرگ شدم با فرهنگ و کلتور مناطق مختلف و ملیت های مختلف افغانستان آشنایی پیدا کردم. با شمال و غرب و جنوب آشنا شدم  نتیجه این آشنایی ها درک و دریافت های مرا از واقعیت های دردناک جامعه افغانستان شکل داد. ارزشهای اجتماعی و فرهنگی مردمان مختلف افغانستان و  کذا سنت ها و عنعنات گاه پسندیده و گاه ناپسندیده، در تعیین مسیر اندیشه ها و کنش های فرهنگی و فکری من تاثیر گذار بوده اند.

تحصیلات ابتدایی و عالی را در کابل و لیسانس را در تهران گذرانده ام و پس ازان در مطبوعات کشور تا زمانی که در سال 1360 خورشیدی کابل را ترک کردم، مشغول کار بوده ام.

این سطور را که می نویسم بیاد کودکی خودم می افتم که خواهر کوچکتر از خودم را به شانه می کشیدم و با دخترکان کوچه های خاک آلود ( بازار خشک هرات )، در کوچه ها گم بودیم. با خاک بازی می کردیم و برای گدی های تگه یی که مادرکلان برای ما دوخته بود، خانه خاکی می ساختیم و به مهمانی خانه های خاکی می رفتیم.

مادر صدایش از پشت دروازه حویلی در ته کوچه پاش می شد :

_ کجا گم شدید ؟

و ما  مهمانی را رها می کردیم و بسوی صدای مادر، می دویدیم. باد، خاک را در پی ما می پراگند و ما با خاک و باد، از ته کوچه به خانه پرتاب می شدیم.

این رنج ملیون ها کودکی ست که در شرایط ناگوار اقتصادی، در گم شدن  در کوچه پسکوچه های خاک آلود و بی نام و نشان، محروم از ابتدایی ترین نیاز های روزمره، بزرگ شدند و در حسرت و تنگدستی، نه به آرمانی رسیدند و نه هم به آرزوی انسانی که در سر داشتند. جامه عمل پوشانیده شد.

 

بخش دوم سوال شما : بیش از چهارده سال است که کار نشر و چاپ دو هفته نامه زرنگار را همراه با باباکوهی در تورنتوی کانادا پیش می برم. اما قبل بر آن نشریه ماهانه واژه را چاپ می کردیم که قطع و صحافت کوچکتری داشت و صفحات آن بگونه فتوکاپی تهیه و بدسترس علاقمندان قرار می گرفت. این کار تجربه اولیه ما در امور نشر و پخش یک نشریه فرهنگی بود. ولی بعد از یک سال، واژه جایش را به دو هفته نامه زرنگار خالی کرد که از نظر محتوا و هم از نظر شکل و صحافت  با واژه تفاوت کلی تر و همه گیر تری داشت و طیف وسیع مردم با عقاید و اندیشه های مختلف، بخصوص روشنفکران، نویسندگان و مترجمین معتبر کشور که در گوشه و کنار جهان هجرت کرده بودند، از همکاران قلمی و ممتاز زرنگار بودند. من و باباکوهی هر دو نشریه را در تورنتو اساسگذاری کردیم و مسلما که در همین جا هم زندگی می کنیم.

 بیش از سه دهه است که به داستان نویسی  و نیز مقاله نویسی کم و بیش می پردازم.

پرداختن به کار های فرهنگی، داستان نویسی، نوشتن و  نشر زرنگار، در واقع برای من جستجوی هویت و فردیت  بوده و تلاشی برای بقا.  

 

 كابل ناتهـ : خاطرات سالهای دانشگاهی  همواره پرخاطره و فراموش ناشدنی اند، میخواهم بپرسم که شما چه خاطرات جالبی از آن سالها دارید؟

 

زندگی  جریان یک خاطره و یا تداوم خاطره هاست. اما بعضی خاطرات نقش های برجسته تری در ذهن و حافظه افراد از خود به جای می گذارند.

در سال 1354 خورشیدی زمانی که در مجله ژوندون کار می کردم، و روانشاد نجیب رحیق مدیر مجله بود، با فرستادن سوابق و درجه تحصیلات یک گروپ از کارمندان مجله به شمول من، از طریق وزارت اطلاعات و کلتور به سفارت ایران در کابل، تا پذیرش دانشگاه تهران را غرض تحصیلات عالی درانجا فراهم کند. در نتیجه من همراه با  " راضیه " یک خانم دیگر که شامل این گروپ بود، برای تحصیلات عالی تهران رفتیم.

شاگردان خارجی دانشگاه تهران  متشکل از چینایی ها، عرب ها، ترک ها، افغانها و اروپایی ها بودند، که بیشتر شان زبان و ادبیات فارسی می خواندند. حسین هدی، بهار سعید، فایزه رهگذر، مرضیه وثوقی، بیرنگ کوهدامنی جز محصلین قبلی دانشگاه بودند.

  محصلان خارجی در خوابگاه های جداگانه دخترانه و پسرانه زندگی می کردند که این خوابگاه در مکان امنی متصل به جاده دانشگاه واقع شده بود.

 این سال ها آغاز انقلاب ایران بود.  انقلابیون دانشگاه تهران را مرکز جنبش های مردمی و انقلابی ساخته بودند. تمامی حرکت ها و گردهمایی ها و میتنگ ها و اعتصابات از دانشگاه آغاز و به بیرون و به شهر راه می کشید. در همین زمان بود که عده یی از محصلین خارجی برای   حفظ جانشان، راهی کشور های شان شدند.

موج موج دسته جمعی محصلین، زد و خورد های مسلحانه، تظاهرات جانثارانه که در سال دوم رشد وسیع و دامنه داری یافت و انقلاب را به پیروزی رساند، خود خاطرات برجسته یی در ذهنم به جا گذاشته است. دریایی از مردم از شهر ها و روستا ها و قصبات همه مسلح با چوب و داس و بیل و کلنگ بر علیه شاه در جاده ها و شاهراه های تهران سرازیر میشدند و محصلین و دانشجویانی که رهبری جنبش را بدوش داشتند شب ها کفن می پوشیدند و بر علیه قیود شبگردی که شاه وضع کرده بود، در خیابان ها به تظاهرات می پرداختند و شعار میدادند و شجاعانه جان می باختند، چرا که آنها با نفی قیود شبگردی، مورد اصابت گلوله های  عساکر رژیم شاه قرار میگرفتند.

 از استادانی نامداری که در دانشگاه تدریس می کردند، روانشاد عبدالحسین زرین کوب ما را حافظ درس می داد. شفیعی کدکنی استاد (( نقد )) بود. آقای اسلامی ندوشن متون کلاسیک دری را درس می داد.

در یکی از روز های که اوج اعتصابات و تظاهرات دانشگاهی بود و کلاس ما درس متون کلاسیک داشت و آقای اسلامی ندوشن متن کلیله و دمنه را برای ما تدریس می کرد، به تعداد معدودی از شاگردان خارجی به کلاس درس حاضر شده بودند. در این اثنا شاگردان دانشگاه  و اعتصابیون هر دقیقه پشت اتاق درسی می آمدند و با ضربه زدن به دروازه، صنف را اخلال میکردند. به این معنا که محصلین خارجی نبایست به دروس خود ادامه دهند بایست به صف تظاهرات و اعتصابیون بپیوندند. شاگردان خارجی  که اندکی ترسیده بودند و کمتر علاقه داشتند که به اعتصابات شرکت کنند، با ترس ولرز و حواس پراگنده به استاد گوش می دادند.

 سرانجام از استاد پرسیدم که در جریان این تظاهرات و اعتصابات تکلیف محصلین خارجی چیست ؟  ایشان با زبان بسیار نرم و محافظه کارانه گفتند : زمانیکه از آب و هوای این سرزمین و امتیازات این کشور استفاده می کنید، شرکت کردن در جریانات فعلی نیز عیبی نخواهد داشت. به اساس این گفته بعد از لحظه یی سکوت، همه از صنف بیرون شدیم. همین که به محوطه دانشگاه رسیدیم صدای شلیک گلوله ها شروع و فضای پرجوش وخروش دانشگاه را صدا های پیهم فیر های هوایی انباشت. ما با اضطراب عجله داشتیم که هرچه زودتر از محوطه دانشگاه بیرون شویم و خود را به خوابگاه برسانیم. " شانی "دخترک چینایی که دوستم بود و در خوابگاه  با هم یکجا زندگی میکردیم و  فارسی را نیز با لهجه چینایی صحبت می کرد، تنگا تنگ هم، تند تند چند گامی برداشتیم  و از زیر این دیوار و زیر آن دیوار، جسته گریخته خود را زیر درختان بید مجنون که فضای امن تری داشت رساندیم. در این حال گارد دانشگاه از ما خواستند که از محوطه دانشگاه بیرون برویم. با شتاب بسوی در خروجی دانشگاه روان شدیم. ناگهان با صدای پیهم مسلسل که فضا را لرزاند، دخترک چینایی بزمین افتاد و لحظه بعد خون از اطراف سینه اش جاری شد. این صحنه را که دیدم، منهم افتادم اما نه از گلوله بلکه از ترس. گارد بسوی ما آمد. بازوی مرا کش کرد و به رفیقش گفت : - این یکی زنده است !

و فریاد کشید : شهید... شهید...

و به من گفت :

- فرار کن فرار کن وگرنه تو هم کشته میشوی.

 ندانستم که جسد آن دخترک چینایی را در کدام سردخانه گذاشتند تا به کشورش انتقال داده شود. این خاطره همواره برایم درد انگیز بوده است. سرنوشت بازی المناکی با " شانی " کرد. دختر جوانی که آرزو های دور و درازی داشت، زندگی اش  ناگهان در کشور بیگانه و در حادثه یی هیچگونه دخلی به او نداشت،  به پایان رسید.

در خوابگاه یک هم اتاقی ایرانی داشتم که اسمش " بهجت" بود. این دختر درس فلسفه میخواند. و آیین بهایی داشت و از جنگ وکشتار سخت بیزار و منزجر بود. هر زمانیکه صدای گلوله و کشتار را می شنید، گریه سر می داد و می گفت :

- در عقاید بهائیت جنگ و کشتار حرام است. بهائیت بیشتر به صلح می اندیشد و از طریق مکالمه و مباحثه قضایا را حل می کند نه از طریق جنگ و کشتار.

 

سال سوم دانشگاه دختر سیاه جرده یی که از جنوب ایران بود و دوکتورای ادبیات می گرفت، هم اتاقی ام شد. وی ریشه عربی داشت و سنی مذهب بود. او همیشه از دولت و سیستم قضایی ایران گلایه داشت و میگفت :

- سنی ها در ایران هیچگونه ارزش مادی و معنوی ندارند.

 حرف اصطلاحی خود را می زد و می گفت :

- هرکسی که مذهب سنی دارد، ( توسری خور ) است. صاحب هیچ مقامی در دولت ایران نیست. نه تنها سنی های ایران بلکه همه اقلیت ها سرکوب میشوند و از امتیازاتی که یک نفر شیعه برخوردار است، آنها محروم اند.

وی دختر منزوی یی بود که دیگر محصلین ایرانی او را دوست نداشتند. حتی خدمه های خوابگاه، به او بی توجه بودند. جرات نداشت که در صف محصلین برای گرفتن غذا بیایستد. با نوعی تحقیر به او برخورد می شد.

در همان سال ها ما استادی داشتیم که صرف و نحو عربی برای ما تدریس میکرد. وی روزی از من پرسید :

-  تو که از افغانستان استی، سنی استی یا شیعه ؟

پرسیدم چرا؟

گفت : اگر سنی باشی از پیشم نمره خوب نمی گیری.

این سوال برایم خیلی تعجب برانگیز و تحقیر آمیز آمد. این استاد حق نداشت که چنین سوالی را در سطح دانشگاه از شاگرد خود بپرسد، ولی او از من پرسید. اما منتظر جواب نماند.

  

کابل ناتهـ : کدام سالها همکاری خویش را بامطبوعات آغاز کردید.؟

 

پاسخ : سال های 1353 بعد از فراغت از لیسه عالی عایشه درانی، کار مطبوعاتی ام را در روزنامه انیس و بعد مجله ژوندون آغاز کردم.

 

كابل ناتهـ : نخستين بار کدام فرآورده فرهنگی  تان اقبال چاپ یافت؟

 

پاسخ : در داخل کشور از همان سالهای کارم در ژوندون،  داستان هایم بر علاوه اینکه در ژوندون به نشر میرسید، مجله کمکیانو انیس، پشتون زغ و رادیویی مجله نیز به تعداد وسیعی از داستان هایم به نشر رسید.

این سال ها در واقع جدی ترین سال های کاریم بود و بیشترین داستان ها را در همین سال ها نوشتم.

اولین مجموعه داستانی ام زیر نام (( درخت ها کارتوس گل می کنند )) در پاکستان به نشر رسید. محتویات این داستان ها، نشاندهنده سرسختانه مقاومت مردم در برابر نیروی اشغالگر روس بود.

سال  میلادی 1999م مجموعه داستانی " گم  " و در سال 2003 م مجموعه داستانی (( خانم جورج )) در تورنتوی کانادا اقبال چاپ یافت. اما مجموعه داستانی (( خانه دلگیر )) در سال 1366یا 1367 ش، که من در خارج بودم، از طریق اتحادیه نویسندگان در کابل به چاپ رسید.

 

كابل ناتهـ : خانم مريم جنان محبوب، وضع فرهنگی، بویژه وضعیت داستان نویسی کشور رادر دهه های اخیر چگونه ارزیابی می کنید؟

 

 پاسخ ـ  با آن که تقریباً نزدیک به سه دهه می شود که خارج از کشور هستم و ارتباط نه چندان مستقیم با روند داستان نویسی دهه های اخیر دارم و بسیاری از نمایندگان نو داستان پردازی را نمی شناسم، ولی تا جایی که بعضی آثار را خوانده ام و با نام بعضی از نویسندگان جوان آشنا شده ام، میتوانیم امیدوار باشیم که هنر و ادبیات  نه تنها در افغانستان بلکه جایگاه شایسته خود را در ادبیات جهانی خواهد گشود.

 خوشبختانه نسل جوان افغانستان، روند دیگری را می پیماید. نسل سومی که سه دهه جنگ و مهاجرت را تا مغز استخوانش تجربه کرد. آشنایی به زبان های انگلیسی و فرانسوی نیز مکمل کار های این نسل خواهد بود. نسلی که با دریافت ها و تجارب هنگفت  به داستان نویسی روی آورد و به یمن ارتباطات نزدیک فرهنگی  در خارج و بخصوص  ایران و پاکستان، آثار با ارزشی را خلق کرده اند  و مجموعه های داستانی بسیاری را در کابل و یا خارج  به نشر  رسانیده اند. این آثار بیشترینه واقعگرا بوده و به مسایل و مشکلات زندگی مهاجرت و جنگ های سه دهه اخیر افغانستان و بخصوص شهر کابل پرداخته است. به این ترتیب امیدواری هایی بیشتری در راه است تا آفرینش های ماندگارتری مطابق خواسته های داستان نویســی ما  کشور  بوجود بیاید..  همچنان از چهره های شناخته شده و قبلی داستان نویسی کشور  که قلم را رها نکرده اند، نیز صدا های رسای شنیده می شود و کتابها و مجموعه هایی نیز از آنها به چاپ رسیده است.

 

کابل ناتهـ  مریم جان شما در دوهفته نامه وزین زرنگار،بیشتر مضامین اجتماعی، انتقادی وسیاسی مینویسید؛ میخواهم بدانم که مریم محبوب در کجا بهتر نمایان است در داستان ها یا تبصره های سیاسی و نوشتارهای اجتماعی؟

 

در سال های 1996 م، در عمق هجران و بی هویتی آغاز  کار نشراتی زرنگار، کار ساده و آسان نبود. اندکی نیز جرات و جسارت می خواست.

زرنگار مانند کودک نوزادی رو به رشد بود  اما دوستان ما، با ناباوری ادامه کار نشراتی آن را تعقیب می کردند. دلیلش همانا، آغاز یک کار فرهنگی در میان کمونیتی که چندان آشنایی و علایقی با مسایل فرهنگی و نشراتی نداشتند، بود. برای جا افتادن زرنگار بایست طیف وسیع آدمهایی که دارای عقاید و نظرات متفاوت سیاسی و آرمانی بودند، در نظر گرفته می شد. در داخل افغانستان خانه جنگی و نفاق و برادر کشی و ویرانی بیداد می کرد. گروهها و احزاب اسلامی برای اشغال مناطق مختلف کابل، به کشتار بی حساب دست می زدند. گروه ها و تنظیم ها همچنانی که در داخل افغانستان هواداران خود را داشتند، در خارج نیز دسته بندی های زیادی بوجود آمده بود، لهذا با درنظر داشت چنین فضای زهرآلود و پراختناق، سعی ما بر این بود که بیشتر به موضوعات داخل کمونیتی که در کانادا زندگی می کردند پرداخته می شد. و نیز تلاش می شد که زرنگار جبهه گیری و طرفداری گروه معین سیاسی را نکند و انعکاس دهنده عقاید دسته خاصی نباشد. به این ترتیب بخش بیشتر مواد چاپ شده در زرنگار تبصره های مختلف سیاسی، خبر ها و نشر مقالات ادبی، فرهنگی و داستان بود. در خلال همین سالها بیشتر کارم نوشتن داستان و گاه مقالات سیاسی و اجتماعی و بیشتر در مورد زنان بود.

در کار های فرهنگی من، داستان نویسی برایم در ردیف اولویت هاست. اگر با داستان هایم شناخته شوم، واقع بینانه تر خواهد بود. خواست خودم نیز همین است. اما اگر  مواضع و مصادیق مقاله هایم بررسی شوند، فکر می کنم، کافی نیست.

 

کابل ناتهـ: راستی مریم جان در نوشتارهای شما سخن از زن جلوه های نمایان دارد،جایگاه زن را در اجتماع وفرهنگ حاکم در افغانستان چگونه ارزیابی می نمایید.

 

هرگز وضع زنان افغانستان را نمی توان جدا از  وضع مردان و دیگر پدیده های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مورد بحث قرار داد. افغانستان در کلیت خود یک کشور عقب نگهداشته شده است که فقر اقتصادی و فرهنگی در آن بیداد می کند.  بنابر این زن و مرد افغانستان دچار عقب ماندگی یک سان هستند. سنت و مذهب اساسی ترین پدیده های ارزشی در حیات زنان و مردان جامعه است. جای شک نیست که مردان پاسداران این سنت ها و زنان ادامه دهندگان این سنت ها هستند، که گاهی مردان با استفاده ازان حیات و آرمان های زنان را ویران می کنند.

هسته درونی حیات تلخ نیست، حیات شادی و آزادی می طلبد، اما  هرگاه پوسته بیرونی حیات تلخ و پژمرده شود، هسته شیرین درونی خاصیت و شفافیت خود را از دست می دهد.

در افغانستان امکانات و شرایط تعلیمی و آموزشی و در نتیجه  سطح آگاهی و دانش و دریافت ها اندک و ناچیز بوده است و این محدودیت ها  برای زنان بیشتر و برای  مردان نیز  به مثابه ی مانعی وجود داشته که مردان نیز نتوانسته اند به رشد فرهنگی و سیاسی و اجتماعی لازم برسند، و زنان کمتر ازان بهره ببرند.

هم اکنون نیز شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی افغانستان دچار بحران و بی برنامه گی و حتی بی هویتی است، و طرح های بزرگی  وجود ندارد تا به رفع این بحران  و بی هویتی بپردازد.

زنان شهری افغانستان تلاش دارند که به نحوی خود را از این بی هویتی و از درون سنگلاخهای که دست و پاگیر شان بوده، بیرون بکشند. ولی چون شرایط لازم و  انسانی و مردمی وجود ندارد، راه شان هموار  و آسان گذار نیست.

 صادقانه بگویم که زنان بدون دستیاری مردان و مردان بدون همکاری زنان راه به جایی نخواهند برد. انسانهای جوامع دیگر برای دست یافتن به آرمانهای انسانی خویش، دلسوزانه کنار به کنار هم کار می کنند. اما در جوامع شرقی و مسلمان، این امر دچار شکاف عمیقی است که سنت و اعتقادات خرافی،  پدید آورنده این ناهمگونی و جدایی ست.

براهین و عینیت های شفاف به ما نشان می دهد که در پهلوی فقر و تهی دستی و ستم مردسالاری و بی عدالتی های اجتماعی که بر زنان تحمیل می شود، هزاران فاکت دیگری وجود دارد که زنان کم سواد و یا بیسواد ناچار از تحمل آن هستند.

خود سوزی زنان که در سال های اخیر رو به افزایش نهاده است، قتل های ناموسی که بدست مردان اجرا می شود  و باز خواستی هم در پی ندارد. ازدواج های اجباری، خرید و فروش زنان و دختران تصاحب دختران نا بالغ و نو باوه توسط پیر مردان صاحب نفوذ.

متاسفانه در خلال زندگی و گذشت زمان ثابت شده که این ستمگری ها اغلبا در لایه های درون به درون اخلاق، شرم و حیا، سنت و رواج، احترام خانواده و حرمت پدران و برادران، قوم و قبیله و حتی برای حفظ آبروی خانواده پنهان مانده و هر آتشی که بر سر زن می ریزد، زن  تحمل می کند و هیچ کسی سوختن و سوزیدن او را نمی بیند و واقعیت حال و احوال او را نمی داد.

اما گاه واقع می شود که این حجاب های دورنسوز و لایه های سوزان پر از خوریژ شرم و اخلاق و سنت و باور، از هم می درند و زن از عجز و درماندگی رهایی می یابد و ناگهان نیروی در او سر بالا می کند و استوار و قاطع می ایستد و می گوید که نی ! دیگر چنین نمی خواهم. او دیگر نمی حواهد که مظلوم واقع شود.

هر چند که چنین تصمیم گیری هایی منجر به آشوب های خانوادگی و حتی منجر به خودسوزی زنان می شود، ولی عده یی از زنان مرگ و خودسوزی را بر جهنم خانه و مردسالاری ترجیح می دهند.

 در سال های اخیر دیده شده که زنان با فرصت های اندکی که برای شان میسر است، کوشش دارند که برای خود نقطه ی اتکایی را فرا آورند. اما  بسیار مشکلات و موانع در سر راه شان قرار دارد. دولت افغانستان و  کشور های خارجی که در ظاهر دم از حقوق زنان می زنند، چندان به این روند، باور عمیق ندارند و به امور ظاهری و نمادین می پردازند و طرح عمیق و بنیادی ندارند. تجربه سال های اخیر نشان داده که زنان در تلاش جدی برای تغییر اوضاع کار می کنند، اما هنوز  روزگار درازی در کار است، که به جایی رسید.

ولی این هم درست نیست که همه کمبود ها و کاستی های زنان را از حکومت موجود بدانیم. سوابق امر نیز صفحات درخشانی را باز نمی گشاید.

این را فراموش نکنیم که تاریخ مبارزاتی مردم افغانستان، در طی این دهه های اخیر هیچگونه جنبش و نهضت فکری مستقل زنانه را بیاد ندارد  و گاهی هم که حرکات مهندسی شده یی را در گذشته ها دیده ایم، روبنایی بوده تا ساختاری.

در عصر حکومت ظاهرشاه، و یا پس ازان، این مقامات بالایی قدرت حاکمه بودند که برای نمایش،  اصلاحاتی را در زندگی زنان عملی کردند. زنان را وادار نمودند که به درس و تعلیم روی بیاورند.

در کتاب قصاریخ، آمده است که شهزاده بلقیس و شهزاده مریم دختران ظاهرشاه نخستین زنانی بودند که با پوشش چادری، از داخل ارگ برای فراگیری درس و تعلیم به بیرون از ارگ و به مکتب رفتند. بعد خانواده های وزرا و مقامات بلند پایه زنان و دختران خود را شامل مکتب نمودند.

در زمانیکه رفع حجاب صورت گرفت، اولین گام را همین خانواده های حکومتی برداشتند، لهذا برای زنان هرگز  فرصت های میسر نبوده که زندگی مادی و معنوی آنها را از بیخ و بن دچار تغییر کند. چرا که تا اوضاع اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی  دستخوش تحولات عمیق و فراگیر نگردد و زندگی اجتماع از پایین تا بالا تحول نکند، زندگی زنان نیز تغییر نمی کند.

 دادن حق رای به زنان و  یا راه یافتن چند تا زن به پارلمان و احراز چوکی های حکومت را نمی توان  تحول فراگیر در حیات زنان دانست.

 

كابل ناتهـ: خانم مريم محبوب تشكر ازین گفت و شنو پٌر صمیمیت، به یقیین خواننده ي مطالب شما  حالا آگاهی فراگیر تر را نصیب شده است. جهانی سپاس. 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل    118          سال شـشم       حمل/ ثور  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی      اپریل  2010