کابل ناتهـ، Kabulnath






 


 

بخش اول


بخش دوم


بخش سوم


بخش چهارم



بخش پنجم


بخش ششم


بخش هفتم


بخش هشتم

بخش نهم


بخش دهــــــم


بخش یازدهم


بخش دوازدهم


بخش سیزدهم


بخش ۱۴/۱۵


بخش ۱٦


بخش ۱۷

 

 

بخش ۱۸



بخش ۱٩


بخش بیســـتم


بخش ٢۱






Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

باغ هــندو
دروازهء کابل

 
 
 

 (بخـش بیسـت و دوم)

صبورالله سـياه ســنگ
hajarulaswad@yahoo.com

 

يک دسـت بيصــداسـت!

 

اين فشـرده که هـرگـز نمـيتواند به درسـت يا نادرسـت بودن کـارنامـه سـياسـي محـمــد داوود  (نخسـتين رييس جمـهــور افـغـانسـتان) و بيگناه يا گنهکـار بودنش بپردازد، مـيخـواهـد دسـتچيني از آگـاهيهــاي دسـترس در پيرامـون چگـونگـي کـشـته شـدن او و خــانواده اش باشـد.

 

کـوشـيده خـواهـد شـد براي روشـن شـدن برخـي آوازه هــاي فزاينده که اينجـا و آنجـا شـنيده يا خـوانده مـيشـوند، دسـتکـم با چـهــار تن از بلندپايگـان پيشـين حـزب دمـوکـراتيک خـلـق افـغـانسـتان  (کـريم مـيثاق، دسـتگـير پنجشـيري، سـليمـان لايق و خيال محـمــد کتوازي) و نيز با جنرال امـام الـدين گـفـت و شـنودهــاي دامـنه دار تلفـــوني راه اندازي شـود.

 

هـمچنان نياز اسـت به کـمـک هـر آنکه بخـواهـد در بهــبود اين نوشـته ياري رسـاند.

 

سـياه ســنگ

بيسـت و هشـتم اپـريل 2008

 

شـمـاره هــاي تلفــون: 1  (306) 5438950 و 1  (306) 5020882

نشـاني: Siasang, 679 Rink Ave., Regina, SK., S4X2P3, CANADA

 

[][]

 

"باز هـم مـرجـان"

 

در بـرگ 149 کـتاب "Conflict in Afghanistan: A Historical Encyclopedia"، نوشـته و گـردآوری Frank Clements  زیر سـرنامـه "خـرم، عـلـی احـمــد از 1931 تا 1977" آمــده اسـت:

 

"عـلـی احـمــد خـرم کـار در وزارت پلان [کـابل/ افـغـانسـتان] را از 1956 آغـاز کـرد. او پس از پایان آمـوزش رشـته اقتصاد دانشـگـاه کـابل در 1957 وUniversity of Pittsburgh  [پنسـلوانیا/ امـریکـا] در 1967، برای پیشـبرد آمـوزشـهــای برتر تا 1968 در ایالات متحـده امـریکـا مـاند. نامبرده در 1958 گـرداننده دیپارتمنت برنامـه ریزی و هـمـاهنگـسـازی وزارت پلان، سپس تا 1971 گـرداننده دپارتمنت بازرگـانی و پلانگـذاری بود. در فـرجـام از 1971 تا 1977 نقـش وزیر پلان را به دوش داشـت.

 

محـمــد داوود در هنگـام وزارت عـلـی احـمــد خـرم بر آن شـده بود که از وزنه گـرایش این کـشـور به کـمـک مـالی شـوروی بکـاهـد و برای دسـت یافـتن به وجـوه مـالی انکـشـافی، به دولتهــای عـرب و ایران رو بیاورد.

 

از هـمـینرو، به عـلـی احـمــد خـرم گـفـته شـده بود که پروژه هــای رویدسـت گـرفـته شـده و جـاری را هـر چـه زودتر پایان بخـشـد و از پذیرفـتن هـر گـونه کـمـک تازه دیگـر شـوروی خـودداری کند.

 

روز شـانزدهـم نوامبر 1977 خـرم از سـوی محـمــد مـرجـان کـشـته شـد. مـرجـان که مـیگـفـت این کـار را به نام "انقلاب اسـلامـی" کـرده اسـت، با داشـتن پیوندهــایی با جناح "خـلـق" حـزب دمـوکـراتیک خـلـق افـغـانسـتان نیز پرسش انگـیز شـده بود.  نامبرده نخسـت به حبس ابد محکـوم شـد و سپس در عفـو عمـومـی از زندان رهــا گـردید."

 

(References: Louise Dupree & Albert Linette, eds 1974

Afghanistan in the 1970s, New York: Praeger), ABC CLIO, 2003

 

 

"مـرجـان مهــــره کا جی بی"

 

"مــن مـضـمـونی تحـت عـنوان "اتهــام بی اسـاس قـتل محـمـد هـاشــم مـیوندوال نسـبت به مـحـمـد داوود"، در شــماره سـوم جـریده "افـغـان مـلـی یووالی"، هـفـدهـم حـمـل ســیزده هـفـتاد و یک، به نشــر ســپردم کـه فیصـله قـتل عـلـی احـمـد خــرم، مـیر اکـبر خـیبر، مـیوندوال و ســردار مـحـمـد داوود با اعـضای خـانواده اش و هــزاران هـمـوطن دیگـر مـا از طـریق دســتگاه کا جــی بی صـورت گـرفته اسـت." (برگ 108 کـتاب "رازی کـه نمـیخــواســـتم افـشــاء گـــردد"، نوشـــته غـوث الـدین فایق، مـرکـز مطـبوعـات افـغـانی در پشـاور/ پاکسـتان، مـارچ 2001)

 

"مـــن اخــوانی نیســـتم"

 

مـوضوع مـرجـان و قتل علی احـمـد خـرم با اختصار در کتاب "چـند سـطــــر شـکسـته در باره تجـاوز روس در افـغـانسـتان" (چـاپ ليتو، دهـلـي نو/ هـند) در سـال 1981 و نشـر مجـدد آن در کانادا در مـاهـنامه "پگاه"، شـمـاره پنجــم، سـال 1995 آمده اسـت.

 

در اواخـر سـال سـیزده پنجـاه و هفت [1978] با تعدادی از صاحبمنصبان قـوای هـوایی گـرفتار و به بلاک دوم منزل اول زندان پلچرخی ســپرده شـدیم. بعد از مدتی که با محیط کمـی آشـنایی حاصل گـردید، شـنیدیم که مـرجـان نیز در هـمـان دهلیز زندانی اسـت. از آنجـایی که مـاجرای قتل علی احـمـد خـرم وزیر پلان و اعترافات قاتل را از رسـانه هـا شـنیده بودم، دیدن او برایم جـالب بود.

 

بعد از مدتی مـرجـان را دیدم و خواسـتم با او از نزدیک معرفی شوم. نامبرده /.../ دارای قـد بلندتر از متوسـط، اندام لاغــر و چهــره کشــیده و اسـتخوانی بود. در جــریان تفــریح، در صحن حویلی بلاک مـی ایسـتاد، گـردن خود را یک اندازه کج مـیگـرفت و مدت نسبتاً طولانی مسـتقیمـاً چشـم به آفتاب مـیدوخت. مـرجـان کمتر صحبت مـیکـرد و هـمـیشه از یک مـوضوع به مـوضوع کاملاً بیرابطه دیگـر مـیرفت.

 

روزی از وی چگـونگی قتل وزیر پلان را پرسـیدم. جـواب داد: "هـمه چیزی را که از رادیو شـنیدید و در اخبار خواندید درسـت بود، غیر از مـوضوع اخــوانی بودن و ارتباط داشـتنم با گلبدین حکمتیار!"

 

در اوایل فکـر مـیشـد که نامبرده این مـوضوع را به خاطر جـو حاکم یا فرمـانروایی حکومت بر سـر اقتدار حزب دمـوکـراتیک [خـلـق افغانسـتان] جعل مـیکند، امـا با گذشـتت زمـان و روند قتلهـای متداوم حکومت خلقی که نخسـتین هـدفش اخوانیهـا، مسـاواتیهـا و چپهـای غیر وابسـته به روس بود، از هـمه مهـمتر کشـتار دسـتجمعی زندانیان زمـان داوود به تاریخهـای هشـت و یازده جـوزای سـال سـیزده پنجـاه و هشـت [29 می و 1 جون 1979]، در صحن حویلی بلاک دوم زندان پلچرخی (البته در بین آنهـا کسـانی هـم مـوجـود بودند که مدت حبس قانونی شان را سپری کـرده بوددند، مـانند آقای فـصـیح از ولسوالی یکاولنگ ولایت بامـیان) جنبه هـای دیگـر قضیه نیز به نمـایش گذاشـته شـد.

 

در جریان اینهـمه حـوادث که پیشـروی چشـمـان مـا مـیگذشـتند، زنده مـاندن مـرجـان با در نظرداشـت دوسـیه خطرناکش مـا را به شک اندر سـاخت که حتمـاً زیر کاسه نیمکاسه یی اسـت.

 

در زندان پلچرخی بر حسـب تصادف غـنی عـمـرزی صافی مدیر محـبس دهـمزنگ و یکی از مسـتنطقین دوسـیه مـرجـان نیز با مـا هـمسلول بود. هر باری که مـرجـان او را مـیدید، در حالی که انگشـتان دسـتش را چنگ مـیکـرد، مـیگفت: "آنهـا انگشـتان مـرا شکسـتانده اند."


روزی مـوضوع "اخوانی بودن یا نبودن" مـرجـان را از غـنی پرسـیدم. او در این مـورد به من جـوابی نداد. به هر حال، وقتی شک مـا به یقین مبدل گشـت که مـرجـان هـمـراه با پرچمـیهـای زندانی یک هـفـته قبل از عـفـو عـمـومـی زندانیان سـیاسـی در روز شانزدهـم جـدی سـال سـیزده پنجـاه و هشـت [ششم جنوری
1980] آزاد شـد." (دو تصحیح و یک تبصره، فـــرهـاد لبیب، شـمـاره 91، یکم مـارچ 2009، www.kabulnath.de)

 

"مـرجـان نه خـلـقی بود، نه پرچمـی "

 

هـفـتم شـام نزدهـم فبروری 2009، جنرال خـوشحال پیروز صافی با خـوشرویی پذیرفـت به پرسشـهــایی در پیرامـون زندگـی و کـارنامـه مـرجـان پاسخ دهـد.

 

سـیاه سنگ: مـیگـویند شـمـا مـرجـان را از نزدیک مـیشـناختید.  

جنرال پیروز: شـناخت مــن از مـرجـان شـناخت وظیفوی اسـت. وقتی او به گناه کـشـتن عـلـی احـمــد خـرم گـرفـتار شـد، من آمـر کـشـف قطعه منتظره و کـارمند امنیت وزارت داخله بودم. پس از دسـتگـیر شـدنش، پانزده شـب را با او در یک اتاق سپری کـردم. منحیث شخص محافظ مسئولیت تامـین امنیت جـانی مـرجـان را به عهـده داشـتم.

 

سـیاه سنگ: او چگـونه آدمـی بود؟

جنرال پیروز: اگـر هـدف مشخصات ظواهـرش باشـد، او آدمـی بود سـیاه چرده و آفـتابسـوخته، قـد بلند، لاغر اندام، دارای چشـمـهــای بزرگ و ابروهــای پر، از لحاظ روانی کـمـی ناآرام و عصبی مزاج. پدرش غلام سخی نام داشـت و برادرش داکتر افضل که در روسـیه تحصیل کـرده بود و در کـارته نو [نور محـمــد شـاه مـینه] زندگـی مـیکـرد. مـرجـان با آنکه از دامـان فـقـر برمـیخاسـت، مـکتب را  با نمـرات خـوب و درجه بلند پایان داده بود. در نوجـوانی مدت کـوتاهی به گلفـروشـی اشـتغـال داشـت. از نگـاه آگـاهی، شخصی بود تحصیلکـرده و دارای سـوابق آمـوزشـی عالی و معلومـات نسبتاً وسـیع آفاقی. مـرجـان در شـگه ننگـرهــار متولد شـده و متعلق به قوم زاخیل بود. او سه هـمسر داشـت، دو تن از شـگه و یکی از کندز.

 

سـیاه سنگ: از مـیان این دو گزارش که مـیگـویند "مـرجـان در سـرک بگـرامـی با تفـنگ شکـاری گـرفـتار گـردید" و "مـرجـان [پش از کـشـتن عـلـی احـمــد خـرم، وزیر پلان] فـرار کـرد و خـود را به منزلش در شـاه شـهید مـینه رسـاند. نامبرده بدون سعـی در جهت فـرار و بدون مقـاومت خـود را با تفـنگچـه به پولیس تسـلیم کـرد." کدامـیک راسـت  یا به راسـت نزدیک اسـت؟

 

جنرال پیروز: روز چـهــارشـنبه بیسـت و چـهــار عـقـرب سـیزده پنجـاه و شش [16 نوامبر 1977]، مـرجـان به مجرد کـشـتن عـلـی احـمــد خـرم با مـهــارت توانسـت از محل حادثه فـرار کند. بعداً واضح شـد که با تکسـی به خانه برادرش در سـید نورمحـمــد شـاه مـینه رفـته بود. نامبرده پس از خم و پیچـهــای زیاد، خـود را تا کـوتل یک لنگه نیز رسـانده بود و مـیخـواسـت به طرف بگـرامـی برود و از انظار عامـه دور شـود. اتفاقاً در آنجـا مـوتر رییس نسـاجی دم رویش مـی آید. مـرجـان مـوتر را توقف مـیدهـد و بلافاصله از زور و تهـدید کـار بگـیرد تا او را هـم با خـود بگـیرند. طرح مـرجـان در این مقطع مـوفقانه نیسـت؛ برای آنکه تصادفاً در هـمـین صحته، شخص دیگـری که دو تا سگ نیز با خـود دارد و ناظر اوضاع اسـت، مـیبیند که این فـرد مجهول الهویه در حال انجـام دادن یک سـلسـله اعمـال و حرکـات شک برانگـیز اسـت. لذا، سگهــا را به سـویش رهــا مـیکند. مـرجـان که چاره دیگـر ندارد، واپس به سـوی سـید نورمحـمــد شـاه مـینه مـی آید. سرانجـام، حوالی سـاعت چـهــار عصر هـمـان روز از نزدیک ایسـتگـاه آخـر قسـمت پایانی سرک 24 نانوایی کـارته نو [نور محـمــد شـاه مـینه] به دسـت نیروهــای پلیس مـی افـتد و با وجـود داشـتن تفنگ و تفنگچـه دسـتگـیر مـیشـود.

 

سـیاه سنگ: آیا خـرم با هـمـان تفنگچـه کـشـته شـده بود؟

جنرال پیروز: نه! تا جـایی که بررسـی و تحقیقات طب عـدلی نشـان داد، از جسد وزیر پلان گلوله تفنگچـه Walther پیدا شـده بود. مگـر روشـن نشـد که آن والتر چگـونه ناپدید گشـت. آیا مـرجـان آن را به کدام جـای نامعلوم پرتاب کـرد یا به مخفیانه کسـی داد؟ نمـیدانم. امـا آنچـه از نزد قاتل پیدا شـد، یک مـیل تفنگ شکـاری (چره یی) و یک مـیل تفنگچـه "Llama" اســپانوی بود.

 

سـیاه سنگ: آیا مـیدانید که تفنگ شکـاری چگـونه به دسـت مـرجـان رسـیده بود؟

جنرال پیروز: داکتر افضل برادر مـرجـان به هیئت تحقیق چنین گـفـت: یکی دو روز پیش از کـشـته شـدن عـلـی احـمــد خـرم، مـرجـان را در خانه زیاد نصیحت کـردم و گـفـتم تو که تحصیلکـرده اسـتی، باید از افکـار ناشـایسـت و اعمـال غیرقانونی دوری کند، امـا او مثل هـمـیشـه با من دعـوا  کـرد و به صحبتهــایم اعتنا نداشـت. بالآخـره اطلاع یافـتیم که مـرتکب چنان یک جنایت بزرگ گـردید. مـرجـان پس از فـرار از محل واقعه، نظر به گـفـته خانمم، به خانه مـا آمد و از او خـواسـت که هـر چـه عاجل تفنگچـه و تفنگ شکـاری را برایش بدهـد. خانم مقاومت کـرد و مخالفـت نشـان داد. امـا مـرجـان مـوفق شـد که اسـلحه مـورد نظر خـود را بدون اجـازه بردارد و از خانه خارج شـود.

 

سـیاه سنگ: از نقـشـه و آدم یا آدمـهــای پشـت پرده مـرجـان چـه مـیدانید؟

جنرال پیروز: مـرجـان علاوه بر قصه هــای زندگـی شخصی و خصوصی خـود  که هـر شـب آن را به من مـیگـفـت، سـوالهــا و جـوابهــای جریان تحقیقـش را هـم یکـایک قصه مـیکـرد. او شـبی چنین گـفـت: دوسـال پیش [1975] وقتی منحیث معلم سـاینس به کندز رفـتم، در امـام صاحب با گلبدین حکـمتیار آشـنا شـدم. او به من گـفـت: "غریب سری یی او روزگـار دی هـم سم ندی. مگـر زه در سره مـرسـته کـولای شـم چـه ژوند دی شـه شـی." (وضع اقتصادت خـوب نیسـت، روزگـارت هـم خـراب مـیگـذرد. ولی من مـیتوانم کـمـکت کنم تا زندگـیت خـوب شـود). و علاوه کـرد: [پشـــتو:] "با من رابطه داشـته باش. ترا با خـود پاکسـتان مـیبرم و بعد از چند مدت با هـم یکجـا به وطن برمـیگـردیم." خلاصه با او پاکسـتان رفـتم و در آنجـا یک دوره تریننیگ (آمـوزش) نظامـی دیدم. در وقت برگشـت، حکـمتیار در نزدیک منطقه شـگه گـفـت: "اینجـا یک لحظه به دیدن کسـی مـیرویم." بعد مـرا به یک نفـر معـرفی کـرد و گـفـت: "این دوسـت نو من اسـت." آن شخص، پس از احوالپرسـی و کـمـی صحبت از این در و آن در، با انگشـت به مـردی که معلوم مـیشـد دهقان اسـت، اشـاره کـرد و از من پرسـید: "آیا مـیتوانی این آدم را با یک مـرمـی از زندگـی خلاص کنی؟" حــیران مـاندم و به گلبدین نگـاه کـردم. او خامـوش و بیتفاوت ایسـتاده بود. درک کـردم که اوضاع خـراب اسـت. هـمـان بود که تصمـیم نهــایی را گـرفـتم و دهقان ناشـناس را جـابجـا با یک گلوله کـشـتم. حکـمتیار رویش را به طرف من چرخاند و با خـوشـی گـفـت: "آفـرین! درسـت نشـانزن شـدی. بعد به طرف کندز حرکت کـردیم."

 

سـیاه سنگ: مـرجـان از عـلـی احـمــد خـرم چـه مـیگـفـت؟

جنرال پیروز: از زبان خـود مـرجـان قصه مـیکنم. "روزی گلبدین حکـمتیار به من چنین وظیفه داد: به کـابل برو و عـلـی احـمــد خـرم را از دفـتر کـارش بیرون بکـش. با او یکجـا در مـوتر وزرا بالا شـو و بگـو مـرا پیش داوود خان به ارگ ببر. چون مـوتر وزیرها در دروازه ارگ تلاشـی نمـیشـود، به کـمـک خـرم با بسـیار آسـانی مـیتوانی به دفـتر کـار داوود خان بروی و راسـاً او را به قتل برسـانی. در جریان این قضیه سه نفـر دیگـر امنیت ترا مـیگـیرند."

 

سـیاه سنگ: چرا از بین اینهـمـه وزیرهــا، عـلـی احـمــد خـرم انتخاب شـده بود؟

جنرال پیروز: به گـفـته مـرجـان، گپ قطعاً بر سر شخص وزیر پلان نبود. هـر وزیر که مـیسر مـیبود و مـیتوانسـت او را با خـود در مـوتر مخصوص وزرا داخل ارگ به دیدن سردار داوود ببرد، به درد مـیخـورد. زیرا هـدف کـشـتن رئیس جمـهور بود، نه ضربه زدن وزیر. برای تطبیق نقـشـه مـرجـان، وزارت پلان مـوقعیت بسـیار مناسب و دلخـواه داشـت زیرا برخلاف وزارتخانه هــای دیگـر در کنار سرک واقع شـده بود و احاطه و نگهبان و پهـره دار مسـلح هـم نداشـت. یعنی تقریباً به سـادگـی مـیشـد مسـتقیمـا خـود را به هــدف رسـاند.

 

سـیاه سنگ: و چگـونگـی کـشـتن عـلـی احـمــد خـرم؟

جنرال پیروز: مـرجـان گـفـت: در نزدیکیهــای فـروشـگـاه بزرگ افـغـان مطمـین شـدم که آنهــا امنیت مـرا تامـین کـرده اند و در صورتی که کدام خـرابی رخ دهـد، تکسـی افـراد امنیت گـیرنده برای نجـات دادنم آمـاده اسـت. از دروازه وزارت پلان مسـتقیمـاً رفـتم پیش سکـرتر و گـفـتم: به جناب وزیر صاحب پلان یک پیام خیلی مـهـم و ضروری دارم. سکـرتر گـفـت: فعلاً وزیر صاحب با مـهـمـانان خارجی مصروف جلسه اسـت. انتظار بکـشـید تا جلسه ختم شـود. گـفـتم: نه! نمـیتوانم انتظار بکـشـم. من باید هـمـین لحظه او را ببینم. سکـرتر گـفـت: اجـازه نیسـت. رفـتن شـمـا پیش وزیر صاحب هیچ امـکـان ندارد. او با نمـاینده های تجـارتی جـاپان جلسه مـهـم و ضروری دارد. گـفـتم: کـار من مـهـمتر و ضرورتر اسـت و بدون اینکه به ممـانعت سکـرتر توجه کنم، داخل اتاق وزیر شـدم و بلافاصله به او گـفـتم که باید مـرا با خـود به ارگ ریاسـت جمـهوری به دیدن داوود خان ببرد. پیش از آنکه عـلـی احـمــد خـرم کدام عکس العمل نشـان بدهـد، پیش رفـتم و سـیم تلفون دفـترش را قطع کـردم. او که دید چاره دیگـر ندارد، با من یکجـا از اتاق بیرون شـد و به راه افتاد. دیدم که در وقت بالا شـدن به مـوتر ممـانعت مـیکند. از یکطرف وقت تلف مـیشـد و از طرف دیگـر مـردم و چند نفـر مسـلح پیش مـی آمـدند. مـن هم زدم، او را کـشـتم و با تکسـی فـرار کـردم.

 

سـیاه سنگ: آیا درسـت اسـت که مـرجـان در جریان تحقیق شکنجه نشـد و به خـواهش خـود اعتراف کـرد.

 

جنرال پیروز: صد در صد درسـت اسـت. مـرجـان بدون شکنجه اعتراف کـرد. البته این را هـم باید بگـویم که مـرجـان در چند هـفـته اول پس از دسـتگـیر شـدنش با ولچک و زولانه [دسـتبند و پابند] نگهـداری مـیشـد. مقامـات نگـران بودند که او خـودکـشـی نکنند یا به کدام کـار خطرناک دیگـر دسـت نزند.

 

سـیاه سنگ: آیا نشـانه هــایی از اندیشـه خـودکـشـی در او دیده مـیشـد؟

جنرال پیروز: او چندین بار به خـودم گـفـته بود: کـاش اینجـا یک آهن نوک تیز، مـیخ، چاقو یا تیغه گکی پیدا شـود تا که خـود را از شر این زندگـی بیغم بسـازم.

 

سـیاه سنگ: مـیگـویند مـرجـان جـار و جنجـالهــای روانی داشـت. درسـت اسـت؟

جنرال پیروز: گـذشـته هــایش را نمـیدانم. امـا اینقدر آگـاهی دارم که مـرجـان به اصطلاح یک اندازه "اعصاب خـراب" بود. من پس از پانزده شـب نوکـریوالی مـواظبت منظم و تامـین امنیت جـانی مـرجـان، رفـتم به خانه، و وقتی یکی دو روز بعد برگشـتم، با تعجب دیدم که رنگ مـرجـان زرد پریده، چندین جـای چـهـره،  دسـتهــا و پاهــایش سبز و کبود گـردیده و سرش را با دسـتمـال پیچانده اسـت. علت را جـویا شـدم، گـفـتند: در غیابت تو، هــاشـم (مشـهور به هــاشـم گـاو/ البته این تکیه کلام عادتی خـودش بود که هـر کس را "گـاو" مـیگـفـت)  قومـاندان قرارگـاه ولایت کـابل به اتاق مـرجـان رفـت و چیزهــایی از او پرسـید. مـرجـان یا جـواب درسـت نداده یا چیزهــایی گـفـته که نامبرده را خـشـمگـین سـاخت. در نتیجه، قومـاندان با یک دشـنام غلیظ نامـوسـی بر زبان آورده و با اشـاره به هـر دو خانم مـرجـان که آنهــا نیز به وزارت داخله آورده شـده بودند، کدام چیز بدی گـفـته اسـت. مـرجـان با شـنیدن دشـنام، مـیز کـوچکی را از کنج اتاق برداشـت، به فـرق قومـاندان هــاشـم زد و او را نقـش زمـین سـاخت. در هـمـین حال، دسـت انداخت که تفنگچـه اش را هـم بگـیرد. پهـره داران مسـلح به سرعت دسـت به کـار شـدند ونگـذاشـتند که تفنگچـه به دسـت او بیفـتد. یکی از افـراد مسـلح با مـیله تفنگچـه به فـرق مـرجـان کـوبید، چنانی که پوسـت و اسـتخـوان سر او زخم عمـیق برداشـت. بعدهــا برای آنکه مسئولیت زخمـی سـاختن مـرجـان را به دوش خـودش بیندازند، گـفـتند او پس از زدن قومـاندان هــاشـم به سـوی تشـناب فـرار کـرد و آنجـا فـرق سر خـود را به شـیردهن نل آب دسـتشـویی زد. به هـر حال، با در نظرداشـت هـمچو حوادث، و هـمچنان کـارهــایی که در زندان از مـرجـان سر زده اسـت، مـیشـود گـفـت که او به اختلال نسبتاً پیشرفـته عصبی دچار شـده بود. مثلاً ناگهــان به سـوی آفـتاب خیره مـیشـد و زیر لب چیزهــای بی مفهومـی مـیگـفـت.

 

سـیاه سنگ: از وابسـتگـی سـیاسـی مـرجـان چـه مـیدانید؟

جنرال پیروز: مـرجـان به اسـاس اعترافات و قصه هــای خـودش عضو حـزب اسـلامـی گلبدین حکـمتیار بود.

 

سـیاه سنگ: آیا مـرجـان عضو حـزب دمـوکـراتیک خـلـق افـغـانسـتان نبود؟

جنرال پیروز: این که مـیگـویند مـرجـان چپی بود یا اندیشـه چپ داشـت، غلط محض اسـت. در یکی از هـمـان پانزده شـبی که من با او بودم، مـرجـان گـفـت: نمـیدانم من دیوانه شـده ام یا افـراد هیئت تحقیق دیوانه شـده اند. گـفـتم: چطور؟ گـفـت: امـروز به من مـیگـفـتند اگـر بگـویی که عضو حـزب خـلـق اسـتم، آزادت مـیسـازیم!

 

سـیاه سنگ: نامـهــای هیئت تحقیق مـرجـان را به یاد خـواهید داشـت.

جنرال پیروز: صدیق واحـدی وردک، مـیر گل، و یک نفـر دیگـر که هـمـین لحظه هـر چـه بر حافظه فشـار مـی آورم، نامش یادم نمـی آید، از مـرجـان تحقیق مـیکـردند.

 

سـیاه سنگ: در کتاب "داوود خـان در چنگـال ک.ج.ب"/ "داوود خـان د کـی جی بی په لومـو کـی" نوشـته الف هــارون،  ترجـمـه، تصحــیح و تذکـر از حـامـد" از این کسـان در نقـش هیئت تحقیق نام برده شـده اسـت: "باقـی، نبی، اتمـر، هـمـکـار، قطره، خیر مـحـمــد و سـایر پرچـمـیان ..."

 

جنرال پیروز: درسـت اسـت که هـمـه این افـراد عضو جناح پرچــم حـزب دمـوکـراتیک خـلـق افـغـانسـتان بودند. امـا بیایید اول نظری بیندازیم به سرنوشـت آنهــا در هـمـان سـالی که مـوضوع دسـتگـیری و تحقیق مـرجـان مطرح اسـت و سپس درسـتی و نادرسـتی مـوضوع را قضاوت کنیم:

 

باقــی مدیر پیژند وزارت داخله از قلای قاضی کـابل بود. او نظر به مشکلی که با شخص وزیر داخله داشـت، اول قومـاندان امنیه ولایت هلمند مقرر شـده بود و بعد  خانه نشـین گردید و وظیفه رسمـی نداشـت.  اتمـر غلام عـلـی نام داشـت و عضو شعبه اسـتخبارات وزارت داخله بود. او از لحاظ رشـته و مسـلک نمـیتواسنت به تحقیق مـرجـان سروکـار داشـته باشـد. به هـمـین ترتیب، نبی کـارمند ریاسـت ترافیک بود، قـطـره قومـاندان قوای کـار و خیر محـمــد آمـر تعـلـیم و تربیه. اینهــا از کدام کدام مجرا مـیتوانسـتند در پروسه تحقیق مـرجـان سهـم داشـته باشـند؟

 

سـیاه سنگ: از گـفـته هــای شـمـا چنین برمـی آید که نقـشـه پرداز پشـت پرده مـرجـان گلبدین حکـمتیار بود، نه حفیظ الله امـین. آیا هـمـین برداشـت درسـت اسـت؟

 

جنرال پیروز: حفیظ الله امـین آنقددر آدم سـاده نبود که برای از بین بردن ســردار داوود  نقـشـه خام بکـشـد و آن را از طریق داخل شـدن مـرجـان و عـلـی احـمــد خـرم با مـوتر وزرا به درون ارگ در عمل پیاده کند.البته، هـمـین حفیظ الله امـین کـارهــایی انجـام داده که قضیه کـشـته شـدن عـلـی احـمـد خــرم در مـقـایســه با آنهـا "هـیچ" اسـت. امـا وقـتی که بیان حـقیقـت مطـرح باشــد، باید صـرف و صـرف هـمان "حـقـیقـت" ارائه شـود، بدون تزیید و تصـرف، بدون مـوضـعگـیری شـخصی و بدون هــرگونه غـرض.

 

[][]

دنباله دارد

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٩۱          سال پنجم           حــــوت    ١٣٨۷  خورشیدی          مارچ 2009