کابل ناتهـ، Kabulnath














































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
داکتر صبور الله سیاه سنگ،نویسنده ای  بی بدیل ِ روزگار ِ ما
 

ناصر شهی

 

بیست سال و اندی میشود که داکتر صبور الله  سیاه سنگ را با شعر، داستان ، ترجمه و نقد های اش  می شناسم. او از انگشت شمار نویسنده گانیست که فرهنگ و فرهیخته گی شخصیت اش را با هنر اش در آمیخته است. سیاه سنگ چه در شعر ها ، داستان ها و چه در زنده گی واقعی اش همان است که است. صمیمی ،  بی ادعا، خوش برخورد و شنونده. او در میان نویسنده گان و اهالی فرهنگ ِ افغانستان جایگاه ِ ویژه ای دارد.

 

فعالیت ادبی سیاه سنگ  در پهنه ی شعر، داستان، نقد و پژوهش، ترجمه وزمنیه های بی شماری دیگر را  در بر می گیرد.   ازاو افزون بر آثار چاپ شده اش  در باب ِ شعر، داستان و ترجمه ، صد ها مقاله و نوشته ی دیگر در باره ی مسائل گوناگون  روی انترنت به چاپ رسیده است.

 

 شعر ها  و داستان های او چنان از عاطفه ها و درد های انسانی سرشار اند که مدت ها ذهن و روان خواننده اش را تسخیر می کنند. در شعر ها و داستان های اومیتوان زنده گی را  به خوبی لمس کرد ، چون  به قدری زیبا آفریده شده اند که خواننده گان شان احساس می کنند که آن آفرینش ها مال ِ آنهاست زیرا آنها خودشان را در آن ها می بینند و این از هنر ِ والا و بخت ِ بلند این هنرمند است.

 

 داکتر سیاه سنگ افزون بر هنر های که در شعر و ادبیات دارد، به گمان ِ من خوش نویس ِ بی بدیل هم است. دست نویس های  او  به تابلو  های زیبای می مانند که دوست داری آنها را بر دیوار خانه ات بیاویزی  و از تماشاه آنها لذت ببری.

 نخستین آشنایی من با نوشته های سیاه سنگ ، به بیست سال پیش از امروز بر می گردد. در آن زمان من در دبیرستان ِ (لیسه )  نادریه ی کابل دانشجو بودم. دنیایی ما بچه های مکتب، در آن سال ها دنیایی  بسته ای بود. ما رویا ها مان را بیشتر در فلم های بالیودی می جستیم، گویی همه ی عقده های حقارت ِ ما با دیدن ِ آن فلم ها به نوعی  حل میشد . پسانترها  ، دنیایی کوچک ِ ما اندک-اندک  فراختر می شد، زیرا ما  به روزنه ای دیگری   دست پیدا کرده بویم و این روزنه ای جدید ،  مجله ی سباون به سردبیری ظاهر طنین بود و من چنان دلبسته ی این مجله بودم که هر سال کلکسیونی از سباون را  می ساختم. اگاهی های ما در مورد هنرپیشه های سیمنا رفته – رفته فزونی می گرفت و ما افزون بر هنرپیشه های بالیود، بازیگران سینمای هالیود را نیز اندک – اندک می شناختیم. باری، خوب به  یاد دارم  که در یکی از شماره های سباون با عکس بزرگی رنگه چنین نوشته شده بود:

ریگن  می گوید :

از رامبو بیاموزید!

  ما برای نخستین بار دریافته بودیم که نام  ِ اصلی، قهرمان ِ پولادین و شکست ناپزیر ِ  سینمایی هالیود رامبوُSylvester Stallone" "است. این هنرپیشه تا هنوز برای من به رامبو معروف است.گویی این نام با او پیوند ِ عجیبی خورده است.

 

آشنایی من با نویسنده گان غربی با خواندن مجله های سباون بیشتر می شد و من بیش از هر کتاب و نشریه ی دیگر به این مجله عشق می ورزیدم. سباون در دوران ما به قدری خواننده داشت  که به مجله ی خانواده ها معروف شده بود. از حق نگذرم سباون ِ آن روزگار، حرفه ای ترین نویسنده ها را با خود داشت.

 

من نخستین بار ترجمه ی داستان  قلب ِ رازگوِ از ادگار آلنپو(Edgar Allan poe)  نویسنده،  شاعر و منتقد ِ  امریکایی  را در سباون خواندم که سخت زیر تاثیر ِ آن قرار گرفتم. مترجم ِ این داستان هرچند خودش را با نام ِ مستعار نوشته بود ولی من بعد ها دریافتم  که این نام ِ مستعار کسی جز صبور الله سیاه سنگ نیست.لازم به یادآوریست که بخش  ِ ترجمه ی داستان های خارجی به ویژه از زبان های انگلیسی و اردو و گفتگو ها در زمینه های ادبیات و نقد ِ شعر، در آن مجله  از کار های ارزشمند ِ دیگری بود که زیر نظرِ  سیاه سنگ به پیش می رفت. سلسله گفتگو های او در مجله ی  سباون هنوز هم برای من خاطره انگیز است. گفتگوی دوستانه و صمیمانه ای او با دوست ِ شاعر اش پرتو نادری و گفتگوی ارزشمند ِ او با زنده یاد عبدل مجید اسیر مشهور به قندی آغا، از بزرگان عرفان در افغانستان ، هنوز هم نکته های سودمند و با ارزشی دارند که در روزگاری کنونی ما نیز می تواند برای خیلی ها راه گشا باشد.

 

 بعد ها من آزمون ِ کانکور را  سپری کردم و شامل ِ فاکولته ی طب ِ کابل ابوعلی ابن سینا شدم.

من در خوابگاه  ِ شبانه (لیلیه) درکابل با دوکتور سیاه سنگ هم دهلیز  و همسایه بودم.

در آن زمان سیاه سنگ دانشجوی  سال ِ آخر ِ دانشکده ی پزشکی بود و باشگاه  ِ(کورس) را دایر کرده بود تا دانشجویان را در زمینه ای ترجمه ی متن های پزشکی  از انگلیسی به پارسی یاری رساند. بی گمان آن باشگاه  ِ ترجمه، آغاز ِ خوبی بود برای آموزش ترجمه ی متن های علمی.  اما با دریغ ِ فراوان  که آن کار ادامه نیافت و نیمه تمام ماند.

 

 در آن سال ها تا آنجا که من به یاد دارم، سیاه سنگ افزون بر کار های دست و پا گیرش در سباون ،  اخبار ِ هفته و نوشتن مقاله ها در مورد صحت روانی در نشریه ی انستیتوت ِ طب کابل ِ آن زمان،  عضو ِ  فعال انجمن ِ نویسنده گان افغانستان نیز بود.

 

 من در نخستین دیدارم ام او را انسانی یافتم صمیمی، آرام و بی ادعا. آخرین دیدار ِ من با او در سال ِ دو هزار و یک در شهر پشاور ِ پاکستان بود. آن روز هنوز هم  برای من یک روز جالب و فراموش ناشدنی ست. ما در آن روز در باغ ِ کالج ِ پشاور ، اندکی با هم  قدم زدیم و در مورد ِ داستان ِ او " دوسوی میله ها" که تازه در پشاور به چاپ رسیده بود گپ های هم زدیم. پسانتر ها ، داکتر سیاه سنگ به کانادا کوچید و من هم به هالند آمدم. من چنین می اندیشم که سیاه سنگ با اینکه  آفرینش های زیادی در این سال ها داشته است، اما  شخصیت ِ آرام، صمیمی و خوش برخورد اش دستخوش دگرگونی نشده است.

 

 در باب ِ آثار ِ سیاه سنگ در زمینه ی نقد شعر، داستان، ترجمه  چیزی نمی توانم گفت، چون هیچ صلاحیتی  در آن عرصه ها ندارم. اما در مورد ِ نوشته ها و نثر های زیبای او به عنوان یک خواننده حق دارم برداشت هایم را بنویسم.

 

داکتر سیاه سنگ  به گمان ِ من از انگشت شمار نویسنده گانیست که به نوشتن و سرنوشت  ِ آن اهمیت ِ فراوان می دهد. سخت کوشی و پی گیرانه نوشتن  از ویژه گی های کار ِ اوست . نوشتن با چنین روشی به او انضباط  ِ  ذهنی خاصی بخشیده است که در میان ِ نویسنده گان افغانستان کمتر نویسنده ای به چنین توفیقی دست یافته است. او هرچه بیشتر می نویسد، نثر اش ساده تر و زیبا تر می شود.

 

در نثر ِ سیاه سنگ ما با یک هنر ِ زبانی روبرو هستیم. ترکیب و گزینش دقیق ِ واژه ها و آوردن ِ آنها در یک  متن ، هماهنگی ذهنی و روانی او با نثر اش، زیبایی و موسیقی واژه ها را چنان دلپسند می سازند  که نثر او را به حد ِ کمال ِ خود می رساند و این سخن ِ گزافی نیست، زیرا گفته اند، هر هنری در حد کمال ِ خود شعر می شود. از اینرو میتوان نثر او را نثر شاعرانه نامید.

 

او با آگاهی های ژرفی که بر زبان ِ خود و زبان های بیگانه به ویژه انگلیسی دارد، چند- و چون ادبیات و آفرینش های جهانی را می داند و از آنها بهره می برد. زنده گی کردن در غرب، بی گمان به او دانش و بینش ِ دیگری داده است.

 

داکتر سیاه سنگ در سال های مهاجرت اش در کانادا از پرکار ترین و بی بدیل ترین نویسنده های کشور ِ ماست . من هیچ نویسنده ای افغانستان را سراغ ندارم که به اندازه ی او کار و آفرینش داشته باشد. او در زمینه های گوناگون می نویسد. از نقد و ترجمه گرفته تا نگرش های مدرن به شعر و ادبیات، پرداختن به هنر، فرهنگ و موسیقی در افغانستان و کشور های همجوار، غم نامه نویسی دوستان ِ از دست رفته، نوشته های سودمند در مورد  باستان شناسی ، آثار ِ تاریخی افغانستان و مسایل ِ بی شماری دیگر.

 

 او از محدود نویسنده های ست که در غرب به بازاندیشی ذهنی خود پرداخته است. به یقین میتوان گفت که چنین بازنگری ذهنی در ذهنیت ِ سنتی و جامعه ای بسته تولید نمیشود. بازاندیشی ذهنی ،ویژه ای ذهنیت ِ مدرن است،  زیرا ذهن سنتی عادت ندارد تا خودش را نقد و سنجش کند. زیستن ، خواندن و آزمودن در فضا و ذهنیت ِ مدرن است که چنین برداشتی به نویسنده می دهد . یک چنین توفیقی ،به گمان ِ من بیشتر در ادبیات ِ مهاجرت شکل می گیرد.

 

باری،دکتر رضا براهنی در این مورد سخنی  سودمندی دارد.

او در توضیح به ویژه گی ادبیات ِ مهاجرت چنین می گوید:

" مساله تبعید و ذهنیت ِ تبعید و بینابین بودن مساله مهمی است. اشخاص با آمدن به جای دوم باید حافظه شان شکل بگیرد و تطبیق پیدا کند. ذهنیت مهاجر یک ذهنیت بینابینی است، رابطه این دو حافظه قدیم و جدید و انعکاس آن در ذهنیت مهاجر که کار رسانه است و نوع خاص از فرهنگ را به وجود می آورد".

دکتر رضا براهنی ویژه گی کانادا و در کل غرب را در این می داند که نظام تثبیت شده و سنگواره شده ای ندارد. به روی ایده های جدید باز است و این باعث می شود که نویسنده ای مهاجر با ذهنیت و انتظارات تازه ای به کار و خلاقیت بپردازد.(1)

 

 خود یابی و  بازنگری ذهنی  برای نویسنده ای مهاجر ، چالش ِ عمده ی به شمار می رود  زیرا هر نویسنده ای به خود یابی نمیرسد. بسیاری از ادیبان ِ  نام و نشان دار ِ ما ، پیش از آمدن به غرب آفرینش های زیادی داشته اند، اما همین که  به غرب می آیند آز آفرینش و کار های ادبی باز می مانند . آنها تصور می کنند که آن قدر و منزلت ِ را که در جامعه ی خود دارند در این جا نیز باید داشته باشند.

 

باری، رسیدن به قدر و منزلت ِ ادبی در غرب ، پشت ِ کار و تلاش ِ بی اندازه می خواهد. فراگیری زبان ِ جامعه ی میزبان، دسترسی به منابع دست ِ اول ِ ادبی و فرهنگ ،  ابزاری اند که نویسنده ای آگاه باید به آنها دسترسی داشته باشد.

داکتر سیاه سنگ خوشبختانه همه ی این ابزار ها را در دست دارد. او با آمدن به غرب بیش از هر زمان ِ دیگری کار و آفرینش داشته است. اگر آفرینش های ادبی سال های مهاجرت ِ او را به ترتیب بر شماریم، شماره ی آنها از هزار هم بیشتر خواهد شد.

 

آنچه در این میان ستایش بر انگیز است، کیفیت نوشته های اوست که همواره با کمیت آن موازی به پیش رفته است واین دو هیچگاه یکی بر دیگری نچربیده است. نوشته های او از اعتبار هنری و اخلاقی فراوان برخوردار اند و این استمرار در آفرینش او را در میان ِ نویسنده گان افغانستان جایگاه ویژه ای داده است.

 

داکتر سیاه سنگ  در نثر، زبان و سبک  ِ ویژه ی خودش را آفریده  است. زبان ِ نثر او آمیزه ای ست از زبان ِ شعر ومتون ِ کهن و نو ِ ادبیات ِ پارسی، زبان ِ گفتاری مردم و آگاهی های او از زبان های بیگانه به ویژه انگلیسی.

او با  یک چنین دست مایه ی ادبی و زبانی که در اختیار دارد به گمان ِ من داستان های بلند و مدرن را در قالب ِ مقاله نویسی  نیز آفریده  است.

 

 نثر های او چنان زیبا نوشته شده اند که نمیتوان یکی را بر دیگری آن ترجیع داد. اما از دید ِ من سه نوشته  ی او"ایمیل ِ سیزده، در مرز گور و گنگا و دعا به خداوند نرسید "  از زیباترین و ماندگار ترین  نثر ها در زبان ِ پارسی دری افغانستان است.

 

آن سه نوشته ی بالا به گمان ِ من میلاد ِ نثر نویسی ، خود یابی و به فردیت رسیدن ِ او در غرب است. با یقین می توان گفت که در میان ِ نویسنده گان و شاعران ِ  افغانستان تا کنون نثر های نوشته نشده اند  که بتواند  آنها را در سایه بگذارند.

این سه نوشته در واقع  داستان های بلندی اند که در فضا و ذهنیت ِ مدرن آفریده شده اند، زیرا کاربرد ِ ابزار های مدرن در آنها را به خوبی میتوان دید.

 

جهان ِ ما جهان ِ حادثه ها است. ما هر روز از کنار ِ حادثه ای می گذریم. در ذهن  ِ ما روزانه به  صد ها حادثه ثبت می شود. ذهن و روان ما چنان به روزمره گی و عادت خو گرفته است که کمترین احساس و عاطفه ای را در ما بر نمی انگیزد. اما هنرمند و نویسنده نمیتواند به آسانی از کنار ِ  حادثه ها بگذرد. نویسنده  با ذهن ِ پولیسی اش ماجرا ها را به خوبی پی می گیرد و آن را به تصویر می کشد. او از این مواد خام ادبی ،شکل ِ تازه ای می آفریند و این آفرینش ِ هنرمندانه است که یک حادثه را زیبا و ماندگار می سازد. رفتن به سراغی چنین حادثه های، افزون بر هنرمندی، شجاعت را نیز می خواهد.

 

 اگر ،"ایمیل ِ سیزده، در مرز گور و گنگا و دعا به خداوند نرسید "  نوشته نمی شدند،آنها نیز به دریای  حادثه ها می پیوستند و ما هم به ساده گی از کنار ِ آنها می گذشتیم. اما داکتر سیاه سنگ با نثر ِ زیبا اش این حادثه ها را چنان هنرمندانه به تصویر کشیده است که خواننده را به ژرفای فاجعه ها می برد.

 

 تصویرآفرینی در این داستان ها چنان زیبا، بیان می شوند که خواننده احساس می کند اِنگار یک فلم ِ سینمایی را تماشا ه کرده است. با نوشتن ِ این داستان های بلند، نام های  چون "اشرف عبداله الجهیشی"،"عبیر"  و " دعا خلیل اسود"   در روان و ضمیر ِ فردی خواننده های آن ثبت شده است که نمیتوان به آسانی آنها  را از یاد برد. گزارش های که برای روزنامه ها و تلویزیون ها ساخته می شوند، تنها یکبار خوانده می شوند، اما داستان ِ خوب سال ها در حافظه ها باقی می میماند.

 

داکتر سیاه سنگ در نوشته های خود، خواننده اش را خیلی جدی می گیرد. سطح ِ شعور، احساس ِ درک و سواد ِ خواننده برای سیاه سنگ اهمیت ِ ویژه ای دارد. او خواننده اش را از ابتذال و روزمره گی به دور می دارد و نشان می دهد که زنده گی با وصف درد ها و سختی هایش، باز هم زیبا ست و می ارزد که آن  را بشناسیم و یکدیگر ِ خود را دوست داشته باشیم.

 

داکتر سیاه سنگ از سرنوشت ِ شوم و بازار ِ کساد ِ روشن فکری  ما آگاه است . او خودش را را در این چاه ها و چاله ها نمی اندازد. او آفرینش گر ِ زمانه ای ست که مردمان ِ آن در چاه  ِ ژرف و تاریک ِ تعصب، ابتذال و قوم گرایی سقوط کرده اند و زبان و قلم شان را وسیله ای ساخته اند برای سرکوب و کشتن ِ آزادی های یکدیگر.

 

نوشته های او آیینه ای را می  ماند که تصویر ِ جامعه ای را میتوان در آن دید. در این آیینه اگر از یکسو روان فرهنگی، اجتماعی و تاریخی سرزمینی نمایان است، در سوی دیگر آن چهره ی نویسنده ای را میتوان دید که آگاه بر سرنوشت شوم جهان سومی اش پیوسته می نویسد و نوشتن بخشی از زنده گی اش شده است.

 

این روز ها بحث ِ دفاع و دشمنی با زبان پارسی  نقل محافل روشنفکری ماست و انبوه از نوشته های و پرنویسی ها ، ویبسایت ها و ویبلاگ های ما را پر کرده است. بسیاری ها چنین می اندیشند  که با فراخوان ، همایش ، شعار دادن و سروصدا ها می توانند به زبان پارسی خدمت کنند.

من منکر عامل های سیاسی در بهبود ِ زبان نیستم و این را نیز می دانم که زبان ِ پارسی در افغانستان، بی مهری ها و تنگ چشمی های زیادی را می آزماید، اما معتقد ام که رشد و  پویایی زبان در زمان ِ ما در درجه ای نخست به آفرینش ها، ترجمه ها و بازنگری های سودمندانه و ذهن های پژوهنده و تحلیل گر بسته گی دارد. این شاعران ، نویسنده گان و مردمان کوچه و بازار اند که زبان را نگه می دارند، نه حکومت ها و رژیم های سیاسی.

 

.

 

بیماری ها و بی مهری های زبان ِ پارسی در افغانستان، افزون بر عامل های سیاسی،  ریشه در کم کاری و تنبلی ما  نیز دارد. در همین غرب با همه ی امکانات ِ پژوهشی و فن آوری های رایگان در زمینه ی مسائل بی شمار علمی و ادبی ، نویسنده گان و پژوهنده گان ما استثنا ها به کنار ، آفرینش های جدی و چشم گیری ندارند. ما به جایی کار و آفرینش های جدی، بیشتر گِله و زاری و آه و ناله سر می دهیم.

 

در واقع ، به گمان ِ من داکتر سیاه سنگ  با آفرینش های بی مانند اش، خدمت ِ بزرگی به زبان پارسی کرده است. آفرینش ها و ترجمه های زیبای او گواه ِ این امر است. او با ذهن ِ خلاق و نثر زیبا اش، زبان پارسی در افغانستان را تنومند و بالنده ساخته است. 

 

 با یقین و بی اغراق  می توان گفت که در نثر نویسی افغانستان،  داکتر  سیاه سنگ همتای هم سنگ  ندارد. از اینرو او یکی از ستوده ترین ها است  . من چنین می اندیشم که این مساله از جانب ِ عیب گویان ِ او نیز تایید شده است. 

 

انصاف باید داد، نویسنده ای که در اوج پویش ادبی و فرهنگی اش،  رنگین کمانی از دست آورد های زیبا و بی مانند را به ارمغان آورده است ، حق ِ بزرگی بر زبان ، ادبیات و  جامعه ی روشنفکری ما دارد .

 

 داکتر سیاه سنگ با آفرینش نثرهای زیبا اش، زبان و ادبیات پارسی در افغانستان را بالنده و  غنامند ساخته است و میتوان او را در شمار خدمتگاران  و معماران ِ زبان و ادبیات پارسی در افغانستان به حساب آورد. اگر جامعه ی روشنفکری ما در آینده نیز چند نویسنده ی دیگری مانند ِ او تولید کند، می توان به آیینده ی زبان و ادبیات پارسی در افغانستان امیدوار بود.

 

من برای دوست عزیز و هنرمند ام، داکترصبورالله سیاه سنگ ،  تندرستی ، عمر ِ بلند و پربار ِ  آرزو می کنم.

تا باد چنین با دا!

 

در پایان لازم می بینم از دوست فرزانه  و فرهیخته ام، ایشورداس ِ عزیز سپاس گذاری کنم که زمینه ای یک چنین گفتمان را تدارک دیده است وامیدوارم همچون ویژه نامه ها  در آینده ها نیز دوام یابند و  رویداد های نوید بخش و فرخنده ای از این دست رفته – رفته در فرهنگ ما  ریشه بگیرد وجاه بی افتد، تا بتوانیم چهره های علمی و فرهنگی مان را در زنده بودن شان تجلیل کنیم و کارنامه ها و آفرینش های آنها را به نقد و بررسی گیریم.

 

مرداد ماه  1387 خورشیدی

 

Arnhem/Holland

 

 

آویزه ها:

 

1:  گفتگو با رضا براهنی در نشریه ی شهروند در کانادا.

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۷٩             سال چهـــــــــارم                   اسد    ١٣٨۷                 اگست 2008