کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

             وکیل بهارآبی

    

 
خواب ِنا خوشِ خِرمنگاه

داستان کوتاه

 

 



در بخش شمال شرقی افغانستان دهکده ی کوچک دورافتاده ای است به نام نعمت آباد. این دهکده ی کوچک و فراموش شده در میان شاخه ای از سلسله کوه های پامیروهندوکش قرار دارد که بسیاری از افغانستانی ها با نام آن و مردم آنجا آشنا نیستند. نسبت نبود زمین های زراعتی، مردمان تهیدست نعمت آباد ازسالیان درازی به این سو زندگی بسیارمشقت باری دارند. اکثریت زنان، مردان و کودکان نعمت آباد شب ها با شکم های گرسنه و یا نیم سیر می خوابند.

 

خوش اقبال ترین خانواده ها در این دهکده آنهایی اند که درفصل کشت وکار روی زمین ارباب کار می کنند. در روز های گرم ِ تابستان، مرد ها درپناه سایه ی دیوار قبرستان دهکده کنار هم چُندک روی زمین می نشینند و با هم در باره ی گاو های قلبه ای، ماده سگ های چند قلو، خرهای باربر، بزغاله های دیوار برا و یا مادرانی که تازه زاییده اند، باهم کپ می زنند. زنان از پشت دیوار های قد نما و یا دریچه های روبروی خانه ی همسایه، ساعت ها با هم به گفت و گو می نشینند.

بچه ها ازصبح تا شام روی زمین خاک آلود کنار قبرستان خاکبازی می کنند. در این دهکده ، همه یکدیگر را می شناسند و باهم رابطه ی خونی دارند. مردم این دهکده به جز ارباب و ملا امام مسجد به کس دیگری وابسته نیستند. نه از آسمان می ترسند و نه از زمین. نه از زندگی لذت می بَرند و نه از مرگ می هراسند.


یگانه چیزی که به آن می اندیشند شکم شان است که اگر بتوانند آن را سیر نگهدارند، سردار جهان اند.


گل مامد فرزند شانزده هفده ساله ی یک خانواده هشت نفری این دهکده است. چهار خواهر و دو برادر کوچک تر ازخود هم دارد. مادرش بیماراست. پدرش سالیان درازی روی زمین ارباب کار کرد. حالا پیر شده است و توان بیل زدن، قلبه کردن، دروگری و خرمن را ندارد.


گل مامد حالا قد کشیده و تنه وتوش یک مرد جوان را دارد. یکی ازشام گاهان آخر تابستان که گل مامد با « بنجر» سگ زرد پیری که همیشه با اوست، برای نگهبانی خرمن گندم ارباب رفته بود، بنجرآمد و آهسته به گوش گل مامد گفت: گل مامد! گل مامد! فِکرِت باشه که امشو بلایی به سرما می آیه!

گل مامد پرسیده بود: ازکجا؟!
بنجر گفته بود : از آسمان.


گل مامد را ازنهایت خستگی آنشب زود خواب بُرد و درچنگال کابوس دست و پا زد. صدای بال زدن پرنده های غول پیکری در هوا پیچید.

پرنده ها با پنجه های عقاب گونه و سرهای گرگ مانند، هیکلی به اندازه ی یک گوساله داشتند. این پرنده های غول پیکر خاکستری رنگ چندین باراز بلندای آسمان به شدت پایین آمدند و به یک چشم زدن بسته های کلان گندم خرمن ارباب رایکسره چنگ زدند وباخود بردند به آسمانها.

 بنجر عف عف کرد و گل مامد چوب دستش را به هوا این سو و آن سو تکان تکان داد اما، جغد ها رفته بودند.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۴۸۹       سال بیست‌‌یکم         میزان    ۱۴۰۴     هجری  خورشیدی       اول اکتوبر   ۲۰۲۵