|
رولان بارت، اگر فراموش نکرده باشم، لذت خواندن اثر هنری را به دو سطح
تقسیم میکند: لذتی آرام در بستر فرهنگی که هنگام خواندن متن آشنا و کلاسیک
احساس میشود و لذتی رادیکال و کوبنده که مرزهای معنا، هویت و ساختار را
میشکند. با خواندن رمان «گورستان سر تپه» نوشتهی رویین رهنوش، من لذت دوم
را چشیدم.
«گورستان سر تپه» روایت رنج، فقر و جهل اهالی خرمنکوب و استبداد زمیندار،
حاکم و ملا در دورهی شاهی است؛ زمانی که توریستهای غربی برای فتح
بلندترین قلهی افغانستان، نوشاخ، در خرمنکوب توقف کوتاهی داشتند. این
رمان، روایت یکی از این توریستهاست که در جریان سه سفر روایت میشود.
رمان، در ساختاری پارهپاره و غیرخطی، با نوسان میان دو زاویهدید، از طریق
بازی با زمان و فاصلهی روایت، تعلیقی مدرن میآفریند که در آن حقیقت
همواره به تعویق میافتد. نویسنده در رفتوبرگشتهای هوشمندانه میان خاطره
و اکنون، هویت، عشق و مرگ را نه بهعنوان مضمون، بلکه بهمثابه پرسشهایی
هستیشناسانه بازنمایی میکند.
عشق و نافرمانی مضمون قدیمیای هستند که هر زمانی به شکلی در ادبیات رخ
مینمایند. عشق در رمان «گورستان سر تپه» معصوم، نافرمان و تلخ است. زبان
این عشق، زبان گفتاری و حتی جسمی نیست؛ عاشقان این اثر با زبان سنگ با
یکدیگر سخن میگویند. زبانی که در نهایت به کمک راوی میآید و او را از
دخمهای که در آن گیر مانده، نجات میدهد.
شخصیتهای رمان، به جز ارنست و زنش کاترین، تا آخرین فصل بیناماند. به
نظر من، گمنامیِ آگاهانه، حذف نامها و جایگزینی آنها با تیپها (پسر،
دختر، کاسب، خطیب...) نوعی تجرید و جهانشمولی را القا میکند. نویسنده با
این کار، شخصیتها را از قید فردیت رها ساخته و آنها را به نمادهای انسانی
و اجتماعی بدل میکند.
در رمان «سر تپه»، مکان (گورستان) نه پسزمینه، بلکه حافظهی زندهی روایت
است؛ جایی که شخصیتها در آن گم میشوند و دوباره خود را مییابند. فضا در
اینجا همچون آینهای عمل میکند که هویت، عشق و مرگ را بازتاب میدهد و
زمان را در خود حل میکند.
یکی از درخشانترین لحظههای رمان، که در سراسر آن تکرار میشود و در
حقیقت، بهمثابه گرهی داستان عمل میکند، روشن شدن چراغهای فتیلهای بر
سر قبرهای گورستان است. اهالی اسماعیلیهی روستا، که جوانان و مردانشان در
یک توطئه از سوی «امیر» (امیر عبدالرحمن خان) بعد از پیروزی بر دشمن در یک
شبیخون به قتل رسیدهاند، در شب عید بر سر گورها چراغ روشن میکنند و
منظرهی آن، که راوی آن را مانند ستارههای کهکشان راه شیری توصیف میکند،
دلیلی است که راوی برای بازدیدش زحمت سفر به روستا را تحمل کرده است.
رویین رهنوش نثر شستهرفتهای دارد و تفاوت بین نثر داستانی و غیر داستانی
را خوب میداند. او میداند هر روایتی میتواند نثر متفاوتی داشته باشد. به
همین دلیل، ما در رمان «گورستان سر تپه» با جملات گاه بلند، گاه کوتاه و
حتی یککلمهای روبهرو هستیم. جملات و عبارتهای شکسته نیز، به دلیل اینکه
راوی فارسی را تازه فراگرفته، قابل قبولاند و در کل میتوان نثر داستان را
پذیرفتنی دانست. گاهی نثر شاعرانه میشود و این شاعرانگی حس و حال راوی را
بهخوبی بازتاب میدهد.
در روستای خرمنکوب، که اهالی زمان را با سایه اندازه میگیرند، زندگی با
جادو و افسانه گره خورده است. حقیقت و افسانه قابل تمیز نیستند و
درخشانترین لحظههای رمان را نیز روایت همین افسانهها شکل میدهند.
رویین رهنوش در این اثر موفق به خلق جهانی میشود که منحصر به فرد است؛
جهانی که فقط از قلم او میتوانست بر صفحه بیاید. برای رویین رهنوش و این
موفقیت بزرگش، سلام.
این رمان در ۴۷۰ صفحه از سوی کتاب کابل به نشر رسیده است
|