|
واژه های شعر نشده ی
آبله زده
کلامِ بساحت متن نرسیده ی
خاکستر شده
لبان بوسه ندیده ی
بخیه خورده
بغل های آغوش ندیده ی
دریده شده
آواز های در راه فریاد شدن
زندانیِ گلویِ زخمی
صدا های محکوم به سکوت
شیپور های بیداریِ
زنگار گرفته ی ناکارآمد
عصری با تَرَک های گسترده
چون جالی از جولایِ ورزیده
که فرصت فروریختن اش را
خمیازه می کشد
روزگاری همچون شمعی ژولیده
رنگ و رخ به دودِ خویشتن باخته
این ها همه بیک سو
دردِ سفره های بیگانه با نان
اندوهِ کودکان چشم انتظار بابا
و غصه های بی پایان پدر
که دربدر جان می کند
و توان تهیه ی دو تا نان را ندارد
رگهای تنم را بی وقفه ندافی
از شعر و شعور
دورِ دورم می کند
زنده بگورم می کند …
آذیش
|