همدلان کابل ناتهـ


دریچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

بنیاد گران

مقبره های استاد سرآهنگ و احمد ظاهر  

                                                  فقید را منفجر کردند*

 

از حسین «ریاض»

 

مسلم است که هنرمندان هر سرزمین آئینه تجلی یا زبان گویای احساس و عاطفه ملت خود بوده اند.

وچه ننگین است که این حقیقت مسلم را دشمنان هستی و بود سرزمین ما با پنداری های واهی و ظلمتبار شان متروک نموده اند. آنانیکه خط اصلی زندگی بی مایه و ننگین شان را خود پرستی و افتخارات واهی به قدرت تشکیل میدهد قاطعانه کمربسته اند که ملت غیور ما را به معنای واقعی کلمه چور وچپاول نمایند، تجاوز به جان مال و عفت و عقاید مردم طبع وحشی شان را ارضا نکرد. قتل وتحقیر و توهئین و تبعید، دانشمندان هنرمندان و هنردوستان و شخصیت های اجتماعی سرزمین ما نتوانست عطش این وحشیان خونخوار و ضد فرهنگ و عاری از علم و اخلاق فرونشاند، حال شروع کرده اند که آثار افتخار و تکیه گاه معنوی و فرهنگی ملت را نیز نابود سازند

بمب گذاشتن به آرامگاه شادروان استاد سرآهنگ و هنرمند ناکام و جوان ما مرحوم احمدظاهر که سالهای متمادی در تنهاترین لحظات زندگی مردم ما تسلی بخش آلام شان بودند و غمهای شان را به خوشی و صفا تبدیل میکردند، بزرگترین و آشکارترین گواه برخود فروختگی و ضد فرهنگ شان است.

 

استاد سرآهنگی که بزرگترین افتخار هنرموسیقی نه تنها در افغانستان بلکه در ابعاد گسترده تری در خارج مرزهای افغانستان بود و ملیون ها عاشق و شیدا در خارج و داخل کشور داشت.

استاد سرآهنگی که تمام زندگی پربار خود را وقف و فدای هنر موسیقی، شعر، ادب و عرفان نمود. استاد سرآهنگی که بنام افغان و منحیث هنرمندی از افغانستان در بزرگترین محافل هنرنمایی با عشق و اخلاص و ایمان به زیبایی و به هنر، پا گذاشت و از همه میدان های هنرنمایی مؤفقانه و با افتخار برای خود و مملکت خود برآمد. یک عمر رنج برد تا شادی آفرید، در فقر وتنگدستی زیست اما عزت نفس خود را حفظ کرد، انسانی که محور زندگی اش عشق بود، عشق به انسان، عشق به زیبایی، عشق به معنویت، عشق به هنر، عشق به اخلاق و عشق به وطن و مردم اش.

مردی را که این همه عشق و شور و شیدایی بود چه باک که خاک گوراش را به باد استهزار دادند، در حالیکه هنوز فریاد این جاودانه مرد در گوشها طنین انداز است:

 

چون جان خراباتم، جانـــــــان خراباتم

صد جان شده ام بی جا تا جان خراباتم

 

و صدای دلنواز احمد ظاهر را که هرگز فراموش نخواهد شد و حال که جاودانه تر گردید. وی که همیشه شادمانه میخواند و هرگز غم و رنج را نمی خواست بر دوستانش استیلا یابد. و چه عجب که غدر اهل روزگار حتی پیکر فرسوده اش را محمل نتوانستند غافل ازاینکه از پیکر فرسوده و برباد رفته اش نیز، بوی جوانی و جاودانگی می آید، چه خود سروده بود:

 

شادی کنید ای دوستان، من شادم و آسوده ام

بوی جوانی بشنوید، از پیـــــــــکر فرسوده ام

 

آری استاد سرآهنگ نمرده است، احمد ظاهر نمرده است، همچنانکه صدها بزرگمرد میدان عزت و آزاده گی و هنر و معرفت نمرده اند و نمی میرند و آنها زنده هایی جاوید اند و هنوز فریاد های الهام بخش این دو جوانمرد فراموش ناشدنی، دل دوستان را به عطر امید و شادی عجیب آگنده است و رعشه زبونی و ذلت برجان دشمنان ملت و فرهنگ شان می افگند.

و باید گفت این لعن و نفرین بر شما باد! اجیران و مزدوران بیگانه از دیر تا امروز!

 

این تلاش های شما بیهوده است. نتیجه ای این خوش خدمتی های شما باداران تان غیر از لعنت و نفرین ملت ما بر شما چیزی دیگر نمی آورد، چون این ها برخلاف شما به آن بخشی از انسانها تعلق دارند، که حتی بعداز مرگ خود نیز بر قلب مردم خود جاداشته و حکومت میکنند. موقف اینها را حضرت خواجه شیراز با بیان ملکوتی خود چنین فرموده است:

 

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جــــریده عالــــــــــم دوام ما

 

 

 

* این نبشه ای گران ارج، در ماه اسد سال 1372 هجری خورشیدی، در شماره اول مجلهء «راه»

 نشر گردیده بود.

روازهً کابل

 

سال اول                   شمارهً هفتم            جون / جولای      2005