کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ


دريچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

 

بیم و امید

         در اشعاری از

                   محمدکاظم کاظمی

                                                                         اگر شعر نبود

                                                                                   چه غریبانه می رفتم

                                                                                              و چه غریبانه می گفتم

                                                                                                   که تنهایم.

                                                                                                         (بیژن جلالی)

 

محمدکاظم کاظمی

نوشتهء نصــــــیر مهرین

 

این یادداشت ها، برای برنامهء رادیویی ساربان که مدتی تحت نظر من قرار داشت، در نظر گرفته شده بود؛ از اینکه در همان صورت فشرده روی انتشار می بیند، ناراضی هستم.

زیرا مطالعه و خوانش شعرهای آقای محمدکاظم کاظمی در سالهای پسین نیز بیش از پیش علاقه برانگیز و خواهان ابراز احترام بیشتر ا ست.

مهرین

اسد ١٣۸٤ خورشیدی

 

اگر نگویم که در غربت مهجوری، خواندن شعر و داستان، یار و یاورم بوده است، نا سپاسی در برابر این یارانم است. و اگر چشم پوشی از یاران آزاردهنده را به کارنبندم، گفتنی است شعر و داستان بد و حرام را نیز خوانده ام.

اینبار در طی مسافرتی، دفترهای شعر مقاومت (١و٢) را به عنوان رفیق همسفر برگزیدم و د رلندن خواندم. (تابستان ١٣۷۵). دفتر ها در سال های ١٣۷١ و ١٣۷٢ خورشیدی انتشار یافته است. شعر های این دفتر ها را خواندم. بی مجامله بگویم لذت بردم. احساسی به من دست داد. چه بگویم، می شود گفت آن شعر ها احساس برانگیز بود. هنربود احساسی همراه با احترام و تحسین نزدم راه یافت. به سال تولد هرکدام از شاعران عزیز چشم دوختم، سن و سال و محل تولد و زمانهء آواره گی را دیدم.

خواندن این دو مجموعه از سوی دیگر ی نیز جالب بود زیرا در همین نزدیکی ها، اشعاری را که آزاردهنده بود، و برای نمونه از جزوه «بوسه به شمشیر خونین» انتخاب شده بود، بازنگری کرده بودم. در واقع دو نوع شعر از دو گروه شاعران را دیده بودم. با دو احساس متفاوت.

شعر های عزیزانی که درین مجموعه به نشر رسیده است، همه خواندنی است. در آن جا دنیایی از رویدادها، سرگذشت ها و احساس و عواطف کتله های از مردم را می توان یافت. و با آنها آشنا شد. حتا حضور شعر های که احساس میشود، گامهای تمرینی باشد، اما ره به سوی رشد و تعالی می برد، مایه های امیدواری است.

 

ازین مجموعه، شعر های از آقای محمدکاظم کاظمی را نشان میدهیم که نه تنها احساس می شود امیدها را به شگوفه رساینده است، بلکه بیم و امید را در جامعهء ما با تصویرهای دلنشین شاعرانه ارائه کرده است. و اگر بیشتر بدانها می نگریم، سایهء اندیشه ورزی و ژرف اندیشی فلسفی را در آنها می بینیم.

این ژرف نگری در شعرهای کاظمی، بازتابی از ذهن شکاک و نقاد او نیز است. بنگریم در شعر روز سواری که عریانی پیام شاعر با گزینش زبان صاف، شفاف وقابل فهم و صراحت شاعرانه زیبابی نیز بخشیده است:

کجا روید چنین سرفگنده و خاموش؟

کجا روید چنین نیمه جان و نعش به دوش؟

کجا روید چنین خسته و عرق ریزان؟

کجا روید چنین از رکاب آویزان؟

***

ندیده رنج صحاری و رهسپار شدید

نخوانده رمزسواری چرا سوار شدید؟

***

هزار باد ازین دشت خاک می روید

هزار سیل در این عرصه پای می کوبد

***

هله، هله، به کجا می روید، برگردید!

قدم نهید به میدان اگر نه تا مروید

قدم نهید، قدم، گر به پای ماندستید

بر آورید نفس گر هنوز هم هستید

                                     زمستان 1367

 

سخن شاعر در رحُه 019 ورحه (2) چنین دنبال می شود

 

در رحُه (1):

   سر به سر بادیه بازار هیاهو شده است

  سنگ گور شهدا سنگ ترازو شده است

 می رویم امروز با صاعقه همپای سفر

گرد بادیم و ز سر تاب قدم پای سفر

                                               پاییز 1368

و در رحه (2)

ای جماعت! نه اگر بنیش، کمی عار کنید

کی شما روزه گرفتید که افطار کنید؟

 

سرفرازی نه متاعی است که ارزان برسد

سحر آن نیست که با بانگ خروسان برسد

***

 

سحر آن است که بیدار شود اقتانوس

سحر آن است که خورشید بگوید نه خروس

***

                  مشهد زمستان 1369

 

تاثیر شعر کاظمی، بالاتر ا زاثر شکاک دستی که انسان را متوجه چیزی بسازد.

این ایجاد تاثیر، زبانی جامع تر به نظر می آید که شک و نقد را در پیشروی انسان می گذارد. تا آنجا که در تداوم خود در جایگاه بیم و امید میرسد.

در شعر های شکوائیدٌ، بازگشت (2) و بازگشت (3) آن را به وضاحت می توان یافت:

 

دست اگر دست دیروزی ما باشد که هست

بازهم گندم بیرون می آودر از کاهی که نیست.

 

و در بازگشت (2) ژرفنگری او را در تصویرهای شاعرانه از بیم چه زیبا می توان دید:

 

بیمناکم که بد حادثه تکرار شود

در برگشت به روی همه دیوار شود

بیمناکم که درین کوچه بمانم تا مرگ

و غزلهای غریبانه بخوانم تا مرگ

بیمناکم که فراموش کنم خانه خویش

خو بگیرم به غزلهای غریبانه خویش

بیمناکم در و دیوار جوابم بکند

بروم، دست سپیدار و جوابم بکند

بیمناکم پدر پیر، مرا نشناسد

وارث خستهء پامیر مرا نشناسد

بیمناکم که سپیدار، نباشد دیگر

و نشان از در و دیوار نباشد دیگر

بیمناکم پدر پیر...، بلی می دانم

ارث بی وارث پامیر...، می دانم

***

 

گفت راوی: خبر از ارث پدر هیچ مپرس

گور بی فاتحه ای هست و دگر، هیچ مپرس

از دل جنگل انبوه، تو را می خواند

کسی از آن طرف کوه، تو را می خواند

                                               مشهد 2/3/1371

 

این نگرانی و بیمناکی در قصیده بازگشت (3) مشهد 2/6/1371 پلی شده است به سوی امید واری ها. شاعر که از اوضاع دردناک، جنگهای خونین و دل آزار و تبهکارانه و جفاها در حق مظلومان و بیگناهان آگاهی دارد و نتایج قابل پیشبینی اوضاع را می بیند، با آنکه آنها را به عنوان درونمایه در شعرش برمی تاباند، اما هرگز در برابر ناگواری ها و ناهنجاری ها، سر یاس و تسلیم فرو نمی برد.

شاعر که در تصویر های شاعرانه توقیق شایسته را یافته است، ملال و اندوه را به چهره و لبان می نشاند. اما با نیکویی انسان دارنده پیام امیدواری از ارائه آن تصویرها فراتر می رود. در بازگشت (3) در چهره ناظری که راوی حوادث شده است، از دادن مژده نوروزی که خواهد آمد، سخن ها دارد:

 

 گفت راوی: شب برف است، شب خنجر نیز

 ردپا گم شده در برف گران به رهبر نیز

 برف شبانه، که با صخره و سنگ افتاده است

و زمین چشمه نزاده است که توفان زاده است

***

باز هم روز نو و روزی نو خواهم داشت

در زمین پدرم کشت و درو خواهم داشت

خانه را خشتی اگر نیست ـ به گِل می سازم

گُل در این باغچه از پارهً دل می سازم

سنگ اگر هست در این مزرعه، بر خواهد داد

چوب اگر هست در این خاک، شکر خواهد داد

عاقبت آن که هَرَس کرد، ثمر می چیند

از درختی که پدر کاشت، پسر می چیند

                                                            مشهد 2/9/1371

 

شعر کاظمی، شعری حاکی از تکانه های زمانهء ما شعری با ویژه گی تصویر آفرینی تحسین برانگیز. در ژرفای روان انسان های غخوار جای ماندگار می یابد.

شعر های کاظمی و دو دفتر شعر مقاومت افغانستان، امیدواری های بسیار را به سوی رشد و تعالی شعر ایجاد می کند.

پایان

 

[برای شنیدن شعر "بازگشت" به آواز جناب هژبر شینواری اینجا را کلیک کنید]

 

*************

دروازهً کابل

 

سال اول          شمارهً دوازده               سپتمبر   2005