همدلان کابل ناتهـ


دریچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

 

شاه سابق (محمد ظاهر)

و

سردار عبدالولی*

در خاطرات محرمانه ی اسدلله علم

نوشتهء نصــــــیر مهرین

هامبورگ ـ جرمنی

 یادداشت نویسنده:

نوشته یی را که در پایان می خوانید، در دهه (90 نود) نوشته شده است.

باآنکه منابع و معلومات بیشتری روی موضوع آن در اختیارم قرار گرفته است،

اما این نوشته را در همان صورت پیشین برای «کابل ناتهـ» عزیز ارسال داشتم.

یادداشت های پسین در نوشتهء «کودتا ها در افغانستان معاصر»

میآید.

مهــــرین

 

 

امیر اسدالله علم از دوستان قدیمی و وفاردار به محمد رضا شاه که مدتی سِمت نخست وزیری را به عهده داشت از سال (1345 الی 1356) وزیر دربارشد. تماس های شخصی و رسمی او با شاه و زمینه های صحبت در حل مسایل ملی و بین ا لمللی، او را در مقام فرد دارندهً اسرار بسیاری از شاه معرفی میکند. نمونه ی از اطلاعات او که بصورت خاطرات نگارش یافته، با ترجمه بزبان انگلیسی چند سال پیش انتشار یافته است.

در متن فارسی که از متن انگلیسی ترجمه شده است، تذکار رفته است که متن انگلیسی دارای (5000) صفحه بود ولی در ترجمه صورت فشرده را بخود گرفته و قسمت هایی از طرف ویراشگران حذف گردیده است.

در متن فارسی ترجمه شده که حدود کمتر از (1000) صفحه را احتوا کرده و در دوجلد انتشار یافته است، مواردی چند صحبت های علم با شاه معدوم در حول جریانات افغانستان بعد از کودتای محمد داوود خان جلب نظر میکند. با توجه به اینکه متن ترجمه شده فارسی  در اختیار است و حذف موارد چند شامل قسمت های مورد نظر (عنوان بالایی) نیز تواند بود، از همان حدود موجود و قابل دسترس در نگارش مطلب کنونی بهره گرفیتم.

همین موارد مکث روی جریانات افغانستان که در خاطرات امیراسدالله علم بازتاب یافته است، به گوشه های از تاریخ روشنی می اندازد. بویژه مدارک مهم دیگری که معرف نظریات آنوقت سران ایران در قبال کودتای (26سرطان) باشد، صورت انتشار را بخود ندیده است و نیاز اطلاع یابی آن به قوت خود باقیست، خاطرات علم در مورد جریانات افغانستان باتمام کمی و مختصر بودن اهمیت زیادی می یابد، هر چند ممکن است پاره یی از جملات او اهانت آمیز تلقی گردد.

وزیر دربار شاه، در خلال خاطرات سال (1973 عیسوی 1352شمسی) خاطره ای را بنام یک روز سیاه یاد نموده و کودتای داوود خان را با نگرانی از سرنوشت جنرال عبدالولی خان داماد و پسر کاکای شاه مخلوع قید کرده است.

علم چنین نگاشته است:

"سه شنبه، 26تیر

شرفیابی، یک روز سیاه: در افغانستان کودتا شده است. سردار داوود خان نخست وزیر اسبق، عموزاده پادشاه و شوهر خواهر وی، توطئه ای را علیه برادر همسرش رهبری کرده است. در چه دنیای کثیفی زنده گی می کنیم. ظاهرأ این شورش تا حالا به قید عبدالولی خان، داماد پادشاه و فرماندهء پادگان کابل تمام شده که از دوستان خوب من بود.

این خبر ضربه سنگینی برای شاه بود، بخصوص که داوود، با اینکه خودش از ملاکان متمول است، آشکارا طرفدار روسیه است... (علامیه اختصاریه در متن ترجمه شده فارسی است) او نخست وزیر و حاکم مطلق العنان افغانستان در پانزده سال گذشته بوده و با وجود این ادعا میکند که این کودتا برای اعطای آزادی به مردم است... اگر بخاطر موقعیت ارتش افغانستان نبود، می توانستیم قضایا را زیر سبیلی در کنیم اما کلیه افسران ارتش در روسیه شوروی آموزش دیده اند و بدون شک با شستشوی مغزی مارکسیست شده اند ـ البته این امر با توجه به فقر مادی و عقب ماندگی افغانستان چندان جای تعجبی هم ندارد. طولی نخواهد کشید که خود داوود هم قربانی کودتای نظامی خواهد شد، و ما با وضعتی مواجه میشویم که کمتر از وضعی که در عراق با آن روبرو هستیم، فاجعه آمیز نخواهد بود.

درین ضمن داوود در افغانستان رژیم جمهوری برقرار کرده است. من به عرض شاه رسانیدم که اگر پادشاه مخلوع که اینک در ایتالیا است، ابتکار عمل را بدست میگرفت و به غرب افغانستان عزیمت میکرد، ما در وضعی قرار میگرفیتم که می توانستیم هرگونه کمک مورد نیاز را به او دهیم. اگر فقط او میتواند قبایل را پشت سر خود داشته باشد. ما میتوانیم تا داوود را بدون نیاز به اعزام حتی یک واحد نظامی سرنگون کنیم. شاه پاسخ داد، متاسفانه پادشاه جریزهً چنین کارهایی را ندارد. ما باید فقط باید حوصله کنیم و بیبیم چه پیش می آید." به عقیده من ممکن است چنین حوصله ای به مرگ ما تمام بشود."[1]

 

آنچه از خلال خاطره بالایی علم استنباط می گردد، حاکی از آن است که شاه ایران و درباریان از آن کودتا (26سرطان) تکان خورده بودند. از عواقب سیر جریانات افغانستان بزیان ایران و به نفع روسها نگران شده و در زمینه تشبثات و اقداماتی غرض سرنگونی داوود خان اطمینانی از ناحیه پادشاه نداشته اند و در نتیجه حالت انتظار را که از طرف شاه ایران تذکر رفته  در پیش گرفته اند. حالت ترصد و انتظار در دربار ایران تا وقتی که مناسبات داوود با ایران از راه تمکین و رضایت مقامات ایرانی به میان آمد، ادامه یافته و همیشه با عدم اطمینان از پادشاه مخلوع، اما توجه به عبدالولی خان (سردار) ادامه داشته است.

شاه ایران به تنهایی همان یک بار اصطلاح "جریزه" (پوزه) در مورد پادشاه افغانستان بکار نبرد بلکه از "شرفیابی چهار شنبه، 27 تیر (سرطان ـ یک روز بعد از کودتا) علم نزد شاه بر می آید که پادشاه افغانستان توقع تماس عاجل مقامات ایرانی را با این گفته که "ترجیح میدهد منتظر سیر رویداد ها شود" [2] بی جواب گذاشته و کاسه امید ناچیزی را هم اگر وجود داشته، به زمین زده است. از همین رو پاسخ پادشاه، محمد ظااهر خان را، علم مزخرفات یاد کرده و باز هم از سرنوشت عبدالولی خان ابراز نگرانی میکند.

هنگام که علم از طرح ایجاد شورش در جنوب افغانستان (ص 488) و جانبداری پادشاهً افغانستان، مشروط به جلب حمایت پاکستان، انگلیس و امریکا در نزد شاه ایران سخن می راند، شاه در حالیکه نخست معتقد است پیشنهاد علم "به صلاح باشد"، اما دو روز بعد هنگام صحبت مجدد پیرامون اوضاع افغانستان و اقدامات در نظرداشته علم، می گوید:" که پادشاه (محمد ظاهر) بی رگ و بی حال است. مردک نمی تواند دست به اقدام قاطع بزند. حتی علاقه ندارد که با سفیر ما در روم صحبت کند. به رغم اینکه چند بار در برقرارکردن تماس تلاش شده است."

در ادامه تماس ابراز نظری علم به موضوعی اشاره میکند که به افواه پناه بردن پادشاه به دامن نوراحمد خان اعتمادی و بی مهری ایکه از او دیده بود صحه میگذارد. علم مینویسد:

"من اشاره کردم که پادشاه عملأ زندانی نخست وزیر اسبقش نوراحمد اعتمادی، سفیر فعلی افغانستان در ایتالیا است، که به او هم نمی شود ذره ی اعتماد کرد. در چنین شرایطی تعجبی ندارد که پادشاه از هرگونه تماسی با سفارت ما در روم احتراز مکند." ما باید از در دیگری وارد شویم. به عنوان مثال، دکتر خانلری نویسنده، شدیدأ مورد احترام پادشاه و افغانها بطور کلی است. می توانیم او را به اروپا بفرستیم تا بعنوان واسطه عمل کند. در مرحله اول می تواند فقط به پادشاه پیشنهاد کمک مالی بدهد. اما وقتی مدیون ما شد، ممکن است در مورد بازگشت به افغانستان تغییر عقیده بدهد. بخصوص اگر ما انگلیسها وامریکایی ها را مجاب کنیم که فشار بیشتری وارد بیاورند... شاه با این نقشه موافقه نکرد. [3]

اما از خلال خاطرات چند روز پیش بر می آید، که انتشار خبر کناره گیری پادشاه از سلطنت به نفع محمد داوود خان، آن امید توآم با بی اطمینانی که نزد درباریان وجود داشته، کاملأ از میان می رود. علم در صفحه 492 می نویسد که "شنبه، 3شهرپور، اولین کلمات شاه به من این که آیا از کناره گیری پادشاه افغانستان خبر داشتم: او به داوود خان سوگند وفاداری خورده و سلطنت را به نفع جمهوری جدید لغو کرده است. از قبل این خبر را داشتم و همانطور که به شاه گفتم، بیشترش تقصیر خود ماست. ما باید قبول می کردیم که پادشاه را از لحظ مالی تامین کنیم، بجای اینکه او را با یک گله وابسته گانش در اروپا بحال خودش رها سازیم... گفتگوی ما با ورود وزیر خارجه قطع شد، که گزارش داد شهزاده محمد نعیم (سردار محمد نعیم خان برادر داوود خان و نمایند خاص او) برادر داوود، مایل است به ایران سفر کند تا در باره اوضاع ایران و بلوجستان گفتگو کند. شاه گفت، "گور پدرش کرده او نمیتواند با من هم ازین ارتیست بازیها بکند که با پاکستان کرده است."...

از خلال دیدار های روزهای بعدی علم با شاه بر می آید که شاه ایران بازهم از ناحیه اتکا به محمد ظاهر شاه، امیدی نداشته، اما با اطلاع از اینکه عبدالولی خان زنده است، چشم امید به او می دوزد. پادشاه مخلوع را در حدود تعیین مقداری پول کمکی (10000دالری) به عنوان مستمری رها می کند. علم درین زمینه می نویسد: "در مورد ترتیب پرداخت مستعمری ده هزار دلاری پادشاه افغانستان از محل بودجه سری دولت صحبت کردیم. شاه اظهار داشت، "غیر از خودمان و سفیرمان در روم، هیچکس  در دولت نباید درین باره چیزی بداند." تعیین این مقدار پول مستمری برای پادشاه مخلوع بدنبال صحبت های قبلی بود که چند روز پیش از آن میان سفیر ایران در روم با محمد ظاهر به عمل آمده و از طریق سفیر به تهران گزارش یافته است. به اساس آن گزارش که در کتاب حاضر در صفحه (515) تذکارش رفته است [4]، پادشاه (محم دظاهر) به داوود نامه نوشته است، چنانچه افغانها موافقت کنند به او حقوق بپردازند، دیگر نیازی به کمک ایران نخواهد بود. و شاه (محمد رضا) دستور داده، ضمن اینکه پادشاه منتظر جواب کابل است، مبلغ 20000 دلار دیگر مؤقتأ به او پرداخت شود و ضمنأ به او اطمینان داده شود که ما کمال احتیاط را درین باره مراعات خواهیم کرد..."

 

گفیتم سردار عبدالولی خان در خاطرات علم پیرامون رویداد های افغانستان بویژه بعد از کودتای 26 سرطان (تیرماه) محل توجه بوده است. تا در صورت ایجاد شورشها در افغانستان او را به قدرت برسانند. علم در آغاز او را بعنوان فردی که از دوستان خوب اش بوده است یاد میکند. بعید به نظر نمیرسد که مقامات ایرانی از نفوذ عبدالولی خان در دربارسلطنتی و امور لشکری و کشوری اطلاع دقیق داشته و رشته های دوستی را با او به میان آورده بودند. نقش ضعیق شهزاده (وکیل سلطنت پسر بزرگ محمد ظاهر ـ احمدشاه) از یکسو و نفوذ روبه تزاید سردار عبدالولی چنین دوستی های دپلوماتیک را بوجود آورده بود. مسافرت سردارعبدالولی به تهران در خلال جشن های "دوهزاروپنجصد ساله شاهنشاهی" نیز به نقش او در آینده افغانستان نزد ایرانی ها اثر میگذاشت. از همین روست که این دلسوزی نخستین علم با صحبتی که با شاه دارد، صورت جدی تری را گرفته و شاه نیز تصمیم خود را حتی با اقدامی جدی تری برای رهایی عبدالولی ابراز داشته، علم درین زمینه می نویسد:

"سه شنبه 13 شهریور

... بحث به رفتار پادشاه افغانستان کشانیده شد. و شاه تکرار کرد که مردک به هیچ درد ما نمی خورد. بعد از مدتی به فکر فرو رفت، افزود، "ببینید می توانید ترتیب فرار عبدالولی خان از کابل بدهید" پاسخ دادم که جواب را بررسی می کنیم، اما با توجه به اینکه او تقریبأ دیوار به دیوار اقامتگاه داوود زندانی است، نمی شود او را مثل موسولینی از نوک کوهی دور افتاده فرار داد. با وجود این، اگر نتوانستیم خطر فرستان یک گروه نجات را قبول کنیم، شاید ممکن باشد به زندانیانش رشوه داد. [5]

 

از تدارکات احتمالی فرار عبدالولی ودادن رشوه در خاطرات علم خبری نیست. اما از ضبط خاطره دیگری برمی آید که علم از شاه ایران خواهش کرده است تا هنگام مسافرت داوود خان به تهران موضوع رهایی عبدالولی خان را در جریان بگذارد. علم نگاشته است:

"چهار شنبه، 10 اردیبهشت، قرار بود داوود خان پس از بازگشت به کابل بطور خصوصی با شاه نهار بخورد. یادداشتی برای یادآوری شاه فرستادم که به داوود فشار بیآورد عبدالولی خان را آزاد سازد. حالا که داریم که این قدر کمک می کنیم، این حداقل چیزی است که باید در عوض انتظار داشته باشیم....

 

این کمکی که علم یاد میکند، در واقع همان وعده های است که شاه ایران برای افغانستان داده بود، و پیش شرط های آن به چرخش داوود در عرصه مناسبات با شوروی و گروهای وابسته به آن ("چپ ها") ـ (خلق وپرچم) بایست تحقق می یافت، بهبودی مناسبات با پاکستان و نگرانی ها که ایران از ناجیه جدی گرفتن افغانها روی مسآله پشتونها  و بلوچ ها داخل مزر پاکستان داشتند و شاید وعده های دیگری که انتشار نیافته است زمینه های تائید داوود و چشم پوشی از عبدالولی خان و شاه را در چشم انداز سیاست ایران در امور افغانستان قرار داد در تایید کمکهای در نظر داشته ایران به افغانستان شادروان میر محمد صدیق فرهنگ می نویسد:

"... روابط با ایران روبگرمی و نزدیکی می رفت. در ماه اپریل 1975 محمد داوود به تهران مسافرت نموده و با شاه ایران محمد رضا شاه مذاکره کرد. تفصیل گفتگو های شان در دست نیست. اما از نتایج آن معلوم می شود که بنای آن هم بر تفاهم و گره جوشی بوده است زیرا در پایان مذاکرات دولت ایران یک اعتبار هنگفت را بالغ بر دوملیارد دالر که در تاریخ مناسبات مالی کشورهای جهان سوم نظیر نداشت به افغانستان وعده داد. یک ملیارد و هفتصد ملیون دالر به غرض اعار خط آهن از سرحد ایران به هرات و قندهار و با امتداد یک شاخهء سرحد پاکستان و شاخه دیگر به کابل و سه صد ملیون دالر برای سایر پروژه ها. معلوم نیست آیا ایران می توانست در واقع چنین وجه هنگفتی را در اختیار افغانستان قرار دهد ویا اعمار خط آهن بطول بیش از هزار کیلومتر بدون امداد مالی تخنیکی کشور های بزرگ صنعتی در عمل امکان داشت یا نه. اما اعلان این موافقه واضح ساخت که حکومت افغانستان به سیاست تولید رقابت درین کشور های خارجی بغرض به دست آوردن کمک های اقتصادی دوام میداد... .[6]

 

علم در جای دیگری از سلطان محمود غازی، سفیر رژیم جمهوری داوود در تهران یاد مینماید که بخاطر نقشی که در تهیه نامه محمد ظاهر خان به رژیم جمهوری داشته و از بسا جهات دیگر جالب میباشد:

"سه شنبه 13 آذر

.... ملاقاتی با سفیر جدید افغانستان، که فارغ التحصیل هارواد و کلمبیا ست و علاوه بر فرانسه و انگلیسی، فارسی با لهجهء شیرینی حرف می زند، داشتم. آدم خوش صحبتی است و خیلی تشویق لازم نداشت که رویداد های اخیر کشور را به وسط بکشد. او ادعا می کند که به پادشاه سابق پول پرداخت کرده است ـ که این موضوع بوسیله گزارشهای سفیرما در روم که پادشاه به او اذعان کرده بود، مشکل شهریهء کوچکترین فرزندش را حل کرده است، تائید می شود. سفیر افغانستان آنگاه در ادامهء صحبتش گفت که چطور پادشاه را با ریشخند به کنارگیری و اعلام وفاداری به جمهوری جدید کرده است... شکایت کرد که افسران جوانتر افغانی جاهل و از همه جا بی خبر هستند. و همین طور هم نظر مساعدی نسبت به عبدالولی خان نداشت.

ظاهرأ وقتی عبدالولی خان تابستان گذشته در لندن بود، تلگرافی که او را از کودتای قریب الوقوع آگاه میکرد، نا دیده گرفته بود، حتی بعد از دستگیریش معلوم شد که فهرست کامل توطئه چینان را در کشوی میزش نگهداشته است. اما حالش را نداشته که دراین باره اقدامی بکند.... من به سهم خودم به سفیر گفتم که شاه چقدر مایل به حمایت از داوود است، اگر داوود سرنگون شود سرتاسر افغانستان غرق در هرج ومرج می شود. پرسیدم ارتش تا چه حد تحت کنترول است، اما جواب صریحی دریافت نکردم. ظاهرأ سفیر فکر میکند من شیفتهء داوود شده ام. چون با رضایت تمام از خود مرا ترک کرد...

 و روز بعد شرفیابی علم بحضور شاه اش، در شرفیابی چهارشنبه 14 آذر شاه مطلبی را برای علم گفته است که با گفته های عبدالولی در سالهای بعدی سازگاری دارد.

شاه به علم گفته بود که "عبدالولی خان به دستور مستقیم پادشاه هیچگونه اقدامی علیه توطئه (کودتای 26سرطان) نکرده است."

وآنچه سردار عبدالولی سالها بعد در پاسخ پرسش محترم محمد نذیر کبیرسراج گفته است این جانب اطلاعاتی دستگاه شاه ایران را تایید می کند.

آقای سراج می نویسند که در سال 1989 که به المان و در نزدیکی شهر فرانکفورت در دهکده بنام دیدزین بخ «Dietzenbach» به حال غربت و دور از وطن زنده گی می کردم، دو مرتبه جنرال عبدالولی به دیدنم آمد... از عبدالولی پرسیده اند: "شما که اطلاعات و قدرت در هردو دستان بود، چطور جلوی کودتای داوود خان را گرفته نتوانستید؟

جنرال عبدالولی که غرورش با اظهارات من جریه دار شده بود، نتوانست تا چیزی نگوید، دریچهء قلبش را گشوده بیان داشت: بلی! من از تحرکات داوود خان اطلاع داشتم و برای بدست آوردن اطلاعات موثق سه نفر از صاحبمنصبان جوان را وظیفه داده بودم تا در حلقه همکاران داوود خان داخل شده و به من از جریانات خبر بدهند. ازین سه نفر صاحبمنصب دو نفرش زنده است که نمیخواهم نام ببرم، نفر سوم که تورن جانداد خان، قوماندان گارد داوود خان بود از طرف رژیم کمونیستی کشته شده است. هر سه نفر صاحب منصب مذکور تازه ترین خبرها را با نوارهای گفت و شنود های جلسات داوودخان بمن آورده اند. من نوار های ضبط شده را به اعلیحضرت شنوانده و به عرض رساندم تا به من اجازه دهند که همه این تحریکات را در ظرف یک شب از بین برده و داوود خان را شخصأ به منزلش رفته و توقیف نمایم. اعلیحضرت گمان میکردند که نظر به نفرت و انزجاری که من از داوود خان دارم در صدد انتقام گیری از او می باشم، ازین رو به من چین دستور دادند: «نی، آغه لاله به هیچ تشبثی دست نخواهند زد، غرضدار او نباشید.». این جریانات را تکرار شد و نتیجه بازهم همان بود که گفتم.[7]

***

خواننده ای که مشتاق دریافت اطلاعات پشت پرده و انتشار نیافته است، با مرور کتاب خاطرات امیراسدالله علم، نه تنها چیزی در ستش قرار نمی گیرد، بلکه تصور این نیاز در مورد مقطعی از جریانات افغانستان روبه فزونی می گذارد تا باردگر بپرسد که پادشاه سابق محمد ظاهر و جنرال عبدالولی چــــرا سخن نمی گویند و راز های پنهانی را همچنان در قفس سینه نگهداشته اند؟؟؟

پایان

رویکرد ها:

* ـ عبدالولی که در بین افغانها بنام سردار عبدالولی ویا جنرال عبدالولی شهرت دارد، داماد شاه سابق (شوهر دختر) و پسرکاکای وی است. با عروج عبدالولی در نردبان قدرت در افغانستان، میانه شاه با داوود خان برعلاوه سایر عوامل برهم خورد. روابطه داوود خان و عبدلولی باهم بسیار تیره و به اصطلاح همدیگر را بسیار بد می دیدند.

[1] ـ خاطرات امیر اسدالله علم، ص ص 480-482

[2] ـ خاطرات، ص 490

[3] ـ خاطرات، ص 491

[4] ـ خاطرات، ص 515

[5] ـ خاطرات، ص 496

[6] ـ میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد دوم ص 25.

[7] ـ محمد نذیر کبیر سراج، رویداد های نیمهء اخیر سده بیست در افغانستان ص ص 67 و 68.

 

 

دروازهً کابل

سال اول                   شمارهً هشتم             جولای   2005