نصیر مهرین

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ


دریچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

در حاشیهء „بازگشت از شوروی“

 

دوستانیکه میل دارند که قسمت اول این بررسی را مطالعه کنند،اینجا را کلیک بفرمایند [قسمت اول]

 

قسمت دوم

 

«آنچه امروز به درد ما میخورد، آثاری است که همه مردم قادر به فهم آن باشد و خیلی هم زود بتوانند معنایش را درک کنند.» (یعنی هنر عامیانه باشد) وی ادامه میدهد که « به این مسأله توجه کنید که هنرمند در مملکت ما قبل ازفرمالیستی، تلقی خواهد شد... هنر امروز ما باید عوامانه باشد، وگرنه چه بهتر که نباشد.»

ژید در جوابش گفته است: «شما همه هنرمندان خودتان را مجبور میکنید که همرنگ جماعت باشند و بهترین آنها را که حاضر نمی شوند، هنر خود را پست و عوامانه کنند، و یا آنرا به طاعت وا دارند، شما اینگونه هنرمندان خود را مجبور به سکوت میکنید. و به این طریق فرهنگی که شما ادعای خدمتگذاری آن ار دارید، مدعی دفاع از آن و مشهور ساختن آن هستید، شما را لعن خواهد کرد.» (11)

طرف صحبت او در سالونی که نشسته بوده اند، با صدای بلندتر و هرلحظه بیشتر از پیش داد میزد و مثل اینکه درسی را از حفظ میخوانده اعتراض کنان ژید را مهتم به استدلال بورژوا منشانه میکند. ژید دیگر به او جوابی نگفته بلکه ترکش کرده است.

میتوان ژید را دریافت که با آن پاسخ خاموشانه و همراه با خلوتی که دست داده چه تعجب ها و تغییراتی در برداشت های او در آن لحظه پدید شده است. اما هنوز ژید از مشغولیت ذهنی با آن نظریات تحجر آمیز و پر مخاطرهً "ایکس" رهایی نیافته که "ایکس" به دنبال ژید به اتاق وی مییاید و برخلاف دقایق پیشتر با صدای آهسته چنین میگویند: «آخ مرده شور! من خوب میدانم ... ولی آنجا که بودیم به حرفهای ما گوش میدادند و ... آخر نمایشگاه نقاشی من هم بزودی باید افتتاح بشود.» (12)

پس ژید حق داشته است که بگوید: غمی ناشناخته دلم را می فشرد و مرا درین تردید نهاده بود که در بازگشت به پاریس چه باید بگویم؟

وقتی ژید بر علاوه پی بردن به عواقب سیاسی که مبتنی بوده است بر به بند کشیدن هنر، به نقش سازمانهای جاسوسی متوجه می شود و آن دورویی را می بیند که یک آدم دانش آموخته به گونهً توجیه ای اتخاذ کرده و وانمود میکند که از روی ناگزیری برای ادامه زنده گی و بهره گیری از امکانات حزبی و دولتی مجبور به آن است، میداند که عواقب وخیمی همواره دارد.

آن دورویی که ژید دیده بود و شکل یافتن انزجار دهنده شخصیت چند گانه یی را که ناظرش بود، در واقع همواره با نظام های دیکتاتوری و استبدادی و طبع شخصیت های فرهنگی سازگاری یافته است، تاریخ بسیار دیده است. شاعران و نویسنده گان و هنرمندانی بوده و هستند که به منظور دریافت زمینه بهره گیری از امکانات دولتی، کارشان به ابرازچیزی کشیده است که در دل با آن موافق نبوده اند. آنها دو رویی را برگزیده؛ تملق و چاپلوسی و پشت سرگویی و غیبت و برشمردن معایب دولتی را در حلقه های خودی شاید هم در مواردی با درد جانکاه پیش گرفته اند. و شاید شریفترین آنها با رنجهای بیشماری دست و پنجه نرم کنند و راه گریز را حتی تا سرحد خود کشی و خود سانسوری مطلق آنچه باور داشته اند پیشه کرده و قفل بردهان ویا بر دست نهاده اند. اگر از ضعف های شخصیتی دارنده گان چنان گرایشات و تمایلات صرفنظر شود و ریشه ها شناخته شوند گفتنی است که بیش از همه این نظام آزادی کش و دشمن تفکر و آزادی اندیشه است که از انسانهای اندیشمند هویت شان را میگیرد و از آنها شخصیت های بار می اورد قابل سرزنش و در بسا موارد با توجه به توانمندی ها و استعداد های شان، ترحمی نیز سززنش را همراهی میکند.

دورویی فرهنگی و سیاسی، با تفاوت های زیان دو دل در عرصه یاد شده تمام نمی شود. خروشف ها و گورباچف ها را نیز حتا در بالاترین مقامات میرساند تا با رسیدن در بالاترین مقام دولتی مکنونات خویش را پیاده کنند. وقتی نهاد حاکم انسانها را وادر کند که همه یکسان بیندیشند و ایجاد شباهت های اجباری در دستور کار باشد، دست ها همواره باید برای تایید عقیده حاکم بلند باشد، و به گفته ژید «در مورد همه چیز باید یک عقیده داشت، هر بار با یک روس سر صحبت را باز کنید درست مثل اینست که دارید با هما شان حرف می زنید.» (13)

 

و در چنان نظامی آن هنرمند مظلوم و محصور در حصار اجبار با دو رویی قصد بهره گیری از امکانات حزبی و دولتی می کند تا برای نمایش آثارش زمینه یی بیابد. معلوم است که گرداننده گان چنان نظامی، چه فهم و درکی از هنر و هنرمند دارند.  نمونه یی را که ژید آورده است، نماد هزاران دیگر از نظام های مشابه است. آدم فهمیده و در گوشه دیگری، با آهسته گی و ترس و لرز برای ژید چیز دیگری میگوید و از جاسوس ها خبر میدهد، ذهن ژید را به نقش نهاد های جاسوسی متوجه میسازد و از آن روست که ژید می نویسد: «یک وسیله عالی دیگر برای پیشرفت، جاسوسی است. این عمل میانه آدم را با پلیس گرم میکند. و او را مورد حمایت آن دستگاه قرار میدهد. در عوض باید بدستگاه پلیس خدمت کرد. و یک بار که کسی به چنین اقدامی شروع کرد، دیگر شرافت و دوستی نمیتواند برایش معنای داشته باشد. به هر صورت باید با پلیس راه آمد، بقیه کار بسیار ساده است. زیرا جاسوس همیشه در امان است...» (14)

واقعیت های انتشار یافته بیشمار نیز نشان داده اند که در آنجا و همه جوامعی که تفتیش عقاید ناشی از تحمیل یک عقیده وجود دارد، توسل به نهاد های جاسوسی برای کشف مخالفین و سرکوب آنها؛ برخی از هنرمندان و فرهنگیان را در خود فرو برده، خود را، محافظه کار و یا خود فروش و در معرض استفاده بدترین شیوه های پیشبرد امور زنده گی برای دسترسی و بهره مندی از امکانات مادی و یا مقام دولتی بار آورده است.

***

اندره ژید با گذاشتن انگشت بر کجروی ها و ناهنجاری ها که با ابراز تأسف و غمخواری صمیمانه همراه بود، هنگام اتخاذ تصمیم برای انتشار برداشتهایش، از بروز احتمال غافل نبوده است: نخست، بهره گیری های سوء مخالفین شوروی از انتقاد های او و دیگری، ایجاد واکنش های دشمنانه از طرف کسانی که تبلیغات رسمی شوروی را در فرانسه، چشم و گوش بسته پذیرفته بودند. در مورد پیش بینی نخست نوشت: «بگذار مخالفین شوروی ازین نوشته سوء استفاده کنند من که ازین کاز نمیتوانم جلو بگیرم. تازه اگر میتوانستم، هرگز نمی خواستم. ولی اینکه نشسته باشم و از دریچه سیاسی معینی ویا غرض خاصی چنین مطلب را نوشته باشم، هرگز! این کاریست که دیگران در مطبوعات دست راستی میکنند. من از ابتدای آشنایی با رفقای کمونیست خودم، این مطلب را خاطر نشان کردم که هرگز، آدم از نفس افتاده، آرامش طلب نخواهم شد که محتاج به استراحت است. و در پی درد سر نمیگردد.» (15)

و همانگونه که وی پیش بین بود، نامه های اهانت آمیز وحاکی از برافروخته گی علیه او انتشار یافت. حتا نویسنده برجسته یی مانند رومن رولان* او را بخاطر انشار انتقادهایش ناسزا گفته است. اما ژید با جسارتی که در نویسنده گان حقیقت جوی سراغ توان کرد، با ارجگذاری به نیازهای انسانیت و فرهنگ بشری، حملاتی را که به شخصیت او بکار بردند، بی اهمیت تلقی کرد. با آگاهی از هان عواقب سرزنش های برافروخته شده گان که ناتوان از بحث منطقی بودند، نوشت: «در نظر من چه بسا مسایلی هستند، که بسیار از شخص خودم اهمیت بیشتری دارند. مسایلی که حتی از اتحاد جماهیر شوروی نیز اهمیت بیشتری دارد و آن انسانیت و فرهنگ بشری است.» (16)

ولی همین مهماننوازی عجیب و همین توجهاتی که نسبت بمن میشد، مرا دایمأ بیاد برتری ها و اختلاف سطح ها می انداخت که درر شوروی است. در جایی که من انتظار داشتم هیچ عدم تساوی نبینم.... ما مهمان "اتحادیه نویسنده گان اتحاد شوروی" بودیم که حسابی پولدار است. من وقتی به مخارجی که این اتحادیه برای پذیرایی از ما میکرد می اندیشم، تردی میکردم که حتا تمام حقوق نویسنده گی آثار خودم نیز ـ که به آن اتحادیه واگذار کرده بودم، بتواند کفاف این مخارج گزاف را بدهد... مسلمآ آنها ازین گذشت های سخاوتمندانه که میکردند، میخواستند نتیجه دیگری را پیش خرید کنند. و فکر میکنم قسمتی از تأسف آمیخته به کینه یی که پراودا در باره من ابراز داشت از همین جا انگیخته شده باشد؛ ازینجا که من زیاد "قابل خرید" نبودم.» (18)

***

به اندره ژید هرچه بهتان بستند و هر ناسزایی که علیه او منتشر کردند، هر قدر کوشیدند تا محتوی واقعی اعتراض های او را بربنیاد های کژینه تهی کنند. اما نگرش دقیق و انگشت گذاری های او بر کجروی ها و برعلاوه مصمم بودن او برای دفاع از حقانیت برداشت هایش، چنان محکم بود سرتسلیم به آن ناگواری های ایجاد کرده مخالفین فرو نبرد.

گذشت چند دهه از عمر گفته ها و پیشبینی های ژید را واقعیت های بیشمار دیگر صحه گذاشت. و سرانجام از دل خود جامعه شوروی فریاد های اعتراض و افشأ دروغ و ریا طنین افگند. اگر از شاعران و نویسنده گان و هنرمندان و افراد سیاسی که اعتراض و انتقادی داشتند ویا حتا با مواجه به سوء ظنی عاقبت غم انگیزی را در آغازین فصلهای پروستروئیکای گورباچف نشان داد که در سینه های مردم آنجا چه اندازه گفتنی های مخالفت آمیز با دولتیان و چه حدودی دگر اندیشی با نظام حاکم و لزوم دیدهای انحصاری آن تراکم کرده بود. اگر از بحث های که در زمینه های اقتصادی و سیاسی جوانب نظام حاکم وجود داشته است درینجا بگذریم، اعتراض ژید برسیاست فرهنگی آن دروان، با گذشت چند دهه حقانیت خویش را به اثبات رسانیده است.

گورباچف که با انگیزه های شناخته شده، با توهم در پی نجات نظامی سقوط کرده و در نزدیکی پرتگاه انفجار افتاد به ثمر بنشاند؛ اما پدید آیی پاره یی از آزادی ها و روزنه های کوچک نشاندهنده آن شد که پروسترتیکی فرهنگی؛ فرهنگیان، نقاشان و هنرمندان را چنان با تحریک و گزیدن راه جدا از سیاست رسمی ـ دولتی وارد صحنه میسازد که مبتکر اصلاحات نمیتوانست مانع حرکت شان گردد.

براساس تحقیقات و پژوهشهای نهاد های مطلع و صاحبنظر در فرانسه اشکار گردید که «در زمینه هنز زیبا، هفدهمین نمایشگاه نقاشان جوان، در نوامبر 1986 عیسوی در تالار نمایشگاه کوزنتسکی موست مسکو، به عنوان مرحله قاطعی در برسمیت شناختن عملی کثرت گرایی واقعی هنری تظاهر میکند... نمایشگاه موزه پوشکین (سپتامبر 1987) برای مقامات دولتی فرصتی بود تا آثار (شاکال) را که مدتها طرد شده بود، دوباره از آن خود شمارند... در زمینه سیمنایی، سه فلم با تفاوت بسیار با یکدیگر حادثه آفرین بوده اند... در دسامبر 1986 پشیمانی اثرت، آبولازه (که امروز شهرت جهانی دارد)... در ماه فوریه 1987 آیا جوان بودن آسان است؟ فیلمی مستند، اثر سینماگر جوان ال لتونی، ای. پودنیکس آشفته حالی طبقه جوان در زمینه ادبی نیز سالهای 1986-1987 زمان پشیمانی بوده اند.

د. لیخاچف در پیام خود به شرکت کننده گان در مجمع عمومی اتحادیه نویسنده گان در ماه می 1987عیسوی، مینویسد: « اکنون در ادبیات از هر چیزی مهمتر پشیمانی است.»(20)

اندره ژید، پیش از چندین دهه، بروز این رویداد ها را میدانست. او با آن شم یک نویسنده آزاد متوجه اثرات زیانبار و پرمخاطره جمود و استبداد فرهنگی بود. جمودی که دامنه آن مشتریان مطیع و عقده گیر های وارد کننده و پذیرنده گان چشم بسته را در سراسر کشور های جهان به اطاعت واداشت.

هنگام مکث به بازشدن یخها در دوران گورباچف این مطلب نباید فراموش گردد که تفاوت ماهوی میان آرزو ها و اعتراض های مخالفت آمیز سرکوب شده گان که در گذشته ها وجود داشت با گفتنی های تراکم کرده دوران گورباچف وجود دارد. بسیاری از آرزوهای محتمل در گفتنی های پیشین جذابیت های انسان گرایی و خدمت به زحمتکشان را با نشاندادن کجروی ها و نارسایی ها و ناهنجاری ها داشت، در حالی که در دوران گورباچف، نام بدی های که به داد خواهی مردم ی تحمیل شد، در آن دیکتاتوری نفی دیگران نهفته بود. به سوی سرمه آزموده شده جهان غرب کشش دارند. درست است که در دوره گورباچف ذوق بازیافتهء خواندن احیا گردید، اما این تمایل حامل کوشش هایست در راستای فرو بردن سر تعظیم به نظامی که در غرب بشریت اندیشمند با نگرانی شاهد غلبه جوانب ویرانگر آنند.کجروی های جبران ناپذیر و از جمله نهادن زنجیر بر دستهای نویسنده گان و آویختن شمشیر تهدید بالای سر اهل تفکر و اندیشه، شاعران و نویسنده گان و هنرمندان در شوروی و مشاهده آزادی های بی آزار برای قدرتمندان در غرب، وقتی پای مقایسه را برای نسل کنونی شوروی با تمام سرخورده گی هایشان در میان میاورد، گویی توجیه یی عاطفه برانگیز میشود. اما اگر فریاد های اندره ژید ها و صدهای دیگر که امید های پس از تبارز تحول، به شوروی بدانسوی بسته بودند، و مضار پر مخاطره نظام غربی را با تأثر و اندوه به نقد می کشند، در نظر آید و اگر به این طنین رسای فرانتس قانون گوش داده شود، که چندین دهه پیشتر راه دیگر ازین دو نمونه را گوشزد کرد:

«... بهتر آنست که از هم اکنون ساحل دیگر بجوییم. دیواره شب سیاه و دیرپایی را که در آن غرقه ایم بشگافیم و بیرون رویم، باید روز تازه یی که سریر می آورد ما استوار و نستوه آگاه و اندیشمند، مصم و گستاخ بازیابد.

مقام و موقع انسانی و طرح های انسانی و همکاری میان افراد انسانی در زمینه تلاشهای که بر جامعیت انسان می افزایند، مسایل تازه یی هستند که نو آوری های واقعی را طلب می کنند.

تصمیم بگیریم از اروپا تقلید نکینم. گامهایمان را در راهی بنهیم و مغز هایمان را در جهت تازه بکار اندازیم. بکوشیم آن انسان جامع را که اروپا از ساختنش ناتوان ماند، ما بسازیم.

دو قرنی است که مستعمره سابق اروپا در کله خود فرو کرده است که باید از اروپا پیش بزند. درین کار چنان کامیاب شده که امروز امریکا غولی گشته است، اما غولی که در او نقض های اخلاقی و بیماری ها و نامردمی های اروپا ابعادی وحشتناک یافته اند.

رفقا! آیا کاری جز بنای یک اروپای سوم نداریم؟... بنابرین رفقا، خود را خراجگذار اروپا نکنیم و با ساختن دولتها و نهادها و جامعه هایی که با الهام از اروپا و به شکل اروپا به اروپا باج ندهیم.» (21) 

 فرجامین قسمت این بررسی را در شماره آینده مطالعه فرمایید. [قسمت سوم]

 

دروازهً کابل

 

سال اول                   شماره چهارم            نیمهً اول ماه ثور               نیمهً اول     ماه می        2005