همدلان کابل ناتهـ


دریچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

«عقل شرعی»

 نوشتهء میر حسین مهدوی

 

 

اسلام، تاکید فراوانی بر پذیرش عاقلانه دین نموده و اعلام می دارد که محور بایدها و نبایدش بر عقل استوار است. عقل را در عرض پیامبر ظاهری اش، رسول باطنی معرفی می کند. وقتی که با این آمیزه های دینی مواجه می شویم به ناگاه تصور می کنیم که محور دین ما بر خردباوری استوار گردیده است اما واقعیت های تاریخی روایت گر چیز دیگری است.

فلسفه به عنوان علمی که عقل محور است تا سده های درازی اجازه ورود در حوزه علوم اسلامی را نداشت  و کلام شکل و شباهتی به علوم عقلی پیدا نکرد. در توجیه نامهربانی به فلسفه و نقلی شدن کلام شاید بتوان سیاست حکومت های منتسب به اسلام و شرایط فرهنگی را به عنوان یکی از دلایل مهم قلمداد کرد. اما این مسئله نمی تواند توجیه گر دوگانگی برخورد دین با عقل باشد. در حوزه گفتار، اسلام عقل را رسول باطنی می داند و در حوزه عمل محکوم و مطرود است.

به راستی چرا چنین تضادی به وجود آمده است. قبل از همه- واز زاویه ی دیگر- باید گفت که اصولا مذهبی کردن ومذهبی پنداشتن یکی از رشته های علوم کار عبثی است. به عنوان مثال چگونه فلسفه هم می تواند اسلامی باشد و هم فلسفه باشد. در چنین رویکردی ما ناگزیر به قربانی کردن یکی در پای آرمانهای دیگری خواهیم شد. فلسفه اسلامی، اصولا  پدیده خودتراشیده ای است که هر چیزی ممکن است باشد جز یکی از رشته های عقل محور علوم انسانی.

فلسفه اسلامی اما از نظر محتوا، محاکات افلاطونی است و چون ازروح علمی خود فاصله گرفته، تاثیرات فراوانی از اوضاع سیاسی – اجتماعی پذیرفته است. فلسفه اسلامی با عدول از ذات خود – عقل محوری – به کلام نزدیک تر شده و غالبا توجیه گر گرایشات ایدئولوژیک نظام های حاکمه بوده است. اما دردناکتراز فلسفه، سرنوشت کلام در جوامع اسلامی است. کلام علمی است که با قبول پیش فرض ها راه فلسفه را می پیماید. اما کلام اسلامی – همانند فلسفه اسلامی – نتوانسته است از چارچوب نقل خارج شده و در عرصه معقولات قدم بگذارد. آیا می توان دلیل این عدول- اسلامی شدن- را تنها دلیل و بهانه غیر علمی شدن فلسفه و کلام در جوامع اسلامی دانست یا چیزهای دیگری را هم می توان در این ماجرا دخیل دانست. عمده ترین دلیل به زعم این قلم تعریف غیرعاقلانه ای است که از عقل صورت پذیرفته است. یعنی ما عقل را به عنوان یک مرجع، خارج از مراجع دینی به رسمیت نشناخته ایم ودین هم چنین اجازه ای را به ما  نداده است.

دین زمانی که از عقل سخن می گوید مرادش عقل شرعی است، عقلی که آسمانی است اما پا در زمین دارد. به عبارتی عقلی روی زمین راه می رود اما آسمانی است و ماهیتا زمینی نیست. اگر شما با نگاه درون دینی به اسلام، عقل را مورد کنکاش قرار دهید. به این نتیجه می رسید که ما دو نوع عقل داریم. عقل مذموم و عقل ممدوح. عقل مذموم عقلی است که مبنایش بر خداشناسی و خدامحوری استوار نیست. به عبارت دیگر عقل مذموم عقلی است که جهت دار نباشد. اما عقل ممدوح عقلی است که با پیش فرض های ایدئولوژیک به توجیه نظام هستی بپردازد. با این ترتیب آیا این عقل ممدوح می تواند جوهر فلسفه باشد. بی تردید پاسخ منفی است. چنین عقلی حتی صلاحیت ورود به حوزه کلام را هم ندارد. حتی تعبیر های عقل معاش اندیش و عقل معاداندیش را هم در حوزه علوم اسلامی آمده است. چنین دسته بندیی به غیر علمی شدن و غیر عقلانی شدن رویکرد ما نسبت به عقل منجر شده است .. گاهی حتی به دسته بندیهای تبعیض آمیزی از عقل در علوم اسلامی می توان برخورد کرد. در بحارالانوار آمده است: جمال الرجال عقولهم وعقول النساء جمالهن. عقل و زیبایی که دراین حدیث امده است چگونه قابل فهم شدن است. یعنی این عقل چه عقلی است و چگونه می شود آنرا تعریف کرد و به عبارتی  نگاه عقل محور به این حدیث به چه نتیجه ای می رسد؟

مهمترین وجه افتراق اسلام و مدرنیته خردباوری است و من باور دارم که اسلام خردباوری را آنگونه که مدرنیته تعریف می کند به رسمیت نمی شناسد اسلام عقلی را معقول و مشروع می داند که حریم خود را بشناسد و به توسعه دین و باورهای دینی کمک کند. اما عقل حریم نشناس و حریم شکن مورد هجوم و حمله قرار می گیرد. چنین است که اسلام با عقل شرعی مشکلی ندارد و آنرا رسول باطنی می خواند تنها عقل غیرمشروع را وسیله ای برای دین گریزی و دین ستیزی قلمداد می کند. اما واقعا عقل شرعی چیست؟ آیا می توان عقل را به مشروع و نامشروع دسته بندی کرد؟

این دسته بندی ها با هر هدفی که باشد عقل را از مفهوم واقعی اش جدا می سازد و راه استنتاج مستند و مستدل را برای مخاطبان دین می بندد. واقعیت اینست که عقل با وحی ذاتا دو پدیده متباین اند و این تباین در عرصه عمل گرایی به تضاد می انجامد. وحی را نمی توان با عقل اندازه گرفت و تعریف کرد و عقل را هم نمی توان از منظر وحی تبیین نمود. اگر هم تبیینی صورت پذیرد عقل وحی پسند است. نه چیز دیگر. نکته اصلی در اینجاست که مقولات وحیانی خارج از سیستم مقولات عقلانی است. هر دو در سیستم های جداگانه نطفه بسته اند و ورود هر کدام به ساحه دیگری غیر طبیعی است.

عقل نمی تواند صحت و سقم آموزه های دینی را بررسی کند. مثلا عقل نمی تواند در باب معاد و صفات حضرت حق و موضوعاتی از این دست لب به سخن بگشاید. زیرا قادر به ثبوت و انکار عالمانه آنها نیست. وحی هم نمی تواند عقل را تعریف کند. دین پذیری و آموختن آموزه های دینی جز از طریق دل و با روش عاشقانه غیر ممکن است و زمانی که پای عقل به میان می آید ما ناگزیر به پذیرش اصول خشک و غیر عاشقانه یا عشق سوز آن هستیم.

شاید بتوان گفت که مدرنیته و مذهب ذاتا آشتی ناپذیرند و دلیل موجه آن خردناباوری مذهب است و خردباوری مدرنیته. خردی را که اسلام می پذیرد وآنرا رسول باطنی می خواند عقل شرعی است . عقل شرعی عقلی است که درچارچوب آموزه های دینی تعقل نماید اما چنین عقلی علی القاعده عقل علمی نیست.

 

روازهً کابل

 

سال اول                   شمارهً هفتم            جون / جولای      2005