کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ
 

 آرشیف صفحات اول
 

دريچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 نویسنده:

 

 

لیسبت ارنا پیدرسن

 

 

 

                           برگردان ملک ستیز

 

دربارهء نویسنده:

 

خانم لیسبت ارنا پیدرسن یکی از حقوقدانان فعال امور بین المللیست. وی سالهای متمادی به عنوان متخصص حقوق وامور بین المللی در کشور های مختلف جهان به تحقیق پرداخته و در مؤسسات جهانی نیز کارکردهای مهمی داشته است. پس از سقوط طالبان خانم پیدرسن و من مأموریت گرفتیم تا وضعیت حقوق بشر در دوران رژیم پس از طالبان را شناسایی نموده  و گزارشی از آن  تهیه نماییم که سه سفر مشترک به کابل،  مزارشریف شامل این برنامه هاگردیدند. " ازکابل تا مزار"  برگه یی از این خاطره ها بود، که درمجلهء وزین " آسمایی" و نشریه سنگینء" فردا" به دست نشر رفت.

درین اواخر خانم لیسبت دیدگاه هایش را در بارهء افغانستان در مقاله یی ارایه داشته است که به نظرم بسیار دلچسپ و امیدبخش رسید وتصمیم به برگردانی آن گرفتم تا دینی کوچکی بر محبتهای بیکران این دوست عزیزم را نسبت به میهنم ادا کرده باشم.

 

ملک ستیز

 

نیمهء دیگر کجاست؟

 

برای اولین بار در جولای سال 2002 ، دوونیم سال قبل از امروز، ازافغانستان بازدید  نمودم و خوشبختانه دوبار دیگر نیز دیدار ازین سرزمین زیبا نصیبم شد، که مصادف بود با نوامبر 2002 و اگست 2003.

 

با این نوشته نمی خواهم ادعای شناخت لازم، با ژرفای زیاد، از این سرزمین بزرگ که از شرق تا غرب و از شمال  تاجنوب آن مملو از شگفتی است، نمایم.  ولی آنچه را می خواهم بگویم دیدگاههای من هستند، که در زمستان و تابستان کابل و مسیر راه کابل – مزارشریف، که با موتر تیز رفتار عبورش کردیم، خلاصه می شوند و خاطره یی به من گذاشتند و درس بزرگی برایم آموختند.

 

اگر از چند مأموریت علمی و تحقیقی دنمارکیها به افغانستان، که در طول سالیان متواتر به انجام رسیده اند، بگذریم؛ روابط میان دوکشور سرد و خموش بوده است. فقط معدود مؤسسات غیر دولتی دنمارکی به فعالیتهایی درین کشور پرداخته اند و دیدگاه مردم دنمارک در مورد افغانستان با جنگهای دامنه دار و بی رحمانه، تعصب گرایی و دهشت افگنی و تجرید و تحریم خلاصه می شوند؛ جایی که مردم، تحت حاکمیت فرمانروایان وحشتناک وتشنگان قدرت وظالمان و بی رحمان اداره می شوند، به جای آنکه قانون حاکمیت می داشت و احترامی به شأن انسان گذاشته می شد.

 

تحولات بزرگی به اجرأ در آمده اند. باخوشبختی فراوان من شاهد برخی ازنخستین تحولات پس از سقوط طالبان بوده ام، هرچند با تأمل و درنگ ولی سازنده و امیدبخش. این تحولات صفحهء مهمی از تأریخ افغانستان را ورق می زنند و به عقب می گذارند و فضا را برای صلح، رفتن به سوی ثبات، احترام به زندگی و انسانیت، حرمت به زنان، کودکان و سالخوردگان فراهم می سازند.

 

دیدن کابل ویران و آثار جنگهای طولانی در مسیر راه کابل - مزار شریف  برایم تکان دهنده بودند. این تنها ساختمانها، راه ها، قریه ها و شهرها نبودند که ویران به نظر می رسیدند، بدنهء انسانها، چشمها و روحهای انسان های این سر زمین نیز ویران شده بودند. کسی اثری  از جنگ را در بدن باخودش حمل می کرد، کسی روح خسته و پریشانش را، کسی خاطرات دوست داشتنی ترینهایش را، که در جنگ از دست داده بود، کسی وجدان ناراحتش را و کسی حواس پرت و پریشانش را. من درد سنگینی را در سیمای مردم می دیدم و در نگاه های شان این درد سنگین را به آسانی می خواندم. درین جمع نیمی از بدنهء اجتماع ناپدید بود، این برایم خیلی عجیب بود  واز خودم می پرسیدم :" نیمهء دیگر کجاست؟" این نیمهء دیگر زنان بودند.

 

اگر بگویم که ملاقات با زنان افغان از پردرد ترین لحظات زندگی ام بوده است، اصلاً مبالغه یی نکرده ام. من از رنجها و زجرهایی که این موجودات صمیمی و زیبا کشیده بودند، خیلی اشک ریختم. من به توانمندی زنان افغان اعتقاد واقعی حاصل کردم.  آنها گنجهای پنهانی هستند که فضای بازبرای درخشش می خواهند تا نقش سازندهء شانرا در بازسازی و نوسازی افغانستان با وقار ادا نمایند. درین راستا تغییرات مهمی در راه بودند. دختران زیادی به مکتب می رفتند، خاطرات وحشتناک جنگ به آهستگی ولی با مشقت به عقب بر می گشت و اداره و نظم نیز به خیلی آهستگی و مشقت راه می افتاد. به یاد دارم که در نخستین سفرم فقط یک خط شکنندهء انترنیت در هوتل انترکانتیننتال فعال بود. در سفر های بعدی کافه های فراوان از انترنیت، مغازه ها، سالونهای زیبایی و سینما ها را دیدم، که مملو از مشتریان بودند.

 

فکر می کنم به همان اندازه که  این کشور ویران شده به همان اندازه به کار نیاز دارد. هریک باید نقشی درین راه داشته باشد؛ مردان، زنان، حتی کودکان سهم شان را از طریق خود برای نیل به این پیروزی ادأ نمایند. تعلیم و تربیت این کودکان یگانه راهیست که می شود با آن آیندهء این کشور زیبا را اطمینان بخش تصور کرد.

 

هرچند آن همه وظایف که در برابر این ملت قرار دارد چنان است که به سادگی نمی توان بر آن تفوق یازید ولی این همه استعداد و توانمندیی را که من از نخستین سفرم  در وجود این ملت تجربه کردم نباید نادیده گرفت. آنها دوباره به آبادی خانه های ویران شدهء خود پرداخته بودند، زندگی خود را احیأ می کردند و ساحه یی برای مصروفیت می جستند. به نظر من این توانمندی و استعداد باید به راه سازنده، که مطابقت به منافع همگانی داشته باشد و ملت افغان را دوباره سازی نماید، رهبری شود. یکی ازین راه ها ایجاد فضای مساعد برای تشریک مساعی از طریق جامعهء مدنی است.

 

کودکان افغان باید شیوهء همزیستی و باهم بودن را از طرق مختلف مثلاً ورزش، بازیها و مسابقات بیاموزند. آنها باید به دید یک انسان نگریسته شوند واین وجیبه بزرگسالان است تا به کودکان شان از افغانستان قبل از جنگ قصه کنند و آنها را به فرهنگ غنی و بزرگ سرزمین زیبای شان که در اثر منازعات داخلی آسیب پذیرفت، معرفی نمایند.

 

من درسفرهایم با برخی از نویسنده ها و شعرای افغان بر خوردم. آنها نیز سهم فعالی درفرایند زندگی نو دارندوافتخارات تأریخی و پر بار ادبی شانرا احیأ می نمایند. نویسندگان افغان با براه اندازی برنامه ها ی بحث برانگیز بر نقش آزادی بیان، عقیده ووجدان می پردازند و این مضامین را به واقعیت روز مبدل می سازند، که خود خیلی امید برانگیز است.

باشگاههای ورزشی و مراکز فرهنگی جان می گیرند و نهاد های جامعهء مدنی نضج حاصل می کنند. زنان زمینه های بهتر مشارکت اجتماعی و فامیلی بدست می آورند. تعدادی از نهاد ها به عرصهء حقوق بشر پرداخته اند و مراکزی را ایجاد نموده اند. زمینه های جدیدی برای آنانی که می خواهند به شکلی از اشکال در امور سیاسی و اجتماعی مشارکت داشته باشند، مساعد گردیده اند.

 

با دسترسی به صلح و ثبات مردم افغانستان یکبار دیگر به اراده و خواست شان که نیل به مشارکت فعال سیاسیست در انتخابات سهم گرفتند که مظهر امیدواری برای آیندهء دموکراسی درین کشور است. نیرو، استعداد و توانمندی در آنجاست و من خودم با چشمهایم آنها را دیدم. این خود مرا به آیندهء افغانستان امیدوار می سازد.

 

                                                                       ***********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً هفده              نومبر  2005