فیاض بهرمان نجیمی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ

Deutsch

دروازهً کابل
 

 

 

 

 

 

درس اخلاقی از یک فاجعهء تاریخی

 

 

 

 

 

 

در 22 ماه می سال 2001 ترسایی، رژیم طالبان ضمن اصدار حکمی، هندوان و سکهان افغانستان را مجبور به حمل علامت فارقه نمود ـ یعنی هر هندو و یا سکهـ شهروند افغانستان می باییست خود را با رنگ زرد نشانی میکرد. عمل طالبان هیچگونه تفاوتی با اقدام نازی های آلمان، که یهودی ها را مجبور به داشتن ستارهء سفید شش ضلعی بر روی سینه های شان نموده بودند، نداشت.

 

اگر از این دید که طالبان به نظر بسیاری از تحلیلگران، گروه های ناراض و سنتگرای دهاتی مجاهدین بودند، که میخواستند فرهنگ ده بر شهر ـ یعنی بیسوادی توام با محافظه کاری ـ را مسلط سازند ، پس دور از گمان مینمود که آن ساخلو های بی سواد ضد نوآوری، از شیوه های مدرن خشونت یعنی برخورد سیستماتیک نژادپرستانه و تبیعیض آمیز در برابر دیگر گروه های اتنیکی استفاده نمایند . ولی آنچی طالبان در مقابل دیگر گروه های قومی بکار بردند، چی قتل و شکنجه و چی آزار و تحقیر و اذیت، همه از پیش برنامه ریزی شده، پلان شده و آگاهانه بودند. به بیان دگر در پشت اعمال طالبان، سیستم و یا دستگاه منظم خشونت قرار داشت که از عقبگاه فکری معین بهره میبرد و توسط حامیان درونی و برونی تکمیل، تشجیع و حمایت میشد.  ما درینجا نمیخواهیم جهت سهولت بحث، هر تقصیر را در خارج جستجو کنیم. بلکه هدف ما «خودما» هستیم که چی گونه بار ها هم وسیله و هم هدف جنایت قرار گرفته ایم.

 

پرسش های اساسی به پندار من ـ هم دیروز، هم امروز و هم فردا ـ اینها اند که «آیا یک گروه مذهبی روستایی بدون آگاهی میتواند، در برخورد هایش با سایر گروه های کوچک قومی از همان شیوه ها و روش های استفاده کند، که قبلن نازیست ها و فاشیست ها استفاده کرده بودند؟» و «کجا بودند روشنفکران ما به حیث وجدان آگاه جامعه که در برابر آن ایستاده و مردم و جهان را از خطر نیات طالبان باخبر سازند؟»

 

البته جنایت در کشور ما، به خصوص در ربع قرن اخیر، زیاد صورت گرفته ولی نسل کشی و تبیض نژادی به شکل عریان و در  بعد جدید، از زمان مجاهدین آغاز گردید و در دورهء طالبان به اوج خود رسید. تاکید بالای روشنفکران به ویژه مهم است زیرا آنها به حیث وجدان جامعه می باید  فرا قومی و فرا عقیدتی میبودند در حالیکه واقعیت عکس آن را نشان میدهد. دریغا که  در پس همهء رویداد های سخت تکاندهنده، موضعگیری روشنفکر مفقود است. اینکه چرا چنین است، پاسخ آن روشن است. زیرا اکثریت روشنفکر ما ـ اگر روشنفکر بنامیم؟!ـ دنبال قوم خود شدند و مسوولیت اجتماعی خود را قربانی عاطفهء قومی ساختند. در نتیجه طالبان که فاقد روشنفکران بودند حامیان معنوی یافتند و یک ائتلاف عاطفی تحصیل کرده ها و طلبه ها زاده شد و بعدتر هر عمل طالبان مورد تائید آن دومی قرار گرفت.

 

با درنگ خیلی مختصر به کتاب «مجریان داوطلب هیتلر»، دانیل گولدهاگن نویسندهء کتاب مینگارد که: « بار جنایات نازی ها، علیه یهودیان، تنها بر دوش هیتلر و یارانش سنگینی نمیکند، بلکه اکثریت بزرگ از مردم آلمان و از تمام گروه های اجتماعی ـ حتی معمولی ترین آنها ـ در پایه ریزی، زمینه سازی و به ثمر رساندن فاجعه، دست داشته اند. بدینگونه میشود گفت که همهء آنها در واقع مجریان داوطلب «دیکتاتور کبیر» بوده اند. به دیگر سخن هیتلر در واقع خواست اکثریت مردم آلمان را برآورده ساخته است، که نفرت یا دست کم کراهت آنها از یهودیان، پروندهء تاریخی داشته است.(1) یا به گفتهً ماکس ویبر «برای توضیح هر واقعه اجتماعی باید سراغ انگیزه هایی رفت که در پیدایی آن نقش داشته اند و باید دانست که واقعه سازان، خود آنرا چگونه می بینند.» (2)

 

اما مساله درین است که باید میان اخلاق و تعلقیت، میان منافع و عاطفه مرز قایل شد. مثلن یک دوست نشریه نویسم در غربت، روزی با بسیار افتخار از اعمال طالبان دفاع می نمود زیرا وی می پنداشت که طالبان به زودی از «خط دیورند» گذر میکنند و خاکهای از دست رفته را دوباره برمیگردانند؟! و یا یکی از سیاستمداران که امروز از خشت و پیچ حاکمیت است، با سرفرازی حاکمیت طالبان را «ملی» میخواند و همکاری خود و همقطارانش را با آنها پنهان نمی داشت!

 

اینکه طالبان «ملی» بوده باشند ـ بگذریم ازینکه آیا ما ملت بوده و یا هستیم ـ شک وجود دارد. وقتیکه آنها را پاکستان می زاید، نه یه این هدف که «جن را از بوتل رها کنند» بلکه باید بالای آن تسلط داشته باشد. درین باره هیچ سند رسمی وجود ندارد که طالبان خارج از ارادهء پاکستان بوده باشد. این حرف به همان اندازه میان تهی است مثل اینکه دولت طرفدار شوروی علیه آن قرار میگرفت و یا  دولت فعلی علیه امریکا بایستد. پس به یک واقعیت میرسیم که محبت و یا ضدیت با طالبان در یک برش زمانی بخصوص در جانبداری از آنها رنگ قومی داشت و بنابرین در برابر جنایات آنها چشم ها بسته گردید و گوش ها هم ناشنوا و حتا آرام تائید شد. پسانتر وقتیکه داستان دگر شد، قهرمانان نیز به جانیان مبدل شدند.

 

و روشنفکر ما نیز خاموشی اختیار کرد و لب سخن نگشود. اگر به ماشین های جستجوگر انترنیتی  کلمهء «هندوی افغانستان» نگاشته شود، انبوه از مقالات و تقبیه نامه ها از سراسر جهان در اقدام طالب ها علیه هندوان و سکهان میتوان سراغ کرد. اما یک سطر هم از خود افغانها ، در دفاع از هموطنان و هم شهریان هندو و سکهـ  شان را نمیتوان یافت.

 

در سال 1898 زمانیکه محکمهء فرانسه، «دریفوس» افسر یهودی را به جرم جاسوسی برای آلمان و خیانت به وطن محکوم کرد، «امیل زولا» با نوشتن نامه یی به«فلیکس فور» Félix Faure رییس جمهور آنوقت فرانسه، زیر عنوان «من متهم میکنم» J’Accuse  خواست تا از حقوق شهروندی دریفوس یهودی دفاع کند. (3) صد ها تن از نویسندگان آن زمان فرانسه، سندی را به نام «بیانیهء روشنفکران» امضا کردند و مسوولیت وجدانی خویش را در دفاع از آزادی فرد ابراز نمودند.

هیچ شکی نیست که جریان و یا جنبش روشنفکری در کشور ما خیلی ضعیف بوده است. دلیل آنهم پایین بودن سطح فرهنگی جامعه می باشد، یعنی وقتیکه اکثریت مردم بیسواد اند، بالطبع تعداد روشنفکران نیز کم است؛ ازینرو رویکرد ارزشی و اصولی و اخلاقی با هر قضیه  جای خود را به رویکرد عاطفی و پیوندی میدهد. به عوض انتخاب راه ها و روش های طبیعی برای تفسیر مسایل ، شیوه های انحرافی گزیده میشود. در نتیجه  ما به آنجا میرسیم که که عاطفه ها جای عقلانیت را میگیرند و  آزادی، تساهل، مدارا و گفتگو ـ که بدان ها همیشه نیاز داریم ـ قربانی استبداد طلبی و گزافه گرایی میگردد.

 

برخورد طالبان با هندوان و سکهان دگراندیش، به حیث باشندگاه قدیمی افغانستان (4) و سمبول مدارا، تساهل، محبت، صلح و دوستی در کشور، یک چیز را به ما می آموزد که نباید در حمایت از حقوق اقلیت ها بی تفاوت بود. باید وطن دوستی را از هندوان و سکهان افغانستان آموخت که با وصف دها مورد آزار و اذیت و بی توجهی به حقوق شان، بازهم خود را جزء از شهروندان کشور میدانند. و روشنفکر ما اگر میخواهد داخل فرهنگ و مناسبات مدرن شده و در آینده حیثیت  وجدان آگاه کشوررا داشته باشد، سوا از تعلقیت های مذهبی، فکری و قومی، در برابرهرگونه زور گویی و استبداد چی از نوع ایدئولوژیکی و یا مذهبی بیایستند، و بینش مدارا، همدگر فهمی و احترام به دگراندیشان و حقوق اقلیت ها را جانشین خشونت سازد. در غیر آن راه طالبانیسم همیشه باز است.

 

 

 

یادداشت ها

 

Hitlers Willige Vollsrecker, Siedler, 1996

Der Spiel, Nr.33/1996

3ـ نگاه کنید L’ AURORE , Numéro 87,jeudi 13 janvier 1898 که به حیث ضمیمه در مجله  Magazin litéraire به نشر رسیده است.

4ـ ما باشندگان دیرینهء این سرزمین، ایشور داس، چاپ ستوکهولم، مارچ 2003.

 

دروازهً کابل