کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

لطیف ناظمی




آهنگ بر جا مانده یی
از
کاروان مشروطه

(به بهانهء هشتاد سا لگی مشروطه خواه نستوه
محمد آصف آهنگ)

 


 

سالشمار زندگی محمد آصف آهنگ

 

 

تولد در کابل:                                                                    1304

کارمندنساجی افغان:                                                            1323

مدیر اداری در جنگلک:                                                       1334

زندانی:                                                                           1336 - 1341

وکیل شوری:                                                                    1344 - 1347

کفیل ریاست نجاری                                                           

 در کارخانهء جنگلک:                                                         1351

رییس نساجی افغان                                                             1360 - 1364

 مهاجرت به کانادا:                                                              1374

 

 

 

از سال (1349) خورشیدی، برای رادیوافغانستان ترازوی طلایی را مینوشتم؛ ترازوی طلایی،  برنامهء نقد هنری بود و دریچه یی بود برای شناخت ادبیات و رخداد های هنری و ادبی کشور. گاهی هم زندگینامهء بزرگان ادب و هنر را ورق میزدم و تک نگاری هایی داشتم از سـیمای ماندگار گذشتگان و معاصران، ولی همواره در این تک نگاری ها، حلقه هایی هم مفقود بودند ـ مردانی که در غبار فراموشی پنهان بودند؛ شهسـوارانی که قربانی سکوت تاریخ گشته بودند و کـسی را جربزهء آن نبود که نام آنان را برزبان آورد.
 

سر انجام بهار سال یکهزار و سیصد و پنجاه وهفت مجالی دست داد تا دین اینان کم و بیش ادا گردد و ذکر خیری دااشـته باشیم از مردان نستوهی که یا معصومانه چوبهء دار را بوسـیدند و یا در دل زندان های ارگ و سرای موتی و دهمزنگ پوسیدند.
 

از داکتر محمودی آغازیدم و از دیگران نوشتم ـ سـرور جویا، محیی الدین انیس، عبدالرحمان لودین، محمد سرور واصف، سید قاســم خان لغمانی، تاج محمد بلوچ، میرغلام محمد غبار، براتعلی تاج، ســــعد الدین بها، میرزا مهدی خان چنداولی ودیگران... این میرزا مهدی خان، زمانی منشی شاه امان الله بود و روز 24 سنبلهء سال (1312)، به جرم آزادیخواهی و همکاری با شـاه فقید، با تنی چند از همزنجیران و همسنگران خویش درجنب زندان دهمزنگ به دار آویخته شد. در جلد دوم کتاب (افغانستان در مسیر تاریخ) میخوانیم:
 

(میرزا محمد مهدی خان قزلباش محکوم دیگری بود، همین که دید محمد ولی خان را از دیگران،  پیشتر به دار میآویزند؛فریاد زد: (اول مرا به دار بیاویزید تا مرگ چنین مردی را نبینم!) (1)
 

پیداست که جلادان به تقاضای این مرد عیار منش گوش فراندادند؛ نخست محمد ولی خان دروازی را به دار آویختند و پس از اوطناب دار را آویزهءگردن میرزامهدی خان ساختند.
 

میر زا را کشتند و فرزندانش را از آموزش محروم ساختند ـ محمد یونــــــس، محمدآصف و محمد سلیمان را از مکتب کشیدند. افزون بر این سال (1331) که گروه بزرگی از دگر اندیشان و آزادی طلبان را به زندان افگندند؛ محمد یونس مهدی زاده ومحمدسلیمان را نیز، بی بهره نگذاشتند و پنج سال تمام زندانی ساختند؛ مهدیزاده مردی بود گشاده زبان و صریح اللهجه که هرگز بیداد و ناروایی را بر نمیتافت و سرانجام هم درسال (1358)، جلادانی از سنخ دیگر، او را بردند و کشتند.
 

محمد آصف هشت ساله بود که از آموزش محرومش ساختند اما مادر محنت دیده اش که میخواست فرزندانش، راه پدر را بکوبند؛ دست بچه هایش را گرفت وبه مدرسه های سنتی برد تا از سواد بی بهره نماند. محمد آصف کودکی و نوچوانی را با مرارت و رنج گذراند ولی میل به تحصیل کمال از یک سو و اشتیاق به آ زادیخواهی از سوی دیگر، همواره در درونش شعله ور بود واین اقبال را داشت که هم این مأمول را برآورد و هم آن راه را بکوبد؛ ازهمین رو درجوانی به جنبش مشروطه خواهان سوم پیوست و راه پدر و برادر را کوبید.
اگربرادرمهتر به جریان خلق دکتور محمودی دل بسته بود؛ برادر کهتر به جمعیت وطن روی کرد و در کنار میر غلام محمد غبار ـ این سرو درخت آزادی ـ ایستاد.
 

شالودهء خزب وطن، در 16 ماه جدی سال 1329( 1950) ریخته شد و میر غلام محمد غبار بنیانگذار این جمعیت بود که جز خویشتن، این کسان رانیز مؤسسین جمعیت نوشته است:

سرور خان جویا، میرمحمد صدیق خان فرهنگ، فتح محمد خان میر زاد، نورالحق حان هیرمند، براتعلی خان تاج وعبد الحی خان عزیز.
(2)

شادروان فرهگ نیز همین هفت تن را بیان گذاران حزب وطن میدانند (3) ولی جناب آهنگ، باری حاجی عبد الخالق را نیز از در شمار بنیان گذازان آورده است:
(... از جملهء شان مرحوم سرور جویا و مرحوم فتح محمد فرقه مشر و مرحوم حاجی عبد الخالق با مرحوم غبارو مرحوم فرهنگ بار دیگر جمعیتی را به نام وطن تأسیس کردند.(4)

به هر رنگ، نهادهایی چون ویش زلمیان، ندای خلق و وطن، دولت های مستعجلی بودند که خوش درخشیدند ولی ستمبارگان جز چند صباح یارای تحمل آ نان رانداشتند؛ پس احزاب را منحل و غیر قانونی ساختند. نامه های شان را مصادره کردند و ممنوع الانتشار اعلام کردند و رهبران شان راروانهء زندان های مخوف ساختند.
محمد آصف مهدی زاده که اینک آهنگ نامیده میشد؛ در همان روز های بجرانی و آشفته دل درگرو مردم و آزادی داد واز سرسپردگان حزب وطن گشت.

آن روزها که آهنگ، به جریان وطن پیوست، جوان بیست و چند ساله یی بیش نبود؛ وهنگامی هم که پیش قراولان خلق و وطن را به زندان افگندند؛ اواز شیفتگی هایش به قانون، مساوات و عدالت اجتماعی که نصب العین جمعیت بود؛ دست نشست و پشت درهای بستهءحزب ایستاد و د ریکی از جلسات به عنوان منشی موقت جمعیت وطن، بر گزیده شد تا باشد که  با یاری همرزمان خویش، چراغ انجمن را روشن نگهدارد.
 

آهنگ پس از این که همباوران آزادی خواهش در بند افتادند؛ پیوسته آنان را در زندان دیدار میکرد و پل ارتباطی بود میان زندانیان و خانواده های شان از یکسو و زندانیان و محیط بیرون از سوی دیگر. او مینویسد:

(در آن وقت مسؤول کتابخانهء وطن بودم وچون برای دیدار برادرانم که در انتخابات شوری زندانی شده بودند؛ به زندان میرفتم احوال همنفس های برادرانم را نیز به خانواده های شان می بر دم؛ کذا پیام و نیازمندی های رفقای در بندم را به وابستگان شان میرساندم. کتابهای مورد نظر و دلخواه شان را نیز تهیه میکردم ودر روز های معین در اختیار شان میگذاشتم.
وقتی که شادروان غبار کتاب ها را بر میگرداند با استفاده از حروف الفبا رمز هایی را می نگاشت که اطلاعات و دساتیر و توصیه هایی بود به اعضای حزب که بیرون زندان بودند و چون کلید این رمزها و شفرها را داشتم این رمز هارا می گشودم در اختیار رفقایم میگذاشتم و آنان را از توصه های آنان آگاه میساختم و این رویداد چهارسال تمام تکرار شد تا این که پس از گذشت چهار سال، اکثریت رفقا از زندان رها شدند ولی داکترمحمودی، ســــــــرور جویا، فتح محمد خان فرقه مشــر و براتعلی تاج، سال های متمادی در زندان ماندند . جویا پس از ده سال عذاب در زندان، درگذشــت و محمودی هم همین که بیرون آمد جان به جان آفرین داد. (5)
 

 برادران آصف آهنگ، پس از پنج سال دروازه های زندان را گشــوده یافتند و به خانه برگشند و اینک نوبت او بود که راهی زندان شود. این ماجرا، سرگذشت جواهر لعل نهرو را به خاطر می آورد که نوشتـه بود ـ هیچگاه اعضای خانواده ام را یکجا در کنار سفره ندیدم؛ زیرا اگر یکی از زندان رهایی می یافت؛ دیگری راهی آنجا می گشت.
 

این بار آهنگ را به گلیم دیگری پیچیدند و به تهمت همکاری با عبدالملک عبد الرحیم زی گرفتار کردند که گویا این وزیر مقتدر کابینه قصد کودتا و بر انداختن حکومت را داشته است. وزیر را در بند انداختند و شب عید قربان سال ( 1336) اصف آهنگ را دسـتگیر کردند. میر محمد صدیق فرهنگ می نویسد:

(متأسفانه دولت به این هم بسنده نکرد و به دنبال گفتاری وزیر مالیه با ادعای کشف دسیسهء مجعول یک تعداد از روشنفکران راکه بیشتر از اعضای حزب وطن بودند؛ فقط به دلیل علاقمندی شان به دموکراسـی و مشـروطیت گرفتار کرد. در این ضمن،  حاجی عبد الخالق معاون انتخابی بلدیهء، غلام حیدر پنجشیری، میر علی احمد شامل، محمد آصف آهنگ و نادر شاه هارونی توقیف گردیده، پس از شـــــکنجه های غیر قانونی، با ادعای خنده آور حمل اسلحهءامریکایی از طریق اتحاد شوروی به افغانستان جهت کودتا، تا پایان صدارت محمد داوودخان، درزندان به جاماندند.(6)

این مرد آزادیخواه که شاهد اعدام پدر بوده است و گواه به زنجیر کسیده شدن برادران، اینک خود در قفس میافتد و رنج و شکنجه زندان را بر جان و تن پذیرامی شود.  تصویری را که او از سلول زندان میکشد تصویری است بسی خوفناک:

(در اتاق پنجم بودم. درازا و پهنای این اتاق دو و نیم متر بود که شش دستک داشت و سطح آن باهشتاد وشش خشت پخته فرش شده بود. با ورود ما، پنجرهء آن را که به سوی حویلی زندان باز میشد میخکوب کردند از قسمت پشت گل کردند وبا بوریا پوشاندند که اتاق به کلی تاریک گشت؛ در عوض سقف آن را به اندازهء یک بشقاب، سوراخ کردند تا منفذی برای نور و هوا باشد. ولی آن شگاف به گونه یی نبود که از آن آسمان نمودارگردد.

 درب اتاق که همواره قفل بود؛ سوراخ کوچکی داشت تا محافظان و زندانبانان بتوانند زندانیان رازیر نظارت داشـته باشند و چون صبج و چاشت اجازهء بیرون کشیدن ما میرسید؛ با پارچهء سیاهی سر و روی ما را می پوشاندند تا از نعمت دیدن آســــمان نیلگون کابل نیز بی نصیب بماننیم.(7)

 بدین سان شش سال درد آور را در دهمزنگ دهشتبار گذراند بی آن که بداند گناهش چه بوده است و یه خاطر چه تقصیری این همه ســــال، آزادی او را ربوده اند. با ســقوط حکومت محمدداوود، زندانیان سیاسی رها گردیدند و جناب آهنگ نیز به خانه اش برگشت.
 

او تنها چهارسال وکیل مرم کابل، در شورای ملی بود و چند سالی هم در نهادهایی چون جنگلک و نساجی افغان کار کرد ولی هرگز تن به کارهای دیوانی نداد و ســـــالهای آخرین اقامت در حضر را شاهد فاجعه وجنایت بود و دریغا گوی یاران ازدست رفته؛ چه هر روز کاج استواری از کاجســـــتان فرهنگ و آزادی در برابر دیدگان حیرت زده اش فرو می غلتید تا این که در سال هایی خون وخاکستر، خاطرات و یادداشتایش را زاد و توشهء سفر ساخت و راه سرزمین های بیگانه را گرفت و از بد حادثه نخست در پاکستان و سپس در کشور کاناداپناه گزید
 

اینک سالهاست که در پیرانه سری زهر گژدم غربت را به جان میپذیرد ولی از خجستگی های زندگی او این است که چون هزاران تن از مردان سالخوردهء مهاجر ما، دست روی دست ننهاده است و زندگی را به تن آسایی وضجه و مویهء تنهایی و غریبی نمیگذراند.
در سالهای دور از وطن، صد ها صفحهء سپید را سیاه کرده است و چندین کتاب و مقالت درباب تاریخ و سیاست و مسایل مبرم اجتماعی رقم زده است. او، هم اثار فراون نوشته است و هم فرزندان شایسته و فرهیخته یی تربیت کرده است ـ دو پسر وی با آن که در کشور آلمان بزرگ شده اند و آموزش دیده اند؛ نه فقط زبان مادری شان را نیکو میدانند؛ بل به این زبان، نیکو مینویسند؛ شعر میگویند و ترجمه میکنند.
 

عمر این آهنگ برجامانده از کاروان مشروطه دراز باد و کلکش زرین و پر بار!

 

پایان

 

 

اشاره ها:

 

(1) -  غبار، میر غلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول و دومکمل با فهرست اعلام. پشاور:1380، مر کر نشراتی میوند، ص.244.

(2) -  غبار. همان کتاب،ص.244.

(3) -  فرهنگ، میر محمد صدیق. افغانستان در پنج قرن اخیر. جلد اول ـ قسمت دوم،.بی جا، بی تا، بی نا، ص. 664

(4) -  آهنگ، محمدآصف.فصلنامهء آریانا برون مرزی.سال هفتم، شمارهء دوم، سرطان 1384، ص.94

         اما نویسنده در جای دیگر، همان هفت تن را مؤسسان جمعیت میداند: نک.آهنگ، محمد آصف. پاسخ به اتهامات نبی عظیمی، کلن ـ آلمان: 2001، پوهاند داکتر مراد علی روشندل، ص.88

(5) -  خود زندگینامهء دست نویس محمد آصف آهنگ.ص.7.

(6) -  فرهنگ. همان کتاب، همان جلد، ص. 689.

(7) - آهنگ، همان دستنویس، ص. 8.

 

*********

بالا

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً ٢٣         فبروری 2006