کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ

 

آرشيف صفحات اول

 

 دريچهء تماس

 

نظر و پيشنهاد شما

 

Deutsch

 

دروازهً کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسملی در قفس

 

یادی از محمد انور بسمل، مشروطه خواه و صوفی وارسته

                                                                                                                    جز لباس آزادی برقدم چسان دوزی

                                                                                                                    همچو سرو بی خارست سوزنی که من دارم

 

نوشتهء لطیف ناظمی

 

 

 

حکومت مطلقهء امیرعبدالرحمن خان که برپایه های خونین کله منارها استوار بود، پس از ٢١ سال  در ١۹٠١ پایان یافت و فرزندش میراث خوار مرده ریگ جامعهء خاموش و مظلومی گردید که دوران آرامش پیش از توفان را از سر میگذاراند.

سرزمین های همجوار افغانستان در آن روزگار، دست به انقلاب های مشروطه خواهی زده بودند و یکی پس از دیگری حکومت قانون را تجربه میکردند، صدای سیدجمال الدین افغانی که صدای رَستن از بند بیداد و صدای بلند خیزش در برابر استعمار و استحمار بود در ایوان حیات مردمان ستمدیده مشرق زمین پژواک می انداخت. در چنین روزهای برای بارنخست در کشورما مدرسه یی به شیوهً مدارس جدید فتح باب میگشت تا کانونی گردد برای خودنگری و خود آگاهی جماعت درسخوان و باسواد کشور که سخت اندک و انگشت شمار بودند. این کانون کوچک که جبیبه نام داشت به زودی پاسگاه روشنفکران و مشروطه خواهان گشت و حریقی را افروخت که دامن استبداد را تا سالهای پسین رها نکرد، هرچند برشعله های مشروطه خواهی خاکستر فراموشی و خاموشی افشانیدند، اما پس از گذشت یک دهه اثرات آن در زندگی اجتماعی مردم ما باردیگر نمودار گشت.

دریغا که از جنبش آزدیخواهی مشروطه خواهان، آگاهی کافی و شافی نداریم و سرچشمه های آگاهی دهنده دراین عرصه هممگون و همسان نیستند. از نام جنبش گرفته تا اعضای آن از مرام و خواست شان تا شمارعناصر وافراد وابسته به نهضت به روایات و ارقام مختلف و متنازع فییه رویا روییم و بدینسان کار پژوهش دراین زمینه دشوار و نابهنجار میگردد؛ شاید یکی از دلایل این ابهام و کمبود منابع اطلاعاتی را بتوان وابسته به خشونت دربار وقت دانست که با شتاب و  محاکمه صحرایی به قلع و قمع رهبران جنبش دست یازید و گروهی را هم سالها بدون روشن ساختن ماجرا در بند وزنجیر کشید.

شمار اعضای جمعیت نیز حتی در منابع اصلی با اختلاف همراهست و کسانی که دراین فهرست ذکرنام شان آمده است در فهرست دیگری اثری از آنان نیست ویا بالعکس، به گونه مثال در کتاب (افغانستان در مسیر تاریخ) شمار وابستگاه نهضت ٤۵ تن نموده شده است، در حالیکه این تعداد در کتاب (جنبش مشروطه خواهی) به ٤۸ تن میرسد و  نویسنده کتاب (ظهورمشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان) ۵١ تن را ذکر کرده است.

شمار اعضای جمعیت را حتی برخی از منابع خیلی بیشتر از ارقام یادشده آورده اند. در رساله یی که چند سال پیش از امروز در دانشگاه کابل به فارسی دری برگردان شده بود، این تعداد را بیشتر از ششصد تن می دانستند که طیف آن از کابل تا غزنی و هرات گسترده بوده است [1]

مرام مشروطه طلبان نیز به گونهء مکتوب به ما نرسیده است و هریک از منابع و سرچشمه ها به گونه یی بیان داشته اند درکتاب افغانستان درمسیر تاریخ، مرام جمعیت چنین فشرده است:

« تبدیل حکومت مطلق العنان به یک حکومت مشروطه، تحصیل استقلال افغانستان و نشرتمدن و فرهنگ جدید در افغانستان.» [2]

در کتاب جنبش مشروطیت در افغانستان آمده است که:

« جمعیت مشروطه خواهان افغانستان یا جان نثاران ملت ظاهرأ مرامنامهء خاص و مکتوبی نداشت ویا به ما نرسیده است. وقتی یک عضو جدید را داخل جمعیت میساختند، قابل اعتماد بودن او را در یک حلقه محدود و فرعی یا اهلیت او را در نظر میگرفتند و بعد از آن او در همان حلقهء کوچک به قران عظیم و شمشیر سوگند میدادند و مرامهای ذیل را می پذیرفت.» [3]

آنگاه نویسنده تمام مرامهای ده گانه را برمیشمرد و پیدا نیست در حالی که از مشروطه خواهان مرام و اساسنامهء مکتوبی برجای نمانده است؛ این مرامنامهء دهگانه از کجا سربلند کرده است. عین مرامنامه در نویسنده کتاب (ظهور مشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان) مطابق العمل بالبنعل اقتباس میکند.

گفتنی است که حتی تاریخ برگزاری و ایجاد نهضت را هم به درستی نمی دانیم. یکی از این مؤرخان مینویسد: « در سال ١٣٢۷

قمری مولوی محمد سرورخان مرحوم زعیم بزرگ مشروطه خواهی، دریکی از اتاقهای بزرگ باغ مهمانخانه که در آنوقت مکتب حبیبیه در آن واقع بود، تشکیل جلسه داده، عدهً زیادی از مشروطه خواهان در آن گرد آمده بودند.» [4]

اما تاریخ نگار دیگری می نویسد که : « متعاقبأ در زمستان ١۹٠۹هنگامی که امیرحبیب الله خان در باغهای جلال آباد مشغول تفرج بود، دو نفر از اعضای حزب استاد محمد عظیم خان کارگذار فنی فابریکه حربی و ملا منهاچ الدین خان جلال آبادی معلم شهزاده محمد کبیرخان فهرستی ا زتمام اعضای حزب تا جایی که می شناختند تهیه کرده بودند و ملا طورپاچا این فهرست را با راپوری به نزد امیر در جلال آباد تقدیم کرد.» [5] همین نویسنده که جریان افشای نهضت را در سال ١۹٠۹ میداند، چند سطر بعد در کتابش حکم امیر را در حوت ١٢۸۵ یعنی سال ١۹٠٦ دانسته گویا اعضای نهضت در سال ١۹٠۹، افشا گردیدند و در سال ١۹٠٦ سرکوب شدند، به بیان دیگر سه سال پیش از موجودیت خویش نابود گردیدند، قلمزن دیگری که تجدد فکری را در کشور پیش از سراج الاخبار محمود طرزی میداند در برابر ادعای مرحوم صدیق طرزی، سال ظهور مشروطیت را در ١۹٠٦ وانمود میکند [6] ولی مورخ دیگری که این همه روایات گوناگون را مینگرد، بدین باور است که این جنبش در تاریخ نامعینی پیش از سال ١۹٠۹ در کابل در حلقه های ده نفری تشکل يافته است. [7]

با این همه روایات گوناگون و نامتجانس نمیتوان به انبوه پرسش هایی که در مورد مشروطیت در افغانستان مطرح اند، پاسخ های درست و شایسته یی مهیا ساخت. اختلاف و چند گونگی روایات پیرامون شیوه کار، ساختار، تاریخ ظهور و آرمان های مشروطه خواهی در کشور، از سویی هم ازینجا مایه میگیرد که اعضای جمعیت در دوران آزادی و فراغت هرگز دست به خامه نبردند و از رمز و راز جنبش، تاریخ معاصر را بی بهره گذاشتند، دراین زمینه مقالتی که از امالی یکی از اعضای نامبردار جنبش یعنی شادروان میرسید قاسم و به تحریر نوه اش (سید مودود پشتونیار) برجای مانده است، یگانه نوشته یی است که آگاهی های یکی از اعضا را، آنهم در کبرسن بازگو میکند. [8]

باری مشروطه خواهان نخست به گروه ها و لایه های مختلف اجتماعی تعلق داشتند؛ به گروه های سنتی نابرابری وابسته بودند و از دیدگاه فکری و اندیشوی نیز همه شانرا نمیتوان همنظر و همسو پنداشت. دراین جماعت روحانیون آزادیخواه، روشنفکران منفرد، پیشه وران و اهل محترفه آموزگاران حبیبیه و معلمان هندی این مدرسه و سرانجام شاعران و هنرمندان، عناصر ترکیب دهنده بودند و مولوی محمد سرور واصف، غلام محمد میمنگی، محمد حسین پنجابی، محمد حس راقم، غلام محی الدین افغان، کاکا سیداحمد و شاعر رزمنده و نستوه محمد ابراهیم بسمل، شاخهء هنرمندان، شاعران و نویسندگان جنبش را می ساختند.

بسمل که در سال ١٣٠٦ زاده شده است، در هنگام سرکوب جنبش در صفر ١٣٢۷، بیش از ٢١ سال عمر نداشته است و این امر نشانگر آن است که او از جوانی دارای سر پرشوری بوده است و قلبش برای آزادی، عدالت و قانون می تپیده است. در روزگار جوانی و میانسالی، همه آرزوهای او را بهسازی دنیای پیرامونی میساخت از همینروست که در گروه هندی آغاز سده بیستم به رزمندگان سیاسی می پیوندند و بنابر باور یکی از تاریخ نگاران، حتی او به شاخهء ناسیونالست افراطی متمایل به چپ نهضت منسوب است. [9] اما دوران سالخوردگی به گفته خسته انبشاه فقر در سر دارد و چندی به لباس فقرا و مجاذیب و نیت کسب فیض به زیارت اهل الله در هندوستان به مزارات و مقامات متبرکه گردش و به ریاضت به سر برده است. [10]

آری شاعر آزادیخواه صوفی صافی میشود و  مثلث زندگی او با این سه ضلع ساخته میشود: شعر، مبارزه و تصوف. سیر افاق به سیرالنفس میکشاندش، از یکسو آشنایی و ارادت به حاجی درویش و از سوی دیگر گوشهء زندان به تأمل وامیداردش و به تصوف عملی میکشاندش. به حضرت بهاوالدین نقشبند دل می بندد و طریقه حضرت عبدالقادر جیلانی را می پذیرد. به چله می نشیند اما نه برای تظاهر و عوام فریبی، زیرا او به درشتی به چنین چله یی میتوزد. چلهء او از لون دیگریست. آنگونه که شمس تبریزی میگفت ـ صوفی در شهر باشد در بیابان چه کند؟ او هم در شهر، درمیان مردم و در زندگی اغواکننده شهری میخواهد چله بنشیند.

« جناب مولوی صاحب ملنگ (رح) سی سال قبل مرا به چله دعوت فرمودند ،من گفتم ـ "چله میکشم اما نه اینطور به اتاق تاریک و نان خشک، بلکه اتاق روشن، نان خوب و پرستاری لازم" سر را فرو برده، دوباره به من نگاه کرده فرمودند: " شما را خداوند جل علی شانه همان قسم که خواستید چله میدهد." » مقدمه دیوان او پیش از مرگ وصیت میکند که در مرگ نوای موسیقی را بردارند که مرگ مولانا و صلاح همین زیبایت را به خاطر میآورد که هم قاریان به خواندن قرآن پرداخته بودند و آوازخوانان و قوالان به پایکوبی و چون از مولانا و از این قرآن خوانی و آوازخوانی پرسیدند گفت: قرآن به خاطر آن خواندند تا حیرت کنند که او مسلمان بود و قوالان آواز میخوانند تا ثابت کنند که او عاشق بود.

 

نگاهی به زیستنامهء بسمل

استد بسمل در هشتم محرم ١٣٠٦هجری قمری برابر با ١٢٦٦ در کابل زاده میشود [11] هرچند که برخی از پژوهندگان سال ولادت وی را ١٣٠۷ ویا ١۸۸۵ میلادی نوشته اند [12] پس از آموزشهای مقدماتی، لیسهء حبیبیهء نوبنیاد را به درجه ممتاز به پایان میبرد و بدان هم بسنده نمیکند و علوم متداول زمان خویش را فرامیگیرد، یعنی از یکسو به دانشهای جدید چنگ می اندازد و از سویی هم علوم قدیمه را آموزش می بیند و آمیزهً این دو، از وی مردی میسازد، فرهیخته، گشاده نظر آزادیخواه و وارسته.

زندگی بسمل، زندگی پر از فراز و فرود است و از اسارت کنج زندان تا کرسی مجلس عیان منحنی عمر پرماجرای او میسازد. در زمان امارت حبیب الله کلکانی به سرزمین های اسلامی رخت سفر می بندد تا در سیر آفاق رمز و راز سیرالنفس را دریابد و در حکومت پس از حبیب الله معاون ناظر محمد صفرخان امین الاطلاعات ـ پدر خویش میگردد که به نایب الحکومگی قطغن و بدخشان گماشته شده بود. ناظر محمد صفرخان نوه محمد اعظم خان چترالی است که که از کارگذاران روزگار امیرعبدالرحمن خان و کارمند مورد اعتماد وی بوده است که امیر خود در موردش می نویسد: « یکی از نوکر های خیلی امین دربار من می باشد و مهرثبت من در دست اوست که نوشته جات و غذا و دوای مرا مهر میکند، خلاصه جان وتمام مملکت من در دست اوست [13]

بسمل در بدخشان به انتشار جریده یی دست میزند و چون در سال ١٣١٠ انجمن ادبی کابل گشایش می یابد به حیث نخستین مدیر انجمن مقرر میگردد و از همانجاست که به جرم آزادیخواهی باز راهی زندان میشود. تردیدی نیست که یکی از مرامهای بنیان گذاران انجمن ادبی کابل این بود تا دستگاه حاکمه در آنجا دگراندیشان آزادیخواهان و مخالفان استعمار انگلیس و استبداد داخلی را نشانی کنند و از آنجا روانهء زندان شان سازد.

در سال ١٣٢۵ که برای سالی چند، فضای باز سیاسی رخ میدهد و زندانیان بی گناه از پشت سلولهای بدر می آیند بسمل نیز افسرده و ناتوان پای به دنیای آزادچاگی می گذارد به وزارت معارف به کار گماشته پس از آن، ریاست ( دارالعجزه) بدو سپرده میشود و در همانجاست که با عبدالمجید زابلی در مجلس وزرا بر سراعاشه و اباتهء مستحقین به جدال می خیزد و از کار کناره گیری میکند. آنگاه شاه او را میطلبد و پس معینیت وزارت مالیه را بدو میسپارد. آخرین اشتغال او نمایندگی در مجلس اعیان است و از آن پس تا سوم جدی ١٣٤٠ مطابق سال ١۹٦١ که خرقه تهی میکند در خانهء خویش است و با عشق و شیدایی و شعر و غزل میزید.

بسمل سه بار زندانی میگردد.

 

در شماره آینده دنبال میگردد

 

                                                                                            ***********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً چهارده                اکتوبر   2005