همدلان کابل ناتهـ


دریچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

 

برگردان به فارسي: دوکتور رنگين دادفر سپنتا

 

                     كشتي بي بادبان مشرق

                                    تروریسم، اسلام، غرب و مدرنیته

                                                                             اعراب و رقابت با غرب

 

كدام حادثه ای  داغ سياسي ميتواند از بستر تناقض خود بزرگ بيني كشور هاي اسلامي و واقعيت ناتواني آنها منفجر شود؟ ممكن است بتوان از اين مسأله به مفهوم تروريسم پی برد؟

صادق جلال الاعظم پروفيسور فلسفه و جامعه شناسي در دانشگاه دمشق و استاد مهمان در مسايل تفكر عربي در دانشگا پرينگتون بر اين باور است كه اصليترين مسألة تنش ها، بد گماني ها و رقابت هاي ميان غرب و اسلام، آنچه كه به  جنگ فرهنگ ها معروف شده است، كمتر با جدال هاي مذهبي و يا باور هاي ارزشي رابطه دارد تا با سياست هاي بدوي قدرتگرا و با تمايل به دفاع از منافع خودي.

در اينجا فشرده تحليل هاي وي را را كه اخيرأ بصورت كتابي زير عنوان "يك روز در سپتامبر" اتشار يافته است، مطرح می نمائیم. 

ميتوان در اوج جنگ ضد ترور ايالات متحده به دنبال يازدهم سپتامبر تعريف قابل قبولي از تروريسم ارائه داد؟  به بيان ديگر میتواند اين امر واقعيت گرايانه باشد كه در چنين اوضاعي اعراب و مسلمانان بر اين مإسله اصرار ميورزند كه غرب نيرومند بايد چنين تعريفي را از تروریسم ارائه كند؟  تا زمانيكه در اوضاع جاري تمايل به کار برد خشونت موضوع اصلی را بسازد، بايد به اين پرسش پاسخ منفي داد.

با اين همه، همگان ميدانند كه تروريسم از جمله افزار هاي ناتوانان است.و زورمندان نيز تردد ندارند تا از آن در مواردي كه لازم بدانند، بهره بگيرند. در اين اوضاع ايالات متحده امريكا تمايل دارد تا هر عصيان و سركشي و مقاومت مسلحانه را كه مورد قبول غرب نيست، شامل مقوله ای  تروريسم گرداند.

بدينوسيله، بگونه ای  دلبخواه، مرزهاي ميان تروريسم و مقاومت مسلحانه در برابر سركوب و حاكميت بيگانه مغشوش ميشود. با اين كار تروريسم از محتوای اصلي اش تهي، و تبديل به امري ميگردد كه هركس به دلخواه خودش مي تواند از آن تعبير وتفسيري داشته باشد كه نهايتأ در خدمت منافع زورمندان قرار خواهد داشت.  تعريف انتقادي و از روي دقت از تروريسم، در واقعيت همان تعريفي است كه زورمندان خواهان آن نيستند؛ چراكه جنگ ضد ترور آنها تنها سازمان ها، ساختارها و اعمال ويژه ای   تروريستي را نشانه گيري نمي كند. ()

از ميشل فوكو (Michel Foucault) روزگاري پرسيده شد كه كتاب هايش داراي كدام اهميت اجتماعي و انقلابي مي باشند. مفهوم پاسخ او تقريبأ اين بود كه آثار وي چيزي بيشتر از كوكتايل مولوتوف، بمب و يا نارنجك هاي دستي نيستند، كه با آنها ميتوان به نظام موجود حمله برد اما اين ها در وقت انفجار خودشان را تخريب ميكنند و آنچه را كه در پي مي گذارند، بيشتر از برق انفجار شان نيست. مشخصه ای  عصياني كه از سر بيچاره گي صورت ميگيرد، دقيقأ همين است كه نه اهداف روشني دارد ونه هم در خدمت آرماني قرار دارد. چنين وضعي با آنچه كه فوكو مي گويد در همآهنگي قرار دارد، چرا كه در شرايط كنوني تنها شكل مقاومت حمله ای  مستقیم است و آنهم بگونه ای : حملات محدود محلي، جنگ وگريز، حملات گوريلائي، عصيان هاي بي هدف، مقاومت هاي بي حاصل، خشونت هاي غير قابل كنترول، شورش هاي انارشيستي و قيام هاي خود بخودي. ()

اگر خواسته هاي حد اكثر اسلاميسم را در پرتو تز فوکو بر رسی نمائیم، مي بينيم كه ما با يك عمل مستقيم تروريستي در ساحت گيتي رو در رو هستيم كه در آن تنها ابزار ممكن سياست حمله ای  مستقيم مسلحانه بر دشمن مي باشد. اين جسارت تا مرز خود كشي بايد به اهداف زير دست يابد: موانعي را كه بر سر راه پيروزي جهاني اسلام قرار دارند، بر دارد؛ موجب غلبه بر بحران ساختاري شود كه در آن پروژةه ای اسلاميسم در جهان امروز گير كرده است؛ شرايط عيني پيروزي این پروژه را مساعد سازد؛ موجبات حمايت مردم مسلمان را از اين پروژه فراهم آورد و مركز جذب براي مسلمانان سراسر جهان شود (مانند شبكه هاي تشكيلاتي و پايگاه هاي آموزش نظامي القاعده و يا نظام طالباني كه گويا نخستين نظام اجتماعي ودولتي اسلامي در جهان معاصر باشد.)

همانطوري كه حملات يازدهم سپتامبر نشان دادند، اسلاميستان با اعمال تروريستي، مانند همراهان فكري اروپائي شان مشتي از جنگجويان بدوي نيستند. بسياري از آنها جوانان تحصيل كرده و مرفه با امكان ارتقأ اجتماعي اند كه مانند پيشكسوتان اروپائي شان باور دارند در تنگنايي يك نظام اجتماعي ساكن و از خود بيگانه گير كرده اند.  اينان، مانند اسلاف اروپائي شان نظام موجود را رد مي كنند و با جهانبيني تراژيك شان بر این باور اند كه تنها راه رهائي از طريق گسترش بحران نظام موجود ميتواند ميسر گردد؛ در اين راستا اوج بحران در متن حقيقت گريزي و آگاهي كاذبي كه به مثابه حقيقت انگاشته ميشود، تحقق مي يابد.

 

پيش شرط نجات از چنين جامعة پرحادثه (عنوان كتاب معروفي است از فليسوف نامدار فرانسوي، گي دوبور (Guy Debord 1967) اين است كه بتوان بحراني را براي رهائي و يا به بلا كشيدن آن به راه انداخت، چرا كه از چنين بحراني است كه ميتواند حقيقت اسلام و يا هر حقيقت دیگری سر بلند كند. اين باور باعث ير انگيختن اين توهم ميشود كه گويا راه ميانبري به جامعه ای  اصيل مورد نظر وجود دارد؛ حال چه اين جامعه، جامعة انساني مبتني بر برابري در اروپا و چه يك جامعه اي اصيل اسلامي باشد. (توجه شود) به طرح شعار: “اسلام آن پاسخ مورد نظر است” ويا اينكه اسلام تنها راه حل است” .

به عنوان نمونه، رژيم قبيلوي عربستان سعودي تأكيد دارد كه تنها این رژیم است كه نظام راستین اسلامی، پاكيزه گي اخلاقي، عدالت اجتماعي و سخت گيري باديه نشيني را اجرأ مي كند. اما همزبان با اين، شكاف ميان اين ادعای رسمي و واقعيت زندگي سعوديان روز تا روز نمایان تر ميشود. این تنش ها زماني شدت يافتند كه آن عده از فرزندان اين نظام كه اين داعيه را جدي ميگرفتند در سال 1979 خانه خدا را اشغال نمودند؛ عملي كه موجب لرزش پايه هاي اين كشور پادشاهي شد. هيچ عملي بيشتر از حمله بر كعبه نميتوانست در جهان اسلام باعث بحران و تحریک افکر عامه شود.

چه آن جوانانيكه كه در حادثه ای  يازدهم سپتامبر دست داشتند و چه آنانيكه كعبه را به اشغال شان در آوردند، اينها همه محصول جامعه ای  بيمار سعودي مي باشند. رهبر (اشغالگران كعبه) جوهيمان الاوطيبي آشكارا گفت كه هدف از عمليات اعتراضي او اين بوده است كه تفاوت ميان ايده ئولوژي سعودي و واقعيت جامعه را از طريق اينكه جامعه بايد كاملأ با اساسات اصلي اسلام همأهنگ ساخته شود، از ميان بر دارد. 

انطباق و رد

اسامه بن لادن از جوهيمان الاوطيبي پيشرفته تر، داراي تحصيلات بيشتر و خطرناكتر از اوست؛ افزون بر آن او در سطح جهاني و بين المللي عمل مي كند. در شرايطي كه عمليات نا اميدانه ای جوهيمان مهمترين سمبول منطقوي را هدف قرار داد، بن لادن متحدان آمريكائي آن نظام را مورد حمله قرار ميدهد، چرا كه بدون (آمريكائي ها) نميتواند نظام سعودي پايدار به ماند.

در ژرفاي این فرهنگ، تجلي ديگري از بيماري نيز وجود دارد. اين بيماري در روند تطابق و رد اروپای مدرن از جانب جهان اسلام و مجموعه ای  ايجابات و الزامات آن،  تبلور مي يابد.

اين روند انطباق با اروپا، از اعراب در قرن بيستم، هاملت[1] مدرني ساخته است. مانند همان شاهزاده ای  معروف اين ها نيز تا جائيكه ميتوانند، دلبستگي، روشنفكرگري و تعلق شاعرانه به (اروپاي مدرن) دارند ولي از بن بست غم انگيزي كه خود در آن گرفتار اند، راهي به برون نمي يابند. تراژدي اين ها در اين است كه اينان بگونه ای  جاويدانه ميان تردد و رفتن، ميان اينجا و آنجا، ميان اصوليت و معاصريت، ميان توارث و نو، ميان هويت و تجدد و ميان دينيت و سكولاريتت سرگردان اند.

از همين روست كه برخي از متفكران اسلامي بر اين باور اند كه قرن جديد بدون شك متعلق به انسان هاي مانند فورتينبراس Fortinbras) [2]) خواهد بود ونه مانند هاملت؛ متعلق به آنانيكه پي هم آثار كهنه و تاريخ گذشته ای  اروپارا به نمايش مي گذارند. (وبه آن) جدال ميان كهنه و تجدد می گویند. جاي شگفتی نيست اگر  سخن شكسپير(Shakespear) از نمايشنامه ای  معروفش را كه ميگويد: “زمان از روزنة تنگي ميگذرد” و “چيزي در دولت آنها دروغين مي نمايد” را براي اعراب نقل كنيم. و باز هم جاي تعجب نيست كه اينان همانند همان شهزاده ای  دلبسته به تراژدي و افسانه بافي، مي پرسند كه: “آيا ايشان خود، مسوول پريشاني هاي شان هستند و يا اينكه خدائي سرنوشت آن ها را تعيين مي كند.”

به باور اين انديشمندان، اعراب زماني ميتوانند، امروز وفرداي شان را خود به دست بگيرند كه بتواننند آن تصور جمعي را از كه در ژرفاي ضمير ناخود آگاه شان از خويشتن خويش آفريده اند، از خود برانند. من ميخواهم بگويم كه ما عرب ها و مسلمانان (من كلمة مسلمان را به همان مفهوم ناب تاريخي، فرهنگي و تمدني آن به كار مي برم.)، خود مان را هنوز هم به مثابه فاتحان تلقي مي كنيم؛ ما بر اين باوريم كه اين ما هستيم كه تاريخ را مي نويسيم، اين ما هستم كه سير تحولات را تعيين ميداريم و اين ما هستيم كه داراي مقام پيشگامي و رهبري در تاريخ هستيم. در اندرون مان عميقأ بر اين باوريم كه ما دگرگون كننده ای  تاريخ ونه موضوع و نيروي محركه ای  تاريخ و نه نيروي كه حركت داده ميشويم، می باشیم. ما هرگز نخواستيم به پذيريم كه ما در تاريخ مدرن يك نقش فرعي را بر دوش داريم و بيشتر واكنش نشان ميدهيم تا خود دست به كنش بزنيم. در روان جمعي ما، اين براي ما فاجعه ای  است اگر به پذيريم كه يك امت بزرگي، مانند ما در عین بي نوائي دركنار تاريخ ايستاده است؛ آنهم نه تنها در كنار تاريخ جهاني كه بلكه در كنار تاريخ منطقه اي خودش.

براي ما غيرقابل تحمل است كه ما موضوع محض تاريخ باشيم، در شرايطي كه ديگران به مثابه گرداننده و داور قد برافراخته اند؛ به ويژه كه به ياد داريم که روزگاري نقش ها به گونه اي ديگري تقسيم شده بودند. افزون بر اين، ما بر اين امر سخت باور داريم كه اروپا نقش رهبري كننده ای جهاني ما را و در پيوند با آن دوران مشعشع ما را به ناحق ربوده است؛ به بيان ما عربها،  در زمانيكه تاريخ پينكي ميزد،  (في غافله من التاريخ) (این حق از ما ربوده شد). اين دليل اصلي براي تنگناي هامليت نيز بود، به اين دليل كه ما عرب ها بر اين باوريم كه رهبري سياسي دنيا از آن ما ست، چه از لحاظ حقوقي وچه از لحاظ اينكه اراده اي خدا و يا يك نيروي ديگر چنين خواسته است.

همراه با اين تصور، اين گمان شكل مي گيرد كه باز روزي هر چيز به جايگاهش بر خواهد گشت.  (اگر چنين است) پس بايد رهبران غاصب را، كه زمان آنها به سر رسيده است، از اريكه ای  قدرت به زير كشيد، تا بازيگران مشروع تاريخ بتوانند نقش هاي اصلي شان را برعهده گيرند. باور ها و آرزو هاي از اين قبيل، به عنوان نمونه، در سراسر متون نوشته هاي حسن حنفي مصري و يا اثر متآخر انور عبدالمالك ويا در اعلاميه ها، پژوهش ها و نوشته هاي تبليغاني متفكران و نظريه پردازان جدي عربي به فراواني دیده می شود.

نظام فكري را كه اين نويسندگان بدان چسپيده اند، عنوان يكي از كتاب هاي معروف كلاسيك اروپائي اثر اسوالد اسپينگلرز (Oswald Spenglers)، زوال مغرب زمين  به خوبي به نمايش مي گذارد. در اين راستا اينان گرفتاراين توهم ميشوند كه زوال مغرب زمين به گونه ای  خودكار خيزش ااعتلإ جهان عرب و اسلام را با خود به همراه خواهد آورد. با اشاره به كتاب عبدالمالك، باد مشرق (ريح الشرق) مي توان گفت: كه اگر باد تاريخ مغرب را به جلو نراند، آنگاه بگونه ای خود كار بر بادبان مشرق خواهد وزيد، مراد از مشرق در اينجا بيشتر اسلام و اعراب مي باشند. عنوان يكي از كتاب هاي ديگر كلاسيك اسلاميست، اثر محمد قطب جاهليت قرن بيستم (جاهليه القرن العشرين) پيام زير را در بر دارد: از جائيكه اروپائي مدرن در دوران جاهليت غرق شده است، اين وظيفه ای  اعراب و مسلمين مي باشد تا انسانيت را از كفري كه در اروپا ريشه دارد و از جانب اروپا دفاع ميشود، رها گردانند.

اين پايان داستان نيست. امروز وقتي كه من آثار اصلي ناسيوناليست هاي عرب را ميخوانم، متوجه ميشوم كه آنها (تنها در پي ايجاد ناسيوناليسم عربي نيستند)، بلكه در پي باز گرداندن حقوق غصب شده مي باشند. واقعأ اآچه كه در گام نخست مورد توجه ايشان است، استعمار، امپرياليسم، حاكميت بيگانه، رهائي، استقلال، رفاه، عدالت اجتماعي، برابري و آزادي نيست، بلكه آنها بيشتر ازهرچيز ميخواستند تا اين امت بزرگ نقش جهاني تاريخي اش را كه تقدير و يا طبعيت به او سپرده است، عهده دار گردد. در نهايت تمدن ها در منطقه ای  ما هميشه جنگجو و توسعه طلب بوده اند. مانند: فارس ها و حمله ای  آن ها بر يونان قديم، فتوحات اسكند در آسيا، ‍ هانيبال، روم، اسلام، عثماني ها و قدرت هاي مدرن اروپائي و ديگران.

اين باور نيرومند سرورانه، ژرف و غير انتقادي به خويشتن خويش  با ناتواني، عقب مانده‌گي،‌ خشونت و بي اهميتي آشكار، ناشي از واقعيت هاي روزانه ای  جهان عرب و اسلام با هم رودررو قرار ميگيرند. بيشتر از همه در ساحت جهاني و چنين است كه هر چيز ممكن ميگردد: اوهام بلند پروازانه، عقده هاي گسترده ای  خود كم بيني، جنون بزرگ تلافي جويانه، ماجراجوئي وحشيانه، سياست ساده لوحانه، خشونت از سر نا اميدي و در نهايت تروريسم فراگير، همانگو.نه كه امروز در جهان ميتوان آن را مشاهده كرد. با چنين برنامه اي، طبعي است كه نميتوان صاحب امروز و فردا شد؛ اين بيشتر رد اجتناب از در دست گرفتن سرنوشت خود است.

توهم و واقعيت

تناقض ميان آرزو  و واقعيت، همانطور كه بدان اشاه شد، تناقضی كه مسلمانان بايد آن را بر طرف كنند، اگر مي خواهند آينده ای  داشته باشند، بهترين بيانش را در عنوان كتاب خوشبينانه،  نيشدار و تشويق كنندة حسين احمد امين، دليل المسلم الحزين الي موقتدأ السلوك في القرن العشرين، مي يابد. مؤلف يك تاريخدان و ديپلومات بنام مصري، فرزند يكي از علماي بزرگ، به بيان آلبرت حوراني زادة دوران لبراليسم عربي مي باشد. قابل توجه است كه عنوان كتاب وي اشاره ای  است به عنوان يكي از تأليفات كلاسيك ميمندي، دلالت الحيرين (راهنماي واماندگان). بر اين اساس ترجمه ای  عنوان كتاب امين تقريبأ اينگونه خواهد بود: راهنما براي مسلمان حزين  و وامانده با در نظر داشت ايجابات عمل در قرن بيستم.

به باور امين عرب و مسلمان امروز، افسرده، بيمار، وامانده و سرگردان است؛ چرا كه باور هاي ذاتي او، برداشت عميق او از خودش و توهمات دوست داشتني وي از سرنوشت اش، از امتي كه به آن تعلق دارد، از دين و از فرهنگ و از مدنيت و همچنان برداشت او از جايگاه و نقش اينها در تاريخ مدرن، هر آن در آگاهي او به مثابه يك دروغ زندگي به نمايش گذاشته مي شود: در مصاف با واقعيت سرسخت دوران ما اين (داعيه ها) نميتوانند، خودي نشان دهند. افزون بر اين، دگرگوني ها و تغيرات ريشه اي و قرباني ها، كه بدون آنها تناقض ميان آرمان وواقعيت بر طرف شدني نيست، از جانب عرب ها و مسلمانان خشمگین ، به بيان امين، كماكان به (مثابه مسايل) غير قابل پذيرش مردود شناخته ميشوند. براي اينان افزون بر اينكه خودشان را با حيراني غمگين و اندوهناك شان در قرن بيست ويكم نيز تسلي به بخشند ودر اين راستا به حفظ ايمان تعبدي به پردازند به اميد اينكه روزي خدا، يا تاريخ، يا تقدير ويا انفلاب و ياهم اخلاق جهانشمول غاصب را براند وامت را به حقوفش برساند، راه دیگری نمی ماند.

تا آن زمان افراد پيروزمندي مانند فورتينبراس جهان را زير سلطه ای شان در خواهند آورد و آنچه كه باز هم برای اعراب مي ماند، اينست كه اين واقعيت را به پذيرند.  در چنين اوضاعي انجام عمليات مستقيم گو.ناگون (به شمول تروريسم با بعضي از اشكال پر سرو صدايش) به مثابه تنها ابزاري مي ماند، كه بتوان خود را به كمك آن از تنگناي ميان ديروز و مدرنيته رها ساخت.

مدرنيته عمدتأ يك كشف اروپائي است. اروپا، جهان مدرن را آفريد بدون آنكه نظراعراب، مسلمانان وديگران را در اين مورد به پرسد و اروپا مدرنيته را به زيان ديگران آفريد. اين امر را كه زمانيكه اعراب به (جهان مدرنيته) كشيده شدند، از خويش با دست وپا در برابر آن دفاع نمودند، نميتوان انكار نمود. اما اين امر هم واقعيت است كه مدرنيته از جانب يك  قدرت والاتر، پیروزمند ودارای قدرت آفريننده گی بیشتر از ايشان، بر ايشان تحميل گرديد. ()

اگر اعراب با جديت و بگونه اي ريشه اي روی اين تناقضات دردآور، تنش ها، تضاد ها و دشمني ها  فكر نكنند، نخواهند توانست امروز و فرداي شان را خود به دست گيرند. ()

آيا امروز يك جنگ فرهنگي ميان جهان عرب و اسلام و جهان مدرن و سكولارغرب، همانگونه كه سامويل هانتينگتون در كتاب معروفش، جنگ فرهنگ ها (Clash of Civilization)، ادعا مي كند، اجتناب ناپذير است؟ اگر كلمة Clash را به معني تصادم ميان دوشي در نظر بگيريم، پس پاسخ منفي مي باشد، ولي اگر مفهوم معتدل و جانبي آنرا در نظر داشته باشيم، آن زمان پاسخ مثبت است.

برداشت من از تزمرکزی هانتینگتون اینست که علت اصلی تصادمات (و احتمالإ جنگ های)  بین المللی در پی فروپاشی جهانی کمونیسم در آینده دیگر رقابت میان دو نظام آشتی ناپذیر اقتصادی (و به بیانی شیوه ای تولید و توزیع) نخواهد بود، بلکه رقابت میان نظام های ارزشی و ایده های بزرگ که تقریبإ یک نظام کامل وواحد را می سازند، در پی جنگ سرد، در عرصه ای ، جهان حاکم خواهد شد؛ به عنوان مثال رقابت میان اسلام سنتی و لیبرالیسم پیروزمند غربی. (...)

اینطور مینماید که هانتینگتون مدنیت را به فرهنگ و فرهنگ را به دین و تا یک سطح بسیار تنگ و تغیر ناپذیر تقلیل میدهد. در مورد اسلام این (تز) باعث میشود که انسان به مثابه یک انسان از لحاظ فطری اسلامی تلقی شود که خودش را در تقابل با انسان فطرتإ لیبرال، انسان اقتصادی غربی، و یا در تقابل با انسان چند خدائی، انسان هیرارشیک هندی، می بیند.

به باور من تز هانتینکتون نخست، برگشتی است به فلسفه روح آلمانی که دیگر کهنه شده است، و ثانیإ برگشتی است به تز کلاسیک اسانسیالیسم (Essentialismus) که آنرا ادوارد سعید در کتابش (زیر عنوان) خاورشناسی به استواری مورد سوال قرار داده است. آنچه که در این رابطه در گام نخست مرا به خاطر می آید، عبارت است از سیستم فکری و نظام ارزشی پروتستانتی که ماکس وبر ((Max Weber  می خواست به مدد آن رشد کاپیتالیسم را در اروپا توضیح دهد. در برداشت های ماکس وبرنیز میتوان دید که از دید او روان کاپیتالیسم با روان حاکم فئودالیسم در تصادم قرار دارد و اخلاق نو ظهور پروتستانت با اخلاق و باور کهنه ای کاتولیسسم.

آنچه که از دید گاه ماکس وبر رویاروئی میان دو جریان فکری و اخلاقی بود، هانتینگتون آنرا به مثابه یک پدیده ای بین المللی و جهانی تعمیم میدهد. فرضیه ای که بر مبنای آن نظام های فکری و مکاتب روحی با یکدیگر در در رقابت قرار دارند بیشتر از اینکه ناشی از یک برداشت تاریخی، جامعه شناسانه و تکاملی ناشی شود از یک برداشت ذات گرایانه و معرفت گرایانه ای غیر قابل تغیر، ناشی میشود. چنین شیوه ای تفکر غیر تاریخی و حتی ضد تاریخی بنیاد تئوری جنگ فرهنگ ها را، از این طریق که اسلام و غرب به مثابه دو ایده ئولوژی غیر قابل آشتی و متخاصم معرفی می شوند، تشکیل می دهد.در یک ساحت مشخص معنی این برداشت اینست که ارزش های مانند لیبرالیسم، سکولاریسم، دموکراسی، حقوق بشر، آزادی دین و افکار به مثابه ذاتی ترین ارزشهای غرب معنی می یابند و جهان معاصر اسلام برای همیشه از این ارزش ها محروم نگهداشته می شوند، چرا که مقدس ترین ارزش های اسلام با این ارزش ها در یک تناقض ژرف قرار دارد. شوخی کار در اینجاست که اسلامیستان در این مورد با هانتینگتون هم نظر اند، نه تنها در مورد تز اصلی وی که بلکه در مسإله ای تطبیق و پی آمد های عملی آن. تئوریسین ها و ایده ئولوگ های اسلامیست مدنیت را به عناصر فرهنگی آن، فرهنگ را تا مرز عناصر دینی آن و دین را نیز تا مرز دگم های بدوی تغیر ناپذیر که با یکدیگر در تقابل قرار دارند، تقلیل میدهند. از این دیدگاه پیروزی نهائی اسلام مسجل به نظر می رسد.

برای اینکه بتوان ااز شدت تز جنگ فرهنگ ها کاست، محمد خاتمی رئیس جمهوری ایران به اعلان گفتگوی فرهنگ ها پرداخت. در این رابطه طبعی است که برای وی، مسإله ای گفتگوی میان اسلام و غرب مطمح نظر بوده است و به ویژه گفتگو میان ایران و ایالات متحده ای امریکا. دعوت خاتمی برای این گفتگو، دعوتی است صادقانه و یا اینکه از روی نیرنگ وی دست به چنین دعوتی میزند؟ در دراز مدت این یک نیرنگ است، چرا که بر پایه ای منطق هانتینگتونی (که اسلامیستان به آن باور دارند)، جنگ فرهنگ ها پیش شرط پیروزی نهائی اسلام است. در کوتاه مدت، این دعوت،  دعوتی است صادقانه چرا که که گفتگو برای جانب ضعیف در این رویاریی تاکتیک بدی نیست.

من براین باورم که حتی امروز نیز، اگر ما تصادم را بگونه ای ملایم تر آن در نظر داشته باشیم،  میان اسلام و غرب یک جنگ فرهنگی در جریان است. اینکه یک تصادم به مفهوم در گیری (میان این دو مدنیت) به وجود خواهد آمد بعید به نظر می رسد. اسلام بسیار ناتوان است تا بتواند برای غرب یک خطر و یا یک چالش جدی را به وجود آورد. اگر مراد از مدنیت یک روند فعال، خودگردان و مؤثرباشد، اسلام امروزی حتی یک مدنیت به معنی واقعی آن نیز نمی باشد. امروز اسلام حالت انفعالی دارد و صرفإ واکنش نشان میدهد و میتواند صرفإ به مفهوم تاریخی و سنتی به مثابه یک مدنیت تلقی گردد.

طرفینی که باید با یکدیگر در گیر شوند، از لحاظ قدرت، توان نظامی، قدرت تولیدی، ظرفیت فرآوردی، کار آئی نهاد ها، سطح رفاه، ساختار اجتماعی، سطح علمی وتکنیکی آن قدر از یکدیگر فاصله دارند، که امکان یک در گیری تمام عیار را ناممکن می سازد.

 سیاست قدرت طلبی ساده اندیشانه

 اگر تخم مرغی بر سنگی بی افتد، تخم مرغ می شکند، اگر سنگی بر تخم مرغی بی افتد، نیز تخم مرغ می شکند. هر ناظر منقدی در جانب عرب و اسلام می تواند به بیند، که تا چه اندازه غرب نیرومند، با توانمندی بازدهی و مؤفق و زنده است و از همینروست که برای این نظر واقع بین تصور جنگ مدنیت ها غیر واقعی می نماید.

و آنچه که امروز مربوط به دشواری ها، تنش ها، بدگمانی ها، رویاروئی ها، و رقابت ها در روابط میان غرب و اسلام می شود، این ها مربوط به روند ساده ای تاریخ می شوند، مربوط به روند سیاست قدرت در روابط بین المللی و دفاع از منافع حیاتی. اما یقینإ که هیچ رابطه ای میان این حوادث و "روان ناب"  و یا جنگ اعتقادات و یا مواضع گوناگون ( دانش) الهیات و یا  مسایل مربوط به باور ها، ارزش ها و برداشت ها، وجود ندارد.

 

 

اشارات:

[1] ـ هاملت نام قهرمان تراژدی معروف شکسپیر شاعر انگلیسی است. طبق اساطیر دانمارک او پسر پادشاه دانمارک بود که به دست برادر خود خود کشته شد. برادرش با زنش ازدواج کرد و کشورش را نیز تصرف نمود. (ردس)

[2]  ـ فورتنبراس افسر هاملت است که از لحاظ کاراکتر با او تفاوت دارد. در شرایطی که هاملت در تصامیم اش متردد است، فورتنبراس دست به عمل میزند.

 صادق الاعظم، روزنامه فرانكفورتر روند شاو، 5.9.2002

 

با عرض سپاس از «گفتمان»

دروازهً کابل

سال اول                   شمارهً نهم             جولای / اگست  2005