همدلان کابل ناتهـ
Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پيشينهء تاريخی زبان فارسی ـ دری ـ تاجيکی

 

نگارش استاد غلام جيلانی داوری

خاور شناس معروف افغان مقيم المان

 

 این مقالۀ علمی که در حلقه های زبان و ادب فارسی استقبال شایان شده و بار دیگر در مجلۀ آریانای بیرون مرزی زینت چاپ یافته است صفحۀ انترنت کابل ناتهـ را بران داشت تا این مقاله را با اجازۀ نگارشگر وآقای محترم پروفیسر رسول رهین مسؤل مجلۀ آریانا به خوانندگان عزیز پیشکش کند.

 

 

 دو مقاله از خامه آقايان آذر كياني (روشنفکر ایرانی) و داد خدا سيم الدين اف (دانشمند تاجیکی) كه روي صفحه بي بي سي انلاين بخش فارسي منشتر شد خيلي جالب بود و من آنها را با علاقه زياد مطالعه كردم. اهميت موضوع مرا واداشت تا بنده هم نظر خويشرا درينمورد ابراز دارم. سعي من اينست تا زياده از آنچه هر دو نويسنده ابراز داشته اند مطالب تازه ايرا اضافه كنم. بنظر من دو نكته اساسي درينجا مورد بحث است:

1-   زبانهاي ايراني بمعناي عام آن از آغاز مهاجرت اقوام آريايي در سر زمينهاي كنوني تا امروز چه نوع سير تاريخي را پيموده اند و چطور ميتوان آنها را از نگاَه علم زبانشناسي طبقه بندي نمود.

2-     اصطلاح تاجيكي را چطور ميتوان تعبير كرد.

 

1- زبانهاي ما (يعني بصورت عمومي زبانهاي هند و ايراني) مربوط به شاخه زبانهايي است كه دانشمندان اروپايي آنها را زبانهاي هند و ژرمن و يا به اصطلاح تازه ايكه بعد از جنگ دوم جهاني معمول شده است زبانهاي هند و اروپايي مينامند كه از نيم قاره هند تا غرب اروپا گسترش دارند. باساس پژوهشهاي نوين اقوام آريايي تا اواخر هزارهَ سوم قبل از ميلاد در سرزمين مشترك اوليه خويش كه مناطق وسيع را در جنوب سايبريا، دركنار درياچهَ ارال، شمال درياچه كسپين و قفقاز را در بر ميگرفت، ميزيستند. بعد از آن اين حوزه را ترك كرده  و به نقاط ديگر مهاجرت كردند. مسير حركت ايشان كه طولاني بوده و ساليان دراز را در بر گرفته است متوجه ماوراالنهر (ترانساكسانيا)، سرزمين باختر و اروپا بوده است. يك شاخه آن بعد از مستقر شدن در سرزمين افغانستان امروز بسوي هند مهاجرت كرده درحاليكه شاخه ديگر آن از شمال قفقاز وارد سرزمين امروز ايران ميشود.

مقايسه زبانشناسي كهنترين متنهاي زبانهاي هندي و ايراني نشان ميدهد كه اين دودسته از زبانها بيشتر از زبانهاي ديگر با هم قرابت دارند مثل اينكه هر دو لهجه يك زبان باشند. استعمال واژه هاي مشترك نشان ميدهد كه گويندگان زبانهاي هند و ايراني باستان در گذشته ها يك قوم واحد را تشكيل ميدادند و خود را با آن نام مشترك خطاب ميكردند. در دوره هاي بعدي يعني بعد از آنكه اين اقوام از همديگر جدا و به سرزمينهاي مختلفي مسكن گزين شدند اين واژه را بعنوان نام بخصوص قبايل خويش بميراث برده  و جاويدان نگهداشتند. اين نام باستاني آريا است كه بمعناي «مهمان نواز» است. اين مهاجرت ها كه تدريجي صورت گرفته پيوسته در تلاطم و جابيجايي بوده و باعث پراگندگي آنها شده و اين بذات خود دليل دگرگوني و گوناگوني شدن زبان مادري ايشان در سرزمين هاي است كه در آنجا بعد از مهاجرت جايگزين شدند. آنعده قبايل كه در ماورا النهر و افغانستان امروز سكني شدند حدود سرزمين خويشرا آريانا ناميده و فرهنگ خويشرا پرورش دادند كه عبارت باشد از ديانت زرتشتي و زبان اوستا. درينمورد ميان دانشمندان غربي اختلافي نيست. اقوام ايشان (يعني ايرانيان بمعناي امروزي) به مهاجرت ادامه دادند و از شمال قفقاز وارد غرب ايران شدند بعد از مدتي دولت مادها و بعدا دولت هخامنشيان را بنياد نهادند. بمرور زمان ديگر احساس نزديكي وجود نداشت صرف تصور ايشان در مورد خداي بزرگ بنام اهورا مزدا باقي مانده بود كه اين در واقع پديده  قبل از زمان زرتشت است. ايرانيان فرهنگ خويشرا در ايران پرورش دادند كه عبارت باشد از زبان مادي و فارسي باستان. در يكمدت طولاني تا زمانيكه داريوش بقدرت رسيد و به فتوحات خويش بسوي شرق آغاز كرد و آرياناي باستان را شامل قلمرو خويش ساخت اين دو قوم با هم ارتباط مستقيم نداشته و از همديگر طوريكه ميبايستي اطلاع دقيق نداشتند. ازين ببعد است كه هخامنشيان ملتفت ميشوند كه اقوام ايشان در شرق تمدن قابل ملاحظه اي را بوجود آورده اند كه از آنجمله دين زرتشتي و زبان اوستا ميباشد. هخامنشيان كتاب مقدس را با خود به استخر مياورند و ديانت زرتشتي را در ايران پرورش ميدهند. همچنان سير تاريخي سرزمين هاي ايران و آريانا از همديگر متفاوت است. از منابع يوناني ميتوان اينطور استنباط كرد كه اگر چه سرزمين شرق ايران (آريانا) شامل امپراتوري هخامنشيان بود و از طرف آن اداره ميشد، باز هم مردم آن سرزمين تا حد زيادي از استقلال برخوردار بودند. بنده در جاي ديگري كه روي تاريخ هنر افغانستان بحث است خاطر نشان نموده ام كه تا حال در هيچ نقطه  كشورآثار خط ميخي و بناهاي هخامنشي بدست نيامده است. از دوره ساسانيان بجز از گنجينه سكه هاي تپه مرنجان در كابل كه از دوره كوشان و ساساني ميباشد و آتشدان زرتشتي در سمنگان آثار قابل ملاحظه ديگر وجود ندارد.  نقش و نگار هاي ديواري دره رويي، باميان و سرپل جوزجان بيشتر به سبك هنر ساساني نقاشي شده نه اينكه آثار ساساني باشند. هر دو امپراتوري عظيم هخامنشيان و ساسانيان كه در جهان باستاني نقش بزرگ تاريخي خويشرا ايفا نمودند با وجود عظمت خويش سر انجام بدست سپاهيان مقدوني و اعراب متلاشي شدند اما هر دو فاتح در مرزهاي شرق ايران با مقاومت سرسخت مواجه شدند كه ساليان دراز را در بر گرفت. بعد از اضمحلال هردو دولت ايراني، ايرانيان دولت خاص ايراني خودشان را بنياد نهادند در حاليكه در شرق ايران (آريانا) فاتحين با مردم بومي سازش كردند و تمدنهاي نامور را بوجود آوردند (البته اينهم دلايل سياسي و اجتماعي دارد كه فعلا از ذكر آن درينجا صرفنظر ميكنم). مثال برجسته آن تمدن يونانو باختري و كوشانيان بعد از سقوط هخامنشيان و دولت هاي سامانيان، طاهريان، صفاريان وغيره  بعد از سقوط ساسانيان است. در مورد جهان بيني ديني موضوع هم بدين منوال است. ايرانيان در طول دوره هاي  تاريخ باستان بدين زرتشتي بعنوان دين رسمي وفادار ماندند اما در شرق غير از دين زرتشتي اديان ديگر مثل دين بودايي، هندويي، مانوي و حتي مسيحي نستورياني هم وجود داشت كه از آنجمله دين بودايي موفق تر بوده و توانست در زنگي اجتماعي و فرهنگي شرق ايران تاثير بسزاي داشته باشد. از همين جاست كه اين دين بسوي چين و كوريا گسترش يافت. بطور كلي ار نقطه نظر فرهنگي مرم شرق ايران با اقوام مختلف چون تركان (بمعناي عام آن)، چينيان، تبتيان و هندي ها بيشتر آميزش داشتند تا با ايرانيان. اين امر بذات خود خواهي نخواهي روي زبانهاي ما تاثيرداشته است.

دانشمندان غربي براي همه اين زبانها واژه «ايراني» را برگزيدند كه از سال1840 (از طرف اوگست فريدريش پوت و كريستيان لسن) به بعد براي همه دوره ها بشمول دوران پارتها، ساسانيان و دورهَ اسلامي تا امروز معمول ميباشد. براي فهم بهتر لازم ديده شده بود تا زبانهاي هند و اروپايي را به دسته هاي مختلف تقسيم نمود. بدين دليل شاخهَ زبانهاي ما را «ايراني» ناميدند. اما از آن مدت تا امروز زبانهاي ديگري كشف شده (زبان باختري، متون سغدي، مانوي و پارتي در افغانستان و ماوراالنهر، سنگ نبشته هاي باختري و گندهاري در ماوراي درياي سند وغيره) و پژوهشهاي مهمي در ساحه هاي مختلف فرهنگي و تاريخي صورت گرفته و طوري ساحه ديد ما را وسعت داده كه اين دسته بندي ها ديگر ناقص بوده و نميتوان روي آن پايداري كرد صرف نظر ازينكه استعمال واژه «ايران» بعنوان نام رسمي دولت ايران مساله را بغرنج تر ساخته است. بهمين دليل است كه هند و ژرمن شناس آلماني (روديگر شميت)، يكي از برجسته ترين دانشمند در زبان  فارسي باستان، در رساله جالب تحت عنوان «زبانهاي ايراني در گذشته و حال، تاليف سال2000» مينويسد: « اصطلاح زبانهاي ايراني بهچ وجهه براي زبانهاي كشور ايران يعني جمهوري فعلي اسلامي ايران بكار نميرود، بلكه منظور عبارت از آنعده زبانهاي است كه از نقطقهَ نظر ژنيتيك با هم قرابت داشته و از مرزهاي كنوني ايران فراتر بوده كشور هاي افغانستان، پاكستان و جمهوريهاي آسياي ميانه را هم در بر ميگيرد». ضرورت اينكه بايستي روي اصطلاحات تازه كار كرد بنده را واداشت تا در تدوين كتاب بنام  لغتنامهَ زبان باختري (زبان مردم باختر زمين در دوره كوشانيان و يفتليان) كه در سال 1982 بزبان آلماني بچاپ رسيد اصطلاح  تازه آرياني را بجاي ايراني  در موارد ريشه شناسي اين زبان پيشنهاد و استعمال كنم. سعي من اين است تا به اساس ميعار هاي علمي يك دسته بندي تازه داشته باشيم. با اجازه خوانندگان ميخواهم آنرا بصورت شيماتيك خيلي ساده ( درجاي ديگر بصورت مفصلتر) ارائه كنم:

 

خانواده زبانهاي هند و اروپايي

الف: زبانهاي آريايي شرقي

ب: زبانهاي آريايي غربي يا اروپايي

 زبانهاي آريايي شرقي

الف: هندي كهن

ب: آرياني كهن

پ: ايراني كهن

ريك ودا  -   سانسكريت

اوستا

 سكايي، قارسي باستان، مادي

پالي - پراكريت

زبانهاي آرياني ميانه

زبانهاي آيراني ميانه

 

زبانهاي آرياني ميانه

 

زبانهاي آيراني ميانه

باختري، سغدي، خوارزمي، ختن سكايي

 

پارتي، فارسي ميانه كتيبه ها، پهلوي، مانوي

 

البته پيشنهاد «آرياني» بنده جر و بحث هاي را در حلقات علمي غرب بوجود آورد و پيشنهاد هاي هم صورت گرفت. جالب تر از همه پيشنهاد ايران شناس معروف فرانسوي ژيلير لزار است كه براي زبانهاي ما از اصطلاح مركب ايران و آرين irano-aryen استفاده ميكند. مساله كه طرز ديد گذشته ما را بيشتر تغير ميدهد وجود زبان باختري است. واژه باختري ابداع دانشمندان غربي است. نام اصلي آن بقول زائر چيني هيوان تسانگ « تخاري» بوده است، يعني زبان كه مردم تخارستان بدان سخن ميگفتند. اما چون زبان ديگري قبل از باختري كشف و به تخاري معروف شد بناء براي زبان تازه نام باختري را برگزيدند كه منسوب بسرزمين باختر است. بعد از به اقتدار رسيدن كوشانيان اين زبان كه زبان گفتاري مردم باختر بود بحيث زبان رسمي امپراتوري كوشانيان و بعدا يفتليان تلقي شد و از همان زمان تا ظهور اسلام زبان شرق ايران بود.  آثار كشف شده باختري (در آسياي ميانه، افغانستان و پاكستان: ماوراي سند و وزيرستان) نشان ميدهد كه اين زبان دريك ساحه خيلي بزرگ جغرافيايي (در پهلوي زبانهاي محلي مثل زبان پشه يي، زبان اورمري، زبانهاي نورستان و پاميركه بنام زبانهاي هند و آريايي معروف اند) وجود داشته است. خوشبختانه درين اواخر يكعده سنگ نبشته ها و نسخه هاي خطي بزبان باختري در افغانستان كشف شده است كه براهميت موضوع ميافزايند. يك اثر باختري كه تاريخ 527 باختري (برابر با 760 ميلادي) را دارد واضحا نشان ميدهد كه اين زبان در زمان فتوحات اسلام هنوز هم رايج بوده است. طبعي است كه چنين زبان دفعتا از بين نرفته بلكه ادامه يافته است (بشكل ديگري با الفباي عربي). پس منطقا بايد زبان دري (و تاجيكي) از آن نشات كرده باشد كه در عين زمان با زبان فارسي قرابت داشت. با ملاحظه اينكه دولت ساساني موفق شد دولت يفتليان را مضمحل ساخته و براي مدتي تا ظهور اسلام سرزمين ماوراي هندوكش و قسمتي از ماوراالنهر را فتح و اداره كند، پس ميتوان جنين استنباط كرد كه زبان باختري با زبان زمان ساسانيان فاتح در طول همين مدت آميزش كرده و تحت تاثير متقابل قرار گرفته و با هم نزديك شدند. بهمين دليل است كه حالا مفهوم بيان ابن المقفع را ميتوانيم درك كنيم (وي از فارس بود، بعدا مسلمان شد و بحيث مترجم زبان عربي در دربار حكمرانان عرب خدمت ميكرد). وي مينويسد كه در آنزمان اشكال مختلف زبانها كنارهمديگر وجود داشتند مثل پهلوي (عربي: الفهلويه)، پارتي (يا پهلاني)، دري (عربي: الدريه، يعني زبان در و دربار) و پارسي (عربي: الفارسيه، يعني زبان موبدان و علماي زرتشتي). اين دسته بندي با وجود اهمينش تاقص بنظر ميرسد اما چيزيكه مهم است تاكيد موجوديت چند زبان در يك دوره زماني است. بناء ميتوان فرض كرد كه در زمان ساسانيان و كوشانيان زبان باختري در كنار پهلوي قرار داشت و از دوره اسلام تا كنون زبان دري - تاجيكي در كنار فارسي قرار دارد.

اين نظر مختصر نشان ميدهد كه ما در سر انجام نه بلكه در سرآغاز پژوهشهاي خويش قرار داريم و اين برماست تا اين بخش جالب زباني و فرهنگي خويشرا روشن سازيم. اشتراك زباني و در عين حال متمايز بودن آنها از يكديگر نشانه اي است از سرشاري و فرهيختگي گويندگان اين فرهنگ مشترك كه ميراث همگاني ما تلقي ميشود.

 

2- اصطلاح تاجيكي معناي خيلي وسيع دارد كه حدود جغرافيايي گويندگان آن اقلا سرزمين افغانستان و آسياي ميانه را تشكيل ميدهد. آقاي دادخدا منابع زيادي را در مورد مردم تاجيك و زبان تاجيكي ذكر كردند. از آنجمله صرف پيشنهاد اول و آخرين ميتواند اينجا مورد مداقه قرار گيرد:

دانشمند آلماني ورنر سوندرمن در مقاله اي (يگ گواهي باستاني در باره نام تاجيك، سال 1993) سعي كرده است يك نسخه خطي سغدي مكشوفه از تورفان را (شايد قرن هشت ميلادي) تفسير كند و درينمورد به كشف بزرگي نايل شده است. متن اين نسخه حاكي ازهداياتي است در مورد نيايش دين مانوي. درين متن آمده است كه واژه  تاژيك در ماوراالنهر براي مانويان بكار رفته است كه نيايشهاي خوبشرا به پرتاژيگاني آواكpar tāžīgāne āwāk)  ( يعني بزبان تاژيكي (تاجيكي) قرائت ميكردند ( ازينكه منبع اصلي نسخه فوق درواقع سغدي و يا پارتي است شايد براي ما زياد قابل انديشه نباشد). دانشمند آلماني روديگر شميد گفتار ورنر سوندرمن را اينطور تعبير ميكند كه واژه تازي نام فارسي است براي اعراب كه در واقع بمعناي مسلمان ميباشد، يعني افراد بومي اين سرزمين ها كه بدين اسلام گرويدند هم بدان نام منسوب شدند. اينها كساني بودند كه بعنوان مسلمانان تازه در فتوحات سرزمين هاي شرق (يعني در سرزمينهاي آبايي شان) نقش مهمي را ايفا كردند و از طريق سخنگوي زبان مسلمانان در آنجا ها به سخنگوي زبان فارسي  مبدل شدند كه به واژه هاي دري و تاجيكي منسوب اند. با اين كشف پس گويا مساله حل شده است اما بعضي آثار كشف شده بزبان باختري كه يك قسمت كوچك آن ( بدون عكس)  از طرف دانشمند انگليسي سيمز ويليامس ( اسناد باختري، سال 2000) خواتش و منتشرشده است ااينطور تفسير ميشود كه گويا واژه باختري تازيگو بمعني عرب باشد ( رجوع شود با پاهين).

دانشمند فرانسوي ادوارد شاون در كتاب «اسناد در باره تركان غربي، سال 1903» گزارش ميدهد كه امپراتور چين از خانواده هانHan   درميانه قرن هشت ميلادي در مرزهاي غربي خويش مشكلات داشت. در سالنامه هاي چيني درين رابطه از خانواده شاهي ذكر شده كه در آن زمان در سرزمين باختر و جنوب هندوكش دولت مقتدر داشت. ازين خانواده سه فرد نام برده ميشود: 1- وسان تكين شاي 2- فولين كيسو، پسر 3- پوفوچوان، نوه. شخص اولي بنا به سكه ايكه بخط باختري نوشته شده است توگينو خوراسانو شاوه ( براي آساني كار اينجا بخط فارسي نه لاتين)  نام دارد، يعني تگين، شاة خراسان. پسرش فولين كيسو همان فرومو كيسارو سكه هاي باختري است. پوفوچوان در سالنامه هاي چيني تا سال 745 ميلادي ذكر ميشود (اينها ازخانواده تگين شاهيان و از شاخه تركان غربي هستند كه يك مدتي در افغانستان حكمروايي كردند، رحوع شود به مقاله بنده در كنفرانس اونسكو سال 2002 در كابل). آنچه درينجا مورد علاقه ماست شخص دوم است. سكه شناس معروف اطريشي روبرت گوبل در رساله بزرگ خويش « اسناد در بارة تاريخ هونهاي ايراني در باختر و هند، جلد 1-4،1967) چند سكه اين شاه را منتشر كرد. خوانش وي در آنزمان ناقص بود اما بعد از آنكه چند سال قبل سكه هاي ديگر اين شاه كشف شد، دانشمند آلماني هلموت همباخ ، ژرمن شناس و ايران شناس بزرگ موفق شد تا خوانش تازه اي ارائه كند. باساس خوانش وي لقب اين شاه در روي سكه بزبان باختري اينطور است: فرومو كيسارو بگو خواديو كيدابو تازيكانو خواگو (fromo Kēsaro bago xoadēo kidabo Tazikano xoago)  يعني قيصر روم ، شاه بزرگ كسيكه فاتح عرب ( تازيكانو) است. بهر صورت اين دانشمند فكر ميكند كه اگر خوانش وي در مورد كلمه آخر درست باشد، پس بايد تازيكانو خواگو را به فاتح عرب ترجمه كرد، يعني كسيكه بر اعراب غلبه كرد. اما كلمه آخر در همه سكه ها خراب نقش شده و بايستي روي آن كار شود تا شايد به خوانش ديگري موفق شويم. در عقب سكه  ميخوانيم: ادو ساو بو پباگو اسوايمو بو تايندو (odo sao bo abago asoimo bo taindo) كه ترجمه آن چنين است: وايشان باج ميپردازند و ازين ببعد بايد باج پردازند.  اين باين معني است كه فاتحين عربي بجاي آنكه از ديگران باج گيرند بر عكس بيك شاه منطقه باج ميپرداختند. مساله ديگر لقب اين شاه است كه خود را قيصر روم خوانده است. اين لقب با امپراتوري روم سروكار ندارد و فعلا اينجا هم مورد غور ما نيست ولي در جاه ديگر روي آن صحبت خواهد شد. مهم اينست كه اين شاه و پسرش كه از طرف امپراتور چين لقب شاه كاپيسا و زابلستان را بدست آوردند در يك ائتلاف سياسي نظامي با چينيان بر عليه اعراب مهاجم ( يا تاجيكان؟، رجوع شود به پاهين) در ماوراالنهر قرار داشتند. اما اين امر مدت بعد نظر به حوادث كه براي ما تا هنوز معلوم نيست تغير ميكند. اين شاهان با يك ائتلاف تازه با تبتيان بر عليه چينيان اقدام ميكنند و بخاطر اين جانب داري نام شاه معروف، يعني فروم گيسار در داستانهاي حماسي تبتيان بنام دروگو (Dru-gu)، يعني ترك جاودان نگهداشته ميشود.

از جملهَ نسخه هاي باختري كه چند سال قبل در افغانستان كشف شد، يكتعداد كم آنرا دانشمند انگليسي سيمز ويليامس در يك جلد تحت عنوان « اسناد باختري، سال 2000» متنشر كرد. در يك سند كه عبارت از فروش زمين شخصي بكس ديگريست و مربوط سال 525 باختري مصادف با 758 ميلادي است جمله ايست كه خوانش آن چنين است: الو بامويناگو الو توركو الو تازيگو الو اودگوسيگو بوادو يعني اميد است كه مردم باميان، ترك، تازيك و مردم محل راضي باشند. آقاي سيمز ويليامس كلمه  تازيگو باختري را بدون كدام تفسيرعرب ترجمه ميكند چرا كه بعقيده وي در همين سند ذكر شده است كه فروشنده، زمين خويشرا به بهاي 60 درهم تازيگِ سيمين ( درخمو تازيگو سيمينگو) فروخت. چرا كه زير بارگران باج  و برات ( يعني ماليه كشاورزي) قرار گرفته بود. متن جمله باختري اينطور است: سترگو تازيينگو گزيتو ادو بريتو لادو يعني بايد سُترگ جزيه تازيگي و برات داد. از ذكر كلمه درهم نتيجه گيري ميشود كه تازيگ يعني عرب. بنظر من اين اشتباه  را ميتوان از متن يك كتيبه  باختري ديكر كه سال گذشته در باميان كشف شد و فعلا در موزهَ كابل ميباشد رفع كرد. درين كتيبه كه بنده خوانش آنرا عتقريب منتشر خواهم كرد چنين آمده است: «درسال 527 = 760 ميلادي ماه سبول بود كه اين بنا آباد شد. اين ستوپه را من ألخيس پسر خراس،  شاه  گازان از زمنگان در حضور شاه ترك و شاه تازيگ ( توركو خرو ادو تازيگو خرو torko xaro odo tazigo xaro) بنا كردم». از اين جمله بر ميايد كه واژه  تازيگو خرو بمعناي شاه عرب نيست. چرا كه غير ممكن بنظر ميرسد كه كسي در منطقه اي  يك معبد بودايي بنا كند و حكمران عرب در بنا و يا در گشايش آن شركت كند. بر عكس از منابع دوره  اسلامي چنين بر ميايد كه اعراب در شرق ايران (آريانا) به بت شكن معروف بودند و در هر جا كه ميرسيدند معابد بودايي را ويران ميكردند. در اثر فتوحات عرب دين بودايي بيشتر صدمه ديد. بايد نتيجه گيري كرد كه منظور از شاه ترك و شاه تازيگ درين سنگنبشته شاهان محلي تركي و تاجيكي هستند كه در آنزمان در منطقه  باميان و نواحي آن حكمروايي ميكردند.

اين سندِ تازه گواهي آنست كه واژة تازيك / تاژيك ( در زبان باختري براي حروف ز و ژ از حرف z   يوناني استفاده ميشد. در دوران بعدي، يعني در دوران يفتليان  رجوع شود به كتيبه هاي جغتو، ارزگان و وزيرستان براي نشان دادن حرف ژ باختري بالاي حرف z سه نقطه ميگذاشتند تا حرف ز  از ژ تفريق شود) در زبانها و ادبيات مردم بومي در دوران قبل از اسلام معمول بوده است. بهر صورت تا وقتيكه باساس كشفيات تازه این نتيجه گیری را تقویت بخشیم  با نظريه دانشمندان آلماني روبرو هستيم. ايشان توجيه ميكنند كه يكعده ازافراد بومي سرزمين آرياناي باستان كه ازفرهنگ كهنه خويش دلتنگ و ناراض بودند به اسلام گرويده  و درانكشاف و گسترش آن جانفشاني ها كردند. بقيه افراد كه به فرهنگ آبايي خويش ( دين زرتشتي، بودايي، مانوي  و هندي وغيره) وفادار ماندند گروندگان به دين تازه را تازيگ ناميدند، يعني مثل عرب ولو كه آريايي نژاد بودند. 

مثال هايكه درينجا ذكر شد صرف انديشه هايست كه از وراي منابع تفسير شدند. جواب قاطع در مورد واژه تاجيك هنوز وجود ندارد. اين وظيفه ماست تا به پژوهش خود ادامه دهيم.

 پايان آلمان، 21 آگست 2004

دروازهً کابل