کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس

Deutsch

آرشيف صفحات اول

دروازهً کابل
 

 

داکتر اکرم عثمان

 

دموکراسی افغانی

یا ملعبه ای در دست زورآورها

 

داغترین تنورها در این دور و زمانه «تنور دموکراسی» است. هرکس به طبع دلش زواله ای خرد و کلان و گرد و دراز به آن می چسپاند و به سرعت صاحب نان خاصه چپاتی، روت، کلچهء قندی می شود! مگر از سر دلسوزی به چنین آدمی بگویی: از خدا بترس! دموکراسی بازیچه نیست که به بازی گرفته ای. بدون شک با کمال دیده درایی و پررویی خواهد گفت: من پادشاه جان خود هستم! حق انتخاب دارم. و در انتخاب شکل و شمایل و مزه و طعم دموکراسی هم از سیلقه و چشک دهان! خودم متابعت میکنم.آن وقت چاره این جز این نمی ماند که یا با کشیده ای آبداری مشتی دندانشکن به دهانش بکوبی ویا ناله کنان به سر به کوه و بیابان بگذاری و به تقلید از شکوه گر معروف افسانوس لب بر لب یک چاه عمیق، فریاد برآوری: سلطان سکندر شاخ داره! سلطان سکندر شاخ داره. با این کار دمی غورهء گپهای ناگفتهء در دلت آب می شود و آرام می گیری، غافل از اینکه چنده ماه پسانتر وقتیکه کودکان کوی و کوچه، هوس نواختن نی میکنند از گلوی بریدهء هر نیی صدا می برآید که سلطان سکندر شاخ داره! سلطان سکندر شاخ داره! و این درست، پژواک و بازتاب همان نعره یا نالهء دردناکی می باشد که خواسته بودی دور از گوش نامحرم، به گوش فلک برسانی. دراین باره قرنها پیش حضرت شمس تبریزی چه خوش فرموده بود:

«چون گفتنی باشد و همه عالم، از ریش من در آویزد، که مگر نگویم...، اگر چه بعد از هزار سال باشد، این سخن، بدان کس برسد که من خواسته باشم.!»

بدینگونه چه بخواهی و چه نخواهی قادر نیستی دم فروبندی و از گفتن حرف حق بپرهیزی و چه بخواهی و چه نخواهی تمام نی فروشها، نی نوازها و نی سوارها با صد زبان شهادت می دهند که سلطان سکندر شاخ داره! و لودگی به خانزاده گی ربطی نداره!

به این روال توجیهات ما جماعت از دموکراسی به استناد یک حکایت معروف مانند توجیهات شماری نابینا از "فیل" است که یکی بعد از لمس گردی پای فیل، اظهار نظر می کند" این حیوان به یک ستون یا استوانه می ماند! دیگری که دستش به گوش فیل رسیده است میگوید: این جانور کلأ رفیده مانند است! سومی که خرطوم فیل را بغل کرده است میگوید: فیل عینأ مثل آستینچه ای است که نانواها دست شانرا در آن فرو میکنند! و چهارمی که شکم فیل را مالیده است، ادعا میکند: شما همه اشتباه می کنید: فیل چیزی جز یک مشک بسیار بزرگ نیست!

اما فاجعه از آنجا شروع می شود که تعداد کثیری از ما، در یک روز آفتابی و با دو چشم روشن، فقط قادر است بریده های از بدن فیل را ببینند و این طرزدید به حسن انتخاب کسانی میماند که برحسب میل و مذاق شان از دموکراسی، تنها به گزینش گوش، گردن یا لب و دندانش بسنده می کنند و مابقی را دور می اندازند. در این رابطه باری در یکی از نوشته هایم آورده بودم که میزان عدل وداد «تورکراس» یک دزد یونانی، عرض وطول تخت خوابش بود. او هر اسیری را اول با تخت خوابش اندازه میگرفت. اگر درازتر می بود اره اش می کرد و اگر کوتاهتر می بود آنقدر با ریسمان و زنجیر میکشیدش که برابر تخت خواب می شد، اما اگر همقد تخت خوابش میبود رهایش می کرد. و شاید معامله برخی از ما با دموکراسی، همان معاملهء تورکراس با زندانیانش باشد.

قدر مسلم این است که دموکراسی مانند همان فیل، مجموعهء متناسبی از اندامهاست که به هیچ صورت کاستی پذیر نیست و اگر خدا نکرده نقطه ای به آن بیفزاییم، «فیل» «قیل» می شود!

ولی تروکراس های زمانهء ما از هر نوع و قماش، که دنیا را در آیینهء قوطی نسوار شان می بینند باکی از افزودن شاخ و دم به دموکراسی ندارند چه رسد به یک نقطهء کوچک.

دموکراسی ساختهء دست ما به «شترمرغ» می ماند. اگر بگویی بپر! می گوید: من اشتر هستم. اگر بگویی: حالاکه اشتر هستی، پس بار ببر! جواب میدهد: من مرغ هستم.

و با چنین مغالطه ای دموکراسی در بین عده ای از افغانها دیگر فضیلت، اصالت و اصابت خود را باخته و به چیزهای کوچک تزئینی چون سنجاق نکتایی، افترشیف، گل یخن و پتلون جین که فقط و فقط بدرد «پوزگرفتن» و ادا های مضک روشنفکرانه میخورند، تبدیل شده است.

قرار افواه دراین اواخر جوانکی نامجو و پرمدعا که از دیرگاه زیر دهل دموکراسی رقص و قرص کرده ویا زبانی صاف و سچه مخالفانش را تنگ نظر و متعصب گفته است در همایشی بخاطر مصالحهء ملی و قطع جنگ داخلی، به رسم اعتراض به برگزارکنندگان آن سیمینار گفته  است که درین جا سروکلهء آدمهای ناباب و متفاوت به چشم می خورد و حضور آنها در این مجمع کار ناشایستی است.

طرف جواب داده: مخالفین شما عملأ در ترکیب جامعهء ما وجود دارند. آیا می توان این همه آدم را حذف کرد؟ و آنگهی شما زیر لوای «دموکراسی برای همه» کار تانرا شروع کرده اید و در دموکراسی، تمام آماد یک ملت، باید سهم بگیرند.

جوانک با دندان قرچه، مصلحئآ سکوت کرده ـ سکوت به امید روزی که قدرت بدست او بیافتد تا با یک فتوا همه را از دم تیغ بگذاراند.

تمایلات فاشیستی در وطن ما دو بعدی است و به سکهء ناچلی می ماند که در پشت و رویش نام «هیتلر» درج شده است. و این ادعا میرساند که بدترین دشمنان دموکراسی در لباس بهترین دوستانش خود را جا داده اند.

روایت می کنند که سالها پیش یک علاقه دار صاحب سلیقه! در نخستین روزکارش، در برابر ولس با دریشی و دستار ظاهر شده بود و مردم که تا آن گاه در چنان کسوتی هیچ مامور حکومت را ندیده بودند با شگفتی می گفتند: چی عمجب، سرش ملا، زیرش میرزا!

به این اعتبار اگر کسی گربیانم را نگیرد، در قید احتیاط میگویم که یگان نوطلب و دموکرات دو آشهءما به همان جناب علاقه دار خوش پوش و صاحب سلیقه شباهت دارد. از ناف به پائین دموکرات، آزادیخواه مردمدوست و منصف است و از ناف به بالا اصولگرا، محتاط و محافظه کار ـ مجموعه ای از تناقصات لاینحل. از همی جاست که دو گام به پیش و دو گام به عقب میگذاریم. و حاصل تفریق اعمال ما، صفر می شود. به معنای دیگر در جازده ایم و یک سانتی متر هم تغییر نمی کنیم.

پس اساسی ترین مشکل ما تغییرنکردن و نونشدن است و دلیلش این است که که ما از دیرگاه به ظواهر این مهم توجه داشته ایم تا به فلسفه و منطقش. از جمله با وسمهء ریش و بروت و استفاده از لباس امروزی و تلویزیون، ویدیو، و کامپپوتر گمان میریم که به مدرنیسم رسیده ایم. در صورتیکه در گذشته چنین تجربه ای به ناکامی انجامیده است .

فی المثل وقتیکه پادشاه اصلاح طلب افغانستان امان الله خان اعلام رفع حجاب کرد و مردم را ناگزیر به پوشیدن کلاهای کاسکت و سیلندر و دریشی نمود کله ها و مغزها کماکان بدون تغییر ماندند در یک مصاف  واقعی بین کهنه و نو، نیروهای واپسگرا پیروز شدند و فرمانروای مملکت را نه تنها به پس گرفتن اصلاحاتش مجبور کردند. بلکه تخت و تاجش را نیز برباد دادند.

پس برای دگرگون شدن واقعی ازچه تدابیری باید کار بگیریم؟ بفکر قاصر من اولین گام درین راه، اعتقاد و باور کامل به اصل علمی و فلسفی تحول و تغییر است و بعد از آن باید به تردید بپذیریم که چنین قابلیت و ظرفیتی در ما وجود دارد. در این راستا برای تغییرکردن و نوشدن، راه های مختلفی پیشنهاد شده است که شاید کارسازترینش برای بهترشدن زنده گی مردم، وارد کردن تغییر در مبانی فلسفه سیاسی ما باشد. به این تعبیر که لازم است منطق درونی تحول فکر سیاسی را با روش های فلسفی غنامند گردانیم. دیگر اینکه باید پرسید در گذتشته ما چگونه می اندیشیدیم؟

هرچند زمین زیر پای ما راه میرفت و زاد و ولد در رستنی ها و جانور ها را میدیدیم، مع الواصف آدمها را فاقد چنین ظرفیت و کفایتی گمان میبردیم ـ استثنا در قاعده ـ و چشم پوشی از مبرمترین قانون حیات.

مادرهای ما مارا قنداق پیچ میکردند تا نمو و رشد اندامهای ما، کٌند بماند. پدر ها و آموزگار های ما با شلاق و پس گردنی! راه ما را بسوی تغییرکردن می بریدند. فقط اجازه داشتیم چون بوزینه تقلید کنیم و چون طوطی به اصطلاح قلاغ ! بگیریم. حق فکرکردن و در ذات و ماهیت مسایل را از ما گرفته بودند. می گفتند هرکس باید در لاک خودش بماند، اهنگرزاده باید آهنگر، ملازاده باید ملا، دهقانزداه، دهقان، وزیرزاده باید وزیر شود و نظام «کاست» را نظام ابدی جامعه میدانستند. یکی از الزامات زمان ما پا گرفتن ارزش های جهانی در  قالب قواعد و ضابطه های حقوق بین الدول عمومی است و چنین مناشیری نیز از محصولات تمدن جدید است. یعنی ممکن نیست دولتی عضویت جامعهء جهانی را حاصل کند و این اصول پذیرفته را دست کم در لفظ نپذیرد.

چه بخواهیم و چه نخواهیم، هر انسان ذاتأ صاحب حقوق ذاتی است و در امور سیاسی ـ اجتماعی نیازی به ولی و وصی و قیم ندارد. به گفت کوفی انان سرمنشی سازمان ملل متحد «حقوق بشر تجزیه پذیر نیست، پدیده ای یک پارچه است  از کلیت و وحدت برخوردار است. کشور ها نمی توانند به دلخواه خود بخشی را قبول و بخشی را رد نمایند.»

به قولی؛ این حقوق یک سنت جهانیست و ربطی به این و آن فرهنگ محلی و منطقه ای ندارد. اعتقاد و احترام به اصل برائت هر انسان فرص زندگی دموکراتها و دموکرات نماهای ماست و داین فقط مرجع ذیصلاح قضایی است که صلاحیت اصدار حکم دارد و حق و باطل را از همدگر تمیز میدهد.

                                                                                      ***********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً هژده              دسمبر  2005