کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بشير سخاورز

 

 گويای راز پنهان

 

 

 

غرض از نوشتهء حاضر تلاشی است تا سهم كابلستان را در اشاعهء فرهنگ فارسی در هند مورد بررسی مختصر قرار دهم. وقتی ظهيرالدين محمد بابر به كابل آمد٬ كشوری به نام افغانستان وجود نداشت٬ اما كابلستان با پهنايی بيشتر از افغانستان امروز بود كه مرزش در شمال به رود آمو می رسيد و در جنوب ادامه داشت تا رود سند.

 

ظهيرالدين مرد با فرهنگی بود كه نه تنها به آب و هوای كابلستان دل بست٬ بلكه مردم اين كشور را هم نيكو يافت؛ نيكو در رفتار٬ پندار و كردار. زيبايی طبيعی كابلستان همراه با موقعيت جغرافيايی اين كشور كه نقش مهم در توصل خطوط راه ابريشم بازی می كرد٬ ظهيرالدين را مسحور خود ساخت٬ زيرا كه همرا با كاروان حله٬ كاروان دانش در سفر بود و از كابلستان می گذشت. ظهيرالدين تشنهء آموزش بود.

 

كابلستان تنها بابر را مجذوب خود نساخت٬ وقتی صائب از راه كابل به هند می رفت اين شعر را سرود:

 

خوشا عشرتسرای كابل ودامان كهـــــسارش

كه ناخن بردل گل می زند مژگان هر خارش

 

چه موزون است يارب، طاق ابروی پل مستان

خدا از چشم شور زاهدان بادا نگــــــــــهدارش

 

حصار مار پيـــــــــــــچش اژدهای گنج را ماند

كه می ارزد به گنج شايگان هر خشت ديوارش

 

حساب مه جبيــــــــــنان لب بامش كه می داند

دوصد خورشيد رو افتاده درهر پای ديوارش

 

به صبح عيد می خندد گل رخساره صبحش

به شام قدر پهلو ميزند زلف شــــــب تارش

 

نماز صبح واجب ميــــــــــشود بر پاكداما نان

سفيدی ميكند چون در دل شب ياســمن زارش

 

تعالی الله از باغ جهان آرا و شـــــــــــــــــــهر آرا

كه طوبا خشك بر جامانده است از رشك اشجارش

 

از طرف ديگر دانشمندان كابلستان دربار ها را عنايت بخشيدند و همراه با مغول ها در هند٬ فضای تعالی هنر و علم را ايجاد كردند كه می توان آنرا از افتخارات تأريخی به حساب آورد. با رجوع به اثر ارزشمند زنده ياد عبدالشكور رشاد "شاعران افغانستان در هند"٬ تعداد شاعران پشتو را كه به اردو شعر می گفته اند می توان بيشتر از 300 شاعر گفت. يكی از اين شاعران بزرگ مومن خان مومن نام دارد؛ غزل "مجهی هم نی تمنهی قرار تا تمهی ياد هو كه نه ياد هو"٬ از او است كه تا امروز چون تاجی بر تارك شعر گزيدهء اردو ميدرخشد. حالا مي توان گمان برد كه تعداد شاعران فارسی كه از كابلستان به هند رفته اند از هزاران بيشتر است.

 

ضرور است يادآور شد كه شاعران و نويسندگان اين خطه بودند كه بيشتر از ديگر كشور های فارسی زبان قند فارسی را به هندوستان بردند. شاعران و نويسندگان ما نه تنها شهر های بزرگ را غنای فرهنگ بخشيدند بلكه جا های٬ چون پنجاب٬ دكن٬ ملتان٬ بنگال٬ حيدرآباد نيز در زير چلچراغ معرفت اين مردمان درخشيد.

 

در واقع هند به سبب تشويقی که دستگاه فرمانروايان مغول بابری از شعر و هنر می کرد برای شعرا و ادبای فارسی در اين دوره، نوعی سرزمين فرصت ها تلقی می شد. از اخلاف بابر تيموری (وفات ۹۳۷ هجری قمری) که در هند کسب قدرت كرد کسانى چون امپراتور اکبر، نورالدين جهانگير و شاه جهان در تشويق شعر و ادب فارسی اهتمام کردند و حمايت و نواخت آنها موجب جلب عدهء قابل ملاحظه ای از شعرا و ارباب هنر به دربار هند شد .

غلبهء نسبی عنصر فارسی در دستگاه حکام و امرای اين سلسله در اين ايام تدريجا به جايی رسيد که موجب اعتراض عناصر ترک و مغول شد و خان اعظم ميرزا عزيز که خويشاوند جهانگير پادشاه بود يک بار وی را از اين كه کار ها جمله بدست خراسانی ها افتاده است تحذير کرد .

در دستگاه حکومت هند در اين ايام، فارسی زبان رسمی بود.  به تشويق فرمانروايان و حکام اين سلسله، نه فقط کتب متعدد در تاريخ و تذکره و لغت و ادب به زبان فارسی نگارش يافت بلکه تعدادی کتب هم از زبان قديم هندی به فارسی ترجمه شد و در تطبيق حکمت اسلامی با عرفان برهمنان هم كوشيده شد.

شعرای فارسی وقتى به اين ديار آمدند، غالبا مناصب عالى يا لااقل عوايد عمده حاصل کردند . از سوی ديگر مستعدان هند هم تحت تاثير ذوق و ارشاد آنهادر شعر فارسی مخصوصاً غزل به سبک هندی، قريحه ی فوق العاده نشان دادند . شعر فارسی که سده ها پيش تحت تأثير صرف و نحو و عروض عرب پا به عرصه ی وجود گذاشته بود و از آن ديار بيگانه تغذيه می شد، اين بار ميهمان دربار مغول شده بود و  شانه به شانه ی شعر هند، در اين دربار می نشست.  در اين ضيافت اگر فرهنگ فارسی توانست توانايی زبانش را به رُخ بکشد، فرهنگ هندی نيز در مقابل توانست موسيقی، رقص و عرفانش را بنماياند .

 

اما كابلستان كه گاهى زير پرچم مغول هندوستان بود، تا هجوم نا ميمون انگليس مهد دانش و فرهنگ باقی ماند و می توان برای اثبات اين مدعا دربار تيمورشاه پسر احمدشاه ابدالی را نام برد كه پر از شاعران و اديبان مدبر بود؛ دور از حقيقت نيست بگويم كه فرزند تيمور٬ شاه شجاع يكی از شاعران خوبی است كه بنا بر معرفت بدی كه با تأريخ دارد اين استعداد بررسی نشده است.

متأسفانه بعد از يورش انگليس٬ استعمار طوری جلوه داد كه مردمان اين ديار حتی توانايی خود اراديت را ندارند٬ زيرا كه از چند مليت نيمه وحشی تشكيل شده اند٬ چه رسد به اين كه توجه به ادب و هنر در ضمير شان باشد .

اين طومار توطئهء انگليس در ميان همسايگان ما هم مورد اعتبار است؛ همسايگانی كه توهين بر ما در واقع توهين بر خود شان است٬ زيرا كه درخت گشن شاخ تأريخ ما از يك ريشه آب می خورد و همهء ما تأريخ مشترك داريم. اگر يك هندی عضو RSS ما را بدوی می خواند٬ آگاه نيست كه قسمتی از مهابارت در تعريف قندهار است و اگر مخملباف برای بودا های نابود شده اشك تمساح ميريزد و ما را جاهل می شمارد٬ تف سربالا به ريش خود می افگند. باری مخملباف يگانه كسی نيست كه دانهء گندم ما را با باد ناجور می پراگند٬ هستند بعضی از فرهيختگان ارجمند ايران كه آيين بودايى را كمتر ارتباطی به كشور ما می دهند و اگر به خاطر چند مستشرق آگاه نمی بود٬ كشور ما هيچ سهمی در تأريخ نداشت. حالا اينكه چرا بوديزم ما مايدهء خوان دانشمند ايرانی شده است می تواند مود بوديزم باشد كه  دانشمند موقع شناس از آن تغافل نكرده است.

 

برگردم به اصل موضوع كه داد و ستد فرهنگی ميان كابلستان و هندوستان در طول سده ها ادامه داشته و خودش را بر ابعاد مختلف چون هنر موسيقی٬ رقص٬ معماری و نقاشی نشان داده است و اين روند تا دو صد سال پيش هم همينطور بود، چنانكه بزرگترين شاعران هندوستان منجمله مير تقی مير و ميرزا اسدالله خان غالب شعر گفتن بزبان فارسی را مباهات می شمردند. در تأريخ نزديك اقبال لاهوری و فيض احمد فيض را می توان نام برد كه اين هر دو بی هر گونه ترديدی تأثير فارسی زبانان كابلستان را بر هند از نظر دور نداشته اند.

نمونهء زندهء ديگر خوشونت سنگ نويسندهء بزرگ پنجاب هند است كه در ادب فارسی يد طولايی دارد و هنوز با وجود كهولت سن٬ جوانتر از جوانتر ها می نويسد.

 

**************

 

از جمله كسانی كه با ادب فارسی در كابلستان معرفت پيدا كرد، بايی نندلال است. بايی نند لال در سال 1630 ميلادی در ولايت غزنی افغانستان تولد شد. پدر او كه چاجومل [چاچه جنو مل] نام داشت منشی داراشكوه فرزند ارشد شاهنشاه آنروز هند٬ شاه جهان است كه با اين شهزاده به غرض تصرف مجدد كابل آمده بود. ظهيرالدين محمد بابر بعد از آمدن به كابل٬ اين شهر زيبا را پايتخت خود ساخت٬ اما بعد ها كابل از دستی به دستی ديگری افتاد و هر چندی كه ظاهرأ بخشی از امپراتوری مغول به حساب می رفت٬ صفويان ايران و ازبك های ماورالنهر گاه گاهی قادر به  گرفتن آن می شدند.

 

داراشكوه بعد از فتح كابل دوباره به هند برگشت اما چاجومل در غزنی ماند و به شغل منشی ادامه داد. در غزنی بود كه بايی نند لال تولد شد و همينكه 12 ساله شد٬ تحت تأثير اديبان كابلستان شروع كرد به نوشتن شعر فارسی. پدر بايی نند لال شخص فاضلی بود كه فارسی٬ سانسكريت و عربی را خوب می فهميد و او اولين كسی بود كه فرزند را با اين زبان ها و دانش ديگر آشنا ساخت.

نند لال نه تنها در شعر و زبان های مهم آنروز استعدادش را نشان داد بلكه در اموزش اصول دين اسلام نيز توانايی شگفتی بدست آورد٬ تا آنجايی كه بعد ها وقتی در دربار اورنگزيب بود و اورنگزيب را پرسشی در مورد اسلام پيش آمد و علمای دين نتوانستند آنرا پاسخ گويند بايی نند لال كه «گويا» تخلص می كرد به جواب پرداخت كه اورنگزيب را پسند آمد و بعد ها در بسا موارد كه ارتباط به اسلام داشت از نندی لال (گويا) مشورت می گرفت.

 

گويا در17  سالگی مادرش و در 19 سالگی پدرش را از دست داد و با از دست دادن اين دو، نند لال نخست به مشاغل ديوانی در غزنه پرداخت اما اقبالی نيافت تا بتواند به مدارج برتر برسد٬ پس ناگزير ترك كابلستان كرد و به هند برگشت. او مدتی در ملتان ماند كه به عقيدهء وى جايی بود پر از گرد و كثافت كه به هيچ وجهه نمی توانست با غزنی زيبا مقايسه شود. آنروزگار٬ غزنی و ديگر بلاد كابلستان در مقايسه با هند زيباتر و پرجاذبه تر بودند. اين واقعيت را ميتوان از يادداشت های ظهير الدين بابر دريافت.   

شهرت گويا در اين كه علوم اسلامی را خوب ميدانست به گوش اورنگزيب رسيد و بعد از امتحانی كه ذكرش پيشتر رفت٬ اورنگزيب در بسا از مسايل اسلامی از او مشوره می گرفت و چون تبحر گويا را در علوم اسلامی می ديد٬ آرزو می برد تا به اسلام بگرايد٬ اما اين كه در بعضی از مآخذ ذكر رفته است كه امپراتور مغول تحت فشار می خواست گويا را مسلمان سازد دور از حقيقت است. كسانی كه ادعا می كنند گويا تحت فشار بود٬ گريز گويا را از دربار بهانه می آورند٬ در حالی كه گويا با رضايت خودش از دربار بيرون شد تا به خدمت گروگوبند سنگهـ پيشوای سکهـ ها سر نهد. زمانی كه گويا در خدمت گروگوبند سنگهـ بود٬ كتابی نوشت با عنوان بندگينامه كه گوبند سنگهـ را سخت از آن خوشش آمد و او كه خود در فارسی شعر می سرود عنوان كتاب را تغيير داد و آن را زندگينامه نام نهاد.

 

گويا به استثنا يكی دو كتاب تمام آثار خود را به شمول آنهايی كه جنبهء مذهبی دارند به زبان فارسی نوشت و اين خود ميرساند كه او تا چه حدی به فارسی عشق می ورزيد. آثاری كه از او بازمانده اين ها اند: 

  1. غزليات

  2. زندگينامه

  3. توصيف اوصاف

  4. گنجنامه

  5. عرض الفاظ

  6. خاتمات

  7. جوت بيگاس٬ كتاب دعا به فارسی

  8. جوت بيگاس٬ كتاب دعا به پنجابی

  9. راحتنامه

  10. تختنامه

 

به جز از جوت بيگاس و تختنامه تمام كتاب های گويا به زبان فارسی نوشته شده اند.

 

 

رويكرد و يادداشت:

 

  1. كلام گويا٬ شعر فارسی گويا٬ انستيتيوت سيك شناسی٬ چانديگر٬ هندوستان.

  2. آثار زنده ياد عبدالشكور رشاد٬ اعظم سيستانی٬ سايت فردا.

  3. صعود و نزول سبك هندی٬ بشير سخاورز٬ چند مقاله، ١٩٩٧، دهلی٬ هندوستان.

  4. ظهيرالدين بابر، از شكوه باغ هاى جهان آرا و شهرآرا كه در شعر صايب است، نامبرده است.

 

                                                      ***********

بالا

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً بيست و دوم          فبروری 2006