کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ


دريچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

فن قصه

قسمت اول

 

 به قلم
محی الدین انیس

 

 

مناسب ترین تعبیری که لایق مقام قصه در ادبیات یافته بتوانیم، همین است که آن را "فن اصیل و معلم کهنه بش" بنامیم. زیرا پیدایش قصه با زبان و گپ زدن انسانها برابر بوده است. امروز که وسائل تغبیر و تعلیم بسیار شده است بازهم قصه در قطار اول ادبیات است. زیرا به همان اندازه ای که بشر امروزه متعمق شد، به همان اندازه "فن قصه" را عمیق تر ساخت و به اندازه ای که ناحیه های حیات او فراختر گردید، همان قدر شمولیت مطالب را در قصه فراختر گردانید، به همان اندازه ای که بشر امروز کلمهء « مصرف عبت» را از حیات خود دور کرد ـ اعم از این که در وقت باشد یا در سرمایه ـ همانقدر هم این روح پدرود کردن "عبت" در فن قصهء او هویداست.

البته درین هیچ عجبی نباید باشد، چون ادبیات همیشه نماینده و تابع مزاج عقلی و روحی انسانها بوده است، هرچه در مزاج آنها کمین باشد، همان در ادبیات شان آشکار است. چون قصه در قطار اول ادبیات است باید عمده ترین نمایندهء مزاج عقلی و خلیقی یک جامعه، قصه های آن باشد. هیچ جامعه را از قدیم الایامش تا امروز نمی یابیم که برای ثبت و رسم و رواج دادن مزاج عقلی خودش قصه را وسیله نگرفته باشد. تنها نسل ما آن را اهمال کرده است . اگر در آثار و میراث هایی که از پدرها برای ما مانده است تعمق کنیم، اغلب معارف و اخلاقیات و حتی تجاربی را که خواستند بین خود و اولادشان رواج بدهند در قالب قصه های شان ریخته و شایع می یابیم. گوئی این قالب قصه در گذشته ها بجای مطابع و مطبوعات امروزه کار می داد.

پدرهای امروزه و دیروز خود را، اگر دقت کنیم، خواهیم دید کمتر نفری در آنها پیدا میشود که اساس عمدهء منطق ذهنی او حکایت ها و قصه های کلیله و دمنه، بیدل، گلستان و مثنوی و مخصوصأ حکایت هایی که «عقلیت محیط» انها را ریخته است، نباشد. اگر در همین حکایت های رقم اخیر دقت کنیم آنها را مجموعهء اخلاق و مزاج عقلی پدرهای خود خواهیم یافت. کرم و اخلاق و متانت آن، طبع لطیفه جو، بلند همتی، سیاست و تدبیر ـ که آنوقت ها چیز معمول این عالم بود ـ و قناعتی که در حیات داشتند وبسیار خوی هایی که در سه اساس: بساطت، تفلسف و متانت جمع میشوند، اخلاق خصوصی پدرهای ما بود. همین اخلاق و مزاج عقلی پدرهای خود را بشناسیم چاره ای غیر از مطالعهء همان قصه ها نداریم. مخصوصأ قصه هایی که در طبقهء وسط و پائین رواج بوده است. زیرا اینها اکثریت ملت هستند و از مزاج طبیعی و بی ساخت قومیت های ما نمایندگی می کنند.

یکی از قصه های بسیار مشهور ما جملهء اخیرش چنان ضرت المثل عام گردیده که احدی را ما نیست که آن را نشنیده باشد:

"چه په خندائی خوری نوئی خوره" واقعأ شنیدن این قصه مزاج تفلسف را که به "معنی" بیش از "ماده" اعتنا داده میشود پیش روی ما می آورد.

نمی بینی که این خودی "اعتنا دادن به معنی بیش از ماده" در پایان ترین طبقات ما موجود است. اگر مجرمی را بین دو سزا مخیرسازی که مال و منال او را ضبط کنی یا اینکه تشهیرش کنی، می بینی که آن سزای اول را با دل خوش قبول می کند و لی "تشهیر" را ابدأ تحمل کرده نمی تواند، گویا این قصه تاپهء مزاج عقلی اوست. "قصه" را تاپه مزاج خلقی او نیز می یابیم:

اگر به قوت خود پیشتر نازیدی ویا چیزی خواستی، آتش می باراند ـ اگر چه خودش هم با تو بسوزد، اما به خنده ـ که معنا های بسیار باریکتر و لطیف تر و پرنزاکت تر از عجز دارد ـ اگرچه مال او را بخوری بازهم خواهدت گفت: حالی که به خنده می خوری، بخور.

قصه هایی را که از پدران ما مانده است، اگر جمع و تصنیف کنیم، همه را عبارت از تاپهء مزاج عقلی و خلقی ایشان خواهیم یافت. "تلقین منطق و معلومات در قالب قصه" در آن دوره هایی که در هر ده و در هر محله مدرسه نبود، بهترین ذریعهء تعلیم و تلقین و حتی یگانه وسیلهء ساختن وحدت های خلقی و ذهنی ملت بود. "تعلیم به ذریعهء قصه" قدیمترین اصولی است که بشر یافته است. قصه در بین بشر به منزلت معلم و مهذب بوده است.

برویم به طرف قرن های تاریک تاریخ، درین قرن ا مدرس که بود و درس چه بود؟ البته که قصه گوی، مدرس بود و قصه، درس بود. زیرا دوران عائله ها وقبیله ها بود. مسکن یک قبیله تا دیگری بیش از چند میل فاصله نداشت ولی طی کردن این چند میل از سیاحت های دو قطب در امروز آسانتر نبود. البته که معیشت و معرفت وسایل ان شاید بسیار ناقص بود. شاید کشیدن دانه ای یک میوه بزرگترین مشکل کی قبیله بوده است.

دانستی های تمام قبیله عبارت از چیزی بود که یک فرد آن یاد دارد اگر یک فرد قبیله که دل شیر می داشت رسیدن به قبیلهء دیگر و باز سلامت پس آمدن نصیبش می شد، انقلابات و تبدلات مهمی در طزر معیشت و طرزتفکر و اخلاق و شجاعت و عادات قبیله می انداخت، زیرا این فرد قصه ها داشت. هر قصه آن عالم ها درس و عبرت را سبب می شد. افراد قبیله بسیار چیزها یاد می گرفتند ازین مرد دلیر و معلم قصه گوی...

بیائیم به طرف قرنهای روش تاریخ ـ یعنی قرن هایی که اثرهای شان برای ما مانده است. می بینیم که  اگرچه حلقهء معیشت بشر وسعت یافت ـ جامعه ها تشکیل داد و ابتکار ها برای تعلیم دادن یکدیگر خود کرد ـ ولی بار هم قصه در قطار اول بود.

از همان وقت فن قصه، حسن و رونق و دلربائی پیدا کرده بود. زیرا درین دفعه "شعر" با او توأم شده بود. بیشتر آثار ادبی که به ما رسیده است "شعر قصه ئی" ویا "قصهء شعری" می باشد به حدی که پیشه و صنعت مخصوصی شده و فن عمیقی گردیده بود و تنها کسانی که قابلیت فطری آن را می داشتند، مالکش می گردیدند. محفل های مخصوصی برای سرودن و شنیدن آن برپا می شد و خلق در آن محفل ها جمع می شدند. مرکز این جماعت ها "شعرای قصه ئی" بودند. مصدر حرکت عواطف و محل ترزیق معلومات و ملکات شعری، همین حلقه ها می بود. الحاصل خبرهای پرکیف و جوش سوق های عکاظ و محفل های شعرای قصه ئی رومی ها و الیادهء معروف یونانی ها و قصه های بردوی مصریها و شاهنامهء فرس ها و مهابهارته هندوها همه دلیل این است که قصه از قدیم الایام تا امروز بهترین قالب ریخت و تعبیر و نیز ترزیق شعر و عواطف و معلومات بوده است.

بیائیم به امروز و بپرسیم که: کو مقام قصه در ادبیات خود ما؟ من نمی پرسم که آیا تألیف و ابتکار قصه در جملهء ادبیات ماهست یا نیست. زیرا مانند همه کس این را می دانم که: از وقتی که شرق "حرکت" را در میدان حیات واگذار شد، در جملهء این واگذاری ها، این معلم کهن و اصیل بشر هم بود. سوال من این است که رومان ـ این قدیمترین فن و معلم بشر ـ در نظر ما چه منزلت دارد؟ و در جملهء ارکان ادب "قصه" را به کدام درجه اعتبار می دهیم؟ جواب این سوال نه تنها مضحک بلکه غم آور است.

 

در شماره بعدی دنبال خواهیم کرد.

                                                                             ***********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً هفده              نومبر  2005