همدلان کابل ناتهـ


دریچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

کاندیدای اکادمیسین سیستانی

 

 

نگاهی به کارکردهای شاه اشرف افغان درایران

 

 شاه اشرف پسر مير عبدالعزيز هوتک که با شاه محمود هم سن و سال و در حدود ٢٦ يا ٢٧ سال داشت، به تاريخ ٢٦ اپريل ١٧٢٥ ميلادى به جای شاه محمود به سلطنت ايران نشست. بقول کروسينسکى، او با همه جوانى، لشکرکشى کار آزموده و شجاعى بود و کفايت خود را در مقام رهبرى به مرحله ثبوت رسانده بود.محمود نيز بدلايل شجاعت و دليرى مسلم خود مورد احترام زيردستان و لشکريان خود بود، ليکن دلها را بجاى محبت آکنده از رعب و ترس ساخته بود. اشرف در عين آنکه همچون محمود به دليرى و شجاعت معروف بود، به غايت مورد علاقه سپاهيانش قرار داشت و چون زيرکتر از محمود بود، بيشتر جانب احتياط رارعايت مى‌کرد.

اشرف در آغاز خيال داشت سلطنت ايران را به سلطان حسين پادشاه مخلوع صفوى اعاده کند، اما شاه که در اين وقت گوشه ‌نشين و تارک دنيا شده بود از قبول اين امر ابا ورزيد، ولی خواهش نمود تا به وضع عايله‌اش توجه بيشترى صورت گيرد و در عين حال يکى از دخترانش را به عقد خود درآورد. اشرف اين مامول را پذيرفت و دستور داد تا بجاى پنجاه تومان مدد معاش ماهيانه، هفته اى پنجاه تومان به خانواده شاه مخلوع فرستاده شود. همچنان اشرف با يکى از شاهدخت‌ها ازدواج نمود، اما قبل از هر عمل ديگر دستور داد اجساد شاهزادگان را با احترام و تجليل فراوان توسط کاروان به قم انتقال داده و در آرامگاه سلطنتى بخاک بسپارند.(1) طبعأ اين عمل او سبب ارضاى خاطر ايرانيان مى‌گرديد.بقول کروسينسکى ، مردم اصفهان باگريه وزارى جنازه ها را تا واپسين آباديهاى اصفهان بدرقه کردند و« اين بارخود را با اين فکرتسلى مى دادندکه مى توانند با آزادى برنگون بختيهاى خود و خاندان سلطنتى اشک بريزند.»( 2)

کروسينسکى ميگويد: «اشرف درجريان محاصره اصفهان ، ملايمت بيشترى از خودنشان ميداد وبرآن بودکه بايد به

پيشنهاد صلح شاه سلطان حسين تن درداد وحتى او زمانى که شاه دچار کمبود غله و مواد خواربار بود، چهل هزار کيلوگندم(چهل تن) به دربار شاهى فرستاد.و چون محمود از اين کار اشرف مطلع شد ، او را به بهانه ماموريتى دورنمود و همينکه بر تخت سلطنت تکيه زد، اشرف را بزندان سپرد.»(٣) بگفته همان منبع ، اشرف افغان درمقايسه با محمود، مردى کمابيش معتدل وبا انصاف بودو پس از مرگ نصراﷲ زردشتى ، بهترين سردار سپاهيان شورشيان افغان بشمار مى آمد که توانسته بود درجنگ گلناباد آنان را به پيروزى رهبرى کند.».کروسينسکى در جاى ديگرى اشرف را «سياستمدارى ماهر» توصيف کرده است.(٤)

 

اشرف به طهماسب ميرزا نيز پيشنهاد کرد تا در يک نقطه بيطرف بغرض مصالحه با هم ملاقات کنند. ليکن اين اقدامات به علت بدگمانى جانبين صورت نپذيرفت. اشرف در آغاز سلطنت خود نه تنها از ناحيه مداخلات روسيه و ترکيه‌عثمانى مورد تهديد قرار داشت، بلکه از ناحيه مدعيان دروغين سلطنت ايران نيز خود را با مشکلات فراوان مواجه مى‌ديد. ولـى قبل از مقابله با اين خطرات، متوجه توطئه‌اى شد که از جانب رجال افغانى به سرکردگى امان‌اﷲ‌خان براى او چيده شده بود. ظاهراً علت اين اختلاف ازاينجا منشاء مى گرفت که بقول کروسينسکى « طمع برامان‌اﷲ‌خان غالب آمد و در ظرف يک هفته از طايفه قزلباش 9000 تومان گرفته بود. اشرف از اين حالت خبردار شده او را احضار نمود و مورد مواخذه قرار داد و هر چه داشت همه را از او گرفت. (5)

امان‌اﷲ‌خان هم که نميتوانست بار اين اهانت ومواخذه راتحمل کند درصددبرامدتا با همدستى برخى از رجال افغانى، اشرف را از ميان بردارد و خودبر اريکه قدرت تکيه زند. علاوتأ امان‌اﷲ‌خان با شاهزاده طهماسب صفوى که در اين وقت در آذربايجان بود باب مکاتبه باز نموده او را تشويق کرده بود بر اصفهان حمله کند. اشرف از اين دسيسه او اطلاع يافته امان‌ اﷲ ‌خان را با همکارانش از ميان برد و متعاقبأ شاهزاده طهماسب را که با سپاهى از قبايل آذربايجان بطرف اصفهان در حرکت بود، شکست داده بسوى مازندران راند و سيدال‌خان ناصرى سر لشکر او توانست قزوين را فتح و به قلمرو او اضافه کند.زبردست‌خان سردار ديگر او تهران را به تصرف آورد و اقدامات فتح‌علـى‌خان قاجار را عقيم  ساخت .

 

دفاع شاه اشرف در برابر دشمنان خارجى ايران:

 

پس از فراغت از کار طهماسب، اشرف متوجه دشمنان خارجى که ايران را مورد تعرض قرار داده بودند، گرديد.در اين وقت بر اساس معاهده مورخ ٢٤ ژوئن ١٧٢٤ بين ترکيه و روسيه مبنى بر تقسيم ايران ميان آن دو کشور، روس‌ها ساحات وسيعى از ايران را در قفقاز بشمول شهرهاى دربند و بادکوبه بدست آورده و علاوه بر آن يک دسته عساکر خود را از راه بحر بساحل جنوبى خزر پياده کرده و بر رشت و بعضى نقاط ديگر قبضه کرده بودند. اما در سال ١٧٢٥ پطر کبير وفات يافت و جانشينان او بعلت اختلاف در امور داخلـى نتوانستند نقشه‌هاى او را دنبال کنند.(6)

 

ترکان عثمانى نيز برطبق معاهده ٢٤ ژوئن ١٧٢٤ چند لشکر براى فتح ولايات غربى ايران در قفقاز تا خليج فارس گسيل نمودند. چون مدافعه حکمرانان محلـى ايران ضعيف بود، قواى عثمانى برشهرهاى تفليس، ايروان، تبريز و کرمانشاهان دست يافت. قيادت اين لشکرهاى عثمانى در دست حسن پاشا والـى بغداد بود. مشاراليه اندکى بعد از فتح کرمانشا‌هان وفات نمود و پسرش احمد پاشا از طرف باب‌ عالـى جانشين او گرديد و ماموريت يافت تا مستقيمأ بسوى اصفهان لشکرکشيده آن را فتح نمايد.

اشرف که از نظر مذهبى خود را به ترکان نسبت به ايرانيان نزديکتر ميدانست، نخست سعى کرد تا با دولت عثمانى کار را با مصالحه تمام کند و براى اين مقصود هيئتى را برياست شخصى بنام عبدالعزيز نزد باب‌عالـى فرستاد. سفير مذکور سعى کرد تا دولت عثمانى، حاکميت اشرف را بر ايران برسميت بشناسد. اما او بدون نتيجه به اصفهان مراجعت کرد. چه ترکيه از ديرباز آرزوى تصرف مناطق غربى ايران را در دل داشت و حاضر نبود فرصت را از دست بدهد و از سوى ديگر اين کار مخالف با مواد قراردادى بود که راجع به تقسيم ايران ميان روسيه و ترکيه عقد شده بود.(7)

قواى عثمانى که مرکب از 70 تا 80 هزار نفر بودندو هفتاد توپ داشتند از همدان بسوى اصفهان حرکت کردند. سر لشکر آن احمد پاشا به اشرف نامهً شديد اللحنى فرستاد و در آن شاه اشرف را به ترک ايران و فرستادن شاه سلطان حسين به نزد خودش تهديد کرد و گفته بود که او براى دو باره بقدرت رساندن شاه مخلوع به اصفهان مى‌آيد. اشرف از اين پيام چنان بر آشفته شد که دستور داد سر شاه مخلوع را از تن جدا کنند و بعد آن را همراه با نامه و قاصدى نزد احمد پاشا فرستاد و حالـى کرد که جواب او را با شمشير خواهد داد. (8)

 

دکتر فلور، مولف کتاب «‌اشرف افغان بر تختگاه اصفهان» از قول شاهدان هلندى مى‌نويسد که: احمد پاشا بوسيله يک ملاى ترک و دو ملاى افغان به اشرف پيغام زير را فرستاد: «‌اشرف شاه! تو بايد براى تسليم به سلطان عثمانى به سر خود نزد احمد پاشا بيايى و سلطان به عنوان يک سنى هم کيش مقام بيگلر بيگى نواحى مفتوحه ايران و جاهايى را که تسخير خواهى کرد به تو خواهد داد. تو بايد بيدرنگ تسليم شوى و سکه و خطبه به نام سلطان عثمانى زده و خوانده شود.» شاه اشرف آن ملاى ترک را با پاسخ زير نزد احمد پاشا فرستاد: «‌اگر سلطان عثمانى مايل نيست که معاهداتى را که با امپراطوران صفوى بسته است تجديد کند، من هيچ يک از امتيازات سلطانى خود را يا سرزمين‌هايى را که بتازگى گشوده‌ام تسليم نکرده و با چنگ و دندان و تا آخرين نفس از آنها دفاع خواهم کرد.» (٤٩) احمد پاشا ازپيام اشرف به غضب آمد و امر پيشروى داد. در80‌ ميلـى همدان قواى ترک با نيروهاى اشرف که تعداد آن به 17000نفر مى‌رسيد روبرو شدند. هر دو لشکر بفاصله چند ميل از هم توقف کردند و به مطالعه وضع الجيش طرف مشغول شدند. اشرف افرادى بمنظور رخنه در ميان لشکر ترک فرستاد تا لااقل کردها را از صف نبرد خارج کند. در عين حال احمد پاشا، 6000‌ سرباز خود را در تاريکى شب براى يک حمله غافلگيرانه بر سر اردوى اشرف فرستاد. راهنما آنها را در تاريکى شب چنان راه نمود که تا فرد آخر از دم تيغ افغانها گذشتند. احمد پاشا از اين خبر خشمگين و متحير مانده بود. در همين احوال چهار نفر عالـم دينى افغان وارد اردوى ترک‌ها شدند و به تبليغ انصراف از جنگ پرداختند. مسن‌ترين آنها به اطلاع احمد پاشا رسانيد که آنان از طرف شهريار خود اشرف براى آن آمده‌اند تا از ترک‌ها بخواهند که مخاصمه را با هم‌کيشان سنى مذهب خويش کنار نهاده به اتفاق آنان عليه ايرانيان شيعه مذهب به جهاد برخيزند. عالـم افغانى با اين جمله که اشرف افغان در صورت پافشارى احمدپاشاه از ريختن خون هم مذهبان سنى خويش متاسف خواهد بود، سخن را پايان بخشيد. درهمان آوان که احمد پاشا با سخنگوى افغانى مشغول گفت و گو بود، بانگ آذان برخاست. علماى افغانى بيدرنگ براى اداى نماز در صف ترک‌ها قرار گرفتند، بدين سان همکيشى خود را بار ديگر به ترک‌ها نشان دادند. پس از ختم نماز با اصرار مجدد به خوددارى از خون‌ريزى بر اسب‌هاى خود نشستند و به اردوى خود بازگشتند. در همين اثنا عده ‌اى از ترک‌ها بدنبال آنها براه افتادند.

احمد پاشا از مشاهده اين وضع چاره را در حمله فورى ديد و بلادرنگ دستور حمله برقشون افغانى را صادر نمود، اما در آن هنگام بود که اثرات کامل تدابير اشرف بظهور پيوست. نه فقط قسمتى از لشکر ترک از حمله امتنا ورزيدند، بلکه 20000 نفرکُرد به سرکردگى بيک سليمان اوغلو که در جناح چپ قرار داشتند از صف ترکها بريدند و در کنار اشرف افغان قرار گرفتند.احمد پاشاه جناح راست خود را سر و سامان بخشيد و بر اشرف حمله برد. ليکن حمله او به عقب زده شد. دو بار ديگر نيز ترک‌ها حمله کردند، اما هر دو بار جز شکست نصيبى نداشتند. احمد پاشا پيروزى خود را بر افغانها ناممکن ديد و بنابر اين دستور عقب‌نشينى صادر نمود. سپاهيان او چنان با شتاب به عقب نشستند که حتى در همدان نيز توقف نکرده و به بغداد فرار کردند، در حاليکه 12000 نفر کشته را با توپخانه و اسباب و وسايل حربى بجا گذاشته بودند. کردها از اين هرج و مرج استفاده کرده و به غارت وسايل و تهجيزات ترک‌ها پرداختند و افغانها تمام توپخانه و وسايل جنگى را متصرف شدند.»(10)

 

فرهنگ، تاريخ وقوع اين برخورد را20 نوامبر ١٧٢٦ و تعداد تلفات ترکها را ١٧ هزار کشته قــــــيد کرده است. (11) اما دکتر ويليم فلور، تاريخ وقوع اين جنگ را ٨ نومبر ١٧٢٦ و عده تلفات ترکان را 30000 نفر همراه با مقدار عظيمى از تهجيزات و وسايل حربى ضبط کرده، تعداد تلفات سپاه اشرف افغان را فقط ١٤ نفر نوشته علاوه مى‌کند که اشرف در ١٧ نوامبر ١٧٢٦ با پيروزى به اصفهان بازگشت و « اسخارو» نماينده تجارتى هلند از جمله کسانى بود که در يک ميلـى بيرون شهر به پيشواز شاه اشرف رفته بود.(12)

پس از اين نبرد بود که ترکان با اشرف راضى به صلح گشتند و معاهده اى ميان طرفين به امضاء رسيد که بموجب آن شاه اشرف موافقت کرد که در قلمرو او در خطبه اول نام سلطان عثمانى به عنوان خليفه اسلام برده شود و بعد نام اشرف. در مقابل سلطان عثمانى شاه اشرف را به عنوان پادشاه ايران شناخت و موافقت نمود که بنام خود سکه ضرب کند. هر چند اشرف اين کار را در همان آغاز جلوس خود به منصه اجرا گذارده بود و مسکوکات طلا و نقره او به سبب عيار بلند خود از ارزش خاصى برخوردار وبنام «اشرفى» در شهرهاى ايران و افغانستان خريداران زيادى داشت. علاوتأ ولايات غربى ايران مثل کرمان‌شاهان و همدان و سنندج و خرم‌آباد و قسمتى از آذربايجان که قبلأ ترکها بر آن تسلط پيدا کرده بودند، زير سلطه ترکها باقى ماندند.

پس از اين معاهده بود که دولت عثمانى رشيد افندى رادر اگست ١٧٢٨ بحيث سفير نزد شاه اشرف به اصفهان فرستاد و شاه اشرف هم محمدخان بلوچ يکى از سران عشاير بلوچ را که مردى صاحب رسوخ و شجاعى بود، به عنوان سفير به استانبول فرستاد. در بار عثمانى از اين شخص استقبال شايانى نمود و امرکرد تا تمام منازل واقع در مسير حرکت سفير افغانى سفيد کارى گردد و به همين مناسبت ترکها اين مرد را بنام «‌خان سيواسى‌» يعنى خان سفيدکار ياد کردند.(13) پس از فراغت از کار عثمانى، شاه اشرف توجه‌اش را بسوى روس‌ها معطوف ساخت. روس‌ها قبلأ تحت سرکردگى پطرکبير شهرهاى دربند و بادکوبه را تسخير کرده بودند.در وصيت نامه ايکه به پطر کبير نسبت داده شده ، آمده است : « نزديک شدن هرچه بيشتر به قسطنطنيه و هند. کسيکه اين منطقه را در دست داشته باشد، مالک تمام جهان خواهد بود. پس براى رسيدن به اين مقصود بايد بجنگهاى دايمى دامن زد، نه فقط در ترکيه بلکه همچنين در ايران. تاسيس کارگاهاى کشتى سازى در اطراف درياى سياه ، تصرف تدريجى اين دريا که مانند درياى بالتيک براى اجراى طرحهاى ما لزوم قطعى دارد. و نفوذ تاخليج فارس با تضعيف ايران ، و در صورت امکان بر قرارى مجدد روابط تجارى سابق با مشرق زمين. پس از آن پيشروى تا هندوستان که انبار گنجينه هاى جهان است. پس از دست يابى به آنجاديگر به طلاى انگليس احتياجى نخواهيم داشت.» (14) بدين گونه مفکوره رسيدن به آبهاى گرم در دماغ روسها جاى داده شد. در سال ١٧٢٥، پطر در گذشت و بازماندگان او قدرت آن را نداشتند که نقشه‌هاى پطر را بسوى آب‌هاى گرم دنبال کنند، ليکن متصرفات خود را در قفقاز حفظ کردند. از طرفى هم شاه اشرف آنقدر توانايى نداشت که روس‌ها را از مناطق اشغالـى قفقاز اخراج کند. معهذا نيروى بسرکردگى سيدال‌خان ناصرى براى نبرد با روس‌ها فرستاد و چند نبرد مختصر بين قواى افغانى و روس‌ها رخداد که در آن سيدال‌خان زخم برداشت. بعد از آن بتاريخ ٢٤ فرورى ١٧٢٩ پيمان متارکه بين سيدال‌خان و ژنرال لواشف در رشت بامضاء رسيد. به موجب اين پيمان، شاه اشرف از ادعايش برآن ولاياتى که قبلأ طهماسب ميرزا صفوى و نماينده او اسماعيل‌بيگ به روس‌ها واگذار نموده بودند، صرف‌نظر کرد و در مقابل روس‌ها هم او را به حيث پادشاه مناطق تحت تصرف او در ايران شناختند و هر دو طرف به رفت و آمد تجار و معاملات تجارتى و امکانات اقامت تجار روس در اصفهان و از آنجا به هندوستان و بالعکس موافقت نمودند.(15)

 در نتيجه تجاوزات روس‌ها و ترک‌ها بر قلمرو ايران صفوى، ايران تقريبأ به چهار قسمت تقسيم شده بود. ولايات غربى و شمال غربى آن بدولت عثمانى و ولايت شمالـى آن بدولت روس تعلق گرفت. خراسان غربى و باقى حصص شمالـى ايران در اختيار طهماسب ميرزاى صفوى قرار داشت که بعد از مرگ پدر خود را به عنوان پادشاه ايران اعلان کرده بود و شاه اشرف که بر اصفهان، شيراز، قزوين، تهران، کرمان و سيستان و حصص جنوب غربى ايران مسلط بود. قندهار که خاستگاه اشرف بود بعد از مرگ شاه محمود، تحت رهبرى برادر شاه محمود، شاه حسين از دست اشرف خارج شده و خود را مستقل اعلان کرده بود. در نتيجه شاه اشرف از گرفتن کمک از کشور خود محروم ماند و مجبور شد بيش از پيش بر سپاهيان اجير از عشاير سنى مذهب ايران تکيه کند و اين خود تکيه‌گاه ضعيفى بود.

 

نبردهاى شاه اشرف با مدعيان سلطنت ايران:

 

شاه اشرف نه تنها خود را مجبور به دفاع از منافع ايران در برابر روس‌ها و ترکها مى‌ديد، بلکه مى‌بايستى شورش‌هايى را که از طرف مدعيان و وارثان دروغين سلطنت صفوى از گوشه و کنار مملکت بروز مى‌کرد را نيز خاموش سازد.

يکى از اين مدعيان سلطنت، سيد احمد کرمانى بود که گويا جدش ميرزا داود متولـى مرقد امام رضا با دختر شاه سليمان صفوى ازدواج کرده بود و بنابر اين سلطنت را حق خود مى‌دانست. در آغاز مدتى با شاهزاده طهماسب بناى همکارى داشت، اما چون ديد طهماسب به حرف‌هاى او گوش نمى‌دهد و غرق در عيش و نوش خود است، از شاهزاده بريد و در کرمان علم استقلال بلند کرد و خود را شاه خواند. طهماسب سعى نمود او را بر سر جايش بنشاند، اما از عهده او کارى بر نمى‌آمد و بالاخره شاه اشرف در اواخر سال 1140هجرى (‌١٧٢٨‌م) او را در هم شکست و از ميان برداشت.(16)

مرد ديگرى نيز در بلوچستان سر بلند کرد و کارش بزودى رونق گرفت. اين شخص سلطان محمد نام داشت و چون به خرسوارى شوق مفرطى داشت، به «سلطان محمد خر سوار» معروف شده بود.سلطان محمد خرسوار، بارى با سيد احمد کرمانى مصاف داد و بر او غالب آمد و به غارت و دست درازى پرداخت، اما شاه اشرف اين شخص را نيز بشکست و مجبورش ساخت تا به هند متوارى گردد.(17) در کوهستان بختيارى نيز مردى پيدا شد که نخست خود را معصوم ميرزا ناميد و سپس بر خود نام صفى‌ميرزا گذاشت. مردم به تصور اينکه او همان صفى ميرزا است که در ١٧٢٥ خواسته بود از زندان شاه محمود افغان فرار کند، فورأ دعوى او را اجابت کردند و نام وى را در خطبه بعد از نام طهماسب ذکرنمودند. اما طهماسب ميرزا، اصليت او را منکر شد و او را شياد خواند. مگر او در شوشتر دو باره بر هواخواهان ساده دل خود چيره گرديد تا آنکه در سال ١١٤0 هجرى (١٧٢٧) کشته شد.

در سال ١١٤٣ هجرى (‌اگست ١٧٢٩) مدعى ديگرى که نام اصلـى وى محمدعلى رفسنجانى بود، خود را صفى ميرزا خواند و بر مردم شوشتر عرضه کرد. مردم گفتند که چشمان وى شبيه چشمان صفى ميرزا است، در حاليکه چشم هيچيک از آن مردم به چشمان صفى ميرزا (‌محصور در حرم قصر) نيفتاده بود. معهذا مردم او را خريدار شدند. اما حاکم شوشتر از حمايت وى دست گرفت و او را تحت فشار گذاشت و او ناگزير گرديد تا از آنجا فرار کند و به بين‌النهرين برود و سپس از قسطنطنيه سر در آورد.

مرد ديگرى بنام زينل بن ابراهيم از مردم لاهى‌جان سر به طغيان برداشت. او خود را اسماعيل ميرزا، يکى از پسران شاه سلطان حسين خواند و مدعى شد که پيش از قتل‌ شاهزادگان از زندان گريخته است. زينل پس از نبردى باهواخواهان طهماسب ميرزا به مصاف روس‌ها به گيلان رفت و روس‌ها او را مجبور به فرار به قلمرو اشغالـى ترک‌ها نمودند. هر چند در آغاز کار او در آن نواحى رونق گرفت، اما عاقبت دستگير و به قتل رسيد.

دو شياد ديگر علاوه بر زينل خود را اسماعيل ميرزا مى‌خواندند، يکى از آنان در سرزمين بختيارى شورشى برپا کرد. اما بزودى قلع و قمع گرديد و آن ديگر پس از جلوس طهماسب ميرزا در اصفهان سر از دربار برآورد و طهماسب ميرزا را تحت تأثير دعوى خود قرار داد. اما طهماسب چون پى برد که او خيال ربودن تاج و تخت را دارد، او را دستگير و به قتل آورد.

 اين همه ادعاهاى دروغين و شورش‌هايى که مردم بدنبال آنان بر پا مى‌کردند، حاکى از آن است که مردم حاکميت بيگانه را در کشور خود نمى‌خواستند و در جستجوى کسى بودند تا آنها را از چنگ اشغالگران نجات دهد.سر انجام يک چنين کسى پيدا شد و اما اين کس شاهزاده طهماسب صفوى نبود، بلکه يک جنگاور شجاع و دليرى بود که از کوره جنگ‌هاى قدرت‌طلبى ٦-٧ سال گذشته بدر آمده بود. او نادرقلـى، فرمانده اصلـى نيروهاى شاهزاده طهماسب بود. مؤرخين معتقدند که آموزش‌هاى رزمى نادرقلـى در دستگاه حکومت ملک محمود سيستانى در خراسان، در آتيه درخشان او نقش سازنده داشته است. نادر، ابتدا در خدمت ملک محمود سيستانى بسر مى‌برد، چون در خود نخوت و غرورى حس مى‌کرد، از خدمت ملک بيرون رفت و برهزنى پرداخت. سعى ملک محمود در دستگيرى وى جاى را نگرفت. آوازه شجاعت او بگوش شاهزاده طهماسب رسيد و او که از خدا چنين آدمى را مى‌خواست، خود براى ديدار و الحاق نادر از مازندران به خراسان آمد و در قوچان وى را ملاقات کرد و نادر که خيالاتى در سر داشت ، وجود شاهزاده طهماسب را براى رسيدن به اهداف آينده خويش، غنيمت شمرد و در صف مدافعين سلطنت صفوى درآمد. سپس نيروهاى طهماسب ميرزا تحت سرکردگى نادرقلـى و فتح ‌علـى‌خان قاجار، براى نبرد با ملک محمود سيستانى که در آن هنگام شاه خراسان خوانده مى‌شد، خود را آماده کردند و پس از جنگ‌هاى چند مشهد را متصرف و ملک محمود را وادار به تسليم نمودند و سراسر خراسان به اطاعت طهماسب ميرزا درآمد.

در سال ١٧٢٩ ميلادى نادر توانست ابداليان هرات را شکست بدهد و هرات را جزو حاکميت طهماسب ميرزا بسازد. نادر تعدادى از سران ابدالى را با افراد جنگى شان شامل اردوى خود نموده، متوجه شاه اشرف گرديد.در سپتامبر ١٧٢٩ نادر قوايش را بطرف اصفهان سوق داد. شاه اشرف که منتظر حمله نادر بود، براى مقابله بسوى خراسان حرکت کرد. تلاقى طرفين بتاريخ ٢٩ همان ماه در محل مهماندوست در شرق دامغان بر سر راه مشهد‌- تهران رخداد. اردوى نادر از لحاظ تهجيزات رزمى نسبت به اردوى اشرف برترى داشت. از آنجايى که نادر در جنگ با ابداليان هرات اصول و روش جنگى افغانها را مى‌دانست. توپخانه‌اش را بطور نيم‌دايره در اطراف قواى ايران تعبيه کرد. بطوريکه افغانها از هر سوى که هجوم مى‌آوردند، به آتش توپخانه مواجه مى‌شدند و در نتيجه تمام يورش‌هاى دسته جمعى افغانها به عقب زده شد و افغانها با قبول تلفات زياد مجبور به عقب‌نشينى شدند. در اين نبرد افغانها 12000 نفر کشته بر جاى گذاشتند، در حاليکه عده تلفات قواى نادر به 4000 نفر مى‌رسيد.جنگ مهم ديگرى در محل مورچه‌خورت واقع شد. اردوى افغانى با استفاده از تجارب گذشته، در سنگر محکمى قرار گرفته بود، اما نادر با سوق دادن يک دسته از قوايش بجانب اصفهان، آنها را به ترک سنگرشان وادار ساخت. اشرف که هيچگونه اميدى براى دفاع از اصفهان نداشت، شهر را ترک گفت و با بقيه اردويش به شيراز رفت. در ١٦ نوامبر نادر به اصفهان وارد شد و به امر او تمام افغانانى‌ که در شهر باقى مانده بودند و يا خود را پنهان کرده بودند، قتل عام گرديدند. و نسبت به آرامگاه محمود نيز اهانت روا داشته شد. در نهم دسامبر طهماسب ميرزا هم از تهران به اصفهان آمد و بر تخت پدرش جلوس نمود. اما هنوز يکهفته از سلطنت طهماسب در اصفهان نگدشته بود که به امر نادر مقرر گرديد « از عموم طبقات براى لشکريان او پول جمع‌آورى شود. اين پول طورى به عنف و جبر وصول گرديد که پاره‌اى تا دم مرگ زير چوب افتادندو برخى از هستى ساقط شدند. سربازان نادر واقعأ مردم را غارت مى‌کردند و حتى عده‌اى از مردم را مثل برده بفروش رساندند. مردم زود متوجه شدند که در عهد افاغنه روزگار نسبتأ خوش‌ترى داشتند.» (٥٧)

نادر با وجود اصرار شاه حاضر نبود بدنبال اشرف حرکت و کار او را يکطرفه کند. تا آنکه شاه فرمان واگذارى خراسان و کرمان و مازندران را به عنوان تيول نادر امضاء کرد و اجازه داد هر طور خود نادر مى‌خواهد، ماليه وضع کند و بدينسان نادر در امر سلطنت طهماسب رسمأ شريک شد. سپس نادر حاضر گرديد به تعقيب اشرف بسوى شيراز حرکت کند. اشرف در شيراز در صدد اردوى تازه برآمد و اين اردو را از مردم افغان مقيم شيراز و ساير باشندگان سنى مذهب و قبايل عرب تهيه ديد و با همه مشکلات 20 هزار نفر براى مقابله با نادر آماده کرد. در ٢٤ دسامبر نادر نيز بسوى شيراز حرکت کرد و در نزديکى شهر در محل زرقان با قواى افغانى مواجه گرديد. جنگ آغاز شد. توپخانه نادر يک بار ديگر برترى خود را بر اردوى افغانى ثابت ساخت و با همه مقاومت، اشرف از نادر شکست خورد و به شيراز عقب نشست. نادر شهر را به محاصره کشيد. اشرف چون حرمش در قزوين تحت محاصره دشمن قرار داشت ، لهذا توسط سيدالخان سپهسالار و ملا زعفران باب مذاکره را در اردوى نادر باز کرد. نادر رهائى خاندان اسير صفوى رابا تسليم دشمن شرط گذاشت. شاه اشرف از جمله اسراى صفوى دو زن خاندان مذکور را توسط سيدالخان و زعفران براى نادر فرستادو مذاکره را طول داد تا حرم او از قزوين برسد. نادر که از محاصره کردن شيراز و اشتعال جنگهاى طولانى ديگر انديشمند بود ، نمى خواست کار را بر شاه اشرف سخت تر کندو منتظربود بدون جنگ تسليم شود. اما اشرف که نمى خواست زنده بدشمن تسليم شودو يا زنان خود را در دست آنان بگذارد، همينکه حرم او از قزوين رسيد، چون پانزده نفر زن مربوط شاه محمود و شاه اشرف و خاندان او بوده و بردن همه ايشان به سوارى اسپ و طى منازل در شب و روز ناممکن بود و از طرف ديگرگذاشتن زنان در دست دشمن مخالف عنعنه افغانى بود، تصمیم گرفت آنانى را که نميتواند ببردبکشد، اما دست خودش يارى نميداد، پس خواجه سرائى بگذاشت تا ١٣ نفر از زنان را از تيغ بکشد و خود تنها دونفر از زنان جوان خودرا با دونفر از زنان خاندان صفوى برداشت وبااتفاق سر لشکر خود سيدال‌خان‌خان ناصرى و دو صد سواراز جنگجويان افغانى شبانه از شهر خارج شد و با شمشير راهى از دل دشمن باز کرد و با شتاب تمام بسوى شرق کشيد.سپاه نادر با عجله به شهر داخل شدند و آن عده  افغانهاى را که در شيراز فرصت فرار نيافته بودند ، همگى را اسيرگرفتند و به اصفهان فرستاده شدند تا درمحضر مردم اصفهان اعدام شوند، اما ملا زعفران (شاعر و اديب زبان پشتو) هنگام عبور از رودخانه خودش را به رودخانه انداخت تا ذلت اسارت دشمن را نکشد.(18)

قواى نادر، شاه اشرف را دنبال کردند. در محل پل فساد ملاپير محمد معروف به «مياجى»‌ که شخصيت‌ روحانى و پير و مرشد شاه محمود و شاه اشرف بود با عده کمى جلو تعقيب کنندگان را گرفت و درجلوگيرى آنان پايدارى نمود تا آنجاکه سرش را در اين راه از دست داد، اما به اشرف و همراهان او اين موقع را مسير ساخت تا خود را از تيرس نيروهاى نادر نجات بدهد.

 

بهر حال، اشرف پس از آنکه از نادر شکست خورد ديگر نتوانست سپاهى غرض مقابله با نادر آماده کند و درفبرورى سال 1730 بناچار راهى قندهار شد و بعد از آنکه ازکرمان و دشت لوت گذشت، ديگر خود را از پيگرد سپاهيان نادر در امان يافت. مگر متاسفانه که از جانب پسرعمش شاه ‌حسين مورد انتقام کشى و پيگرد قرار گرفت. بنابراين وقتى در حوالى «لکى» و « صفار» در هملند سفلى رسيد، مطلع شد که شاه ‌حسين قصد از ميان بردن او را دارد، لذا سعى کرد که به بلوچستان پناه ببرد. ليکن چنين مجالى نيافت و در ماه مارس 1730 بضرب گلوله‌ء يکى از گماشتگان شاه‌ حسين هوتکى موسوم به ابراهيم به قتل رسيد. و گويا به انتقام مرگ شاه محمودبرادر شاه حسين کشته شد.

 

فرهنگ ازقول ميرزا مهدى‌خان مؤلف جهانگشاى نادرى مى‌آورد که اندکى بعد از قتل شاه‌ اشرف، يکنفر بنام مُلاّ زعفران نامه‌ى از جانب شاه‌حسين براى نادر، در سنندج آورد که در آن تقاضا شده بودتا اولاد وزنان باقى‌مانده شاه ‌محمود را که در شيراز گرفتار شده بودند به قندهار بفرستند وضمناً براى اثبات دوستى خود تفصيل قتل شاه‌ اشرف رابيان کرده بود.به اين تفصيل که چون وى از کنار هيرمند از راه ميانه آهنگ بلوچستان کرد، شاه ‌حسين به تعقيب او به قلعه لکى در گرمسير وارد شد و ابراهيم‌خان بلوچ ملازم خود را به تعقيب و قتل او مأمور کرد. در اين وقت شاه ‌اشرف در زردکوه واقع در سفلاى شورابک بود. ابراهيم نام او را به ضرب گلوله از پا درآورده «مهدزرّين عليا و بنات خاقان مغفور» را با خود به قندهار آورد. بعدها شاه‌حسين هوتکى وابستگان حرم شاهى صفوى را با ١٤ تن از وابستگان شاه‌ محمود هوتکى که درگرو نادرافشار بودند معاوضه نمود. (19) و چندى بعد خود شاه حسين هوتکى نيز بدست نادرافشار در قندهار شکسته شد و به مازندران تبعيد و در آنجا از بين برده شد.

 

سجايا وشخصيت شاه اشرف: 

 

کروسينسکى، کشيش پولندى که خود هنگام محاصره و فتح اصفهان حضور داشته و چندين بار موفق به صحبت و ديدار با شاه محمود و شاه اشرف شده، در مورد اشرف مى‌گويد:‌«‌اشرف با محمود از قندهار آمده بود، مردى جنگ ديده و کار آزموده بود و دسته‌يى از سپاه تحت فرمان او عمل مى‌کردند، عاقل و صاحب‌ رأى و شجاع و مدبر و خيرخواه مردم و متواضع و بسيار مهربان بود. از آن سبب نيز سپاه به او ميلـى وافر داشتند. در محل گلناباد طالب صلح بود و در دماغ محمود هوس پادشاهى عجم افتاده بود. اشرف چون رغبت صلح اظهار نمود، محمود از او دلگير شد. اشرف از اين حالت آگاه گشته، غالبأ از خوف و تحاشى خالـى نبود. در محاصره اصفهان که درسراى شاهى آذوقه نبود، اشرف اطلاع حاصل کرده براى شاه، هزارمن آذوقه فرستاد و مکتوب نوشت و از شاه خزينه خواست که به سپاه تابع خود دهد... محمود از قضيه آگاه گشته و بخاطرش تغيير راه يافته آشکار نکرد وبعد از چند روز اشرف را از اصفهان دور کرد و جهت دفع لشکر امدادى اصفهان به اطراف اصفهان فرستاد. چون اصفهان فتح شد، اشرف را به حضور طلبيده از او بازخواست نمود که چرا آذوقه بشاه سلطان حسين فرستادى ؟ وخطاب وعتاب کرده بزندانش فرستاد، ليکن درزندان احترامش مى کرد چراکه محمود آبروى دولت و ظفر را از حسن تدبير اشرف و امان‌اﷲ‌خان و شيخ افاغنه (‌ملا پير محمد)‌ داشت. اشرف در حال پادشاهى خود اظهار رفق و ملايمت و تواضع و عدالت نمود و به اطراف و اکناف آدم‌ها فرستاد و نوشته‌ها نوشت که من بعد‌ مردم در امن و امان و ايران بايد آباد باشد نه خراب.» (20)

 

از کارهاى ماندگار اشرف در ايران، يکى کتاب بسيار مهم و ارزشمند «‌تذکره الملوک» است. که بدستور او در مورد سازمان‌ادارى حکومت صفوى در سال دوم سلطنت او يعنى در١٧٢٦ ميلادى نوشته شده است و ظاهرأ به منظور فراگيرى فن حکومت و اداره براى افغانهاى حاکم بر سرنوشت ايران، به ميان آمده است. اين کتاب از يک چنان ‌اهميت تاريخى برخوردار است که پروفسور مينورسکى را وا داشت تا آن را تحشيه و تعليق کرده با مقدمه جامع و مفصلـى آن را بچاپ برساند. پروفسور مينورسکى در اين مقدمه پس از تعيين ارزش آثار نويسندگان اروپايى از قبيل، شاردن و کمپفر و سانسون و دوبرين و غيره مى‌گويد: «‌تاليف آنان شرح و توصيف محض است در حاليکه تذکره الملوک روح واقعى دستگاه ادارى صفويه را مى‌نمايا ند.» (21)

دو ديگر، ضرب مسکوکات طلاى اشرفى و نقره اشرفى در اصفهان است که بمناسبت جلوس خود بر تختگاه اصفهان به ضرب آن اقدام ورزيد. اين مسکوکات بدليل عيار بلند خود، از ارزش خاص در ايران و افغانستان برخوردار بودند و تا هنوز هم شهرت خود را حفظ کرده‌اند. در روى برخى از مسکوکات شاه اشرف اين بيت نقر شده بود:

به اشرفى اثر نام آن جناب رسيد                 شرف زسکه اشرف به آفتاب رسيد

بقول داکترجاوید،درمسجد اصفهان کتیبه ای درچهارفردعربی، فارسی برروی خشت کاشی برنگ طلایی وجود داشت که درآن" اشرف السلطان السلاطین"خوانده میشد.(22)

يک زن افغان بنام «بى بى زينبو» در باره شاه اشرف گفته است:

که زمرى دى شاه اشرف دجنگ زمرى دى             اشرف ته کام رانغى خکه نادر پراشرف برى دى

ترجمه : شاه اشرف در ميدان جنگ چون شير بود ، چون قوم کمکش نکرد، نادر براو پيروزشد) )

روى همرفته، دولتى که ميرويس خان اساس گذاشت وبه دولت هوتکى قندهارمعروف شد، تقريباْسى سال دوام کرد. اما بنابرخصلت مناسبات فئودالى، بزودى ميان پسران عمو و سران نظامى واعيان اختلاف پيداشد وباعث سقوط آن دولت گرديد.

 

 

مآخذورویکردها:

(1)          سقوط اصفهان به روايت کروسنيسکى،چاپ تهران، 1382، ص 80،فرهنگ، افغنستان درپنج قرن اخیر، ص ٩٥

(2)          سقوط اصفهان به روايت 2_تاريخ سياح مسيحى،تصحیح وتحشیه فقیرمحمدخیرخواه، چاپ کابل، ص ٦٦

(3)          کروسنيسکى ، ص ٨٢

(4)          سقوط اصفهان بروايت کروسنسکى، ص ٨0 3

(5)          همان اثر، ص ٧٧ 4

(6)          همان ، ص ٧٩ 5

(7)          فرهنگ، همان اثر، ص ٩٥-٩٦، لکهارت، ص ٣٢٦-٣٢٨

(8)          براى اطلاع بيشترازقرارداد تقسيم ايران ميان روسيه وترکيه رجوع شودبه فصل١٧ وصفحه ٢٦٩ کتاب انقراض سلسله صفويه ازداکترلکهارت انگلیسی 8

           لکهارت، همان ، ص ٣٣٢

(9)          دکترفلور، اشرف افغان بر تختگاه اصفهان، ترجمه دکتر ابوالقاسم سرى، تهران ١٣٦٧،ص ١٩ – ١٨

(10)      لکهارت، همانجا، صص ٣٣٣-٣٣٤

(11)      فرهنگ، همان اثر، ص ٩٦

(12)      اشرف افغان برتختگاه اصفهان، ص ١٩ 12

(13)      لکهارت، همانحا، ص ٣٣٦، درموردمحمدخان بلوچ بايد گفت که او يکى از رجال معتبرو بارسوخ بلوچ بود وچون اصفهان بوسيله نادرافشار فتح و اشرف افغان نيزشکست خورده به افغانستان بازگشته بود، اونيز وقتى ازترکيه برگشت وديد ورق برگشته است، راهى بلوچستان شد0 درسال ١٧٣٤م او باهمدستى شيخ احمد مدنى ، يکى ازاعراب خليج ، دست به قيام برضدنادر زد. ونيرو هاى نادر افشار را درچندين نبرد به عقب نشينى وادار کرد. اما سرانجام در يکى از نبردها از نادرشکست خورده دستگير و به زندان سپرده شد? محمدخان بلوچ ننگ اسارت را در دست نادر براى خود توهينى بزرگ دانسته، خودش را با خنجراز ميان برد. نگارنده مقالتى مفصل درمورد رشادت هاى اين مردشجاع بلوچى و قيام او بر ضد نادر افشارنوشته است ودر مجله مليت هاى برادر درکابل درسال ١٣٦٥ش بچاپ رسانده است، ولى اکنون آن مجله در دسترس نيست. علاقمندان ميتوانندبه آن مجله رجوع کنند.

(14)      رقابت روس و انگليس در ايران و افغانستان ، دکتر پيو-کارتولونزيو،ترجمه دکتر عباس آذرين ،صص ٢٢-٢٣، بنگاه ترجمه و نشرکتاب ، تهران ، ١٣٥٩

(15)      فرهنگ، ص ٩٧ مقايسه شود بالکهارت، ص 340-341وفصل ١٨ انقراض سلسله صفويه

(16)      لکهارت ،صص ٣٤٤-٣٤٥

(17)      لکهارت، صص ٣٧٢-٣٧٣، ٣٨3_

(18)      غبار ، افغانستان درمسیرتاریخ ، ج ١، ص ٣٣٥      

(19)      فرهنگ، ج ١، ص 100-101

(20)      کروسينسکى، همانجا، ص  ٦٣

(21)      لکهارت، ص ٥٦٨

(22)      اکادمیسین داکترجاوید، اوستا، ص47

 

 

دروازهً کابل

سال اول                   شمارهً دهم              اگست   2005