کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کاندیدای اکادمیسین سیستانی

 

قيامهای مردم پس از قتل ابومسلم خراسانی

قيام سنبادگبر:

 

وجه مشترک همه قيامهای که بعد از قتل نا مردانه ابومسلم روی داد، نفرت وانزجاری بود که بخونخواهی اين قهرمان ملی برضد دستگاه خلافت بغداد، در مردم خراسان وايران توليد کرده بود. اولين جنبش ضدعباسی و ضد سلطه عربی درخراسان مستقيماً پس از مرگ ابومسلم در خراسان در سال ۱۳۷هـ = ۷۵۵ م بوقوع يوست.

اين جنبش را در خراسان دوست نزديک ابومسلم، سنباد «گبر» (موسوم به پيروز اسپهبد) آغاز کرد. مؤرخان هدف اين جنبش را انتقام خون ابومسلم و پيشروی بسوی مرکز خلافت و تخريب کعبه وآن سرزمين‌ها ذکر کرده‌اند.(۱)

مؤرخين علت نزديکی ابومسلم را باسنبادکه از بزرگان نيشاپور بود وثروت و مکنتی کافی داشت، نتيجه اتفاقی دانسته اند که در نوع خودگويای وضعی است که استقرار عربان در خراسان آنروز بوجود آورده بود. دکتر شفا بحواله دکتر عبدالحسين زرينکوب و او از روی نسخه زبده التواريخ حافظ ابرو چنين نقل کرده است که «اتفاق چنان افتادکه سنباد را پسری کوچک بودکه با يکی ازپسران اعراب در محله بوی آباد نيشاپوربه مکتب ميرفت، و آن عربان چهارصد کس بودند، روزی پسر سنبادرا با پسر عربی جنگ افتاد و پسر سنبادسر پسر عرب را بشکست چنانکه اثر خون برآن ظاهر شد. پسرپيش پدرش رفت و ماجرا بگفت، اما پدر بدو گفت که اين رازبه کسی اظهار مکن وبا آن پسردوستی در پيوند. پسرعرب با پسر سنباد دوستی آغازکردو بعد از انکه دوست شدند، پسر سنباد را به خانه برد و عرب کسی نزديک پدرش فرستاد که پسرت اينجاست، بيا و او را ببر. سنباد به خانه عرب رفت و عرب پسر او را کشته بود وبريان نهاده و عضوی به جهت سنبادبر سفره مهاد. چون سفره برداشتند، عرب از سنباد پرسيد که طعم بريان چگونه بود؟ گفت خوب بود. عرب گفت : گوشت پسرخود خوردی. سنباد از اين معنی بی هوش شد. چون با خود آمداز خانه عرب بيرون آمد و به پيش برادرش شد و اين قضيه باوی گفت، و گفت انتقام ما مگر آن مروزی تواند کشيدکه اين زمان خروج کرده است ... پس هردو برادر با هم پيش ابو مسلم آمدند و اين قضيه با وی بگفتند و ابومسلم سوگند يادکردکه بوی آباد راگند آبادکنم. و دوهزار مرد همراه ايشان کرد و آن دوبرادر امير آن لشکر گردانيد، و ايشان بدان ديه رفتند و آن چهارصد عرب را به تمام بکشتند و بينداختند، و همچنان می بود تا بوی گرفت و گنديده شد. و سنباد از آن پس از خواص ابومسلم بود و با وجودگبری به رسم او جامه سياه می پوشيد و شمشير حمايل ميکرد و از عقب ابومسلم در معرکه ها و جنگها ميرفت.» (۲)

به نوشته ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان ، چون خبر قتل ناجوان مردانه ابو مسلم به سنباد رسيد، وی در اندک زمانی اتباع زيادی جمع کرد و سمنان ودامغان و شاهرود رامتصرف شدو به خزانه ابومسلم که دراين شهر به امانت بود، دست يافت و قصد خود را اعلام داشت که آهنگ حجازدارد و کعبه را ميخواهد منهدم سازد. ديری نگذشت که جمعی بسيار از زردشتيان طبرستان و ديگر نقاط و مزدکيان و شيعيان و مشبهه بزير پرچم او گردآمدند.(۳)

قيام بزودی، نيشاپور، قومس و ری را تصرف کرد و بسوی همدان بقصد مرکز خلافت براه افتاد. خليفه منصور عبا سی غرض سرکوبی اين جنبش، سپاهی عظيم (در حدود ۱۰۰۰۰ نفر) (۴) فرستاد که بقول طبری و ادوارد براون، درست هفتاد روز پس از آغاز قيام (۵) در محل ساوه بين همدان و ری با قوای سنبادمصادف شد و پس از نبردی خونين لشکريان سنباد (ظاهراً از ترس اشتران جنگی اعراب) مغلوب و حين فرار ۶۰۰۰ نفر آن کشته شد و رهبر جنبش به حکمران طبرستان (مازندران) پناهنده شد. اما حکمران طبرستان ناجوانمردانه او را بخاطر دستيابی به گنجينه‌های ابومسلم که شنيده بود، سنباد آنرا در اختياردارد، کشت. (۶) بنابر طبری سنباد از دست جمهور بن مرار العجلی فرمانده سپاه منصورکه در رأس ده هزار نفر قرار داشت، بين همدن و ری شکست خورد و ۶۰ هزار از لشکريان سنباد در اين جنگ کشته شدند.و خودش حين حرکت بسوی اسپهبد خورشيد شاهزاده طبرستان، درميان قومس وطبرستان بدست شخصی بنام «لويان طبری»کشته شد.(۷)

خواجه نظام‌الملک وزير ملک‌شاه سلجوقی در ۴۸۵ هجری در کتاب سياستنامه خود درباره قيام سنباد گبر آورده است که «رئيسی بود در شهر نيشابورگبر، نام او سنباد و با ابومسلم حق صحبت قديم داشت و او را برکشيده بود. پس از قتل ابومسلم خروج کرد و از نيشابور به ری آمد و گبرگان طبرستان را بخواند و دانست که اهل کوهستان بيشتر رافضی و مشبهی ومزدکی‌اند. خواست که دعوت آشکار کند. نخست با عبيده حنيفی را که از قبل منصور عامل ری بود بکشت و خزانها که ابومسلم نهاده بود برداشت. چون قوی حال گشت طلب خون ابومسلم کرد و دعوی کرد که رسول ابومسلم بود... و کار او بزرگ شد و بجای رسيد که صدهزار مرد بر او گرد آمدند و هر گه با گبران خلوت کردی، گفتی: که دولت عرب شد که در کتابی يافته‌ام از کتب بنی‌ساسان و باز نگردم تا کعبه را ويران نکنم که او را بدل آفتاب برپای کردند و ما همچنان قبله خويش آفتاب کنيم چنانکه قديم بود. و خرمدينان را گفتی که مزدک شيعی بود و من شما را فرمايم که با شيعه دست يکی داريد و خون ابومسلم باز خواهيد. هر سه گروه را راست همی داشت و چندين سپا‌هسالاران منصور بکشت و لشکرها بشکست تا بعد از هفت سال جمهور عجلی بجنگ نامزد کرد. جمهور لشکر خوزستان و پارس گردکرد و به اصفهان آمد و حشر اصفهان با خود ببرد و بدر ری شد و سه روز با سنبادکار زارکرد سخت. روز چهارم سنباد بر دست جمهور کشته شد و آن جمع پراکنده گشتند».(۸)

بهرحال گرچه جنبش خشم‌آگين سنباد، همچنان که بسرعت شهرها را تسخير کرده بود، بشدت سرکوب شد، معهذا قيام‌های مردم در شهرها و ولايات خراسان بخاطر انتقام از عباسيان روز تا روز اوج گرفت. در اينکه مرگ ابومسلم در مردم خراسان تا چه حد تأثير کرده بود و چه مقدار سبب برانگيختن هيجانات مردم شده بود، جنبش‌های دهقانی ضدعباسی در ده ساله‌های بعدی خوبتر و بهتر ارادت و عقيدت خراسانيان را به مظهريت آن مرد نيرومند شهيد ميرساند.

قيام‌های بوعاصم بستی و سعيد جولاه و ديگران:

کمی بعدتر از قيام سنباد، بوعاصم بستی والی سیستان که چهارسال درعهد ابومسلم برسیستان با کروفری حکومت میکرد، بر ضد سلطه عباسی بر عامل عربی خراسان قيام کرد ودر رأس سپاهی از زرنج بقصد تسخير خراسان براه افتاد. وقتی ابوداود خالد بن ابراهیم والی خراسان از قصد بوعاصم بستی مطلع گشت سپاهی بسرکردگی سلیمان الکندی به مقابل او فرستاد. همینکه سپاه سلیمان به اسفزار رسید ،عده ای از مردم سیستان که مخالف بنی تمیم بودندگرد آمدند وگروهی بسرکردگی عبیدالله بن العلاء وحصین بن ربیع برضد بوعاصم به دنبال او افتادند ودر فراه  به  بوعاصم رسیدند و در نبردی که میان آنان درگرفت ، بوعاصم کشته شد وعبیدالله بن علاء وهمراهان وی به استقبال سلیمان کندی شتافتند و او را به سیستان آوردند_ ربیع الاخر ۱۳۸ هجری= سپتامبرواکتوبر ۷۵۵میلاد.(تاریخ سیستان، ص۱۳۷)

دوسال پس ازقيام بوعاصم بستی، دسته‌های نظامی برهبری «سعيد جولاه» بر ضد حکمران خراسان (خالد بن ابراهيم) در سال ۱۴۰ هـ (= ۷۵۷م) قيام نمودند وچنان ترس و وحشتی را در دل والی خراسان ايجاد کرد که والی خود را از برج قلعه بزير انداخت و در دم جان داد(۹). يکسال بعد(۱۴۱هـ ۷۵۸ م) مردم سيستان برهبری حضين بن رقاداز روستای رون و جول(اوق) بر ضد حاکم عربی (سليمان الکندی) دست به عصيان زدند.(۱۰) همزمان با قيام حضين سيستانی، قيام ديگری بسرکردگی سردارخراسانی موسوم به اسحاق «ترک» براه افتاد. اين شخص از آنجهت به اسحاق ترک شهرت يافت که بدستور ابومسلم ميان ترکان به رسالت رفته بود. بعد از قتل ابومسلم به ماوراء النهر رفت و مردم آنجا را به قبول رسالت ابو مسلم دعوت کردوبدانان گفت که ابومسلم نمرده است، بلکه درکوه دماوند پنهان است و درآخرالزمان ظهورخواهد کرد. به نوشته ابن نديم در الفهرست ، وی از نسل زيد بن علی بود و به همين جهت خود نيز دعوی امامت داشت. به روايت ديگر الفهرست وی مدعی بود که با پادشاه جنيان ارتباط نزديک دارد و ميگفت ابومسلم را زرتشت فرستاده بود. از پايان کار اين انتقامجوی خون ابومسلم اطلاع دقيقی در دست نيست.(۱۱)

قيام راونديان خراسان:

همزمان با قيام اسحاق ، فرقه ای که راونديان خوانده ميشدند در پای تخت خلافت قيامی را عليه منصور خليفه ترتيب دادند. افراد برگزيده اين فرقه، درظاهر به عنوان اينکه روح خداوند در المنصور قاتل ابومسلم حلول کرده است وبايد او راحضوراً سجده کنندبه بغداد رفتند(۱۴۱ق) و درپيرامون هاشميه جمع شده فرياد برآوردند که اين خانه خانه خداوند است. و ناگهان بجانب خليفه حمله کردند، و تعداد آنان ۶۰۰ نفر بود، ولی سپاهيان بزودی به داد خليفه رسيدند و آنها را باشمشيرپراکنده کردندو کشتند.از آن پس اسپی نوبتی بنام «فرس النويه» در دربارعباسيان نگاهداری ميشدکه هميشه زين کرده حاضر بود تا در موقع ضروری مورد استفاده قرار گيرد.(۱۲)

درهمين‌سال(۱۴۱ ق) مردم خراسان برهبری «براز بنده خراسانی» برضد سلطه عباسی درمرو مرکز حکمرانی خراسان قيام کردند، که از طرف نيروهای خلافت بشدت سرکوب شد. (۱۳) اين قيام به وضوح حقانيت نفوذ شخصيت سياسی و مذهبی ابومسلم را در ميان مردم خراسان زمين از يکسو و اشتراک بيدريغ روستائيان و دهقانان کشور را در اين جنبش‌ها بخوبی با ثبات ميرساند.

البته خلفانيز پيوسته نسبت به اهميت اين قيام‌ها، با شديدترين وسايل در مقابل آنها عکس‌العمل نشان ميدادند و رجال مورد اعتماد خودرا برای سرکوبی اين جنبش ‌ها موظف ميساختند. مگر جنبش‌ها و شورش‌های ضدعباسی يکی پی ديگر از خراسان، ايران و ماوراءالنهر سر بلند ميکرد و اسباب ناراحتی را در قلمرو خلافت فراهم ميساخت.

قيام استاد سيس بادغيسی :

سنت مبارزه وقيام برضدسلطه بيگانگان راهراتيان آزاده وبا شهامت ازپدران غيورودلير خود به ارث برده اند و از عهد اسکندرمقدونی تا امروز آنرا ادامه داده اند۰هرات وپوشنگ وبادغيس وتوابع آن ازجمله سرزمين هايی است که درعهدخليفه سوم، درسال ۳۱ قمری توسط اعراب گشوده شد۰اما تاظهورسلسله طاهريان (۲۰۵ق) هرچند سال يکبارمردم آن سامان، بنابرجور وستم عمال خودکام عربی و وضع مالياتهای سنگين، دست به طغيان ميزدند و ازدستورات حکام عربی سرپيچی مينمودند و دست به شمشيرميبردند.اينک برای سومين بار، بازمردی ازهمين سرزمين بنام استاذسيس بادغيسی، به بهانه انتقام خون ابومسلم خراسانی، برضداستبداد و زورگويی دستگاه خلافت عباسی به پابرخاست.ِِ مؤرخين نوشته اندکه يکی ازجنبش های چشمگيراين دوران،جنبش مذهبی وسياسی ((استاذ سيس بادغيسی))باهمراهی و همکاری دوست او«حريش سيستانی» درسال۱۵۰ هجری است.

استاذ سيس با پشتوانه ۳۰۰ هزار نفر (ظ: ۳۰ هزار نفر؟) از روستائيان هرات، بادغيس، سيستان و تخارستان و ساير ولايات کشور، بزودی توانست خراسان و مرورود را از چنگ عمال عباسی بيرون بکشد. خراسانيان با پايمردی بجنگ بر ضد سلطه عباسی برخاسته بودند.(۱۴)

استاذ سيس دربادغيس ظهورکرد وهواداران اصلاحگر زردشتی، به آفريد را به خيزش فراخواند. به آفريد اندکی پيش ازآن به دست ابومسلم کشته شده بود وگويا جنبش او آشوبهای پردامنه ای درنواحی هرات و مشرق خراسان، قهستان وسيستان پديدآورده بود. واين شورشهای گسترده حکايت ازآن دارند که برانگيختن همدلی با زردشتيان هنوز امکان پذير بوده است. بوسورت معتقداست که نام فرمانده اصلی سپاهيان استاذسيس، يعنی حريش سيستانی اين استنباط را که وی همدلانی درسيستان داشته است قوت می بخشد.(۱۵)

گواهی تاريخ سيستان در اين مورد هرگونه شک وترديد را در اينکه مردم سيستان بشمول زرتشتيان آنسامان از نهضت استاذ سيس حمايت ميکرداند، برطرف ميکند.در پايان همين سال مردم بست برهبری محمد‌بن شداد با همکاری قوای دو نفر مجوسی سيستانی بنام‌های آذرويه مجوسی و مرزبان مجوسی در سال ۱۵۱ هجری دست به شورش زدندوهمدلی و همياری خود را از قيام استاذ سيس ابراز داشتند..(۱۶)

بهار بدرستی اين پرسش جالب راپيش کشيد که آياشورش محمدبن شداد و دو هم پيمان زردشتی اش بنامهای آذرويه المجوسی ومرزبان المجوسی درسال ۱۵۱ق باشورش استاذسيس درسال ۱۵۰ق ارتباط وپيوستگی داشته يانه ؟ شورش محمدبن شداددرعهد يزيدبن منصوروالی سيستان به ظهورپيوست و توسط خازم بن خزيمه نخشلی تميمی که منصور وی رابه ياری پسرش مهدی که درآن روزها درنيشاپور بسرميبرد به خراسان فرستاده بود، سرکوب گرديد.

برخی ميگويندکه : نهضت استاد سيس تنها يک نهضت سياسی نبود، بلکه جنبه دينی نيز داشت. بعضی از خاورشناسان اورا يکی ازموعودهای زرتشتی که ظهور آنان انتظار ميرود شمرده اند.اما بعيد به نظر می آيد که زردشتيان آن زمان او را ازموعودهای زردشتی چون هوشيدرماه و ديوشيد وسوشيانت که برطبق سنت زرتشتی ازکناره های درياچه هامون انتظار ظهور شان برده ميشود، دانسته باشند.(۱۷)

به عقيده برخی ازمورخين استادسيس درخراسان امارت داشته وظاهراً از حکمرانان محتشم آن سامان بوده است.(۱۸) حتی وقتی به قول يعقوبی از اينکه مهدی را به وليعهدی منصور خليفه بشناسدسرباز زده است . بهرحال نفوذ او در حدی بوده که دراندک مدتی چندصد هزار نفر را عليه خلفای عباسی تجهيز کرده است.

طبری ضمن حوادث سال ۱۵۰ هجری مينويسد: « از ديگر وقايع اين سال خروج استاذسيس با مردم هرات وبادغيس وسيستان وشهرهای ديگرخراسان بود. گويند وی نزديگ به سيصد هزار مرد جنگجو در فرمان داشت و چون برخراسان دست يافت بسوی مرو رود رفتند، ولی در جنگ نهايی با قوای خلافت، بر اثرخدعه خازم فرمانده خليفه تارو مارشدند. ظاهراً استاد سيس با فرزندانش به بغداد فرستاده شدند و در آنجابه امر خليفه منصوربه دار آويخته شدند.» (۱۹)

بهرحال سرانجام شورش استاذسيس هفتاد هزار کشته و چهارده هزار اسير داد. از جمله اسراء چهار هزار نفر سر بريده شدند و خود استادسيس با عده‌يی از همراهان به کوهی پناه گرفت و بالاخره پس از دستگيری خاندانش، خودش نيز دستگير و به بغدادفرستاده شد وباقتل او در سال ۱۵۱ هـ =(۷۷م) شورش خاموش گشت. (۲۰)

به هرحال بگفته دکتر شفا :«سيمای باشکوه اين مرد مبارز درسايه روشنهای دفتر تاريخ مبهم مانده است.»مرجيله (يا مراجل) دختر همين استادسيس بودکه بعدها زن هارون الرشيد ومادر مامون رشيد گرديد.(۲۱)

قيام يوسف برم هروی:

حکومت شوم ابوجعفر دوانيقی منصور دومين خليفه عباسی ،قاتل ابومسلم و ابن مقفع و استاذ سيس و غيره، درسال ۱۵۸ هجری به پايان رسيد و مهدی، جانشينش گرديد.باجانشينی مهدی،عدم رضائيت و عصيان مردم خراسان از دستگاه خلافت عباسی تقليل نيافت. سال۱۶۰ هـ (=۷۷۶-۷۷م) مقدمه رستاخيز ديگری در خراسان زمين شمرده می‌شود. درين سال و درين سرزمين بود که مردی بنام «يوسف البرم» از پوشنگ هرات خروج کردوکردار واعمال مهدی خليفه را به باد انتقاد گرفت. بزودی گروه بزرگی از مردم بدور او جمع شدند و نهضت او خراسان و مرو‌الرود و طالقان و گوزگانان را فرا گرفت. (۲۲) ولی به زودی رهبر اين نهضت از جانب لشکريان مهدی خليفه در يک نبردتن بتن دستگير وببغداد فرستاده شد و درآنجا با قطع‌کردن اعضايش بامر خليفه بزندگانيش خاتمه دادند.(۲۳)

 

قيام سپيدجامگان برهبری مقنع بلخی:

با از ميان بردن «يوسف برم» صدای اعتراض مردم خراسان بر ضد سلطه عباسی خفه نشد.بلکه اينبار جنبش مهم و خيلی خطرناکی برای دستگاه خلافت از يک روستا درنزديک مرو، برهبری هاشم بن حکيم بلخی ملقب به «مقنع» (نقاب پوش) به ظهور پيوست، که از کش (نزديک بخارا) تا جيحون را زير نفوذ خويش گرفت. سرانجام پس از چهار تا پنج سال نبردهای خونين ميان لشکريان خليفه و پيروان «مقنع» رهبر و عده‌يی (۲۰۰۰ نفر) از پيروان در ميان دريای از شعله‌ها حصن مشتعل باستقبال مرگ شتافتند(۱۶۰-۱۶۳ هـ) (۲۴)

پيروان مقنع بحدی به رهبر خود معتقد و مؤمن بودند که بگفته گرديزی، اندر حرب بانگ ميزدند: «يا هشام ياری ده!» (۲۵)مقنع بنا بر روايات مخالفين فرقه‌اش، معتقد به «تناسخ ارواح» بوده و مدعی بوده که «فيض روح الهی» که قبلا در پيکر آدم و نوح وعيسی و غيره حلول نموده است، درپيکر ابومسلم نيز منزل يافته (و بنا بر آن ابومسلم نمرده و آنکه منصورش کشت، اهريمنی بود که بصورت ابومسلم درآمده بود.(۲۶) وپس ازابومسلم اين نيروی الهی درکالبد خودوی (هاشم) به عنوان آخرين حامل واقعی آن حلول نموده است ومتناسب با اين عقيده نيز پيروان وی در مقابل او به سجده می‌افتادند.(۲۷)

مقنع از يک چشم نابينا بود و منظر بسيار نا زيبا و زشت داشت. پيوسته باين دليل که مردم تاب لمعان ديدار وی را ندارند، نقاب زرين (يا سبز رنگی) بر چهره خود ميزد، بدين مناسبت وی به «المقنع» (نقاب پوش) معروف شد. و ظاهراً پيروان زيادی ازميان دهقانان و زارعان داشت که نيز بر اثر «معجزه ساختگی» (ماه نخشب) سخت بوی پا بند شده بودند. (۲۸)(ماه نخشب از چاهی که درقلعه سياه (ياسيام، سنام) بود هر شب بيرون می آمد و اطراف قلعه را روشن ميساخت، بنابرين خراسانيان دسته دسته به او ميگرويدند و وی با پشتی بانی پيروان خود از جيحون گذشت وبه نواحی کش و نسف (نخشب) رفت وبا خاقان چين وارد مکاتبه شد و از او برضد دستگاه خلافت عباسی کمک خواست. فرقه سپيدجامگان را سازمان داد وچهارسال حکومت کرد، بنوشته بيرونی تا سده پنجم هجری هنوز درماوراء النهرفرقه ای وجود داشت که درخفا پيرو دين المقنع بوده اند. پادشاه بخارا بنيات بن طغشاده به آئين او گرائيد. سرداران عرب که به جنگ او فرستاده ميشدند، بارهاشکست خوردند وبارها خليفه المهدی ازدست او به گريه آمده بود.

بنابر تحقيقات دکترشفا، سرانجام درسال ۱۶۹ از جانب اميرهرات، سعيدالحراشی محاصره شد، و بالاخره به قلعه سيام ، پايگاه او با خيانت يکی از کسان مقنع راه يافت و آنگاه هاشم (ياهشام) در شعله های تنوری از آتش خود وکسانش را انداخت تا زنده بدست تازيان نيفتند.(۲۹) چون پيروان «مقنع» با پيراهن‌های سپيد زير پرچم سپيد رهبر خويش گرد می‌آمدند لذا آنها را «مبيضّه» (سپيد جامگان) ميناميدند.(۳۰) عقايد و سلسله نبردهای سپيدجامگان خراسان را با قشون خلافت در اطراف رود زر‌افشان و کش و دژ تسخير ناپذير سنام (ياسيام) درحومه بخارا، ميتوان در تاريخ بخارا، جوامع الحکايات عوفی و بيان الاديان و آثار الباقيه البيرونی و سايرکتب تاريخی و مذهبی متعلق باين سرزمين مطالعه کرد.(۳۱) ظاهراً سرخ علمان (يا سرخ جامگان) در گرگان توانستند عقايد و افکار مقنع را در دهه‌های بعد، با وجود اردو‌کشی‌های مکرر خليفه محفوظ بدارند.(۳۲) بنابر الفهرست ، بعضی سپيد جامگان را از خرميان دانسته اند، برخی از زنادقه وبرخی شيعه وبرخی مزدکی، ولی جامه سپيد آنها بيشتر نشان از کيش مانويان ميدهد که درآن هنگام درسغد وماوراء النهر بسيار بودند.(۳۳)

ناکامی‌های مداوم قيام‌های مردم در خراسان، اين حقيقت را بخوبی روشن ساخت که دستگاه خلافت به هيچ وجه حاضر نيست از سلطه خويش بر خراسان دست بشويد. و فقط با تغيير و تبديل رجال و کارمندان ناقابل و ظالم و گماشتن اشخاص نالايق و مورد اعتماد بآنجا ميخواست، سکوت و آرامش را در خراسان تامين کند. چنانکه تقريباً تعويض تمام حکام سرزمين‌های خلافت شرقی را طی سالهای ۱۶۳-۱۶۵ هـ (=۷۷۹-۷۸۲م) بايد بدون ترديد از همين جهت دانست که به هيچوجه دردی را برای دستگاه خلافت دوا کرده نتوانستند.

 

قیام حضین سیستانی:

درجمادی الاول ۱۷۲هجری= اکتبر۷۷۸م عثمان بن عماره بن خزیمه از سوی هارون الرشید به عنوان حاکم وارد سیستان شد و بشرفرقد (مسول امورمالی) را که مایه فساد و درگرفتن مالیات برمردم ستم کرده بود در دروازه پارس بدم تیغ سپرد وبعد پسرخود صدقه را با سپاهی  به بست فرستاد و هدایت داد تا به رخج وقلمرو زنبیل بتازد. نیروهای صدقه تا رخج پیش تاختند و به موفقیت هایی دست یافتند،مگر بین بست وقندهاربا شورشی تحت قیادت یکی از خوارج بنام حضین یا حصین از مردم اوق سیستان روبروشد.صدقه دوباره به بست برگشت ورخداد را به پدرخود خبر داد. وقتی عثمان از این جریان مطلع شد، خود بسرکردگی سپاهی از سیستان به حرب حضین حرکت کرد و به پسرش نیز هدایت داد تا از سمت بست برحضین بتازد.اما هردو سپاه از شورشیان شکست خوردند و به زرنگ عقب نشستند (۱۷۵هجری). در ربیع الاول ۱۷۶ تغییراتی در جابجایی حکام سیستان داده شد.داود بن بشر مهلبی به حیث والی وهمام بن سلمه به سمت عامل خراج تعیین گردیدند. داود با سپاه بزرگی ازخراسان به سیستان واردشد. چندی بعد داودگروهی از سپاهیان ثابت، غازیان وداوطلبان(مطوعه) گردآورد وبه روایت تاریخ سیستان شب شنبه سیزده روزگذشته از ربیع الاخرسال ۱۷۷ هجری بحرب حضین حرکت کرد و پس از نبردی خونین که از هردو طرف گروه بسیاری کشته شدند، حضین کشته شد.( ۳۴) اما ابن اثیر گزارش متفاوتی دراین زمینه بدست میدهد. بروایت ابن اثیر، حضین پس از شکست عثمان بن عماره به مشرق خراسان،بسوی هرات، بادغیس وپوشنگ حرکت کرد. این ناحیه از دیرباز کنام همدلان خوارج بودند وسنتهای گسترده ای در نا آرامیهای اجتماعی،دینی داشتند. والی خراسان، غطریف بن عطای کندی، داود بن یزید را با دوازده هزار سوار برای مقابله باحضین فرستاد. حضین با ششصد مرد از یاران خود برسپاه دولتی تاخت آورد وگروه بیشماری از سپاهیان داود بن یزید را کشت ونیروهای دولتی را بشکست.حضین تا سال ۱۷۷هجری که دراسفزار کشته شد، دست از مبارزه با والی سیستان نگرفت.( ۳۵)

 پیداست که تاریخ سیستان به فعالیت های حضین دربیرون از سیستان کمتر علاقه نشان داده وبنابرین رویدادهایی را که به مرگ وی می انجامد حذف میکند، اما میتوان دریافت که شورش حضین رویداد بسیار جدی وخطرناک برای زمامداران دولت عباسی بود و از شورش خطرناکتر ودیرپاتر همشهری خودحمزه بن آذرک خبرمیداد

درهرحال، اگرچه اين همه قيام‌ها (که جوهر آنرا دفع ظلم و استبداد عربی، و لغو سيستم غيرعادلانه خراج و جزيه و اعتقاد به ابومسلم و کيش زرتشت تشکيل ميداد) بشدت از طرف نيروهای خلافت سرکوب ميشدند، ولی باز هم آرام ساختن احساسات و هيجانات ضد خلافت عباسی، بزودی امکان پذير نبود.

به قول برتلس مستشرق شوروی، «اگر بتوان به خبری که نعمان قاضی فاطميان (قرن دهم) داده است اعتماد کرد، در طول مدت قرنهای هشتم و نهم ميلادی در هرات و سيستان و ماوراءالنهر و نساء و ابيورد و طوس و نيشاپور و اصفهان و طبرستان و کرمان و پارس و ری و نقاط ديگر، يکصد و نه جنبش و قيام ضد‌استبدادی با رنگ و صبغه مذهبی برپا شده و همه اين جنبش‌هامعمولا يابا شکست قطعی وناکامی مدعيان پايان يافته و ياآنکه رهبران آنها، پس ازرسيدن به مقصود منافع توده‌ها را فدای مصالح شخصی کرده‌اند،چنانکه عباسيان در زمان ابومسلم با او کردند.» (۳۶)

نگاهی مختصر به سير وقايع در يک گوشه ديگر از خراسان. يعنی سيستان بخوبی نشان ميدهد، که تمام تلاش‌ها و کوشش‌های خلافت عباسی برای آرام ساختن اوضاع اين قسمت از خاک ما نقش بر آب شده و در طول دو صد سال پس از اسلام، هيچ سالی هم نبود که مردم دست به طغيان نزده باشند و عمال عربی خلافت را از شهر و ديار خود بيرون نرانده باشند. دو جريان پر توان فکری درين ناحيه موازی هم رونق داشت. جريان فکری اول، عقايد و افکار خوارج بود، و جريان دومی، تشکل سازمان عياران و جوانمردان بود. هرچند که جريان اولی در سيستان سالها پيشقدم بود، مگر جريان دومی پخته‌تر و قاطع‌تر عمل‌کرد که اينک سير تاريخی هر دو جريان را ذيلا مطالعه ميکنيم.

زيرنويسها:

۱- اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامی، ترجمه جواد فلا طوری، ص ۸۲ و ۸۳، طبری ج ۱۱ ص ۴۷۱۵

۲_ دکتر شفا، پس ازهزاروچهار صدسال، ج۱، ص ۴۶۶ ۳ _ همان اثر ، همانجا

۴- تاريخ ايران، ترجمه کريم کشاورز، ص ۱۹۱، طبری، ج ۱۱، ص۴۷۱۵

۵_ ادوارد براون، تاريخ ادبی ايران، ترجمه‌فارسی،ج ۱ص ۴۶۷، طبری ج ۱۱ ص۴۷۱۵

۶_ افغانستان بعد ازاسلام، ج ۱، ص ۳۰۱-۳۰۲- اشپولرص۸۳،طبری، ج ۱۱،ص ۴۷۱۵

۷ _ طبری ، ج۶، وقايع سال ۱۴۹، شفا ، همان اثر، ج ۱، ص ۴۶۷

۸_ سياست‌نامه، از خواجه نظام‌الملک ،طبع ۱۳۳۴، تهران، ص ۲۱۴، ۲۱۵

۹-  طبری ،ج ۱۱ ،ص ۴۷۲۳ ببعد، تاريخ افغانستان بعد از اسلام ج ۱ ص ۳۰۲ ببعد، اشپولر، تاريخ ايران درقرون نخستين اسلامی ص ۸۳ ، تاريخ سيستان ص ۱۳۷-۱۴۰

۱۰- تاريخ طبری، ج ۱۱ ص ۴۷۲۵ ببعد و افغانستان بعد از اسلام ص ۳۰۹،

۱۱ _ دکتر شفا، پس از ۱۴۰۰ سال، ج ۱، ص ۴۶۸

۱۲_۱۳_تاريخ طبری، ج ۱۱ ص ۴۷۲۵ ببعد و افغانستان بعد از اسلام ص۳۰۹

۱۴_ سيستانی، محمداعظم، مالکيت ارضی وجنبشهای دهقانی درخراسان قرون وسطی، چاپ اکادمی علوم جمهوری افغانستان، ۱۳۶۲ش، بخش پنجم، زيرعنوان جنبش استادسيس

۱۵_ بوسورت ،تاريخ سيستان، ترجمه حسن انوشه ، ۱۳۷۰ش تهران، ص ۱۷۴

۱۶_ تاريخ سيستان، ص ۱۴۲-۱۴۳

۱۷_ شفا، همان اثر، ج ۱، ص۴۶۸

۱۸ _ دکتر شفا، همان ص۴۱۷

۱۹_شفا، ص ۴۶۷، طبری، ج ۶، ص ۲۸۸ ، کامل ، ج ۶، ص ۲۱۹، تاريخ خلفا، ص ۱۷۴، تاريخ ابن خلدون، ج ۳، ص۲۰۱۹۸

۲۰_ افغانستان بعدازاسلام ج ۱ص ۳۱۸ مقايسه شود بااشپولر، ص ۸۴

۲۱- غبار، افغانستان درمسير تاريخ ،ص ۷۹ ، ابن اثير، الکامل، ج ۶،ص ۲۱۹

۲۲ - اشپولر- اثر قبل الذکر، ص ۸۶.

۲۳_ حبيبی: افغانستان بعد از اسلام ،ج ۱ ،ص ۳۲۸

۲۴- نفيسی،ماه نخشب ، ص ۴۵ ببعد، اشپولر، همان اثر ص ۸۶،۶۱

۲۵_ حبيبی، افغانستان بعد از اسلام ،ج ۱ ص۳۲۸

۲۶ _ همان اثر ، ص ۳۳۲

۲۷ _ اشپولر - اثر قبل الذکر ،ص ۳۶۰، تاريخ بخارا ص۱۷۸

۲۸- افغانستان بعد از اسلام ،ج ۱ ص ۳۲۸-۳۳۲

۲۹ _ دکتر شفا، ص ۴۷۰، تاريخ بلعمی ، ص ۳۳

۳۰ _ افغانستان بعد از اسلام ،ج ۱، ص۳۳۲

۳۱- اشپولر، در همان اثر قبل الذکر، ص ۸۶-۸۷

۳۲_ فهرست ابن نديم، ترجمه فارسی،ص ۲۳۷، دکتر شفا، ص۴۷۰

۳۳- اشپولر، همان اثر، ص ۳۶۱-۳۶۳

۳۴_تاریخ سیستان، ص۱۵۳_۱۵۴

۳۵_ ابن اثیر، ج ۶ ص۸۴،۴۱

۳۶- برتلس، ناصرخسرو و اسمعيليان، ص ۷۶-۸۵

 

                                                                    ***********

بالا

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً بيست و يکم           جنوری/ فبروری 2006