همدلان کابل ناتهـ


دريچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

 

کانديدای اکادميسين سيستانی

 

نقش روحانيت متنفذ درضديت باتجددگرايی رژيم امانی

روحانيان درکشور های اسلامی و بخصوص در کشور ما از احترام و اهميت چشم گيری برخوردار اند. تا آنجا که تاريخ گواهی ميدهد، روحانيان متحد ترين صنف يا طبقه را در جوامع اسلامی تشکيل ميدهند و بنابرين در تمام کشورهای اسلامی نقش بسيار موثری دربسيج نيروهای جامعه بسوی نهضت های مذهبی، ملی و ضد استعماری داشته و دارند. دولت های اسلامی نيز پايداری و ثبات نظام های اجتماعی خود را وابسته به تأئيد روحانيان و چهره های مذهبی پر نفوذ کشورخود ميدانند و اين سنت را که تاريخ درازی دارد، هنوز هم احترام ميکنند. البته در افغانستان دو عنصر جداگانه ولی مهم به حاکميت دولتی مشروعيت می بخشد: يکی توافق قبايل و ديگری تائيد روحانيت سنی.

از همين جهت است که دولت ها اين دوعنصر مهم را از نظر دورنداشته وسعی کرده اند تا آنها را از طريق دادن تيول و معاش مستمری به آنها راضی نگهدارند. معمولاً هنگامی که منافع و امتيازات روحانيان از طرف دولت با خطر مواجه شده ، شورش های مردم در برابر قدرت مرکزی از طرف همين قشرروحانی (که نسبت به عوام الناس در توجيه و تفسيير قوانين جاری و مسايل مذهبی آگاه تر اند) صورت گرفته است. مثال های برجسته اين ادعا در تاريخ معاصر ما، اغتشاش خوست در مارچ ۱۹۲۴ بر ضد اصلاحات اجتماعی دولت امانی برهبری ملا عبدالله مشهور به ملای لنگ و سايرملاهای آن سمت به تحريک و رهنمائی روحانيون پر نفوذ مرکز است. در اغتشاش خوست يکی از مريدان حضرت صاحب شوربازار بنام عبدالغنی قبايل سليمانخيل را در کنار ملاعبدالله و ملا عبدالرشيد سهاکی قرار داد. اين دو ملا در دستی قرآن و دردست ديگر قانون جزا را گرفته درميان قبايل که متأسفانه از سواد و دانش بی بهره بودند فرياد ميزدند :کداميک را قبول داريد! قرآن يا قانون را ؟ و طبعاً مردم ميگفتند: قرآن را و سپس مردم را بشورش دعوت ميکردند.(۱) علاوه برقانون جزا، تاسيس مکتب برای دختران و مکلفيت موسوم به «هشت نفری » (يعنی از هر هشت نفرمرد يک قريه فقط يک نفر بخدمت عسکری بايداعزام ميشد) دلايل ديگری بودندکه برتوسعه اغتشاش می افزود.با ورود يک مدعی سلطنت بنام عبدالکريم پسر امير محمديعقوب خان از هند برتانوی به پکتيا، شورش بزودی وسعت گرفت و دامنه آن به غزنی و وردک و لوگرکشيده شد . در غزنی و شيخ آباد وردگ ملا عبدالاحد و ملا عبدالسبحان وردکی و ملا عبدالحليم چهار آسيابی و ملا نورعلی کهنه فروش و ملا نعمت الله قاديانی نقش مرکزی و موثر داشتند .(۲) درحالی که شورش دوام داشت ، دولت لويه جرگه را تدوير و راه حل معضله راجستجو کرد، لويه جرگه با تعديل برخی مواد برنامه اصلاحات ، هياتی را به رياست نورالمشايخ غرض مذاکره نزد شورشيان فرستاد تا تذکر بدهند که تمام مواد قانون با شريعت اسلام تطبيق داده شده و هيچ ماده يی نيست که بااسلام درتضاد باشد ، ولی مذاکره باشورشيان نتيجه مطلوب به بار نياورد ، زيرا نورالمشايخ قسماً اعتراضات ملای لنگ را تا ئيد کرده بشاه بازگو نمود، مگر شاه حاضر نشد تا به خواهش شورشيان نظامنامه اساسی وقانون جزا را لغوکند .

غبار متذکر ميشود : هنگامی که وزير حربيه محمدولی خان در گرديز تحت محاصره شورشيان قرار داشت، از کابل يک قوت ۷۰۰ نفری بنام «عسکر جان فدا» با دو غند مشربرای نجات وزيرحربيه بسوی گرديز فرستاده شد، مگر اين قوت در بيدک لوگر مورد شبيخون شورشيان قرار گرفت و تا فرد آخر از دم تيغ گذشتند.، والی علی احمد خان ازننگرهار بکمک وزيرحربيه شتافت و اگر او با شبه نظاميان خوگيانی و مومند از ننگرهار به کمک وزير حربيه به موقع نمی رسيد ، بدون شبهه وزير حربيه باشکست مواجه ميشد و پايتخت مورد تهديد جدی شورشيان قرار ميگرفت. به هرحال والی احمدخان با ورود به گرديز محاصره شورشيان را درهم شکست وبا تدابيرمقتضی شورشيان را مجبور به عقب نشينی و فرار به کوه های اطراف نمود.سپس والی علی احمدخان و وزير حربيه برای خاموش کردن شورش تدابيری سنجيدند وتصميم گرفتند تا خانه و قريه شورشيان به آتش کشيده شود و زنان و اطفال شورشيان اسيرگردند. اين تصميم عملی شد وبزودی خود مردم محل رهبران شورش را دستگير وبه دولت تسليم کردند. بدينسان شورش سرکوب و رهبران آن دستگير وبه مرکز اسيرآورده شدند.رهبران شورش چون ملا عبدالله و ملا عبدالرشيد وساير ملا های دخيل درشورش با ۲۵ تن ديگر از سران اغتشاش در محکمـه نظامی محکوم به اعـدام شدند.و تعدادی از اسرا درخود کابل يا در منطقه قره باغ شمالی مجبور به اقامت گرديدند. (۳)

اعليحضرت امان الله خان قبل از تطبيق حکم محکمه نظامی مبتنی بر اعدام رهبران شورش خطاب به آنان گفت: «شما افغانهای اصيل هستيد، مرا ببخشيد اکر به خشونت وشدت با شمااتباع افغانستان وفرزندان خود پيش آمد ميکنم، مگر شمابعد از اين اولاد من نيستيد، زيرا که شما عليه من بغاوت کرديد، شما بر اعمال مخلصانه من، انگشت اعتراض گذاشتيد: من مکاتب تاسيس کردم ، آيا شما فکر ميکنيد که اين مکاتب را برای خودباز کرده ام؟ من آنها را برای اطفال شما گشوده ام. شما خواستيدکه مکاتب جديدالتاسيس دختران را بسته کنم، چنان کردم. اکنون علمای تمام دنيا به من نوشته اند که مکاتب برای دختران يک امر حياتی وضروری است . من پروژه آبياری را روی دست گرفته ام، اين کار را هم برای خود نکرده ام، بلکه برای شما وفرزندان شما کرده ام. شما برمن، حکم قاديانی کرديد(مذهب خاصی که مردم حيدرآباد پاکستان از آن پيروی ميکنند)، من قاديانی نيستم. شما گفتيدکه قوانين جديد من، مخالف قرآن کريم است، من ازشما خواهش کردم تا نزد من بياييد و دراين موضوع باهم بحث و مذاکره کنيم، مگر شما نيامديد، درعوض دنبال شخص ماجرا جوی دهشت افگنی چون عبدالکريم (که مدعی بود پسر اميرمحمديعقوب خان است) رفتيدو برعليه من برخاستيد وبغی کرديد. شما باعث قتل يک تعداد زياد عسکر(بشمول ۷۰۰ تن عسکر جانفدا) اولاد من شده ايد، بنابرآن نمی توانم شما را عفو کنم ، پس شما بايد کشته شويد!»(۴)

در جريان محاکمه همين ملاها وسران شورش بودکه معلوم شد دست نور المشايخ (فضل عمر مجددی) در شورش خوست دخيل بوده است، شاه امان الله قصد کرد تا او را بزندان بسپرد، اما به احترام برادرش شمس المشايخ (فضل محمد مجددی، شخص ضد استعمار و طرفدار غازی امان الله بود ومورد احترام عميق او قرار داشت) غازی امان الله خان از حبس او صرف نظر کرد، اما شرط گذاشت که از کشور خارج شود. نورالمشايخ نيز به بهانه حج ازکشور خارج شد و پس از ادای حج در ديره اسماعيل خان اقامت گزيد و از آنجا بر ضد اعليحضرت امان الله خان به تبليغات خود ادامه اد.(۵) اغتشاش خوست قريب ده ماه بطول انجاميد تاخاموش گشت. اين اغتشاش کمر دولت را از لحاظ اقتصادی خم کرد و در حدود پنج ميليون پوند خساره بر دولت نوپای افغان تحميل نمود (۶) همين فشار اقتصادی بود که دولت را مجبور نمود تا تعداد اردوی ملی را به نيم تقليل دهد و اين يکی از اشتباهات بزرگ رژيم، در حالی که ميخواست در راه تحقق ريفورمها گام بردارد، محسوب ميشود.

بقول لودويک ادمک، «خانواده حضرت شوربازار در۱۸۷۰ ميلادی از سرهند هندوستان به افغانستان آمده بود. اين خانواده پر نفوذترين خانواده روحانی درافغانستان بود و مريدان بی شماری در هردو طرف سرحدافغانستان (با هند برتانوی) داشته وبرقبايل حاکميت و آمريت مطلق داشت. فضل عمر حضرت صاحب شوربازار بنام شيرآقا جان هم مشهور بود و در هند به او لقب نورالمشايخ داده بودند. ادمک علاوه ميکند که او در اغتشاش خوست دست داشت و مجبور بود تا به هند فرار کند.»(۷)

بزرگان اين خانواده که در مبارزه برضد استعمار انگليس در نبرد استقلال کشور از خود شهامت و فداکاری نشان داده بودند مورد احترام فروان شاه امان الله قرار داشتند و ازطرف شاه فرمان مورخ ۱۲حمل ۱۲۹۹ خورشیدی (۲ اپريل ۱۹۲۰) مبنی بر اعطای القاب شاندار مذهبی و عالی ترين نشانهای دولتی (نشانهای لمر) موازی با پنجهزار و سه صد جريب زمين صالح الزراعت سه فصله آبی را باتاکستان در منطقه کوهدامن پروان نيزبطور تيول به انها اهدا نمود به اميد اينکه در آينده نيز اين خانواده در تطبيق پلانها و برنامه اجتماعی دولت را ياری رسانند. فرمان ذيل بيانگر قدردانی دولت از رهبران حضرات شوربازار است :

فرمان پادشاهی _ ۱۲حمل ۱۲۹۹ ش

فضيلت پناهان ، حقايق آگاهان المـرعالی نشانان حضــرت

شمس المشايخ (فضل محمد) و حضرت نورالمشايخ (فضل عمر)

حضور ما چون جنابان تانرا از رادمردان بزرگ محاربه استقلال افغانستان عزيزميداند. اين سربازی و جانفشانی که حضرات گرام شما در راه حصول استقلال فرموده ايد، حضور ما، شمايان رابه اعطای نشانهای المر عالی و القاب فوق الذکر تقدير و تمجيد مينمائيم. و هم املاک خالصه الغوئی را که از خالصه های قديم دولت بوده و مشتمل بر پنجهزار وسه صد جريب در سه فصل ميباشد با باغات انگوری آن که مربوط حکومت کوهدامن است بطور بخشش و مکافات منظور فرموديم چنانچه بفرمان جداگانه بنام نظارت ماليه امر فرموديم تا املاک خالصه الغوئی و باغات را بحضرات فضايل مابان تسليم نمايند. خدمات قابل قدرشمايان را در حصول استقلال افغانستان حضور ما و ملت نجيب افغان هيجگاه فراموش ننموده از خدای توانا سعادت و بقای افغانستان را در تحت لوای اسلام طالبيم . و برای حضرتين شما که از مجاهدين بزرگ انصاری وطن می باشيد، دوام رهنمائی تان را برای ملت نجيب افغان از قادر توانا درساحه های ارتقای معنوی و مادی وطن عزيز خواهان بوده و خواهان می باشيم. (امضای شاه امان الله (۸)

 

يگانه شخصيت روحانی ايکه طرفدار امان الله باقی مانده بود، شاه آغا(شمس المشايخ حضرت شوربازار) بود که لنگی سلطنت را نيز برسرامان الله خان بسته بود و در تمام مراسم رسمی در پهلوی شاه قرار داشت. يک روز بعد از ادای نماز جمعه به تاريخ ۱۹ نومبر ۱۹۲۰ شاه آغا اعلان کرد که امان الله خان يگانه شاه مسلمان در دنيای اسلام است يعنی شاه آزاد، پس بايد به نام خليفه جهان اسلام شناخته شده و خطبه بنام وی خوانده شود. اما در تاريخ ۲۳ نومبر يعنی چهار روز بعداز آنکه حضرت شوربازار امان الله خان را خليفه اسلام خوانده بود، امان الله خان در دربار اعلان کرد که از اين موضع صرف نظر گردد، زيرا نمی خواهد که با توطئه های انگليس روبرو و باعث سقوط دولت افغانستان گردد. (۹)

« اوليورروی» اسلام شناس معروف فرانسه معتقد است که: با اعلام سياست مدرنيزه کردن جامعه افغانی ازجانب شاه مناسبات امان الله با روحانيت متنفذ برهم میخورد و اين در واقع پايان اتحادی است که بنام پان اسلاميسم ميان قبايل، جامعه روحانيت و قدرت حاکم تجدد طلب برقرار بوده است. علت اصلی عدم توافق در باره رابطه ميان دفاع از اسلام و غرب گرايی است. از نظر علمای بنيادگرا، دفاع از اسلام عبارت از هدايت جامعه به سوی اسلام و شريعت است ، مگر از نظر امان الله خان، دفاع از اسلام يک مقوله سياسی ضد امپرياليستی است و لازم است با گرايش به سوی غرب جامعه رابه سوی تجدد رهنمون شد.(۱۰)

بدينگونه پس از آنکه دولت امانی (مشروطه خواهان) دست به اصلاحات اجتماعی زد و يک سلسله ريفورمها را برای تحرک جامعه به پيش کشيد، خانواده مجددی، چون سدی در برابر تحقق برنامه های تجددطلبانه قرار گرفت. نخستين شخص مخالف با اصلاحات اجتماعی شاه از خانواده مجددی، همانانورالمشايخ بود که دراغتشاش خوست برهبری ملای لنگ دستش دخيل بود. نورالمشايخ مخالف تعليم پسران و روی لچی زنان بود و ميگفت: رفتن پسران به مکتب نتيجه ای جز کافرشدن آنان در برندارد. واقعيت اين است که وقتی پسران به مکتب بروند و از دانش و آگاهی لازم برخوردار شوند، ديگر زير تاثير سخنان ملا وپير و مرشد قرار نميگيرند و دکان پيری و مريدی روبه کساد می نهد.

در اغتشاشهای ۱۹۲۸ و۱۹۲۹ نيزهمين قشر روحانی بشمول نورالمشايخ مجددی مقيم ديره اسماعيل خان و محمد صادق مجددی و محمد معصوم مجددی و فضل رحيم خواهر زاده محمد صادق مجددی همراه با ملا عبدالرحمن پغمانی قاضی القضات ، و ملا عبدالقادر و ملافضل الحق و ملا عبدالحنان (که هرچهارنفر اخيردر محاکم شرعی قاضی بودند) و محمدعلم شنواری و محمد افضل شنواری وصاحب زاده عبدالغفور جان وصاحب زاده عبدالله جان(هردو از خانوده مجددی) و آخندزاده ملاحميد الله تگاو و حضرت عبدالحليم جان مجددی مرشد حبيب الله کله کانی و حضرت بزرگ جان مجددی وعده يی ديگر از روحانيون در آن دست داشتند. (۱۱)

در نظام روشنفکران چپی (حزب دموکراتيک خلق) نيز اولين فرياد اعتراض «جهاد» بر ضد آن رژيم از طرف روحانيون پر نفوذ (از جانب حضرات مجددی و پير ۷۵ ساله تگاو مياگلجان در روزجمعه ۲۶جنوری ۱۹۷۹) صورت گرفت که به بازداشت ونابودی خانواده مجددی و بمباران قلعه و اقامتگاه مياگل جان و دهکده او در تگاو انجاميد. (۱۲) اما مياگلجان توسط مريدانش از بمباران تانکهاو طيارات دولت نجات يافت و مصئون به پاکستان انتقال داده شد. درجنبش مقاومت برضد تجاوز شوروی (در دهه ۸۰ ) شخصيتهای روحانی معروف مثل: پير سيد احمد گيلانی رهبرمحاذ ملی، مولوی محمد يونس خالص رهبر حزب اسلامی، مولوی محمد نبی محمدی رهبر حرکت انقلاب اسلامی، صبغت الله مجددی رهبر نجات ملی، برهان الدين ربانی سابق استاد فاکولته شرعيات کابل رهبر جمعيت اسلامی، عبدالرب رسول سياف سابق استاد فاکولته شرعيات کابل رهبر اتحاد اسلامی، شيخ محمد آصف قندهاری رهبر حرکت اسلامی، قاضی وقاد رهبر شاخه حزب اسلامی، قاضی محمد امين وردک رهبر بخشی از جنبش اسلامی مقاومت و گلبدين حکمتيار عضو برجسته و نامدار اخوان المسلمين مصر، رهبرحزب اسلامی، هريک در وجود تنظيم های اسلامی وبا اشتراک جانبازانه تمام اقشار و طبقات مردم نقش چشم گيری داشتند.

 صبغت الله مجددی رهبر تنظيم نجات ملی، از خانواده حضرت شور بازار با صراحت ميگويد: اولين کسی است که قيام برضد رژيم خلقی را درمارچ سال ۱۹۷۹ در هرات اعلان نموده و تا آن نظام را سرنگون نساخت از پای ننشسته است.

بنابرين تمام رژيم ها و نظام های اجتماعی افغانستان برای تحقق طرح های مهم اصلاحی و فرهنگی و گاه اقتصادی خود برای تحول جامعه به پيش تأئيد روحانيان را يک امر لازمی شمرده اند، زيرا که در جوامع بی سواد و نا فهم و نا آگاه مانند کشورما، عوام الناس چشم به دهن روحانيان دارند و هرچه که رهبرمذهبی يا ملا و مولوی و شيخ و مرشد بگويد مدار اعتبار و باور مردم است. از اين است که شاه امان الله با تمام دين دوستی و خدا پرستی اش، وبا تمام افکار پان اسلاميستی خود، وقتی از طرف روحانيان با نفوذ کشور(خاندان حضرت شوربازار کابل) متهم به کفر و بددينی شد، مردم عوام چه از قبايل و چه از ساير اقوام از وی رويگردان شدند و به پادشاهی مردی تن در دادند که به اندازه يک صدم شاه امان الله، از اسلام و خداشناسی آگاهی نداشت.

فعاليت های سياسی خانواده حضرات مجددی دو خصوصيت برجسته داشت: يکی بنيادگرايی و ديگری ضديت با تجدد خواهی و تحول طلبی. اين خاندان البته در هنگام نبرد استقلال با انگليس نقش مثبتی بازی کردند و از انديشه های ضدامپرياليستی شاه امان الله طرفداری نمودند، اما پس از استقلال با اصلاحات شاه امان الله مخالفت ورزيدند و پيروان خود را در ضديت با اصلاحات و تحولات اجتماعی به قيام و اغتشاش واداشتند.

روحانيون متنفذ سمت مشرقی افغانستان که در آغاز طرفدار سردار نصرالله خان بودند، وفاداری قابل ملاحظه ای به امان الله خان در طول دوره حاکميت او نشان دادند. رهبران مذهبی مانند حاجی صاحب ترنگزائی (که درقلمرو هند برتانوی قرار داشت) و ملای چکنهور در اوقات مختلف ميان قبايل از شاه امان الله حمايت و در فرونشاندن نا آرامی ها کمک مينمودند. و حتی در دسمبر سال ۱۹۲۸ گزارش شد که در جرگه منعقده در منزل نقيب صاحب (افنديجان) در چارباغ، غلام صديق خان و مير سيد جان پاچای اسلامپور جانشين آخندزاده صاحب هده (نجم الدين آغا) به منظور رسيدن به مصالحه با اغتشاشيون به نمايندگی از حکومت اشتراک داشتند که نتيجه يی در بر نداشت. اگرچه رهبران مذهبی فوق الذکر جانبدار رفورم های شاه امان الله نبودند، اما به هيچوجه به تبليغات عليه او متوسل نشدند. برعکس نخست آنها به حمايت از او تا آن وقت ادامه دادندکه بيشتر از آن درميان مردم محل بی اعتبار نشوند.

حمايت از غازی امان الله خان در طول سرحد دچار تردد نشد و راپور های برتانيه نشان ميدهد که تبليغات به نفع امان الله توسط اعلام اين فتوی که امان الله کافر نيست، حمايت گرديد. افغانهای مقيم پشاور که در تماس با «طرفداران خلافت» بودند، کتابی را تحت عنوان «حکم شريعت در مورد امان الله» نشر نمودند و در آن امان الله خان مسلمان واقعی و بچه سقاو عصيانگر که بايد سرش قطع گردد، اثبات شده بود. از اين رو محبوبيت امان الله خان بحيث رهبر پان اسلاميستی در خارج از سرحدات افغانستان تا مدت طولانی دوام نمود و قشر های وسيع قبايل سرحدی تا هنوز او را بحيث شخصيت قهرمان می شناسند.

 منابعی که از آن زمان در دسترس است در مورد موضع گيری رهبران شيعه و منجمله رهبرفرقه اسماعيليه دردره کيان اشاره يی نمی کند، اما هرگاه نظر به اشتراک هزاره ها در دفاع از شاه امان الله قضاوت شود، رهبران مذهبی اهل تشيع طرفدار او بودند. و اين کاملاً طبيعی بود که شاه بايد از اين حمايت برخوردار می شد، چونکه هدف رفورم های او از بين بردن تبعيض قومی ومذهبی بود.(۱۳)

اغتشاشهای ۱۹۲۸ _ ۱۹۲۹ ونقش روحانيت متنفذ درآنها :

يکی از ضربات کشنده افغانها برانگليسها،نبرد استرداداستقلال افغانستان بود که شهرت شکست ناپذيری انگليس را در شرق به زمين زد و مردمان مستعمرات انگليس را برای احراز استقلال شان بيدار ساخت. انگليس برای انتقام کشی از ملت سلحشور افغان و دولت ضد امپريالستی آن، در صدد برآمد تا يک بارديگر از سلاح مذهب، کار بگيرد وبجان مشروطه خواهان حمله ببرد و آن را از پای در آورد.برای اينکار طبعاً انگليس خود وارد صحنه شده نميتوانست، بلکه توسط عناصر وابسته بخود وارد عمل ميگرديد. البته در اين زمينه انگليس تجارب فراوانی در کشورهای اسلامی چون عربستان سعودی، اردن ، سوريه، مصر و ايران داشت. برای درک موضوع بهتر است در اينجانقطه نظرهای ديپلو ماتان انگليس را ملاحظه کنيم.

دکتر شفا، بخشی ازگزارش محرمانه وزير مختار انگليس در تهران را در مورد روحانيت متنفذ آنکشور نقل ميکند ومينويسد: «غير از دربارو مامورين دولتی ، دسته متنفذ ديگری در ايران هستند که بايد هميشه آنها را حفظ کرد، و اينها علما وروحانيون عالم تشيع هستند. اين طبقه موقوفات سرشارو فراوانی در اختيار دارندکه روحانيون و مدرسين و طلاب در سرتاسرايران از درآمد اين موقوفات و سهم امام و نذور مختلف بهره کافی ميگيرند. ما( انگلستان) بايدبرای نفوذ در اين طبقه از دستگاه حاکمه ايران با اعزام عده ای سيد و ملاو درويش از هندوستان به مراکز دينی و اماکن مقدسه و متبرکه شيعه، بتدريج دستگاه عاليه روحانيت ايران را برطبق دلخواه خود اداره کنيم.» (سرهوارد جونس، وزير مختار انگلستان در ايران،گزارش محرمانه به وزارت خارجه انگليس، نقل ازاسناد منتشر شده وزارت امورخارجه انگلستان ) دکتر شفا در همين راستا مطلب ديگری را ذکرميکند :

« ـ در ايران علاوه برنيروها و سازمانهای سياسی و اقتصادی يک سازمان موثر وکاملاً متنفذ ديگری هم هست که از تمام منابع ديگر قدرت در اين کشورقويتر و از لحاظ ما مورد اعتماد تراست ، و آن روحانيت شيعه است که سالهای طولانی در ايران نقشی بنيادی وکارساز داشته است و خوشبختانه ما در ميان آنها دوستان خوب و نزديکی داشته ايم و داريم. اين نيرو ميتواند در ايران کار آمدباشد و هروقت لازم بشود حتی برنيروهای ديگر از قبيل دربار و دولت و ارتش اثر بگذارد و با سلاح مذهب و جهاد هرمشکلی را حل کند. مهم آنست که توقعات آنها از ما زياد نيست. هر وقت لازم باشد می توانيم آنها را وارد صحنه کنيم و هر وقت هم مقتضی باشد به آسانی ساکت و خانه نشين سازيم.» (لرد ويول وزير امورخارجه انگليستان، در جلسه سری درسفارت بريتانيای کبير در تهران ، ۱۱ اکتبر ۱۹۴۱، نقل از کتاب «اسرار وعوامل سقوط ايران» خاطرات مکرديچ » (۱۴)

اين سياست انگليس در ديگرکشور های اسلامی واز جمله در کشور ما نيزصدق ميکند. انگليسها پس از روی کارآوردن امير عبدالرحمن خان، سياست نفوذ بر دولت را از طريق روحانيون پرنفوذ بکار بستند و با اعزام برخی از شيوخ هندوستان به کشور ما نقش مؤثری در سرنوشت داخلی کشور بازی کردند. به گواهی برخی از تاريخ نويسان افغان ، خانواده روحانی حضرات شوربازا در اواخرقرن ۱۹ ميلادی، ابتدا به ننگرهار و سپس به کابل آمده در شوربازار سکونت اختيار کردند.(۱۵) در آغاز خانواده حضرات مجددی تنها با مسايل دينی سروکار داشتند، ولی پس از نبرد استقلال بزرگان اين خانواده در مسايل سياسی دست زدند و اقدات دولت را در پروسه رشد اجتماعی و فرهنگی کشور به انتقاد گرفتند ودرد سرهای برای دولت ضد امپرياليستی امانی فراهم کردند.

در بحبوحه اغتشاش خوست در۱۹۲۴ يک شيخ ديگر بنام سيدسعدی افندی، که خود را به شيخ عبدالقادر گيلانی منسوب ميکرد(يعنی نقيب صاحب پدرپير سيداحمد گيلانی) نيزاز هندبرتانوی به افغانستان در ننگرهار وارد شد و به تقويت حلقه پيروان ومريدان خود در ميان پشتونهای سمت شرقی کشور پرداخت و حتی با استقبال شاه امان الله نیز روبرو شد و چوب دست آبنوس بسيار نفيسی با يک ساعت طلائی از شاه امان الله انعام گرفت. (۱۶)

روحانيون متنفذ با عده يی از ملاهای سمت جنوبی و حومه کابل که مريدان خانواده حضرات شوربازار بودند، درسالهای که دولت امانی در راه تطبيق ريفورمهای اجتماعی گام گذاشت، چون سدی در برابر اصلاحات و ريفورمها قرار گرفتند و هر عمل دولت را بشمول تاسيس مکاتب برای دختران و پسران و اعزام شاگردان بخارج و مسئله روی لوچی  ملکه ثريا را بشدت تقبيح و آنرا به کفر تعبير ميکردند و با تبليغات زهرآگين خود ذهنيت عوام را عليه دولت امانی تغيير دادند. بويژه هنگامی که شاه به سفرطولانيش آغاز کرد و از هند به قصد اروپا حرکت نمود، نورالمشايخ که درآغاز در سرهند، قلمروبرتانوی زندگی ميکرد، به ديره اسمعیلخان وارد شد و مقدمه يک اغتشاش بزرگ ديگررا در ميان قبايل سمت جنوبی کشور بخصوص در ميان قبايل جدران و منگل و اقوام غلزائی که پيروان سنتی او بودند آماده ميساخت.

ريه تالی ستيوارت نويسنده کتاب «آتش در افغانستان » مينويسد: « سه روز بعد از آنکه شاه امان الله بمنظور سفر اروپائی خود، وارد هند برتانوی شد، انگليس ها برای حضرت فضل عمر( نورالمشايخ) که در سرهند بود وباش داشت، اجازه دادند که وارد ديره اسماعيل خان(مرکز پيروان سنتی خود) گردد و او در تاريخ ۱۸ دسامبر به ديره اسماعيل خان وارد گرديد و از اينجا تبليغات برضد شاه امان الله و اصلاحات او را در ميان کوچی های غلزائی دوباره آغازنمود. هنديها و افغانها ميگفتند که ورود مجدد نورالمشايخ (شيرآغا) در ديره اسماعيل خان بدستور انگليس ها صورت گرفته است، زيرا او در ديره اسماعيل خان صاحب دو خانه بود، يکی از اين خانه ها را يک اجنت انگليسی در اختياراو گذاشته بود. ملاها و مريدهای و هواداران نورالمشايخ از افغانستان نيز به ديدار او به اينجا می آمدند و او طرح خلع امان الله خان را به آنها تبليغ ميکرد و نقش بغاوت را به ملاها توضيح مي نمود و بخصوص مردم خوست را برای بغاوت و شورش عليه شاه آماده ميکرد.(۱۷)

پس از مرگ شمس المشايخ در ۱۹۲۵، محمدصادق مجددی برادر ديگرشان کفالت رهبری خانواده حضرات شور بازار را درکشور به عهده گرفت و با نورالمشايخ پيوسته در تماس بود و در اينجا در ميان پيروان خانواده خود بر ضد امان اللهخان تبليغ ميکرد. او همياری برخی از زمينداران درانی را که امتيازات خود را از دست داده بودند نيز جلب کرد و به ملاها درمورد بغاوت و نقش آن در سرنگونی رژيم امانی صحبت ميکرد و منتظر اشاره شيرآغا(نورالمشايخ) بود. هنوز يک ماه از بازگشت شاه به کشور نگذشته بودکه بدستور (شيرآغا) دوملا بنام های ملا محمدحسن و ملا الياس به عبدالرحيم خان و محمدجان خبر دادند که بايد فوری به سوی خوست حرکت کنندو مردم را به شورش و قيام تحريک نمايند بخصوص قبايل جدران و منگل را، ملک بلند خان نيز برای تحريکات مردم منگل برگزيده شد و ملک غلام خان برای گرديز تعيين شد. از قول شيرآغا به ملاها گفته شده بودکه در توطئه عليه حکومت، شاه محمودخان حاکم جلال آباد وعبدالعزيز وزير حربيه وسردارمحمدعثمان خان سابق نايب الحکومه قندهارشامل اند.(۱۸) بنابرين محمدصادق مجددی برادر فضل عمرمجددی (قبل ازتدوير لويه جرگه ۱۹۲۸) به اتفاق برادر زاده اش (مياجان محمدمعصوم مجددی) پسر شمس المشايخ و همنوائی يک عده از ملايان کابل در حالی که فتوای کفر شاه را با امضای چهارصدتن از ملاها با خود داشت، يک بار ديگر در ميان قبايل جنوبی رفت وسعی کرد آتش بغاوت را که چهار سال قبل نيزمريدان اين خانواده برپا کرده بودند، مشتعل سازد.

غبار مينويسد که « اولين حرکتی که قبل از ظهور اغتشاشات ولايات ننگرهارو کاپيسا و پروان درکابل بشکل طليعه سپاه اغتشاش بعمل آمد، همانا فرار روحانيون بزرگ کابل در پکتيا بود. گفته ميشد که يکی از حلقه های مخفی و منظم کابل حلقه مخصوص حضرات مجددی بشمول بعضی سرداران بزرگ (ظاهراً: سردار عبدالقدوس خان اعتمادالوله و سردار محمد عثمان خان) و روحانيون مشهور بود. از آنجمله حضرت محمدصادق مجددی برادر کهتر شمس المشايخ با قاضی عبدالرحمن پغمانی، قاضی فضل الحق خان، قاضی عبدالقادرخان پغمانی، عبدالحنان خان و محمد حيان خان پسران قاضی عبدالرحمن خان نهانی از کابل به ولايت پکتيا رفتند. محمد صادق مجددی در اين سفربرادر زاده جوان خود (حضرت محمد معصوم المجددی پسر ۲۲ ساله شمس المشايخ) را نيز همراه داشت تا در کابل مورد فشار حکومت قرارنگيرد. وقتی که اين جمعيت در پکتيا رسيدند در خانه عزيز خان جاجی در علاقه جاجی مسکن گزيدند و بمردم گفتند که پروگرام شاه مخالف شريعت و بضرر ملت افغان است و وقتی ما اين نظر خود را بشاه عرض کرديم جوابی نداد، پس ما اينجا آمده ايم تا به اتفاق مردم پکتيا پيشنهادات خود را بشاه بفرستيم و مانع خرابی افغانستان گرديم. مردم اين پيشنهادات حضرات را نپذيرفتند، ولی گفتند اگر حضرات مايل بخارج شدن از افغانستان باشند، آنها را محفوظ از سرحد کشور عبورخواهند دادتا بدست دولت نيفتند.» (۱۹)

اما حضرات رفتن به خارج ازکشور را نپذيرفتند، مردم پکتيا حضرات را به دولت تسليم دادند و دولت به محاکمه قاضی ها وحبس رهبران شان پرداخت .

شاه در اجلاس لويه جرگه ماه اکتوبر ١۹٢٨ خانواده حضرات شور بازار را که پرنفوذ ترين خانواده روحانی درکشور بود، درضديت با برنامه های اصلاحی خود مخاطب قرار داد و امتيازات شان را لغو نمود. از اينجاست که با مخالفت شديد اين خانواده روبرو شد و تبليغات اين خانواده بر ضد شاه امان الله، مردمان جنوبی و مشرقی وشمالی کشور را بر ضد رژيم امانی بشورش واداشت و شاه را در سراشيبی سقوط قرار داد.(۲۰)

مرحوم فرهنگ مينويسدکه: «از همه مهمتر مخالفت خانواده مجددی خصوصاِّحضرت فضل عمربودکه در ديره اسماعيل خان در نزديکی سرحد افغانستان جاگزين شده، بين کوچی های افغانستان عليه شاه امان الله تبليغات ميکرد. بموجب گزارش مامورين هندی وی به پيروانش اطمينان می داد که در داخل دستگاه دولت هم طرفدارانی دارد و در ضمن از کفيل وزارت حربيه (محمدولی خان) و نايب الحکومه سابق سمت مشرقی (شاه محمودخان)که هردو با شاه قرابت داشتندنام می برد.» (۲۱)

يکی از تبليغات سوء عليه امان الله خان در ميان کوچی های پيرو حضرت شوربازار اين بود که: امان الله خان با خود از جرمنی ماشينی راخريداری نموده که با آن اجساد مرده ها راميسوزاند واز استخوان ها و گوشت مرده ها صابون ميسازد. مبلغ ۳۰ روپيه ميدهد که يک شخص ثروتمند را آتش بزنند و مردمان غريب را رايگان می سوزانند. ملا ها را نيز ميسوزانند که از انتشار امراض جلوگيری نمايند.(۲۲)

نويسنده کتاب «آتش در افغانستان» می گويد: « انگليسها توسط طياره، عکس های برهنه ساختگی ملکه ثريا را درحال موتر سواری در بين قبايل پخش کردندو اخبار های فرانسه، انگليس، جرمنی، ايتاليا و روسيه درمورد برنامه های امان الله خان نشريات ميکردند و همه خبرهارا از پروپاگندها اخذ مينمودند، و شايعات دهن به دهن را اقتباس ميکردند و در اخبار های خودمنعکس ميساختند. کليه اخبارهای بريتانيامقالات و واقعات افغانستان را با آب و تاب و تبصره های زهرآگين نشرميکردند، چنانچه اخبار ديلی ميل«DailyMail » در۱۹ اکتوبر۱۹۲۹ نوشت: متعصبين عليه ملکه قيام کردند، زعمای اسلامی را به قتل رساندند،و برادرپادشاه حبس گرديد، که همه اين شايعات غلط از آب درآمد.» (۲۳)

غبار در مسير تاريخ تشريح ميکند که چگونه دسايس استعماری در تبانی با عناصر ارتجاعی برای از پا در آوردن غازی امان الله خان بکار افتاده بود:

« مثلاً در کابل يکنفر منجم انقراض حتمی سلطنت را پيشگوئی کرد و بسرعت اين پيشگوئی در بين حلقه های در باری منتشرگرديد. درحوزه هلمند يکنفر آخوند خوابی جعل کرد و افــواه شد که تاج از سرشاه افتاده است. اين تنها نبود در سرتاسر حدود شرقی افغانستان به هزارها تصاوير جعلی نيم برهنه بنام ملکه افغانستان (نماينده تجارتی افغانستان در کويته خريداری و به کابل ميفرستاد) و عزيمت طالبات افغانی از سرحدات شرقی به قسطنطنيه (ترکيه) با تعابير معکوسی در بين توده ها منتشر شد. يک شيخ هم در جنوب (منظورنورالمشايخ است) و يک مرشددر شمال (منظورمحمدصادق مجددی است) علناً رفتار شاه را ضد شريعت اسلام اعلام کردند.و کلنل لارنس مـــــــــعروف (به پيرکرمشاه) گفته ميشد که در جامه ملائی در شرق افغانستان داخل گرديد و هيزم اغتشاش را آتش زد. حتی اين موضوع در جرايدشوروی و انگليسی مطرح بحث قرارگرفت.» (۲۴)

لارنس نقش بسيار موثری درفروپاشی خلافت عثمانی و ايجادکشورعربستان سعودی داشت وبقول بشيراحمدانصاری: « انگليسها باشناخت درست از رغبت استقلال ظلبی رهبران وشيوخ قبايل بدوی عربستان ، آنها را دربرابرخلافت عثمانی بسيج نمودند ... اين قبايل درحاليکه با خلافت عثمانی می جنگيدند از يک افسر انگليسی به نام «لارنس» اظاعت مينمودند. لارنس مذکوردوازده سال بعد ازآن دربين قبايل جنوب شرقی افغانستان ظاهر شد تا سيناريوی استفاده ازعامل قبيلوی(( بهتراست عامل مذهب گفته شود) در راه تحقق اهداف استعمارانگليس را بار ديگردرکشور ما به اجرا گذارد. ميگويند او زبان عربی را خوب بلد بود و قرآن را بامخارج درست آن تلاوت ميکرد. گاهگاهی پيش نمازجمعه ها هم ميشد. لارنس هنگامی که درميان قبايل ميرامشاه ظاهرشدخود را از سلاله پيامبراسلام خوانده و اسم خود را سيدکرمشاه معرفی نمود. »(۲۵)

ادمک، افغانستان شناس امريکايی نامه يی را از قول لارنس نقل ميکند که در تاريخ ۱۰ جون ۱۹۲۷ ميلادی (۱۳۰۶ش)  عنوانی ادواردمارش نوشته و اطلاع داده بودکه : ...آيا ميدانيد که من هفته گذشته درکابل بودم . آتشه بريتانيا در کابل به يک کاتب در قوای هوايی خود ضرورت دارد و ديپوت ، نام مرا به دفتر شما پيشنهاد ميکند، من اندکی درماشين تايپ دسترسی دارم... ادمک می افزايد که لارنس تقريبا ۱۸ ماه در هند بودو اکثر وقتش در کراچی گذشت، مگر مدت کوتاهی در ميرانشاه و همچنان يک هفته در پيشاور بود. بالاخره دراثر اصرار همفريز (سفير امريکا درکابل) لارنس مجبور شد تا به انگلستان برود. زيرا همفريز ميترسيد که وجود لارنس در سرحدات هند سبب خرابی روابط افغانستان بابريتانيا خواهدشد. ادمک از اخبار ديگری در لندن نام می برد و مينويسد: يک اخبارلندن بنام « ديلی هيرولدی» در پنجم جنوری ۱۹۲۹ نوشت که: مقامات ذيصلاح افغان امر گرفتاری کرنيل لارنس را صادر کرده است ، دو روز بعد عين خبر دراخبار «امان افغان» منشره کابل بازتاب يافت. اين موضوع در پارلمان بريتانيا نيز مطرح بحث قرار گرفت ، مگر حکومت بريتانيا از جميع مداخلات خود در اين باره انکارکرد. ... همين محقق امريکايی از روی اخبار ايتاليا نقل قول ميکند که: در مطبوعات ايتاليا به نشر رسيد که لارنس ، به حيث يک جاسوس قوی وعاليشان به کار ها وعملی دست زده و مردم ساده لوح قبايل رابر عليه شاه منور و تجدد پسند افغانستان برانگيختانه بود.» (۲۶)

بدينسان دشمن در کمين نشسته با استفاده از خوش باوری و اعتقادات مردم، از هر حادثه کوچک در کشور بر ضد نهضت اصلاحات سوء استفاده ميکرد، چنانکه از يک زد و خورد کوچک قومی در شينوار ننگرهار ، حد اعظم سوء استفاده را نمود و آنرا در جهت سرنگونی رژيم سوق داد.گفته ميشد در زد و خوردی که ميان کوچی های غلزائی و شينواريها (اقوام سنگوخيل و علی خيل شينوار) در ۱۴ نومبر۱۹۲۸ صورت گرفته بود، چند تن ازشينواريها بقتل رسيده بودند و شينواريها قاتلان را دستگير وبه حکومت محلی تسليم داده بودند، اما حکومت بجای باز خواست، قاتلان را (باگرفتن رشوت) رها ساخته بود. شينواريها به حکومت اعلی جلال آبادشکايت کردند، باز هم کسی شکايت آنها راگوش نکرد، اين است که شينواريها برآشفتند و دست بحمله برپوسته دولتی زدند و آنرا به غارت بردند، انگليسها درخفا براين آتش هيزم می ريختند و شينواريها را کمک ميکردند. بزودی شورش دامنه دارتر شد وبه خوگيانی هانيز سرايت کرد۰وقتی که اين اطلاع به قوماندان نظامی ننگرهار(محمدگل خان مومند) رسيد، بجای جلوگيری از اختلال امنيت، برای پاره امور بکابل رفت و وکيل فرقه به شينوارکشيد، اما در عرض راه بدست شينواريها اسيرگرديد. رهبران شورش محمدافضل و محمدعلم بودند که مرکز حکومت شينوار«اچين» را غارت و دفتر ها را حريق ساخته بودند.(۲۷)

در اواخر نومبر ۱۹۲۸ رهبران شورش محمد افضل و محمدعلم در محل«غنی خيل» جرگه يی تشکيل دادند و عليه غازی امان الله خان جهاد را اعلان و برجلال آبادحمله کردند، عساکر دولتی به بارکها پناهنده شدند۰ دراوايل ماه دسامبرحکومت برای آرام کردن مردم، غلام صديق خان چرخی وزيرامورخارجه و شيراحمدخان رئيس شورای دولت به سمت مشرقی فرستاده شدند تا با شورشيان مذاکره کند و شورش را فرونشانند، اما چون فرستادگان دولت رقيبان سياسی همديگر شمرده ميشدند، هريک به نحوی شورشيان را به دوام شورش تشويق کرده ناکام به کابل برگشتند و شرايط شورشيان را به دولت گزارش دادند۰در اين شرط نامه که صبغه سياسی داشت ، افزون براينکه لغو اصلاحات را خواسته بودند، علاوه شده بود که شاه بايد ملکه ثريا را طلاق بدهد، فاميل طرزی از کشور تبعيد شود، تمام سفارتخانه ها به استثنای سفارت انگليس درکابل بسته شود و طلابی که برای تحصيل بخارج اعزام شده واپس بکشور برگردند و ماليه موقوف گردد۰ شرايط درخواستی شورشيان به وضوح نشان ميداد که در عقب اين شورش دستان قوی استعمار در تبانی با عناصر ارتجاعی داخلی دخيل است، چه شورشيان ميخواستند:

۱_ محمود طرزی از افغانستان خارج گردد،

۲ _شاه ملکه ثريا را طلاق بدهد،

۳ _تمام مکاتب دخترانه بسته شود،

۴ _دختران افغان از ترکيه خواسته شود،

۵ _ به استثنای نمايندگی برتانيه، باقی همه نمايندگی های سياسی خارجی مسدود شوند،

۶ _ قانون جديد و نظامنامه لغو گردد،

۷ _ ماليه کم گردد،

۸ _ قانون پوشيدن البسه اروپائی فسخ گردد،

۹ _ چادری بشکل سابقه آن اعاده گردد،

۱۰ _ قانون اسلامی، قانون دولت اعلان شود.

۱۱ _ به ملاها درچوکات دولت پُست های مناسب داده شود۰(۲۸)

چنانکه ملاحظه می شود ازجمله تقاضای شورشيان، نخستين تقاضای آنها، خروج محمود طرزی با خانواده اش از افغانستان بود. در آن وقت محمود طرزی نه در دولت امانی کار ميکرد و نه در صدد توطئه يی بود که دولت را با سقوط مواجه کند، اما مشاور نزديک و مجرب مشروطه خواهان شمرده ميشد. پس برای آنکه مشروطه خواهان از وجود يک چنين مشاور آگاه و وطن دو ستی محروم گردند، خروج او از کشور آبائيش شرط گذاشته شده بود. [آیا متن این شرطنامه بقلم لارنس تحریر نشده بود؟]

بعد از ناکام ماندن سردار شيراحمدخان و غلام صديق وزيرخارجه در خاموش ساختن شورش شينوار در ۱۹۲۸، دولت نيروهايی از مرکز به سرکردگی محمود خان ياور بدانسو می فرستد، مگرمحمود خان ياور نيز در دام نيروهای شورشی می افتد و کاری از پيش برده نميتواند. دولت علی احمد خان راکه در حکومت ننگرهار در هنگام شورش منگل سوابقی داشت و با روحيات مردم شينوار وخوگيانی ومهمند وغلجايی وغيره بخوبی آشنا بود، در راًس قوايی مامور فروکش نمودن شورش نمودو به جلال آباد فرستاد. والی علی احمدخان سعی کرد تا شورش را خنثی و مشرقی (ننگرهار) را برای شاه امان الله نگهدارد، ولی وقتی از تلاش به نفع امان الله مايوس شد، و همينکه مطلع گرديد: بچه سقاو بجای سردارعنايت الله خان در تاريخ ۱۸جنوری بر تخت کابل نشسته او هم خود را به عنوان پادشاه افغانستان مطرح ساخت و رؤسای مردم خوگيانی و مومند و غلجايی را باخود موافق و ازشينواريها تجريد نمود، و در تاريخ ۲۰ جنوری۱۹۲۹ پادشاهی خود را در جلال آباد اعلان کرد و لنگی پادشاهی از طرف دو روحانی متنفذ ننگرهار يعنی حضرت ضياء معصوم مجددی معروف به حضرت چهارباغ و نقيب صاحب بر سراو گذاشته شد، اما برخی ازقبايل سمت مشرقی کشورمخالف پادشاهی علی احمد خان بودند و ميگفتند که او مشروب ميخورد و بنابرين برای پادشاهی مرد مناسبی نيست. به هرحال يکعده از سران ولايت ننگرهار به وی بيعت کرده و او را بحيث پادشاه افغانستان تبريک گفتند. علی احمدخان قوایی از اقوام ننگرهارتهيه ديد تا برکابل حمله کند، مگر بر اثر اختلافات قبيلوی و زد وخور ميان خودطرفداران علی احمدخان، ملک قيس يکی از ملکان خوگيانی به کابل کشيد وبه بچه سقاو بيعت نمود و مبلغ ۱۷ هزار روپيه انعام گرفت وبه حبيب الله کله کانی تعهدسپرد که علی احمدخان رادست بسته بحضور بچه سقاو می آورد.سرانجام ملک قيس در جگده لگ بر قوای علی احمد خان شبانه وارد شد وبرآنها شليک نمود، نيروهای والی علی احمدخان سراسيمه شده برخی تسليم وبرخی پا بفرارنهادند و عده يی هم به غارت خيمه و دارايی علی احمد پرداختند. بدينسان قوای علی احمد خان از هم متفرق شدند و او هم که نفاق و دو رويی قبايل را مشاهد کرد، به لغمان نزد نقيب صاحب رفته از آنجا به به پشاور وسپس به قندهار کشيد. علی احمد خان پس ازخروج شاه امان الله از کشور يک بار ديگر بخت خود را آزمود وخود را به حيث پادشاه افغانستان در قندهار اعلان نمود،اما اين پادشاهی بيش از ده روز دوام نياورد (از ۲۴ می تا ۴ جون ۱۹۲۹) و باورود قوت های سقوی و محاصره شهر قندهار و سقوط آن شهر بدست نيروهای سقاوی اسير گرديد وبکابل برده شد، وبه امر بچه سقاو در دهن توپ اعدام گرديد.(۲۹)

اغتشاش بچه سقاو در شمال کابل( دسمبر1928):

بحرانی شدن وضع در سمت مشرقی زمينه را برای نا امنی و رواج دزدی و قطاع الطريقی در شمال پای تخت يعنی در منطقه پروان و کاپيسا به رهبری بچه سقاو مساعد ساخت. بقول غبار: پسر سقاو که درپاره چنارهند برتانوی متهم به دزدی شده و محکوم به يازده ماه حبس شده بود، بطور مرموزی رهاشد و به افغانستان برگشت و به تشکيل دهاره دزدان و قطع طريق وسرقت پرداخت. او شبها دزدی ميکرد و روزها درکوه ها متواری بود. بعضی متنفذين محل مانند ملک محسن کلهکانی وی را در خفا کمک ميکرد و دستگيری او برای پليس محلی دشوار ميگرديد. شهرت او در دزدی چنان بالا گرفت که اگر شبی با دسته خود وارد خانه کسی ميشد، صاحب خانه از ترس خموشانه او و دسته او را تغذيه ميکرد وبه حکومت اطلاعی نمی داد.کار بچه سقاو بجايی رسيد که مقدار پولی که از خزانه مزار بکابل می آمد، ربود و پيگرد حکومت محل بجايی نرسيد.

در اواخر نومبر شورش شينوارشدت يافت و دولت متوجه شرق بود، بچه سقاو برای قطع کردن راه ولايات شمال کشور با کابل داخل فعاليت شد و امنيت جاده ها را مختل کرد، وزارت حربيه برای تأمين راه ها و حفظ ارتباط نظامی باولايات شمالی به اعزام قطعه کوچکی پرداخت، ولی بچه سقاو باتعقيبی که ميشد، بدست نيامد. در دسامبر( ماه قوس) که آتش اغتشاش ننگرهار تيز ترشد، حکومت محل ملک محسن و چند نفر ديگر را به دليل امداد مخفی به بچه سقاو، محبوساً به کابل فرستاد. متعاقباً دولت احمدعلی خان لودين (رئيس بلديه کابل) را به حيث رئيس تنظيمه کاپيسا و پروان با اختيارات تامه اعزام کردتا از پشت سرمطمئن بوده و به اطفای شورش ننگرهار پرداخته بتواند. احمدعلی خان در کاپيسا و پروان همان روش معهود دولت را که عبارت از«مذاکره و مفاهمه» بود با دزدان در پيش گرفت و از «سرای خواجه» به جبل السراج رفت و از آنجا بدولت اطلاع دادکه کسانی را که حکومت به نام امداد به بچه سقاو زندانی کرده است، بايستی برای خوشنودی مردم رها سازد. ازآن پس جرگه بزرگی تشکيل و باسرکردگان کاپيسا و پروان داخل مذاکره و مفاهمه شد و فيصله بعمل آمد تا با بچه سقاو مفاهمه صورت گيرد،(يعنی دولت بادزدی داخل مذاکره گردد!) و شاملين جرگه پذيرفتند که در جلب و اعزام قوت های محلی به دولت خدمت نمايند. بچه سقاو که ضعف حکومت را احساس کرد، منتظرمفاهمه نشد و برفعاليت خود افزود و چند نفرعسکری راکه راهی کابل بودند درطی يک حمله ناگهانی بقتل رسانيد. احمدعلی خان با مرکز کابل قضيه را درميان گذاشت و اختيار گرفت که به هرنوعی که ميتواندبا بچه سقاو مفاهمه و بتوافق برسد.بچه سقاو مذاکره را قبول و با رئيستنظيمه با حيثيت مساوی به مذاکره بنشست و در نتيجه عهد بستند، آنهم در حاشيه قرآن با بچه سقاو سيدحسين امضاکرد و بچه سقاو قبول نمود که منبعد از مخالفت با دولت و شرارت دست بکشد، درمقابل دولت تعهد نمود که جرايم بچه سقاو ورفقايش راعفوميکند. غبار ميگويد که احمدعلی خان با اين معاهده مفتضح و بيسابقه ، بچه سقاو وسيد حسين را با خود درسرای خواجه آورده به وزيرحرب اطلاع داد که ۸۲ تفنگ و کارتوس با معاش ورتبه غندمشری به هردو نفر بچه سقاو و سيد حسين داده شود. شاه عنوانی وزير حربيه(عبدالعزيزخان) و وزيرماليه (ميرهاشم خان) و رئيس تنظيمه (احمدعلی خان لودين) فرمانهای جداگانه صادر نمود و تعهد احمدعلی خان را با دزدان تصديق و دادن ۸۲ تفنگ جاغوردار(۳۰۳ بُر) معه کارتوس با معاش سالانه سه هزار افغانی به هريک از دزدان مذکورو معاش سالانه ۳۶۰ روپيه به هريک نفر ازدسته دزدان امر نمود.(۳۰)

احمدعلی خان از انجام اين اجراآت بخود باليد و به تگاو رفت وجرگه کذائی ديگری تدوير نمود تا مردم را برای حمايت از دولت داوطلب جنگ باشينواريها بسازد، مگر مردم اظهار کردند که هرگز حاضر نيستند با برادران ننگرهاری بجنگند، احمدعلی خان به ملای تگاو رجوع کرد وآخندزاده تگاو ملاعبدالحميد نيز موقف مردم را تائيد نمود.درهمين هنگام که پسر سقاو از هرجهت تقويت شده بود، (در۲۰ قوس ۱۳۰۷_10 دسمبر) يک دشته خان و دزد در قلعه ملاويس الدين کله کانی شبانه احتماع کرده و بچه سقاو را به عنوان «پادشاه افغانستان» شناختند و دستاری بکمرش بستند، به اينصورت پرده آخرين توطئه بزرگ و درامای فجيع درمحل نمايش گذاشته شد.(۳۱)

فردای آن در۲۱ قوس، بچه سقاو حکومت محلی سرای خواجه راتاراج و محافظين را خلع سلاح نمود و خود در رأس سه صد نفر بقصد حمله بسوی پايتخت روان شد.در حالی که سيدحسين را برای اشغال چاريکار و جبل السراج فرستاده بود. در جبل السراج يک غند۹۰۰ نفری عسکر دولت منتظرامر و هدايت احمدعلی خان رئيس تنظيمه بودند. سيد حسين اول شهر چاريکار را که بی دفاع گذاشته شده بود، اشغال نمود و متعاقباً جبل السراج رابدون جنگ به تصرف خود درآورد(۱۰دسامبر۱۹۲۸) و عساکر تسليم شدند و وزارت دفاع يک روز بعد از اين حادثه مطلع شد. در۱۲ دسامبر(۲۲ قوس) حبيب الله برکابل حمله کرد، اما از جانب شاگردان تعليمگاه سواری در نزديک شهرآرا جلوش گرفته شد و سپس محمدولی خان با چند تن عسکر و بدنبال او وزير دفاع عبدالعزيز خان با اراکين آن وزارت رسيد و تاشام حمله آوران به عقب رانده شدند.با آنکه مجموع تعداد مدافعين دولت از ۸۰ نفر تجاوز نميکرد. در روزهای ۲۳ و ۲۴ بچه سقاو از کوه کافر و نه برجه و باغ بالا تا کوتل خيرخانه موضع گرفته و تقويت شده ميرفت، درحالی که دولت در شهرآراء و قلعه بلندکلوله پشته و تپه شيرپور شکل دفاعی اختيار کرده بود.

در اين فرصت غوث الدين خان احمدزائی بکابل آمده و از امان الله خان پول و اسلحه خواست تا به مقابل پسر سقاو بجنگد، شاه پول و اسلحه در اختيارش گذاشت، اما بجای مقابله با پسر سقاو، به جنوبی فرارکرد و به تخريب دولت امانی پرداخت.با مشاهده اوضاع افسران به شاه پيشنهاد استعمال توپ های دورزن و طياره نمودند، اما شاه نپذيرفت و گفت : اين اسلحه برای دشمنان افغانستان است نه برای سرکوبی ملت افغانستان. مامورين بزرگ اصرار کردندتا اجازه داده شد و متعاقباً توپهای بزرگ بصدا درآمدو طياره ها پروازکردند، بچه سقاو در زيرآتش توپهای دولت درآن طرف تپه شيرپور به ضربت چره شرنپل در پشت خود زخم برداشت و به جای نامعلومی برده و مداوا،شد،اما جنگ های متشتت و پراگنده و غير قاطع دوام داشت . (۳۲)

روز چهارم حمله برکابل (۱۶ دسامبر=۲۶ قوس) شاه بر اثر فشار مادرش که او را تشويق به مقابله با دشمن می نمود از ارگ بيرون شد و باپای پياده با چند باديگارد به پل باغ عمومی رفت، جمعيت زيادی جمع شدند تا بشنوند که شاه چه چيزی به آنها ميگويد. نويسنده کتاب آتش در افغانستان مينويسدکه شاه دريشی خاکی رنگ عسکری پوشده بود و هوا هم چندان گوارا نبود، امان الله خان به اطراف خود نگاه کرد، يک ميزديدکه بالای آن گلدانی گذاشته شده بود،گلدان را برداشت وبالای ميز ايستاده شد و سخن رانی کرد و گفت :آيا در نظر داريد و ميخواهيدکه شما را اسيرنمايند، خانه هايتان را چور کنند و به زنان و ناموس تان تجاوز نمايند؟ اين موضوع ورستگاری دردست خودشماست.آنگاه هدايت داد که اسلحه و کارتوس بين مردم توزيع کنند.آنهايی که در نزديکی شاه قرار داشتند دانستندکه صدای شاه مرتعش است و هيچکس صدای شاه رامانند آن روز نشنيده بود، از بين جمعيت يک شخص پير بلند شده و خطاب به شاه گفت:برای شما گفتم اگر سرعت اصلاحات را بطی نسازيد، چه رخ خواهد داد و شخص ديگری عين موضوع رابيان داشت، اين سخنان باعث نا راحتی امان الله خان گرديد و از بالای ميز پائين شد و به قصر سلطنتی رفت و اين آخرين ظاهرشدن شاه دربين مردم کابل بود.بروز ۲۱ دسامبر زنان و فاميل خود را توسط طياره به قندهار فرستاد که در بين شان ملکه ثرياو نورالسراج خواهرشاه و علياحضرت و غلام صديق خان نيزبودند. (۳۳) ولی يکروز بعد از نطق شاه، در ۱۷ دسامبر سفارت برتانيه ضربه کاری تری بر روحيه شاه وارد ساخت و آن اينکه بدون اجازه دولت افغانستان یک طيارهً بريتانيا بر فراز کابل ظاهرشد و اوراق تبليغی را پخش کرد و درآن مردم را اخطار داد که اگر به جان و مال سفارت بريتانيا صدمه ای برسد، به شديدترين وضع انتقام آن ازملت گرفته خواهد شد. و به تعقيب اين اعلاميه در ۲۳ دسامبر طياره بريتانيا بکابل فرودآمد و زنان سفارت خانه ها را بيرون برد. اين دومين ضربه ای بود که بردولت امانی وارد آمد.(۳۴)

بااعزام و مصروف شدن بخش عظيم اردوی ملی در شورش قبايل سمت مشرقی و با حمله بچه سقاو بکابل خطر سقوط دولت امانی بيش از پيش تقويه شد ، به کلام ديگر با اعزام بخش اعظم اردو برای دفع شورش ننگرهار، کابل از نيروهای لازم برای دفاع خالی گرديد و کار بجايی کشيد که وقتی بچه سقاو بر پايتخت حمله نمود، وزارت حربيه  به سختی توانست ۸۰ نفر عسکر از عمله و فعله و نگهبانان ديپوها و گدامها تهيه و برای مقابله با دزدانهمراه بچه سقو آماده کند، که طبيعتاً از عهده دفاع پايتخت برآمده نمی توانستند ، شاه که از بی کفايتی ارکان حرب بستوه آمده بود، در هفتم جنوری ۱۹۲۹ حضرت شور بازار محمد صادق مجددی را بخاطر آرام ساختن تبليغات مذهبی و تامين ارتباط با ملاحميدالله تگابی که از آمدن بکابل اباء ورزيده بود و از بچه سقاو حمايت ميکرد، از زندان آزاد ساخت و در هشتم جنوری بسياری از رفورم های پيشنهادی خود رابا صدور فرمانی فسخ کرد، اما سودمند واقع نشد. درتاريخ ۱۴ جنوری شاه با عده ئی از ارکان دولت کابل را بقصد قندهار ترک و مقام پادشاهی را به برادرخودسردار عنايت الله واگذاشت (۱۴جنوری ۱۹۲۹) که اين آخری فقط برای سه روز پادشاه بود.(۳۵) و درتارخ ۱۸ بچه سقاو برسرير سلطنت کابل تکيه زد و خزانه ارگ راکه در آن ۷۵۰ هزار پوند ذخيره شده بود، با مهمات حربی که برای پنج ماه جنگ از داخل ارگ کفايت ميکرد تصاحب نمود.(۳۶)

بدينسان ضديت خاندان روحانی پرنفوذ حضرت شوربازار با اصلاحات امانی در اتفاق با قبايل عليه دولت امانی نقش عمده و اساسی داشت و همين اتفاق ناميمون در وجودشورشها و اغتشاشات گليم دولت امانی و مشروطه خواهان را که آرزویی جز سربلندی واعتلای کشورنداشتند، جمع کرد و ثابت ساخت که روحانيون و بحصوص خانواده مجددی در افغانستان از قدرت شاه سازی بر خوردار است و کسی راکه اين خانواده بخواهد ميتواند برسريرقدرت افغانستان قرار بدهد. چنانکه مرد بیسواد وقطاع الطریق معروفی چون پسر سقاو را بجای شاه امان الله قرار دادند و محمدصادق مجددی برادر نورالمشايخ نخستين کسی بود که دست تائيد و حمايت خود را به نفع بچه سقاو بلند نمود و او را برتخت سلطنت کابل به عنوان «حبيب الله خادم دين رسول الله» تهنيت گفت، ولی چندی بعد درجون ۱۹۲۹ بر او هم تاپه کفر زدند(۳۷). همان کاری که در حق شاه امان الله کرده بودند.

فضل غنی مجددی می نويسد که: شاه امان الله از « اجتماعات علمای اسلامی و زعمای قبايل خصوصاً سليمانخيل و جاجی در ديره اسماعيل خان با حضرت نورالمشايخ اصلاً اطلاع نداشت. پادشاه از حلقه سری و مهم در عقب حبيب الله بچه سقاو، مانند صاحب زاده عبدالغفور جان و صاحب زاده عبدالله جان که هردو از خانواده مجددی و بعداً ارکان عالی دولت را در حکومت حبيب الله ساختند، بی اطلاع بود.» (۳۸)

غبار در سلسله افشاء فعاليت های استعماری از زبان حبيب الله کله کانی مطالب بسيار جالب و شنيدنی نقل ميکند که بوضوح نشان ميدهد او چون بازيچه يی در دست انگليس و عوامل استعمار بوده و بدون آنکه خود بداند برضد منافع ملی عمل ميکرده است.او مينويسد: « حبيب الله بچه سقاو بعد از آنکه پادشاه شد، سرگذشت سفر مختصرخود را در ماورای سرحد افغانستان در يک دربار شبانه چنين شرح داد: «من از ترس تعقيب امان الله با پسران مامای خود سکندر و سمندر در پشاور رفتم و چندی مشغول چای فروشی بودم. و آنگه در«توکی» رفته دکان سماوارکشودم و همانجا بماندم تا موقع مراجعت به افغانستان رسيد. در راه بازگشت به قريه «پديکوت» رسيدم روز جمعه بود، به مسجد رفتم ملائی در منبر وعظ جهاد باکفر مينمود و چون تمام شد من پيش رفتم و از او دعای خير خواستم. ملا بمن دعا داد و گفت در خارج شدن از مسجد در سراه خود درختی خواهيد ديد، پای آن رابشگافيد و هرچه بيابيد برداريد. من بچالاکی چنان کردم و چهار تفنگ و کارتوس با يک هزار روپيه نقد يافتم و برداشتم و روان شدم. وقتی که از لغمان بجانب کوهدامن ميرفتم باز در راه بملائی برخوردم که مرا بجهاد در برابر امان الله امرنمود. درايام جشن پغمان روزی که امان الله داخل تياتر پغمان بود، باز با ملای ديگری مقابل شدم که مرا بحکم دين اسلام بکشتن امان الله امر نمود، اما من بجهتی که جشن مسلمانان خراب نشود اينکار را نکردم. وقتی که به کوهدامن برگشتم ملای ديگری مرا ديد و فرمايش ملای پغمان را تکرار کرد، من به تگاو رفتم و غلام محمد خان فرقه مشرتگاو (مامای معين السلطنه) و هم آخندزاده صاحب تگاو (ملاحميدالله) مرا خواستند و بکشتن امان الله خان راه بلدی کردند و هم بعضی خانهای پروان رابکمک من نشان دادند، منهم عزم برانداختن اوکرده بکابل حمله کردم.» (۳۹)

از شرح اين ماجرا ها بخوبی معلوم ميشود که: دست استعمار در تبانی با عناصر ارتجاعی داخلی در سرنگونی رژيم امانی و انتقام گيری از ملت دلير افغان تا چه اندازه و تا کدام حد درکاربوده است. به نظر ميرسد که: تمام اين ملاها که يک پيغام رادرگوش پسرسقاو زمزمه ميکردند، همه از جمله گماشته گان انگليس ويامريدان حضرات شوربازار بوده اند و دستوراستعمار را اجرا ميکرده اند.حضرات مجددی قصد کرده بودند تارژيم مشروطه خواهان و حاکميت شاه امان الله خان را با سلاح دين توسط اقوام پشتون، چه ننگرهاری و چه پکتيايی از پايه متزلزل سازند و زمينه را برای يک حمله عقبی از شمال پايتخت که بازهم روحانيت بنيادگرا در پشت آن قرار داشت، فراهم کنند. اين روحانيت بنيادگرا سرانجام موفق شد تاشاه امان الله را ساقط و وی را از صحنه سياسی کشور خارج نمايد، ولوکه افغانستان برای ساليان متمادی از کاروان تمدن عقب بماند ومردم خوش باور وساده دل افغان هرچه بيشتر و ديرتر در آتش جهالت و فقر و مرض دست وپا بزنند، و اين تصميم شان باخواست استعمار انگليس همسويی داشت.

نکته ديگری که بايست بدان بصراحت اشاره نمود، اينست که کمر رژيم امانی را در واقع روحانيت بنيادگرا، توسط قبايل پشتون هم در سمت جنوب و هم درسمت شرق کشور از راه ايجاد اغتشاشها در خوست و در ننگرهار ميان مردم شينوار وخوگيانی در ۱۹۲۴ و۱۹۲۸و۱۹۲۹ شکستاند و پايتخت کشور را چنان از نيرو های دفاعی و امنيتی خالی نمود که سرانجام دزدی با سيصد نفر همراه خود بر کابل حمله نمود و دولت بسختی توانست ۸۰ سرباز از پهره داران مخازن فراهم کند وبا آن به مقابله بپردازد که معلوم دار اين عده اندک نمی تواسنت کاری از پيش ببرد و بزودی رژيم مترقی مشروطه خواهان با سقوط مواجه گرديد، وکابل بدست دزدان سقاوی افتاد .

بقول غبار، انقراض سلطنت شاه امان الله و استقرار حکومت اغتشاشی بچه سقاوبجای آن درافغانستان به حيث يک «فاجعه تاريخی» تلقی گرديد.(۳۹)

مورخ نامدار کشور فيض محمد کاتب ، بنابر چشمديد خود ، اغتشاش پسر سقاو را « انقلاب فجيعت بار» ناميده علاوه ميکند که « بين ملت مخالفت لاينحلی را حادث ساخته، توليد نفاق و شقاق نمود و اساس تخريب بلاد و تقاتل عبادنهاده، بغض و فحشاء را پديدار کرد و جمهور سکنه در ورطه مشقت و قتل وغارت و اسارت افتاد.» (۴۱)

با رويکار آمدن بچه سقاو، تمام دست آورد های استقلال و روشنفکران و تحول طلبان افغانستان تا آن وقت، نقش بر آب شد. دروازه های مکاتب و آموزشگاه های دولتی مسدود گرديد. بی امنيتی، زورگوئی، تجاوز به مال و دارائی و ناموس مردم آغاز شد. هواداران نهضت امانی يکی پی ديگری به زندان و شکنجه و ترور و اعدام سپرده شدند.برای مدت نه ماه همان ملتی که بگفته همفريز سفير انگليس درعهد امانی، از سوراخ های بينی هر افغان نفس آزادی و استقلال فوران ميکرد، چنان در بند کشيده شدند که در کابل هرکه دختر زيبائی داشت بزور به نکاح دزدان همکار پسر سقاو در آورده ميشد، چنانکه سيد حسين وزيرحربيه در مدت ۹ ماه چهل بار بدون موافقت دختر وخانواده اش ازدواج کرد و حرم وسيعی از زنان نکاح کرده و بينکاح بوجود آورده بودکه بعلت وسعت حرم بعد ازمرگش بسياری از آنان باکره مانده بودند. (۴۲)

شاه امان الله غازی قصد داشت جامعه افغانستان را از خواب گران قرون وسطائی بيدار و از فقر استخوانسوز نجات بدهد و از طريق اصلاحات اجتماعی آن را در شاهراه تمدن و ترقی سوق نمايد. مگر جامعه برای قبول تحولات اجتماعی از خود جان سختی نشان داد و دست به عکس العمل در برابر اقدامات مدنی و ترقی خواهانه زد و شاه امان الله را که مردی ترقی پسند، مردم دوست و وطنپرست و استقلال طلب و دشمن استعمار و مداخله بيگانگان در امور داخلی کشور بود، او را که برای نجات ملت ازچنگ استبداد سلطنت مطلقه پدرش را قربانی داده بود، طرد کردند و بجای او به رهبری و امارت مردی تن دادند که نه دانش داشت و نه از سواد بهره ئی و نه هم از اسلام به اندازه يکصدم شاه امان الله خبرداشت، ولی او امان الله را کافر ميگفت،و کارهای نيک او رادليل بی دينی او تعبير ميکرد و فتوايی عليه او صادر نمودکه يک عده رجال و کارمندان دربار امان الله خان نيزمجبوربه امضای آن شده بودند: غبارميگويدکه دراين فتوا دليل کفر شاه امان الله مواد ذيل بود:

سلام شفاهی را منع و سلام اشاره را مروج ساخته، عوض دستار، کلاه مقررکرده، دريشی را عوض لباس قديم(پيرهن و تنبان) معين نموده، ريش تراشی را رواج داده، مکاتب زنانه تاسيس کرده، برقع را برانداخته ،متعلمات در خارج فرستاده، با علمای دين مخالفت داشته ، محصلين درمکاتب انگليسی تحصيل ميکردند، سنه شمسی را به جای سنه قمری تعيين کرده، تاريخ و سنه انگليسی را اعلان کرده، رخصتی جمعه را به يکشنبه تبديل کرده، معاش ملا امامان وموذنها را موقوف کرده ،حضرات مجددی ( محمدصادق مجددی و محمدمعصوم مجددی پدر صبغت الله مجددی ) را محبوس و قاضی عبدالرحمن خان ملا امام حضـرت صاحــب را اعـدام نموده، امر معـروف ملاها را منع کرده، بـت پرستی وشـراب خواری را ترويج نموده، ملا عبدالله و علماء و اکابر جنوبی (شورشيان پکتيا) را اعدام کرده، پس اعمال او(امان الله خان) خلاف شرع بوده است.

غبار می افزايدکه درميان هفتاد و چندنفری که اين فتوا را امضاء کرده بودند، تنها عبدالهادی داوی اين جمله را درپای امضای خود علاوه کرد که: "جزئيات مسايل را علماء ميدانند."(۴۳)

واما عملکرخود بچهً سقو به عنوان «خادم دین رسول الله» با مردم کابل چگونه بود؟ دراین مورد کتاب «تذکرة الانقلاب» نوشتهً  فیض محمد کاتب شاهد قوی رژیم سقوی است . عبدالباری جهانی نکاتی از روی آن کتاب یاداشت کرده مینویسد: « فیض محمد درباره ناموس داری رژیم سقاوی که رکن اساسی مسلک عیاری است میگوید: «حبیب الله که در مدت بسیار کم حرمسرای وسیعی از زنان برای خود درست کرده بود، در اول اپریل فیصله کرد که دختران سردار نصرالله وسردار امین الله خان را که دراین وقت زندانی بودند، برای خود نکاح ببندد و برحرم خود بیفزاید، مگروقتی که دانست آنها شوهر دارند از آنها منصرف شد و فیصله نمود تا با دخترزیبای سردار محمدعلی خان عروسی نماید، مگرآن دختر مرگ را برازدواج بادزدی ترجیح داد وبا خوردن زهر دست بخودکشی زد، مگر خدایش نکشت وازمرگ نجات یافت»( ص134 تذکره الانقلاب »

ملا فیض محمد دربارهً فرمانروایان سقوی میگوید: « برای بیان وحشت وبربریت آنها کلماتی وجود ندارد. آنهارا صرف میتوان تباه کنندگان مسلمانان و دولت نامید. امیر حبیب الله هرقدر فرمانی که صادرکرده و درآنها خود را خادم دین رسول الله معرفی نموده باشد، صرف برای فریب مردم است. سقویان تمام دارایی هایکه برای دفاع وطن ذخیره شده بودند غارت کردند،افزون براین مردم را بزور وبدون دریافت حقوق به خدمت عسکری برای رژیم سوق میکردند. درواقع اینهاسپاه شیطان اند که آبادیها راتباه میکنند وخانه ها راغارت وچپاول مینمایند. باوجود این  وزیران فاسد، حضرات و ملانمایان وسایر افراد بی دین، این وضعیت غم آلود راکه از دست همینها برسرمردم آمده است، می بینند و میگویند: خیر وخیریت است.»(ص57)  فیض محمد جای دیگری از رژیم سقوی اینطور یاد میکند: «سقاویها لیست دخترانی را که درعهد امانی به مکتب میرفتند پیدا کردند وبه آنها گفته شد که مجبوراند هر کدام با یکی ازدزدان کوهستانی ویا کوهدامنی ازدواج نمایند.» (ص59) والی کابل « ملک محسن خان زنی را که از سوی افراد سقاوی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود؛ دستورداد غرغره شود،چون آن زن  حامله بود تا زمان تولد کودکش زن زندانی گردید و وقتی کودک تولد یافت والی امرنمود تا مادر وکودک هردو اعدام شوند، قاضی بروالی اعتراض نمود که این کار خلاف شرعیت است. ملک محسن جواب داد: اگرخلاف شریعت است یا نیست من حکم کرده ام باید عملی شود.»(ص234)

فیض محمدکاتب مینویسدکه :«حمیدالله برادر ونایب السلطنه حبیب الله در اول ماه جولای همراه سپاهیان خود بر سرچشمه حمله کرد و بدون تفکیک تاجیک ازهزاره، تمام دارایی مردم را غارت وتمام گله های مواشی مردم راچپاول نمود وسپاه او حتی دروازه های خانه را از بیخ کندند وابادیها راخراب ساختند و به ارزش یک ونیم میلیون پول مال وهستی مردم را غارت نمودند وسرانجام به تعداد 34 نفرمردو 40 نفر از زنان محل را اسیر کرده باخود بکابل آورد ومردان رابزندان  وزنان را به سپاهیان خود سپرد تا درشهر کابل بفروشند.»(ص 257)

درهمین حال حضرت شوربازار گل آقا مجددی که یک عالم دینی وهم پیر ومرشد بزرگ زمان خود بشمار میرفت، و از نفوذ روحانیت خود در ازپا انداختن رژیم امانی استفاده نموده بود، فتوایی مبنی برقتل عام هزاره های مقیم کابل صادر نمود. فیض محمدکاتب  مینویسد:«  حضرت شوربازار درتاریخ 25 اپریل فتوای مبنی برقتل تمام هزاره های که درکابل زندگی میکردند صادر نمود. بسیاری از این هزاره ها از پنجاه شصت سال قبل درکابل تولد یافته بودند وزندگی میکردند. مگرسیدحسین( وزیر حربیه رژیم) این فتوا رابا قهر رد کرد وگفت: وقتی که ما با امان الله می جنگیدیم و او برتخت پادشاهی نشسته بود، یکنفر کوهستانی ازطرف او به جرم کوهستانی بودن کشته نشد ونه زندانی گردید. صرف نظر از صدها وهزاران مثال دیکر .

فیض محمد می افزاید: این حضرت که خود رامسلمان ومرشد بزرگ میگوید، همواره به اینگونه تحریکات دست میزند.من نمیدانم که وی آیا  این آیت قرآن شریف را خوانده است یا نه که میفرماید: هرکس مسول اعمال خود است وهیچ بنده بار دیگری رابدوش نمی برد.یک چنین مسلمانی را خداوند به دوزخ اندازد که اینقدر نمیداند که خون هزاران مسلمان حنفی مذهب بزمین  ریخته وخون هزاران دیگر اکنون به زمین ریخته میشود و اینها تمام خون مردم هم مذهب خودش استند، هزاران خانه چپاول میشوند وبرناموس صدها زن ودخترنابالغ تجاوز صورت میگیرد،و اینها تمام به علت نافهمی و تعصب وی صورت گرفته ومیگیرد. من یقین دارم که خداوند سزای او رامیدهد ویکجا با دشمنان دین به دوزخ فرستاده خواهدشد.»(ص 155) (44) آقای جهانی اظهار میکند که :جای تاسف است که برخی از نویسندگان ما که دورهً وحشت  بچهً سقورابچشم سردیده اند،بازهم او را"عیار" و«جوانمرد»خطاب میکنند.

حال که ازآغاز زمامداری آن آزاد مرد وطندوست وخير انديش هشتاد وشش سال ميگذرد و هر يک از ما شاهد ده _دوازده «پادشاه گردشی» در کشور خود بوده ايم، بدرستی تميز و تشخيص داده ميتوانيم که هرگاه دسايس خارجی در تبانی با عناصر ارتجاع داخلی مانع تحقق اصلاحات و سبب سقوط رژيم امانی نمی گرديد، بدون شک افغانستان امروز اينقدر از کاروان تمدن و ترقی پس نمی ماند و باچنين سياه روزی ها دچار نميگرديد.

ياد آن شاه ترقيخواه و وطن دوست گرامی باد ! ونفرين ابدی نصيب کسانی باد که سد راه تحولات اجتماعی و ترقيات کشور ما ميگردند! پايان

ماًخذ اين گفتار:

۱ _ استا اولسن، اسلام وسياست درافغانستان ، ترجمه خليل الله زمر، ص ۱۳۱ _۱۳۳، افغانستان در پنج قرن    اخير، ج ۲، ص ۵۲۲،۵۲۸

۲_ لودويک ادمک ،روابط خارجی افغانستان در نيمه اول قرن بيستم،ترجمه محمدفاضل صاحب زاده، چاپ ۱۳۷۷ پشاور، ص ۱۳۱ ، ريه تالی استوارت، آتش در افغانستان، ص ۴۳ ، غبار، ص ۸۰۹

۳ _ غبار، افغانستان ذر مسير تاريخ ، ج ۱، ص ۸۱۰

۴_ لودويک ادمک ، روابط خارجی افغانستان در نيمه اول قرن بيست، صص ۱۳۰ _ ۱۳۱

۵_غبار، افغانستان درمسيرتاريخ، ج ۱، ص ۸۰۸ _۸۰۹

۶ _ فضل غنی مجددی ، افغانستان در عصر اعليحضرت امان الله خان ، ۱۹۹۷ ، امريکا، ص ۲۴۵

۷ _ لودويک ادمک ، روابط خارجی افغانستان در نيمه قرن بيست، ترجمه پوهاندفاضل صاحب زاده ، ص ۱۹۹

۸_ديده شود،فرمان شماره ۱۳ در پايان کتاب افغانستان در عصر اعليحضرت امان الله خان، از فضل غنی مجددی

۹ _ ريه تالی استوارت، آئش درافغانستان، ص ۳۳

۱۰ _ اوليور روی، افغانستان ، اسلام و نوگرايی اسلامی، ص ۱۰۰ _۱۰۱

۱۱ _فضل غنی مجددی ، افغانستان درعهد اعليحضرت آمان الله،ص ۲۳۹، ۲۴۴، ۲۵۴، ۲۵۵، ۲۸۳،284

۱۲ _ استا اولسن ،اسلام و سياست در افغانستان ، ص ۲۶۰

۱۳ _استا اولسن ، ص ۱۵۸

۱۴ _ دکتر شفا، توضيح المسايل ، ص ۴۲، چاپ پنجم

۱۵ _ پوهاند حبيبی، تاريخ مختصر افغانستان ، چاپ ۱۳۷۷، ص۳۰۵_۳۰۶

۱۶ _ غبار ، ج ۱، ص ۸۰۸

۱۷ _ آتش درافغانستان، ص۶۵

۱۸ _ آتش در افغانستان ، ص ۵۴

۱۹ _ غبار ، ج ۱، ص ۸۱۷

۲۰ _ استا اولسن ، ص۱۴۳

۲۱ _فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخير،ج۱، صص ۵۲۲، ۵۲۸ ،غبار، ص۸۱۷

۲۲ _ آتش درافغانستان، ص ۶۵

۲۳ _ آتش در افغانستان، ص ۲۲۶

۲۴ _ غبار، ج ۱، ص ۸۱۴ و صفحات ٤٦٤–٤٦۵ الستااولتن، اسلام و سياست در افغانستان ص ١٤٢–١٤٣

۲۵_ خواجه بشيراحمدانصاری ، ذهنيت قبيلوی ، ص ۲۸،

آقای انصاری معلومات ديگری نيز درباره لارنس دراختيار ميگذارد ومی افزايد: «اين مرد(لارنس) يک افسرسازمان استخبارات انگلستان بود که درجنگ جهانی اول نقش بسيارمهمی درکشورهای عربی بازی نمود. لارنس باشناختی که ازجامعه قبيلوی عربستان داشت، توانست به زودی قبايل بدوی آنجا راآله دست خويش ساخته وهمه راعليه خلافت عثمانی بسيج نمايد .ديری نگذشته بودکه اين انگليس کبودچشم به عنوان قهرمانی درميان اعراب شهرت حاصل نمود و چندی بعد لقب قهرمان عرب، اميرمکه وسلطان بی تاج وتخت عربستان رابه خودگرفت. لارنس خوب بلد بودکه راه وروش عرب بدوی را پيشه کرده وچگونه اورا دردام آورد. اولباس عربی برتن نمود وچلتارعربی برسرگذاشت واز اين راه آنها رابازيچه دست خويش گردانيد. او تند و سريعتر ازعربهای صحراگردشترسواری ميکردو قادربود به پای شتری که درحالت دويدن است، بدود و بعد بايک خيزتند توام باچرخش خود را به پشت آن برساند.عربها چنان مفتون او شدند که هرگاه او از کنارخيمه شان ميگذشت، آنهانام او را بافريادهای بلند و پشت سرهم تکرار ميکردند. برخی ازصاحب منصبان انگليسی که درآن زمان درمعيت وی بودند از شور والتهاب زايدالوصف قبايل برای خوشامدگويی او داستانها گفته اند.سليمان موسی يکی ازهمکاران لارنس ميگويد که شهرت واعتبار او درنزد قبايل وقتی چشمگيرشد که پای طلا به ميان آمد.

لارنس زيرعنوان مسايل سياسی مکه ازبهم انداختن مسلمانان وآن هم درمرکزثقل آن و زدودن خطراسلام حرف ميزد. اوميگويد؛درصورت بوجودآوردن چنين حالتی ، دومقام خلافت درجهان اسلام عرض اندام خواهدکرد: يکی درترکيه وديگرش درعربستان که آن هردو قهراً برسرمسايل دينی درحالت جنگ ونزاع وستيزخواهندبود.... لارنس معتقدبود که هراندازه که انگلستان درپراکنده نگاه داشتن سرزمينهای خاورميانه توفيق بيشتری حاصل کند، به همان اندازه بيشتر و بهتر منافع آن تامين خواهدشد.او به اعراب همواره وعده آزادی ميداد، زيرايقين داشت که بهترين شيوه وادارنمودن آنان به جنگ، همين وعده های دروغين است. ولی درعين وقت درطول اين مدت آگاه بودکه انگلستان هرگزاجازه برخوردا ری ازاستقلالی را که اعراب به خاطرآن جنگ ميکردند، به آنان نخواهدداد. لارنس درميان قبايل صحرانشين عرب ازسوريه گرفته تا اردن وفلسطين وعربستان وعراق ومصرجولان کرد و همه راعليه دشمن بزرگ کشورش، يعنی خلافت عثمانی بسيج واستخدام نمود. او معتقدبود که اعراب باديه نشين فاقد قدرت و توان لازم برای مصاف دادن با ارتش منظم خلافت اند. او همچنان ميگفت که هرگاه اعراب بدوی متوجه شوندکه کفارقصدپياده کردن نيرو درسرزمين شان رادارد، حد اقل از جنگ دست ميکشند، لهذا اين جنگ بايد نامنظم و وظيفه جنگيدن عليه خلافت هم برعهده خود اعراب گذاشته شود.عده ای ابتکارکاربرد گسترده ووسيع جنگهای چريکی درطول جنگ جهانی دوم را به نحو غير مستقيم به اونسبت ميدهند. اوحکايت يکی ازعمليات هايش راکه عليه عثمانی ها انجام داده بود، برای دوستش استرلنگ اينطورحکايت ميکند: تنها افراديکه به خوبی ازعهده اين قبيل کارها(جنگهای چريکی) برمی آيند، همين عربهای باديه نشين هستند.اجر چنين کارهايی باخدا وکرام الکاتبين است.عمده ترين عمليات لارنس تصرف بندر عقبه است که به همکاری شيخ عوده، شيخ قبيله ابوطايح صورت گرفت . با گرفتن عقبه ازدست عثمانيها محوری به طول ششصدمايل مستقيماً مورد تهديد انگليس وقبايل هم پيمان آن قرارگرفت. لورنس همواره تلاش مينمود که نقاط ضعف قبايل رادر يافته و از آن درجسم خلافت رخنه کند. درآن زمان اعراب بدوی به اين دليل که احداث راه آهن دمشق _ مدينه درآمد سالانه آنان را از محل اخذ عوارض راهداری وحق العبور تقليل ميدهد از آن بيزار بودند، لارنس ميگفت : بطور قطع ميتوان اميدواربود که قبايل بيابانی درراستای قطع وغيرقابل استفاده گردانيدن اين خط از صميم قلب باما همکاری خواهندکرد. بالاخره لارنس اين رويای خود را با منفجرساختن خط آهن وکشتن سرنشينان آن تحقق بخشيد.لورنس توانست فيصل (ملک فيصل) سومين فرزندحسين را که اغلب پيروانش او را افرادغيرمذهبی سواحل عربستان تشکيل ميدادند و اين امر به او آزادی عمل بيشتری ميداد، بخودجلب نمايد. لارنس نه تنهاخلافت عثمانی را سقوط داد، که خنجری از نوع ديگربرپشت جهان اسلام کوبيد وآن حمايت از صيهونيزم بين المللی وتشکيل اسرائيل درقلب قبايل عرب بود. لارنس زمينه ملاقات داکترکاييز وايمن رهبرصيهونيستهای جهان وفيصل ، يکی از رهبران آن روزقبايل عرب را به تاريخ ۱۱دسمبر۱۹۱۸ در هوتل کارلتون درلندن مساعدنموده خود به ترجمانی آن هردو پرداخت و درجريان اين ملاقات قراردادی درميان هردو طرف به امضاء رسيد.... لارنس ميگويد؛ «برای من جای افتخاراست که بردشمنان بريتانيا درحالی که خون يک سربازکشورم ريخته نشود، غالب آيم.» انصاری ازقول لارنس علاوه ميکند: «من به تفکر جنبش عربی ايمانی عميق داشتم وپيش ازحضورم درحجاز اطمينان داشتم که اين تفکری است که ترکيه رابه فروپاشی خواهد کشانيد» ونيز ميگويد: «من قصد داشتم امتی جديد تشکيل دهم وبه بيست مليون ازنفرسامی ها بنيان هايی راعرضه کنم تا روياهای خود رادرگرايشات ملی ، برآنها پايه گذاری کنند، همه سرزمينهای امپراتوری عثمانی درنظرمن با مرگ يک نفرانگليسی برابری نمی کند.» خلاصه لارنس پس ازيک عمرمبارزه به خاطرباورهايش در اثر يک حادثه ترافيکی درانگلستان جان سپردوبنابروصيت خودش در محوطه کليسای مورتون به خاک سپرده شد. مجسمه اوکه باچلتارولباس عربی درآن کليسا گذاشته شده تاروزی که اين جهان است برغباوت انسان قبيلوی ميخندد.»(صص ۳۴_۳۷)

ازجمله نتايج فعاليت های جاسوسی لارنس در شرق ميانه بعد ازفروپاشی امپراتوری عثمانی ، تعلق گرفتن فلسطين به انگليس وجاگزين شدن مردم يهود در سرزمين فلسطين است . انگليس ، ملت پراکنده يهود را از سراسر دنيا جمع کرد و به مثابه يک غده سرطانی درقلب شرق ميانه جابجا نمود واز همان روزهای اول جابجائی يهود درسرزمين فلسطين وظهور دولت اسرائيل درخاورميانه، مردمان فلسطين روزخوش نديده اند ومعلوم نيست اين بدبختی تاکی دامنگير انسانهای مظلوم آن سامان خواهدبود ؟)

۲۶_ روابط خارجی افغانستان درنيمه اول قرن بيستم، ص ۲۱۹ _۲۲۰

۲۷ _ غبار، ج ۱، ص ۸۱۸ ، ادمک متذکر ميشود که محمدعلم رهبرشورش شينوار رتبه جنرال ملکی داشت و شخص دوم محمدافضل خان قوماندان قوای جلال آباد در ۱۹۲۶ بود. (روابط خارجی افغانستان ، ص ۲۰۰)

۲۸ _ آتش در افغانستان، صص ۸۴، ۲۱۶

۲۹ _ کانديدای اکادميسين سيستانی ، علامه محمود طرزی، شاه امان الله، و روحانيت متنفذ، چاپ ، ۲۰۰۴، ص

۳۰ _ غبار،ج۱، ص ۵۷

۳۱_ غبار،ج۱، ص ۸۲۲ - ۸۲۱

۳۲ _ غبار،ج ۱، ص۸۲۲

۳۳ _ آتش در افغانستان، ص۹۲

۳۴_ غبار، ج ۱، ص ۸۲۲

۳۵ _ سردار عنايت الله خان پس از آنکه شاه امان الله در ۱۴ جنوری کابل را ترک نمود سه روز پادشاه بود و چون پسر سقاو در تاريخ ۱۶ جنوری وارد کابل شد، سردار عنايت الله خان با وساطت محمدصادق مجددی بوسيله طياره انگليس کابل را بقصد پشاور ترک گفت و سپس از پشاور به قندهار نزد شاه امان الله رفت ۰ پس از آنکه شاه در مبارزه با قوای ارتجاع دچار مايوسيت وشکست شد، هردو برادر با خانواده های شان در تاريخ ۲۳ می ۱۹۲۹ از طريق چمن وارد هند برتانوی شدند. سردار عنايت لله خان بتاريخ ۲۴جون ازطريق هند و بصره به ايران رفت و در ۲۷ جولای همان سال مهمان رضاشاه پهلوی شد. او پس از سفری که به اروپا کرد به تهران بازگشت و در تهران اقامت گزيد و درسال ۱۹۴۶ در آنجا درگذشت۰ خانواده او که به عنايت سراج معروف اند در سال ۱۹۴۷ به افغانستان بازگشتند که از ميان فرزندان او حميدالله عنايت سراج در سلطنت ظاهرشاه به وزارت معارف رسيد. او مدتی نيز والی هرات بود و در هنگام کودتای ثور او عهده دار سفارت افغانستان در دهلی نو بود و با حدوث کودتای ثور او دهلی را ترک گفت و سرانجام به ايتاليا رفت و اقامت اختيار نمود. حميدالله عنايت سراج شخص بسيار مؤدب، خليق، و ادب دوست بود. دوفرزند ديگر عنايت الله خان خليل الله و عصمت الله بودند. قابل تذکر است که يکی از قديمترين چاپخانه ها درکابل بنام«مطبعه عنايت» ياد ميشد.(کرسی نشينان کابل، ص ۵۲)

۳۶ _ ادمک ، همان اثر، ص ۲۴۶

۳۷_ غبار ،ج ۲، ص۲۰ ، ريه تالی استوارت ، آتش در افغانستان ، ص ۱۸۰

۳۸ _ فضل غنی ، ص ۲۶۷ ۳۹ _ غبار ، ج ۱، ص ۸۱۶

۴۰_ غبار ، ج ۱، ص ۸۳۴

۴۱ _ فيض محمد کاتب، نژاد نامه افغان ، طبع ايران، ص ۴۱

۴۲ _ دکتور خليل وداد بارش، امير حبيب الله، مردی در حريق تاريخ، طبع ۱۳۷۷ پشاور، ص ۱۰۶، ۱۶۲

۴۳ . غبار ، افغانستان در مسير تاريخ، ج ۱، ص۸۲۷

٤٤__برای اطلاع بیشتر رک: افغان رساله ( ویژه فیض محمد کاتب)، شماره اپریل ٢٠٠۵ص١٢

 ******

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً یازدهُم             اگست/ سپتمبر   2005