کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

همدلان کابل ناتهـ


دريچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

محترم داکتر  عثمان :

 

نوشته شما را در همین سایت بنام (ماهم انسان هستیم ) مطالعه کردم

یادم از روزگاری امد که در کشور اطریش در شهر زیبا (ویانا) مهاجر بودم یکی از درد ناکترین روزهایکه در زندگی فراموشم نخواهد شد وبعصی از انها را در کاغذ های پراگنده ثبت کرده بودم برای چندمین بار بخوانش گرفتم .

میدانم که هرهموطن ما در شرایط غربت رنج های وتجربه های تلخ زیاد از من در دارند توهین ـ تحقیر و زخم زبان که سرطان لاعلاج است همه با گوشت وپوست لمس کردند اند.

خواستم این نوشته  شعر گونه را با تائید از نوشته پر ارزش شما  بدسترس هم وطنانم قرار بدهم .

                      رفوجی در ویانا

                            اطریش

 

 

بقلم (ماریا دارو) در سال ١۹۹٣ تحریر شد

 

 

در وطن جنگ بود با راکت وهاوان

ز بیم مرگ کردم عزم هجران

شدم روان سوی دنیای چراغان

شدم بیغم زاشتوپ ـ گیس ودیگدان

رسیدم در یک کشور اروپا

مقیم شدم در شهر زیبا ء ویانا

هرگز سلام ولطف از کس ندیدم

سوسیالی مفت خور محنت کشیدم

شدم توهین وتحقیر بس فروان

زرفتن بدفتر سوسیال پشیمان

زمحنت کشیدن برای نیمک نان

کمر بستم برای همت نان

رفتم بدفتر کار یابی شان

نی املا نی انشا و نی زبان جرمنی شان

بسویم مامور کاریابی میدید

به عیب بی زبانیم  می خندید

که دید همت وجرئت ام زیاده

روانم کرد سوی یک مغازه

امر مغازه بس مهربان بود

برای رفوجی ها شادمان بود

تعینم کرد در بخش نان وکلچه

برای بهبودیم  میداد مژده

برایم گفت با مشتری ها رفیق باش

در فروش نان وکلچه دقیق باش

مگر من که زبان زیاد  نمیدانستم

برای گپ زدن خون میگریستم

روزی یک پیره زنی نان میخرید

از یک نان سلامت نیمی برید

پیچاندم نانش را در کاغذ پاک

تقدیمش باحترام کردم بی باک

زنک از مرچ ومساله نان سوال کرد

جواب گفتن در زبانم  محال کرد

بالایم غر زد وپرسید دو باره

که این نان دارد چه مرچ ومساله

نانش را گذاشتم در ترازو مثقال

برایش وزن کرده دادم دو باره

پیر زن چیغ زد که فهمیدی سوالم

چرا وزن کردی دوباره نانم

زاکت هایش فهمیدم چیز چیزی

ز بی زبانی جوابم نبود   چیزی  

زن پیر دوباره خونش به جوش شد

چو مرغ بیوقت در بامداد خروش شد

گفتا که کرئی یا گنگ ویا کور

برو پس در وطنت شکلت  ده گور

برای کمائی  تو اینجا امدی ویا چور

نمیدانی که نان شیرین است ویا شور

به زبان بین المللی اشارت کردم

دگر مشتریان را نظارت کردم

همه در نوبت نان در قطار بود

زنک برای توهنیم بی قرار بود

با اعصایش چخم کرد که اهل کجائی

ز هنگری ویا ترک ویا زاسیائی

دانست از موی سیاه وجلد گندمی ام

در نزد مشتریان  ساخت  ملیُ ام

همه مردم زیر لب خندیدند

عرق خشم در روی گلگونم دیدند

زنک بود از جنگ جهانی دوم

بامشت در میز کوفت در پیش مردم

خود را میکرد بسوی من قواره

با نیم نان بفرقم زد وگفت دو باره

بروبرگرد وطنت ترا نیت این جا چاره

به چشمانم حلقه شد اشک چرخون

زین توهین بهتر راکت های وطنم جشن میمون

مردم صرصر وغم غم کرده کنار رفتند

برای حل پرابلم امر مغازه را جستند

به زبان جرمنی بیان کردند ماجرا را

توهین وتحقیر وسر و صدا را

زن پیر با امر هم پرخاش میکرد

برای اخراجم سخت تلاش میکرد

گفت اول یک رفوجی (دویچ) بداند

دوم برای پول فکری نماید

امر که سویم دید من میگریستم

زخجالت بروی زمین زیستم

امر بعوض من نان فروش کرد

زمشکلات سوسیالم واه چه جوش کرد

برای زن پیر اخطار میداد

عدم حضورش را هوشیار میداد

مرا تشویق نمود بکار دو باره

زن پیر را روان کرد سوی خانه

 

                                                                  ***********

بالا

 

دروازهً کابل

سال اول            شمارهً هفده              نومبر  2005