همدلان کابل ناتهـ


دريچهء تماس

 

Deutsch

دروازهً کابل

 

 

 

 

 

 

سرودهً از

 

             عارفه بهارت

 

 

بلا

در سالهای قبل

آن سالهای که از پس دیوار این زمان

چون قصه می نماید

مادر همیشه می گفت:

ای دخت نازپرور و زیباتر از بهار

هشدار نگذری تو به تنهایی

زیر کوچهءباغها

مردان بلا ستند

هشدار کودکم، نشود دستشان دهی

یک قطره یی ز لبخند یا توته یی ز مهر

مردان بلا ستند

و آن دخترک به ترس حذر کرد از بلا

اینک پس از گذار سه دهسال و اندکی

دختر رسیده میوه برشاخ زندگی

آن آشنا بلا

در هر قدم براش دو صد دام چیده است

حرفت، گنه صدات حرام و گشسته به

تندیس قامت به قفایم گسسته به

باور نمودم، آری که مردان بلاستند

آتش زنان خرمن هستی یک زنند

ناباوران شان و بزرگی یک زنند.

 

 

 

 

دروازهً کابل

سال اول          شمارهً یازدهُم             اگست/ سپتمبر   2005