کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

هادی میران

    

 
ماه آواره

 

 

 

سلام ای گنبد روحم، امیر ملک احساسم
تجلیگاه تقدیرم، تفرج گاه اخلاصم
قیام قامتم، اندیشه های ناتمام من
محل اقتدای عاشقی‌هایم، امام من
خدا فواره زد در دشت روحم، لاله در الوند
کبوترهای کافر در جوار شعر من مردند
خدا فواره زد، فوج کبوتر پر زد از چشمت
دو تا آهوی سرگردان وحشی سر زد از چشمت
دو تا آهوی وحشی یا دو تا احساس سرگردان
لب تیغ جنون را گرم بوسیدند در باران
هوا تاریک بود اما شگرد ماه کامل شد
کتاب تازه بر پیغمبر بیمار نازل شد
کتابی آمد از اوراق هستی شعله پوشیده
خداوندی میان چشم هایش قهوه جوشیده
خداوندی که در جغرافیای شعر من گل کرد
مرا محکوم هستن در خیابان‌های کابل کرد
**
هلا شور شکفتن در گل تریاک هلمندی
نشسته طرح چشمان تو در بادام دیکندی
هلا از کاشف الکل، وام آورده ای جامی
مگر رازی شوی تا پخته گردد یک دل خامی
لبت، متن مقدس ... تا از آن تفسیر بر گیری
سرت را یک نفس از زانوی تقدیر بر گیری
مسلمانی ز خندق تا بنارس می‌کشی خنجر
بنارس می‌روی اما به بودا می‌شوی منجر
من اما از جدال سوری ات یک هند سرشارم
جلال الدین شدم در دهلی چشمت دلی دارم
مگر بابر شوم یک چشم در کابل دیگر دهلی
که تا این عشق وحشی عاقبت گردد، کمی اهلی
تو تاج بابری داری، بیا بنشین مغل زاده
گلی از هند باورهای من برچین مغل زاده
شکوه اگره بر پا میشود از برکت حسنت
و رنگ تازه می‌گیرد بهار از شوکت حسنت
**
فقیه باور من سر شکست و فیلسوف آمد
هدایت گل نمودم در سرم سودای بوف آمد
شکستم، ریختم زنجیر را، دیوانگی دارم
بیا شمع عزیزم من سر پروانگی دارم
فرایبورگم، پس از این هُسرل و مارتین من باشی
محل اعتبارم، قدرت تمکین من باشی
**
هلا ای یادگار چشم‌های ماورالنهری
که برباد تو می‌گردیده اند، شهری پس از شهری
سلاطین مغل دیوانه‌جوشان سمرقندت
شهیدان خلافت، کشته‌گان برق لبخندت
همین که در بخارا پرده از رویت رها کردی
امیر کورگانی را به عشقت مبتلا کردی
از آن پس شاعران نام تو را بر آسمان دادند
خدا را در جوار خلوت گرمش تکان دادند
هلا ای گیسوانت امتداد راه ابریشم
دو بودا خفته در چشم تو، در خرگاه ابریشم
دو بودا خفته در من، در مقام سینه‌ی کوهی
دو بودا ریخته، من غرق در در یای اندوهی
هلا ای گنبد روحم، امیر ملک احساسم
تجلیگاه تقدیرم، تفرج‌گاه اخلاصم
جدا از تو، شیار زخم در ذهن ارزگانم
جدا از تو اسیر افتاده در دست مسلمانم
جدالی باغزالی در سرم، لختی سپاهی شو
مسلمان زاده زرتشت، سوی کفر راهی شو
میران

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۲۵۵            سال  یــــــــــــازدهم                  جدی       ۱۳۹۴     هجری  خورشیدی        اول جنوری    ۲۰۱۶