کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

بخش اول

 

 

 

بخش دوم

 
 

   

داکتر لطیف طبیبی

    

 
برداشت من از افغانستان ما
-         بخش سوم  -
اسلام زدگی، وچپ گرایی دهه چهل خورشیدی

 

 

 

 

براستی هم که آن روزها دردهه چهل قانون اساسی حکومت دکترمحمد یوسف همهء راه های مبارزاتی به دانشگاه کابل و به فاکولته شرعیات ختم می شد. هرملایی يکباره به فيلسوف و رهبر و نخبه ای کهنه کاربدل شده بود ومیشد؛ چرا که ملاها هم زیاد بودند و هم چيزی با خود داشتند که روشنفکران ما آن روز ازداشتنش محروم بودند: ملاها آنروزما که دردو دهه های بعدی رهبران جهادی شدند مانند، ربانی، سبقت الله ،عبدالرب سیاف، مولوی یونس خالص، حکمتیار و مزاری وغیره جهان بينی مذهبی منظم نداشتند، ولی چون وابستگی سیاسی با دستگاه استخبارات بیگانه داشتند، ونهاد های استخبارات سیاسی بیرونی آنها را کنترول می کردند،: - هدف داشتند، برنامه داشتند، تشکيلات داشتند، منافعش را می شناختتن و برای رسيدن به آن توانائی ائتلاف و اتحاد بین رهبران جهادی ها داشتند؛ - درحالیکه حزب خلق بعد از تسلط قدرت توانائی ائتلاف با نیرویهای غیره خودی نداشت.- ملاها درشادی وعزای مردم حضور داشتند، جوانانشان را، به مبلغ کمی به عقدی، بهم محرم می کردند و مردگانشان را درآب و دعا غسل می داند و در کفن می پيچيدند و تا درون قبر بهمراهشان می رفتند تا کلمه الله و نام ائمه را درگوششان تلقين کنند و سعادت اخروی شان را تضمين نمايند -.

جالب است که دردهه چهل و پنجاه هم زمان به جنبش های محصلی در حوزه، اسلام‌گرایی در حوزه ایدئولوژی مقاومت بود ودردهه شصت ایدئولوژی اسلامگرایی بطرف دولتمداری و تشکل طبقاتی حرکت می کرد، ولی درهر دو دهه معلوم نبود که نفس اسلامگرایان افغانستان چیست؟. بهرحال.

 

 متعاسفانه که روشنفکران ما در دهه که فبلآ از آن یاد شد، برای بيان و تبليغ «ارزش» های خود زبانی توده گير مردمی را نداشتند چون خط مش وایدئولوژی خود را از بیرون به عاریت گرفته بودند. ازاين نظر، بطرز رقت انگيزی با حکومت خودکامه ای يکی گرفته می شدند که خود عليه اش مبارزه می کردند.

حتی روشنفکران چپ شوروی پرورده که، دغدغه ای جز مبارزه با «امپرياليسم به سرکردگی آمريکا» ـ آن هم به هر قيمتی و با فرصت طلبانه ترين تاکتيک ها بسر نداشتند، و مائوئیست ها که درافشایی جنایات شورویها وخلقی ها وپرچمی ها قربانی دادند درعين حال، نتوانستند درميان توده ها ، خلق ها واقوام ستم کشيده افغانستان پايگاهی وسيعی برای خود دست و پا کنند.

اگرچه درآن ایام ملاهای هم داشتم که ازسواد نسبی بر خوردار بودند.برخی ازآنها به تاسی ازاندیشه نسل اول جوانان مشروطه خوا دوران امانی درایام سلطنت ظاهر شاه، مدت زیادی را زندانی بودند. بعد از رهایی از زندان مبلغ عدالت اجتماعی شدند و درکنار طبقات محروم افغانستان ایستادند. سید اسماعیل بلخی یک نمونه ازآنها است. همو که درجوارکابل زندگی می کرد، گاه گاهی صحبت ازجامعهء بی طبقهء توحيدی دلکشی برای مهمان خود می نمود. چون دراین ایام برخی ازدانشجویان و محصلان چپ مان نيز با خوشحالی، در پس و پشت اينگونه زمزمه ها، برآورده شدن آرزوهای دور و دراز خويش را در مورد فرا رسيدن جامعهء بی طبقهء کمونيستی می ديدند، گاه گاهی نشست ها روشنگرانه با بلخی نیز صورت میگرفت.

 درسال ۱۹۶۶- ۶۷ میلادی سیداسماعیل بلخی بعد از آزادی از زندان پیروان او در جوار پلی تخنیک کابل درافشارخانۀ برای دیداراوبا دوستان وآشنایان ترتیب داده بودند. اقلبآ بعدازظهرشاگردان ودانشجویان و استادان بدیدن اومی رفتند.آزآنجائکه که ماهم از جمله شیعه های محکم هرات بودیم و مدتی فامیل بلخی درهرات با ما زندگی نموده بود. گاه گاهی این قلم نیز به دیدار او میرفتم. بلخی طبع دلکش وگرمی داشت صحبت های اجتماعی و خاطرات دوران زندان را با خواندان اشعارش ادامه می داد. دریک روزی که بدیداربلخی رفتم ازجمله حاضرین زند یاد اکرم یاری که این قلم افتخارشاگردی دوران مکتب نادریه و دوستی تناتنگی با او داشتم  و دکترسورابی استاد فاکولته اقتصادآمده بودند. بلخی که تازه ازیک مسافرت چند روزه که همراه اعلیحضرت پادشاه افغانستان به بامیان رفته بود، برگشته بود. صحبت امروزسر سفرپادشاه به میان بود.

او گفت که من تا بامیان همراه علی محمد خان وزیردربار در یک موتر بودم. نخست درمقابل هتل بامیان چند دانه خیمه سفید بزرگ عسکری منزلگاه شاهی تهیه نموده بودند. بعد ازتوقف یک شب، فردای آنروز چند دانه اسب برای دیدارملوکانه ازدهات فقیرزده بامیان آورده بودند. من و خلیل الله خلیلی، علی محمدخان وزیر دربار، عبدالرحیم پنجشیری خانه سامان پادشاه و اعلیحضرت پادشاه افغانستان وغیره ازهم قافله اسب سواران بودیم. اوبا خنده بلند گفت که اسپ من نسبت وزن سنگینی که من داشتم ازردیف قافله اسپ های دیگر چند متری عقب مانده تربود. – بلخی درآن زمان در حدود از چهارصد پوند وزن داشت، ازدیاد وزن او سبب مریضی قلبی دایمش بود، که باعث مرگ طبیعی او شد.- اوگفت زمانیکه ما به داخل دهات بامیان شدیم مردم به دوراسپ من جمع شدند. بدست وپایم بوسه می زدند. پادشاه وخلیلی شاهد اسقبال گرم مردم ازمن بودند.

وقیکه برگشتم برای صرف نهار در زیر یک خیمه اعلیحضرت بمن نزدیک شد و خلیلی در میان ما بود، اعلیحضرت رو بمن کرد گفت که آقا صاحب: در بامیان مردم شما را از پادشاه زیادترمی شناسند. من در جواب گقتم اعلیحضرت صاحب من دوران زیادی را در زندان سپری نمودم و باکسی ارتباط نداشتم بعد از آزادی از زندان برای اولین دفعه با شما به بامیان آمده ام. ولی من همیشه بفکراین مردم بودم وهستم. دراین لحظه خلیلی خشمناک بمن نگاه کرد واعلحضرت را رهنمایی کرد که بفرماید به آنطرف بنشینیم. ازاین لحظه به بعد تا آمدن به کابل گویا که من دراین سفرتنها بودم و من خار چشم خلیلی بودم، او با رویه بسیاربدی بمن بر خورد کرد...

 درآن دهه براستی درزیرهرسنگ این کشورقصه های ازاستبداد قدرت های مرکزی افغانستان ازمردم واقوام پوشیده بود. روشنفکران ما آرمانگرا بودند. بفکر فردا بودند. فردا هنوز نيامده بود. هیچکسی ازميان فقير و غنی، عالم و جاهل، حدس نمی زد که  شکل فردائی که لاجرم از ره می رسيد چه خواهد بود؟ آنچکه بود امروزبود. امروز درشعله و سرود، همچون رودی خروشان جاری بود.

 

****

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۲۵۳            سال  یــــــــــــازدهم                   فوس       ۱۳۹۴     هجری  خورشیدی         اول دسمبر    ۲۰۱۵