کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

کاوه شفق آهنگ

    

 
چند سروده

 

 

عطر یک وسوسه

چقدر خوبی تو
بودنت،
گرمی لبخند خدا
و صدایت،
عطر یک قصه ی دور
عطر آرامش باران در آغوش علف
عطر یک وسوسه ی گمشده است

وسعت فاصله ها می ریزد
وقتی در آیینه ی واژه ترا می بینم
که در این دوریِ دور
چقدر نزدیکی

دوست ای دوست هوا غمزده و تاریک است
تو مگر در دل این سردِ سیاه
صبحِ خندانِ لبِ پنجره ای
تو پر از خورشیدی
چقدر خوبی تو
چقدر خوبی تو . . . .

 

 

 

 

 

تصویر ناتمام

زنده گی،
شعریست، که تصویر عشق
در هر مصراع اش
بی جان افتاده است

تنها شیطان
رها شد در آیینه ها
و هر آیینه عاشقانه ترین را سرود
در من اما
تصویر بی جانِ عشق نماز می خواند
من
مصراع خامم، برخاسته از ذهن شاعری
که هرگز عاشق نبوده است
منتظر نمانده است
و با ستاره ها قصه نکرده است

عشق
تصویر همیشه ناتمام
در شعر زنده گی.

 

 

 

 

افسانه

کتابی به من میراث رسیده است
سرشار از افسانه
لبریز از شکوهمندی
من اما
در میان خط ها
قهرمانها را می بینم
که قطره قطره می چکند
از پُفِ یک بیداری
در میان خط ها
افسانه هایی را می خوانم
که غبار آلود می کنند
شیشه ی نگاهم را
و خود را می بینم
گُم شده در غبارِ شکوهمندیِ نیاکانی
که هرگز شناسنامه نداشته اند

کتاب را باید از نَو بنویسم
خط به خط.

 

 

 

 

 

و مسیح گفت:
„خدایا ببخشای بر آنان
زیرا بر اعمال خویش آگاه نیند“
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رسولان باد

جزایر کوچک الفبا
محو خویش اند
در تصاویر بزرگ
آنچنان که
ایمان آورده اند
به دروغ آیینه هایی
که خود صیقل می دهند

رسولان باد
خدا را بر صلیب می کشند
گاهی اگر شک کرده باشد
بر تهمت آیینه ها شان

جزایر کوچک الفبا
برای بحر
فلسفه ی بزرگی تدریس می کنند
و چنان عاشق اند
که چشم از آیینه بر نمی دارند

ماهیان می خندند
و بحر
سکوت می کند

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۲۴۸               سال  یــــــــــــازدهم                    سنبله/میزان        ۱۳۹۴ هجری  خورشیدی      شانزدهم سپتمبر     ۲۰۱۵