کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

حضرت وهریز

    

 
مایاکوفسکی در یادداشت های یک دانشجوی ادبیات روسی

 

 

۱

 

 

 

پنج شش ماهی از آغاز آموزش زبان روسی گذشته بود که درس ادبیات ما به مایاکوفسکی رسید. این نام را شنیده بودم. از نشریه های چپگرای ادبی ایران که گاه و بیگاه ازین شاعر نام می بردند و ترجمه شعرهایش را منتشر می کردند. در اهمیت مایاکوفسکی همین بس که می گفتند، احمد شاملو از او متاثر است (رضا براهنی، طلا در مس).
ساختار درس ما طوری بود که ابتدا زندگینامه شاعر را می خواندیم و بعد دو سه شعر کوتاهش را. همان قدر کوتاه و ساده که دانشجویان زبان آموز پس از شش ماه بتوانند از آن معنایی بگیرند. د...
ر کتاب، بخشی از منظومه ولادیمیر مایاکوفسکی آمده بود که در آن شاعر با اصرار تاکید می کرد: اینجا
شهر-باغ
خواهد بود...
در آن سال می خواستند شهر کوزنیتسک را بسازند و تمام نیروی ساختمانی شوروی برای این ساخت و ساز بسیج شده بود. مایاکوفسکی هم با این شعر، سهم شاعرانه اش را در ساختن آن شهر ادا کرده بود.
من سه دوره فکرمحوری را در شوروی-روسیه شاهد بوده ام:
وقتی شوروی وجود داشت؛
وقتی شوروی فروپاشید و تا بازنشستگی یلتسین؛
دوران پوتین تا امروز.
درین سه دوره شاهدم که چطور نگاه به حوادث و چهره های فرهنگی و سیاسی دستخوش دگرگونی شده است و دریافت این که در واقع اتفاق ها چگونه افتاده اند، تا چه اندازه دشوار است. مایاکوفسکی هم استثنا نیست. در مورد او هم نگاه رسمی بارها تغییر کرده است.
متن کتاب درسی ما او را شاعر انقلابی و بنیانگذار استیتیک نو در کلام معرفی می کرد. شاعری وفادار به انقلاب و آرمانهایش.
و بعد خودکشی.
از استاد پرسیدم: چرا؟
جور نمی آمد خودکشی شاعری آن چنان با سیمایی که از بهشت بی عیب و نقص شوروی معرفی می کردند.
استاد گفت: «لابد به این نتیجه رسیده بود که درست زندگی نمی کند!»
این دلیل برایم شگفتی برانگیز بود. هرگز به این نیاندیشیده بودم که چنین چیزی هم می تواند دلیل خودکشی باشد.
مایاکوفسکی از آن شمار شاعران روس است که من کمترین علاقه را به آثارش داشته ام. اما درین اواخر چند زندگینامه ی متفاوت از او خواندم و به نظرم رسید که معرفی او برای خوانندگان فارسی زبان فیسبوکم ازین زاویه، تازگی دارد.
به این ترتیب چند روز پیش رو را با یادداشت های کوتاهی به این شاعر انقلابی و پرشور می پردازم.

 

۲

 

 

کمی از ده صبح چارده اپریل سال ۱۹۳۰ در مسکو گذشته بود که همسایه های ولادیمیر مایاکوفسکی صدای شلیک گلوله یی را از اتاق شاعر شنیدند. مایاکوفسکی در اپارتمان اشتراکی زندگی می کرد. نوعی اپارتمان که در هر اتاق آن خانواده یی بود و از تشناب و آشپزخانه ی اشتراکی استفاده می کردند. ویرونیکا پالونسکایا، آخرین معشوقه ی شاعر، همراه با همسایه ها وارد اتاق شدند و او را افتاده بر زمین با سینه ی شکافته از گلوله یافتند. به قول ویرونیکا پالونسکایا: «سینه اش زخم گلوله داشت. چشم ها و دهنش باز بودند. سرش حالتی داشت گویا می خواست برخیزد. چشمهایش، گویا می خواست چیزی بگوید. اما در آن چشم ها دیگر زندگی نبود.»
ویرونیکا پالونسکایا آن روز صبح به خانه ی مایاکوفسکی آمده بود. قرار اظهارات او، شاعر از او خواسته بود حد اقل دو هفته با هم بمانند. پالونسکایا این درخواست را رد کرده بود زیرا به قول خودش به او گفته بود: «نمی توانم. چون دوستت ندارم».
پسته رسانی که روزنامه صبح را به شاعر آورده بود، نیز در اقرارش می گوید: «مایاکوفسکی را دیدم که زانو زده و سر در بغل خانم جوانی گذاشته است.»
پس از مدت کوتاهی، یکی از مقامات ارشد استخبارات وارد خانه شاعر می شود. این مقام ارشد، مناسبات خوبی با استالین دارد و دوست شاعر هم هست. تفنگچه ی ماوزر را او به شاعر هدیه داده است. او و همکارانش اظهارات همسایه ها را می گیرند و نخستین کسی را که به عنوان قاتل مورد بازپرس قرار می دهند، ویرونیکا پالونسکایا، هنرپیشه تیاتر، همسر هنرمند با استعداد و جوانی به نام میخاییل یانشین بود که بعد به شهرت چشمگیری در تیاتر شوروی رسید.
یانشین وجود هرنوع رابطه ی نامشروعی را میان همسرش و شاعر رد می کند. در اظهاراتش به پلیس می گوید:« مایاکوفسکی دوست خانوادگی ما بود. او آقاترین مردی بود که می شناسم. میان همسرم و ولادیمیر چنین مناسباتی اصلن ممکن نیست. ولادیمیر به خانه ی ما می آمد و با همسرم ملاقات می کرد. گاهی همسرم به خانه ی او تنها می رفت چون من خیلی مشغول کار خودم می بودم. اما هیچ چیزی که بتواند مرا به وجود رابطه ی نامشروع میان آنها متقاعد کند، وجود نداشت.»
دوسیه را می بندند و حادثه را خودکشی تلقی می کنند و سه روز پس از آن، جنازه شاعر را تا کریماتوری -جایی که جسد می سوزانند- مشایعت می کنند. ده ها هزار نفر از سراسر مسکو برای تشییع جنازه می آید و در میان آنها مهمترین شاعران، هنرمندان روسیه و هنردوستان مسکو.
مایاکوفسکی اولین کسی است که جسدش را می سوزانند. آن دستگاه برای سوختن جسد با مایاکوفسکی کشایش یافت. پیش از آن، اجساد را مطابق رسم معمول باقی مانده از مسیحیت، دفن می کردند.
کوتاهی در کار پولیس، اظهارات متناقض شاهدان، وجود کسانی که مرگ مایاکوفسکی برایشان نعمتی می توانست باشد-که بعدتر می بینیم بود- همه و همه احتمال خودکشی را پایین می برد و بر عکس احتمال قتل را بالا می برد. در پست های بعدی از حضور زنهای مهم زندگی مایاکوفسکی خواهم نوشت و احتمال یا عدم احتمال نقش این زنها یا یکی از این زنها در پایان زندگی شاعر.
تا بعد

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۲۴۷                 سال  یــــــــــــازدهم                    سنبله        ۱۳۹۴ هجری  خورشیدی      اول سپتمبر     ۲۰۱۵