کابل ناتهـ، زلمی رزمی، استاد برشنا

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نگارنده: زلمی رزمی

استاد عبدالغفور برشنا گرانمایه ای با هنرهای گوناگون

 
 
 

 

استاد برشنا، نامی است محبوب و ارجمند برای همه ئی هنر مندان، فرهنگیان وفرهنگدوستان میهن ما، او یکصدسال قبل از امروز در شهر کابل بدنیا آمد و اینک درست (33‏) از سال از مرگ ‏او میگذرد.

‏استاد برشنا هنرمند توانا وپر تلآشی بود که در طی (67) سال حیات پربار حضور خود را بحیث هنرمند آفرینشگرارزنده أرهنر های گونا گون به اثبات رسانید.

‏عده ئی او را ستاره ئی درهفت آسمان هنرخوانده اند، بیگمان شرح زندگی وآفرینش های گرانبهای این نگین تابناک هنر نقاشی، تیا تر، موسیقی، شعر و ادب دراین یادداشت مختصرنمی گنجد و باید درجائی دیگر بطور مشروح و کامل مورد ارزیابی و قدردانی قرار بگیرد، البته من فقط بهانه ای برای بزرگداشت او نصیب شدم.

 

‏استاد برشنا تعلیمات ابتدائی را در مکتبی بنام (ترقی) بپایان رسانیده و سپس شامل لیسه حبیبه گردید، او کودکی بیش نبود که میل به آفرینش های هنری در او جان گرفته و مهارت ها و توانائی هایش مخصوصا درهنرنقاشی، استادانش را به حیرت وتعجب ‏می اند اخت.

  

ای نگار من، ای نگار من یک دمی بیا در کنار من
پیش از آنکه من از جهان روم، سبزه سر زند از مزار من

 

‏استاد برشنا، بعد از فراغت از لیسهء حبیبیه، غرض تحصیلات عالی در رشتهء طب به آلمان فرستاده شد، اما او که این رشته را مطابق ذوق خود نمیدید، از دولت وقت تقاضا کرد تا زمینهء تحصیل را در رشتهء هنرنقاشی بر ایش مساعد سازند، تا هرچه بیشتر و بیشتر بیاموزد ولی کسی به تقاضایش اعتنائی نکرد.

 

‏استاد برشنا، سالها قبل در یکی از مصاحبه های رادیوئی اش با زنده یاد داود فارانی نطاق برجستهء رادیوی آن زمان (که خوشبختانه کاست رادیوئی آن درنزد من موجوداست) دربرابر سوالی چنین اظهار میدارد:

 

‏« من قبل ازسفره آلمان سر مفتشین صدراعظم هاشم خان گفتم که ممکن است یک داکترشوم، اما یک دا کتر بد، اما ممکن است یک نقاش خوب شوم.

 

‏آنها درجوابم گفتند که : امروز در افغانستان نقاشی بکدام درد ما میخورد ؟ ‏

در موسیقی هم برادر من به پیش (استاد نوروز) برادر (استادقربانعلی) شاگرد بود، و من درگوشه ای می نشستم وگوش میکردم یکروز از من (استاد نوروز) پرسید که : توهم شوق داری ؟

‏من گفتم : بلی، همان چیزهائیکه شما درس دادید، من هم همان ها را یاد دارم. و سپس آنرا خواندم و استاد نوروز آنرا خوش کرد و از آن تعریف کرد.»

 

‏استاد برشنا در سال 1315 وقتی ازآلمان برگشت بحیث معلم مکتب صنایع مقرر شد، در سال 1321 بحیث مدیر لیسه نجات، در سال 1329 ‏بحیث آمرنشرات رادیوکابل (افغانستان) و سپس بحیث مدیر مکتب صنایع و بعدا بصفت مشا ور وزارت معارف.

او طی این سالها علاوه از وظایف دولتی، نه تنها با نوشتن قصه ها و افسانه های تاریخی در مجلات آریانا و  ژوندون و کمپوز اهنگهای دلپذیر برای هنر مندان مستعد رادیو و نگارش مقالات و سرودن اشعار ناب، با مطبوعات کشور همکاری نمود بلکه رادیو وتیاتر را انکشاف بخشید، نمایشات رادیوئی را بوجود آورد، درامه های زیادی برای تیاتر نوشت، صدها نوشته و مقاله علمی و ادبی را از زبان های آلمانی وانگیسی با فصاحت ولطف وملاحت بزبان فارسی ترجمه نموده درهای اسرار فرهنگ و علم و ادب ملل سترقی را بر روی هموطنانش کشود تا به کمک آن به افق های نوبرسیم.

‏زندگی (امیرشیرعلی خان) ازمتن آلمانی به دری، یکی ازترجمه ها و(تونل)، (لالاملنگ) و(مریض عشق) ازنمایشنامه های پرسروصدای اوست.

 

‏استاد برشنا درکنار این همه فعالیتهای ثمربخش درسرودن شعر و داستان نویسی نیزدست توانائی داشت مجموعه اشعار و داستان ها، قصه ها وافسانه هایش (کدکه اورنگ وکاکه بدرو)، (قفل دل) (نیکی وبدی) (لیان دختری پادشاه باختر) (يادآورده را باد میبرد) (یک فامیل کوچی) وغیره سالها قبل به چاپ رسیده است.

 

‏گفته میشود که او زمانی بفلم سازی نیز روی آورده بود و فلمبرداری فلم هنری را در اتحادشوروی رهبری میکرد.

‏استاد برشنا دررشتهء موسیقی نیز یکه تاز میدان بود و تصنیف ها وآهنگهای معروفی ازخود بیادگارگذاشت، یکی ازکمپوزمای او به آواز(منادی) آو ازخون شهیرهند درفلم (وقت ) :

‏اومیری زهره جبین - تجی معلوم نهی

 

‏استاد برشناعلاوه بر داشتن شاگردان زیادی چون داکترصادق فطرت (ناشناس)، (جلیل زلاند) ودیگران خود او نیز از داشتن صدای گیرای برخور دار بود و گاه گاه آواز می خواند و چه زیبا و دلنشین میخواند:

‏لب خندان و غزل خوان به صد نیاز بیا ــ ببرم باز بیا شوخ طناز بیا

‏مست و مدهوش و قدح نوش و نظرباز بیا ــ محرم راز بیا، یار دمسازبیا

 

‏عبدالففور برشنا این استاد مسلم فن نقاشی، تیاتر، ترانه سرا وآهنگساز، مترجم، شاعر، قصه و افسانه نویس درروز 25 ‏جدی سال 1352 ‏خورشیدی چراغ زندگی اش خاموش شد و از این قفس زرین پرکشید و بسوی لامکان پرواز کرد و دوستانش جسد بیجان او را بجائی سپردند که صاحبدلان دیگر به آنجا سفر کرده اند.

روانش شاد و نام نیکش پاینده باد

 

 

**********

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ۵٩       اکتوبر       2007