کابل ناتهـ، صبورالله سیاه سنگ، حسیب بخش دوم

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش يکم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

باز هم نگـريسـتن در "فصل گــريسـتن"

 صبورالله سـياه سـنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

بـه تـو...

 

براي کســي که هــر روز از بام تا شــام در کورهء نگفته هايش خاکســتر شــده برود، هيزم دوزخ شــدن چه دشــواري دارد؟ وانگهي در جهان کنوني که مــرگ آزمايي مانند بخت آزمايي، ورزشــي بيش نيست، پالوده يا آلوده  بودن آب و اکســيجن چه ارزشــي خـواهـد داشــت؟

 

هــر باري که از مـرگ کســي مينويسم به انگشـتهايم نفرين ميفرســتم، چناني که گـويي او "مـن" شـده باشد و من خودکشـي کرده باشم. سنگيني پشـيماني افزون بر سـايهء گناهان بر زبان نياوردني جگـر را شـکنجه ميکند. اينچنين پاشــان و پريشـان زيســتن گوارا باد به هــر آنکه  فـرســايندگي زنده_مـردن را ميداند.

 

به ارزگان بمبارد شــده ميمانم. اگــر ســينهء نفت خيز ميداشــتم، شــايد اينقـدر درد نميداشــت. اندوهــم را هيروشـــيما ميداند.

 

بـيتـو ...

 

آيا زندگي در هـــر دم و بازدم، يک ايســتگاه ديگر نزديکتر شــدن به مــرگ نيست؟ اگر نيست، از ســالگرد پارســال تا ســالگرهء آينده، گاه آرام و گاه شــتابنده کجا ميرويم؟ هــر ســال افروختن و بيدرنگ فروکشــتن يک آتش بيشــتر روي کيک گلدار نشــانهء چيست؟ افــزايش شــمارهء چينهاي چهــره، به ويژه چــروکهاي کنج چشــم، کدامين مپرس مپرداز را رسواي تماشــا ميسازد؟

 

خــوب ميدانيم که دم غنيمت نيست، آب خوش از گلو پايين نـميرود، و اين را هــم ميدانيم که آمــدهء روزگار را بــايد با تلخي و تنهايي شــکيبيد و آه نکــرد تا جيـوهء آيينه هــاي غبار گـرفته زنگـار نگــيرند؛ بازهــم با ديده درآيي بيمانندي به هــر پرســنده ميگوييم: "خوبـيم! دم غنيمت است!"

 

ميگويند شـاعري پس از مردن تنها توانست مصــراع نخست را بسرايد: "اي مــرگ به زندگي من ميماني" و آورده اند که همه مــردگان تا امــروز برايش اشــک ميريزند تا بحــر طويل مصــراع دوم را بيابند. روشن است که يافت نميشود، زيرا بسياريها نميدانند که برخي از آدمها از زندگي و مرگ يکجا دست ميکشــند.

 

به پاندول شــکسته يي که نوســانهاي رفت و برگشت خويش را خواب ميبيند، ميمانم. ســوگم را همان دوازده شــمارهء فــراموش نشــدني ميدانند.

 

ســرود و ســرشک

 

حسيب مهمند گرچه بسياري از مرگ_واره هايش را، ولــو با ســکته هاي مصــراعي، پيش از سکته هاي دلش ســروده بود، به اين سخن کوته باور داشت: "فريادي که در نهانخانهء دل نگنجد در تماشاگهء شعر هرگز نخواهد گنجيد." از همينرو، روزي در برگهء کوچکي از زندان به دوست نوشت:

 

"سلامهاي بسيار بسيار برايت تقديم ميکنم. من تقريباً صحت دارم و زندگيم به همان روال هميشگي خود ميگذرد. دو پارچه شعر را که در تنگناي لحظه ها سروده ام برايت تقديم ميدارم زيرا به اين باورم که شعر بهترين و والاترين وسيله انتقال احساس در گذرگاه زندگي ميباشد. گرچه چناني که شايسته است وارد فوت و فن شاعري نيستم، اما از بس به جهان ادبيات به ويژه شعر علاقه دارم، گاهي دست به قلم ميبرم و چيزهايي مينويسم و به نقايص و کمبودهاي خود آگاهم..."

 

در پاي اين برگه ســرودي به نام "بهـــار" با مصــراع وام گرفته "ترا مــن چشم در راهم شـــباهنگام" آغاز گرديده و چنين پايان مييابد: "بهار خوب و عطرآگين/ ســلامت باد. "H – May 1986/1365

 

زمستانها آمـدند و پيش پاي بهـارها آب شــدند. حسـيب دسـتچيني از ســروده هايش را در گزينهء "فصل گريستن" گــرد آورد و آن را در اپريل 2000 در مــرکز نشــراتي آرش (پشــاور/ پاکســتان) چـاپ کرد.

 

همينجا بايد شــرمسـارانه اعتراف کنم که دو خـواهش حسـيب در پيرامـون ديباچه و تبصــره نوشــتن براي "فصل گريستن" را دانســته به زمين افگنده ام: يکبار پيش از چاپ کتاب و بار ديگر پس از آن. البته هنوز هم باور دارم که اگــر آن يار ســختکوش روزگار دشوار اندکي بيشــتر ميکوشيد، ميتوانست بسـي بهتر از آنچه ســروده، بسـرايد.

 

ح. م. شــيـپور

 

نيرومندي حسيب مهمند در نگارشهاي ســياسي فـراتر از شــور و شــوقهاي ديگــرش بود. او در پاييز 2002 در کتاب ارجناکي به بررسي بخشي از تاريخ جهاد افغانســتان از 1980 تا 2001 پرداخت و با توانايي چشــمگيري به گوشــه هاي تاريک چند رويداد جنجالي روشني تاباند.

 

کمتر کسي که خواهــان آگاهي بيشتر از رويدادهاي بيست، بيست و چند سال پسين کشــور است، اين ســند بزرگ را به گونهء چاپي يا الکترونيک در برخي ســايتها نخوانده باشــد. از آنجايي که کتاب به نام مســتعار نگاشته شده، بار بار نويســندگان ديگري برچسپ نوشتن آن را ناخواسته دريافت کرده اند.

 

ايکاش خانـوادهء حسيب چــراغ ســبزي نشــان دهد تا آن کتاب بتواند در آينده با نام راســتين نويسـنده اش راهــي چاپخانه و رســانه هاي کمپيوتري گــردد.

 

افــزون بر اينها حســيب مهــمند که همســـنگرها و همــزنجيرهاي ديـروزش او را به نـام "شــيپور" ميشناسند، ســـالها همــباور، همکار و همــراه امين الله ســيماب در گاهنامهء گــرانسـنگ "آذرخــش" بود. اين دو دوســت گســست ناپذير از آغــاز آشــنايي تا کنون نـمــاد يگانگي و همگــوني اند و بيگمان چنين خــواهند مـاند.

 

افســانهء شــيپور برگهاي بســيار دارد. نوشــتن يکايک آنها اشــک بيشتر ميخواهد.

 

آويـزه هــا

 

1) يادهاي حســيب مهمند از زبان کاوه شــفق آهنگ، امين الله ســيماب، فــاروق انجــاز، فـاروق فـاراني، نســيم رهــرو، محمــد شــاه فــرهود، شــکرالله شيون، محمــد انور اميني، و ...

 

2) پيوندهــاي پيدا و پنهان حســيب با احـمد ظاهــر، و انديشــه هايش در پيرامــون ســاربان

3) چــه کســي دکتور صادق فطرت ناشــناس را در تلفون تهديد به مــرگ کرده بود و چــرا؟

4) اوســتا کيســت و چــرا ميتوانست اوســتا نباشــد؟

5) و ...

 

اينها را در شــمارهء آينده کابل ناتهـ خواهيد خواند.

 

[][]

ريجاينا (کانادا)

27 اگست 2007 

 

**********

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ۵٦       سپتمبر       2007