کابل ناتهـ، صبورالله سیاه سنگ، مولانا رومی -3

کابل ناتهـ   kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

(١)

 

 

 

 

 

 

 

 

(۲)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پيشــکش به "الف با"

مــــولانا Rumi

 

(٣)

صبورالله ســياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

ســه ويژگـي بارکس در برگــردان رومــي

 

کلمن بارکس در نقش آموزگار نام آور در يکي از دانشــگاههاي پرآوازهء جهــان، چه نيازي به درفــش ســاختن نام بلندش در ســايهء باوه ميتوانست داشــته باشــد؟

 

اگر ترس از برچسـپهاي آينده دور افگنده شــود، ميتوان گفت، کاري که کلمن بارکس براي شـناساندن باوه محــي الدين کــرده، باوه براي او نه کــرده است و نه ميتوانست کند. با اينهمه، او از باوه مانند مولانا از شــمس ياد ميکند.

 

کوبيدن بارکس با گفتن اينکه او کودکيش را نقشه مندانه با "قونيه" گره ميزند، نيز بخشي از همان سناريوي کين_توزانهء پيشين است. همسايه حتا نميخواهد اين گفتهء بارکس را بپذيرد: "هنوز در زادگاهــم اســتند کســاني کـه مـرا کپادوشــيه مينامند".

 

پذيرفته نشدن که هيچ، حتا راست نبودن گفتهء بالا از توانمندي و ارزش کار بارکس چقدر خواهد کاست؟ نامبرده، همانگونه که رابرت بلاي خواهش کرده بود، سي سال آزگار بخش زيادي از سروده هاي جلال الدين را از قفس ويکتوريايي و قفسه هاي دانشگاهي رهانيد، و رهآوردش را به انگليسي زبانها پيشکش کرد.

 

برگردان بارکس ارزش سه لايه دارد:

 

1) روزآمد گرداندن يا به سخن ديگر "update" ساختن برگردانهايي که در گذشته رينولد نيکلسن و آرتر جان آربري از مثنوي معنوي و ديوان شمس داشتند

 

بارکس سروده ها را يکسره به شيوهء "آزاد" و برون از بايدها و نبايدهاي عروض، قافيه، آهنگ و بافت مصراعي انگليسي ساخت. انگار نخستين کسي که سهء گفته فراموش نشدني جلال الدين را شنيده و به کار بسته، هموست. آن سه سخن پرآوازه اينهايند: قافيه را به آب بينداز، مفتعلن مفتعلن مرا کشت، و از بيت و غزل گريختم...

 

بارکس شگرد ديگري را نيز هم هنرمندانه و هم انديشمندانه به کار بست: ساده سازي برگردانها. چنين کاري در نگاه نخست سخت نارسا و نازيبنده مينماياند، مانند اين نمونه:

 

Listen to the story told by the reed

of being separated

 

برگردان: "گوش فرا ده به حکايت گفته شده از سوي ني/ از جدا شدن"

 

متن اصلي

بشنو از ني چون حکايت ميکند

از جداييها شکايت ميکند

 

"Since I was cut from the reedbed

I have made this crying sound.

 

برگردان: "از نيستان تا بريده شده بودم/ اين آواي گريان را برکشيده ام"

 

متن اصلي

کز نيستان تا مرا ببريده اند

از نفيرم مرد و زن ناليده اند

 

Anyone apart from someone he loves

Understands what I say.

 

برگردان: "هر آن مرد جدا افتاده از کسي که [او] دوستش ميدارد/ ميداند چه ميگويم

 

متن اصلي

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگويم شرح درد اشتياق

 

Anyone pulled from the source

Longs to go back

 

برگردان: "هر آن که از منبع بيرون کشيده شده/ آرزومند واپس رفتن است"

 

متن اصلي

هرکسي کو دور ماند از اصل خويش

بازجويد روزگار وصل خويش":

 

کسي که کمتر از يکسال انگليسي خوانده باشد، خواهد پرسيد: "کلمن بارکس چرا نيمهء بيشتر سخن جلال الدين را به باد هوا داده است؟

 

او براي پاسداري از امانت درونمايه "بشنو از ني چون حکايت ميکند" ميتوانست اينگونه بنويسد: Listen to the reed flute how it complains

 

"از نفيرم مرد و زن ناليده اند" را ميشد اينگونه به اصل امانتداري نزديکتر گرداند: Man and woman have moaned from my tube

 

آيا بارکس نميداند که به چه راهي روان است؟ آيا آقاي John Moyene (يا به گفتهء همسايه: "همان جواد معين خود مان") که زبان مادريش فارسي است، بيشتر از نيم سده را تنها به برگردان فازسي از انگليسي و انگليسي از فارسي سپري کرده است، و نه تنها دستيار بلکه دست راست کلمن بارکس نيز است، نميداند که ترجمهء پيشگفته "دقيق" نيست؟ چرا با همه "دقيق" نبودنها، برگردان بارکس درست است؟

 

2) برجسته ساختن آن بخشهاي مثنوي (در انگليسي) که با داستانها و آدمهاي ياد شده در انجيل پيوند دارد

 

بارکس با آوردن صدها نمونه از پرداختن مولانا رومي به مايه هايي که در اسلام و عيسويت همخوان و همنهاد اند، به انگليسي زبانها نشان داد که کسي از آنسوي جهان و فراسوي سده ها آمده و با آنکه عيسوي نيست، بسي بهتر از پارسايان ترسايي انجيل را ميشناسد و ميداند.

 

روشن ساختن چگونگي برخورد مولانا با آيين عيسويت که خود پرتوي از برخورد اسلام با اين کيش است، نيز از کارهاي آگاهانهء بارکس به شمار ميرود. به سخن ديگر، او بيشتر و پيشتر از آنکه آوا و سيماي مولاناي "سرودپرداز" را به جهان بشناساند، "مولاناي انديش_ورز" را با وزنهء راستينش شناساند.

 

نامبرده در اين بخش بسيار آگاهانه کار کرده است، تا جايي که در نخستين پاراگراف برگ 201 کتاب The Essential Rumi آشکارا مينويسد: There is a strong connection between Jesus and Rumi. (ميان رومي و عيسا پيوند نيرومندي است.)

 

بايد گفت که اينچنين "قاطعانه" نوشتن، بدون اگر مگرها يا پاره هاي نرم سازنده يي مانند "شايد، گمان ميبرم، ميپندارم، انگار، گويي، چنان مينمايد، تا اندازه يي و ..." در هر زباني کم پيداست.

 

3) چشم پوشيدن از بخشهاي "يهود ستيزي" مثنوي

 

مولانا با همه بزرگي که داشت، نتوانسته بود خود را از دام اسطوره هاي ويرانگر يهود ستيزي برهاند. البته، اين نارسايي تنها ويژهء مولانا رومي مسلمان هفت سده پيش نيست. نام آوراني چون ابوالقاسم فردوسي، ويليام شکسپير و چارلز ديکنس نيز در کنار نيش و کنايه زدن به يهودها، اينجا و آنجا به شاخ و پنجه دادن افسانهء "يهودي پست پليد و فرومايه" نيز پرداخته اند.

 

گفتني است که بارکس چهار سوي اين نازکي را نيک دريافته، زيرا به جاي افسانهء "يهودي منفور" مثتنوي، اين غزل را آورده است:

 

Not Christian, nor Jew or Muslim, not Hindu

Buddhist, sufi, or Zen. Not any religion

 

or cultural system. I am not from the East

or the West, not out of the ocean or up

 

from the ground, not natural or ethereal, not

composed of elements at all. I do not exist,

 

am not an entity in this world or the next,

did not descend from Adam and Eve or any

 

origin story. My place is placeless, a trace

of the traceless. Neither body or soul

 

I belong to the beloved, have seen the two

worlds as one and that one call to and know

 

first, last, outer, inner, only that

breath, breathing human being

 

به گمان زياد، سروده بالا برگردان اين غزل خواهد بود:

 

چه تدبير، اي مسلمانان كه من خود را نميدانم

نه ترسايم، يهوديم، نه من گبرم، مسلمانم

 

نه شرقيم، نه غربيم، نه علويم، نه سفليم

نه از اركان طبيعيم، نه از افلاك كيهانم

 

نه از هندم، نه از چينم نه از بلغار و ستينم

نه از ملك عراقينم، نه از خاك خراسانم

 

نشانم بي نشان باشد، مكان لا مكان باشد

نه تن باشد، نه جان باشد كه من خود جان جانانم

 

دويي را چون برون كردم، دو عالم را يكي ديدم

يكي بينم، يكي جويم، يكي دانم، يكي خوانم

 

[][]

دنباله دارد

 

**********

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ۵٤        اکست       2007